رادیو زمانه، حلقه صاحبان قدرت در تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی چند نفر و شامل چه کسانی بوده است؟ خاستگاه قومی و طبقاتی حاکمان ایران چه بوده است؟ و آنها چگونه پلههای قدرت را طی کردهاند؟
کتاب جدید مهرزاد بروجردی و کوروش رحیمخانی، "ایران پسا انقلاب؛ دفترچه راهنما" مرجعی است برای یافتن پاسخ به پرسشهایی از این دست؛ کتابی ۸۵۳ صفحهای به زبان انگلیسی که حاصل پژوهشی چهارده ساله است.
به مناسب انتشار این کتاب با مهرزاد بروجردی گفتگو کردیم. بروجردی استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز نیویورک و از جمله نویسنده کتاب "روشنفکران ایرانی و غرب: سرگذشت نافرجام بومیگرایی" است.\
شما در کتابتان "ایران پسا انقلاب؛ دفترچه راهنما" (با همکاری کوروش رحیمخانی)، ۲۳۰۰ چهره سیاسی را برشمردهاید که مشاغل کلیدی جمهوری اسلامی را در چهل سال گذشته در اختیار داشتهاند. به بیان شما، قدرت صرفاً در دست ۲۳۰۰ نفر جابهجا شده که بسیاری از آنها با هم پیوندهای فامیلی داشته و دارند. با توجه به دادههای مشابه مربوط به نخبگان قدرت در کشورهای دیگر، ارزیابی شما از گردش قدرت در ایران چیست: آیا این به معنای وجود یک حلقه بسته یا کاست قدرت در جمهوری اسلامی است؟
در کتاب نام و مشخصات ۲۳۳۲ نفر که از اولین روز انقلاب تا امروز مشاغل کلیدی را دست داشتهاند، ذکر شده است. این شامل وزیران ۱۵ کابینه، نمایندگان ۱۰ مجلس شورای اسلامی، نمایندگان ۶ دوره مجلس خبرگان (از جمله مجلس بررسی نهایی قانون اساسی)، ۷ دوره شورای نگهبان، ۸ دوره تشخیص مصلحت نظام و همچنین سران قوه قضاییه، ارتش، سپاه پاسداران، بانک مرکزی و صدا و سیما میشود.
با توجه به اینکه اکثریت این افراد نماینده مجلس بودهاند و بخش عمدهای از آنها هم تنها یک بار انتخاب شدهاند، میتوان گفت که گردش قدرت در ایران پس از انقلاب بسیار محدود بوده است. به عبارت دیگر، رجالی که «خودی» تلقی شدهاند، مشاغل و مناصب بالایی را به تناوب در اختیار داشتهاند. در کتاب فهرست ۴۸ نفر آمده است که هر یک بیش از ۷ شغل مهم را داشتهاند (که تازه شامل مشاغلی مثل امام جمعه، معاون وزیر، سفیر، فرماندار، استاندار، مشاور و رئیس دانشگاه و مشابه آن نمیشود).
مطالعه آمارها نشان میدهد که تغییر و گردش در ردههای پایینی هرم قدرت صورت میگیرد، در سطح مجلس و نه در نهادهایی مثل بیت رهبری و شورای نگهبان که در بالای هرم قرار دارند. این را میتوان با بررسی نرخ تصدیگری (incumbency) به روشنی دریافت. در حالی که به طور متوسط تنها ۳۳ درصد نمایندگان هر دوره مجلس در مجلس بعدی حضور داشتهاند، این نرخ برای اعضای شورای تشخیص مصلحت ۷۸ درصد بوده است و برای شورای نگهبان ۷۳ درصد. به طور کلی و با توجه به این دادهها میتوان گفت که واقعاً عده قلیلی در این۴۰ سال در این نظام حکمرانی کردهاند.
بخشی از کتابتان به پیوندهای خویشاوندی میان صاحبان قدرت و فرزندانشان اختصاص دارد. کارکرد سیاسی این ازدواجها چه بوده است؟ یادم است، مراد ثقفی، تحلیلگر مسائل سیاسی ایران، جایی نوشته بود (نقل به مضمون): این روابط خویشاوندی و پیوندهای خونی جلوی تعمیق تضادهای سیاسی را میگیرند و البته واجد این کارکرد مثبتاند که مانع ریختن خون میشوند. نظر شما چیست؟
ابتدا باید بگویم که تنها ۱۰ صفحه از این کتاب ۸۵۳ صفحهای درباره پیوندهای خویشاوندی صاحبان قدرت است؛ و تا آنجا که من میدانم ما در این کتاب دقیقترین فهرست چنین پیوندهایی را جمعآوری کردهایم. این فهرست پیوندهای سببی و نسبیای مانند پدر، مادر، فرزند، زن، شوهر، داماد، عروس، برادر، پدرزن، شوهرخواهر، پسرعمو و غیره را در برمیگیرد. حرف آقای مراد ثقفی از جهتی درست است. روابط خویشاوندی، پیوندهای خونی و حتی نسبتهایی همچون همدانشگاهی یا همحوزهای بودن این رجال، جلوی وخیم شدن خیلی از تضادها و خونریزیها را گرفته، ولی واقعیت این است که خویشاوندی صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی تنها بار مثبت نداشته است.
فامیلگرایی سبب شده که افراد تنها به خاطر پیوندهای سببی و نسبی و نه از روی شایستهسالاری بر صندلیهای قدرت تکیه بزنند. برای مثال تصدی برادران و فرزندان اشخاصی مثل خمینی، خامنهای، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد و روحانی در دستگاه حاکم نشان هر چیزی است جز شایستهسالاری. لئونارد بابندر، استاد سابق علوم سیاسی در داشنگاه یو. سی. ال.ای ۵۶ سال پیش نوشت: «فامیلگرایی در ایران یک تعهد جدی است.» بیش از نیم قرن پس از این اظهارنظر، هنوز همین طور است.
این طور به نظر میرسد که صاحبان قدرت و نفوذ در جمهوری اسلامی، دستکم تا همین اواخر، سه گروه عمده و اصلی بودهاند: ایدئولوگهای انقلاب و جنگ (به طور مشخص روحانیها)، چهرههای حاضر در جبهههای جنگ (نظامیها و مشخصاً سپاهیها)، و در نهایت شخصیتهای امنیتی که در بدو تأسیس جمهوری اسلامی کنترل زندانها را در اختیار داشتهاند، بازجو بودهاند و به طور کلی، کارهای اطلاعاتی و امنیتی میکردند. این ارزیابی تا چه حد درست است؟
بر اساس مطالعه ما، ۲۷ درصد ۲۳۳۲ نفر رجال جمهوری اسلامی، روحانی هستند. البته باید افزود که در جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی، وزنه سیاسی روحانیون بسیار بیشتر از آن چیزی است که این درصد بیان میکند. برای مثال، شخص رهبر به تنهایی و شخصاً واجد این قدرت است که صدها نفر را در مشاغل مهم نصب و عزل کند. به همین ترتیب، علمای عظام بدون داشتن شغل دولتی، میتوانند وزنه سنگینی در مناسبات قدرت باشند.
دو چیز در تحقیقات ما چشمگیر است: اول آنکه درصد تصدیگری افرادی که سابقه سپاه پاسداران و حضور در جبهه جنگ با عراق را دارند، در تمامی نهادهای قدرت بالا رفته است، و سپاهیانی که در اول انقلاب محافظ روحانیون بودند، حالا رقیب آنها شدهاند و سهم خود را از سفره انقلاب میخواهند. دوم آنکه اگر سکوهای پرش یعنی مشاغلی را مرور کنیم که صاحبان قدرت درست قبل از به دست گرفتن شغلهای کلیدی در اختیار داشتهاند، میبینیم که بوروکراسی دولتی و دانشگاه نقش بسیار مهمی را بازی میکنند. به عبارت دیگر، دستگاه عریض و طویل بخش دولتی و دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی محل رشد و تربیت نسل جدیدی بوده که وارد حلقه قدرت شدهاند. این روند، نظر به ضعف بخش خصوصی و با توجه به اینکه اکثریت مطلق دولتمردان جدید، تحصیلکرده داخل کشور هستند، قابل توضیح است.
در یکی دو دهه اخیر، شاهد ورود گروه جدیدی به مرکز تصمیمگیری و قدرت (به ویژه مراکز اقتصادی) بودهایم: آقازادهها که غالباً نسبت به پدرانشان عملگراتر هستند. سهم آقازاده از قدرت در جمهوری اسلامی در دو دهه اخیر چه قدر بوده است؟
به نظر میرسد که اکثر آقازادهها عطای سیاست را به لقای آن بخشیدهاند و تصمیم گرفتهاند از توان و امتیازات خود در مراکز اقتصادی بهره ببرند که هم از شفافیت کمتری برخورداراند و هم اینکه در آنها میتوان یک شبه راه صد ساله را پیمود و توشه خود را ساخت. البته نباید از خاطر برد که فرزندان افرادی مثل مطهری، مفتح، جنتی، رفسنجانی، علیخانی، ابوترابی فرد، علوی، ستاری (و بسیاری دیگر که نامشان در کتاب آمده) به مشاغل سیاسی پشت نکردهاند.
باور رایج این است که خاستگاه طبقاتی نظام جمهوری اسلامی خرده بورژاوزی است و بالتبع این نظام منافع این طبقه را نمایندگی میکند؟ با توجه به دادههای کتاب "ایران پسا انقلاب"، درباره پایگاه طبقاتی صاحبان قدرت در تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی چه میتوان گفت؟
یکی از دستاوردهای این کتاب، جمعآوری شغل پدران بسیاری از نخبگان سیاسی است که البته به خاطر کمبود اطلاعات همه صاحبان مشاغل کلیدی را در برنمیگیرد. اگر شغل پدر را به عنوان بهترین معیار جایگاه طبقاتی افراد در نظر بگیریم، میبینیم که سیاستمداران نظام جمهوری اسلامی عمدتاً فرزندان روحانیان، کشاورزان، کسبه بازار و کارگران هستند که اقشار پائین جامعه را تشکیل میدهند.
برای مثال مطالعه ما در مورد شغل پدران ۳۲۷ نماینده که در کل دوره چهار ساله مجلس اول (۱۳۵۹-۱۳۶۳) حضور داشتهاند، نشان میدهد که شغل پدران آنها به این شرح بوده است: روحانیت ۲۸ درصد، کشاورز و خرده مالک ۲۳ درصد، کسبه بازار ۱۵ درصد، کارگر ۶ درصد که مجموع آنها بالغ بر ۷۲ درصد کل نمایندگان میشود، در عوض کسانی که پدرانشان مشاغلی مانند دکتر، وکیل، مهندس و استاد دانشگاه داشتهاند، تنها ۲ درصد است. این خاستگاه طبقاتی در مورد وزیران و نمایندگان خبرگان، اعضا شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نیز صدق میکند.
به عنوان سوال آخر، ممنون میشوم در مورد کتاب "ایران پسا انقلاب؛ دفترچه راهنما" و محتوا و مطالب کلیدی آن، برای خوانندگان زمانه، کمی توضیح بدهید.
انگیزه نوشتن این کتاب پیش از هر چیز، این باور بود که آگاهی ما از رجال سیاسی بعد از انقلاب ناچیز است. چهار دهه پس از ورود دولمتردان و رجال سیاسی جدید بر صحنه قدرت در ایران، هنوز یک پژوهش تجربی درخور درباره روشهای برکشیدن و به کار گمارده شدن این افراد در دستگاههای دولتی، و همچنین ساختار و چینش نهادین دستگاهها و چرخش دولتمردان در آنها انجام نشده بود. "ایران پسا انقلاب؛ دفترچه راهنما" فراگیرترین و کاملترین مرجع دادهها درباره رجال سیاسی جمهوری اسلامی است. ارزش این کتاب، که حاصل پژوهشی چهارده ساله است، تنها به گردآوری مختصر زندگینامه ۲۳۳۲ نفر ختم و خلاصه نمیشود. دادههای ۳۶ دوره انتخابات ملی، مشخصات ۴۰۰ گروه و سازمان قانونی و غیرقانونی اعلامشده، فهرست کامل افراد در هر یک از مشاغل کلیدی، پیوندهای خویشاوندی، به علاوه ۱۵۰ جدول و نمودار این کتاب را بدون اغراق به جامعترین کتاب مرجع دریاره سیاست در جمهوری اسلامی بدل کرده است. بر خلاف شیوه رایج شرححالنویسی رجال سیاسی در ایران، در این کتاب خبری از مدح و ضم، تعریف و محکوم کردن افراد نیست، و ما تنها به ذکر حقایق آماری و بیوگرافی افراد بسنده کردهایم.
مواد خامی که در این کتاب گردآوری شده، برای اولین بار به ما اجازه میدهد که تحلیلهای تجربی (empirical analysis) در ارتباط با موضوعاتی مانند ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی، سهم استانها از رجال سیاسی، سهم زنان در مشارکت سیاسی، نرخ تصدیگری در نهادهای قدرت و... ارائه دهیم. به نظر من از آنجا که اکثر تحلیلهای اوضاع سیاسی ایران بر مبنای پیشفرضهای تئوریک و نه تجربی بنا شده، هر تحلیلگر جدی سیاست ایران از این پس نیازمند کنکاش در اطلاعات فراهمآمده در این کتاب خواهد بود. امیدوارم خوانندگان این را نه خودستایی نویسنده بلکه قضاوت صادقانه یک محقق تلقی کنند.