Sunday, Aug 26, 2018

صفحه نخست » مرگ امیرانتظام فرصتی برای آب تطهیر بر سر انقلابیون دیروز و اصلاح‌طلبان امروز! علی شاکری زند

Ali_Shakeri_Zand.jpgدرگذشت امیرانتظام فرصتی شد برای کسانی که در زمان بازداشت و محاکمه‌ی ظالمانه‌ی او از هیچ اتهام و دشنام سیاسی ناجوانمردانه به او خودداری نکرده بودند و حال میخواستند با اظهار همدردی با کسان و یاران او و نهضت ملی بر سرِ خود آب تطهیر بریزند.

خوشبختانه تاریخ، خاصه در دوران ما، کور و بی حافظه نیست و کمابیش همه‌ی خطاها و گناهان و هویت مرتکبان آنها را، از یک سو، و نشانه‌ها و آثار درستکاری و دلاوری قربانیان آنان را، از سوی دیگر، نگهداری می‌کند.
درباره‌ی امیرانتظام هم همینگونه است.
بعضی، مانند چند تن از دانشجویان خط امامِ اشغال کننده‌ی سفارت آمریکا که اتهام جاسوسی به امیرانتظام وارد کرده بودند تا کنون تا اینجا پیش آمده‌اند که در زمان حیات او به بی پایگی اتهام خود اذعان کرده اند؛ چند تن از آنان این کار را پس از مرگ او کردند. این‌ها نشان قدرت حقیقت است که بعضی را که در داوری خود زمانی دچار خطا شده‌اند وجداناً به خود جلب کرده وادار می‌کند که به خبط خود اذعان کنند؛ بعضی را هم تنها از روی مصلحت جویی و فرصت طلبی وامیدارد تا، همانگونه که در زمان دیگری همرنگی با جماعت پیشه کرده بودند، در زمان دیگری با زمانه‌ای دیگر همرنگ شوند.
در سال ۵۷ که انقلاب و انقلابی گری مد شده بود در میان همرنگ شوندگان با جماعت هیچکس نمی‌خواست از دیگران عقب بماند.
نزدیک به چهل سال تبلیغات انقلابی حزب توده و زوائد آن از مفهوم انقلاب چنان اسطوره‌ی مقدسی ساخته بود که بخش مهمی از درس خواندگان دچار فتیشیسم انقلابی شده بودند و در انقلابیگری از هم پیشی می‌گرفتند. آنان مانند بیمارانی که به ویروسی معین یا به شکل جهش یافته‌ای از آن دچار می‌شوند همگی به نوعی استالینیسم مبتلا بودند؛ استالینیسم ساخت شوروی یا استالینیسم جهش یافته‌ی دینی که از نقش موهوم واکسن برای آن دیگری خود نیز به ویروسی هولناک تبدیل شده بود.
در چنین جوی، ظاهر آراسته‌ی امیر انتظام یا بختیار که می‌خواستند پایان دیکتاتوری و تغییرات لازم در روش حکومت، بدون به هم ریختن پایه‌های قانونی آن و بدون مهارگسیختگی کورترین نیروهای جامعه، صورت گیرد، می‌توانست دلیلی بر ضدیت آنان با اینگونه شخصیت‌ها و، از این راه، دشمنی با عالیترین منافع جامعه باشد.
زمانی که امیرانتظام در هیأت دولت طرح خود ناظر بر انحلال مجلس خبرگان را با موافقت مهندس بازرگان به امضاءِ اکثریت وزیران رسانید اما چند تن از آنان چون صباغیان و میناچی از امضاء آن خودداری ورزیدند، عده‌ای از مخالفان خبر را نزد خمینی بردند و او را وادار به مخالفت با این ابتکار کردند.

و درباره‌ی رفتار مهندس سحابی در همین زمینه نیز چنین می‌خوانیم:
«مرحوم عزت‌الله سحابی درباره امیرانتظام و مخالفت‌ها با انتخاب او در کتاب خاطرات خود توضیحات مفصلی داده است:
و از آن کتاب نقل می‌شود که:
" پس از ورود مهندس بازرگان به جلسه نارضایتی اعضای شورای انقلاب با ایشان در میان گذاشته شد. مهندس بازرگان پس از شنیدن اعتراضات رو کرد [ به من] و با حالت عصبانی گفت، از تو دیگر انتظار نداشتم [... ] این اعتراضات بیشتر به دلیل آن بود که افراد، آقای امیرانتظام را عضو نهضت [ازادی] نمی‌دانستند.... دلیل دیگر هم، ظاهر شیک‌پوش و آراسته ایشان بود که با جو و فضای انقلابی آن روز شباهتی نداشت! "». [ت. ا. ]
و در این باره همچنین می‌خوانیم که پس از دستگیری امیرانتظام و زمزمه‌ی محاکمه‌ی او، سحابی شرکت او در دولت موقت را بهانه قرار داد تا از نهضت آزادی انشعاب کند۱.
بی جهت نیست که آقای عمادالدین باقی، که بر «شکست پروژه توسعه سیاسی خاتمی»، افسوس می‌خورد، همان خاتمی که او نیز دراین رفتار زشت و زننده علیه امیرانتظام شرکت جسته بود، و همان محمد خاتمیِ مبتکرِ اسلامیِ «گفت و گوی تمدن ها» (چون مبتکر نخست آن شهبانوی سابق و دو تن از مشاوران فرهنگی او سید حسین نصر تئوریسین ایرانی تمدن اسلامی و داریوش شایگان بودند!)، باری، آقای باقی نیز در بزرگذاشت امیرانتظام، با گذاردن نام او و مصدق در کنار نام هایی چون ابراهیم یزدی و معین فر آن مردان پاکیزه و درستکار را به سطح این سازشکاران مرتجع تنزل می‌دهد۲.
این انشعاب سحابی از نهضت آزادی یکی از همان نمونه‌های فتیشیسم انقلابی بود پس از آن که از استالینیسم کلاسیک به استالنیسم دینی تبدیل شده بود.
این استالینیسم همه گیر انقلابیون به شکل افشاء «لیبرال ها» (و «لیبرالیسم») ـ اصطلاحاتی که توده‌ای‌ها در دهان آنان گذاشته بودند و اکثریت قریب به اتفاق آنان بدون فهمی از معنای آنها تکرارشان می‌کردند ـ نمایان می‌شد. در آن جو خوفناک که خلخالی دسته دسته تیرباران می‌کرد و آدم‌ها را روز روشن می‌دزدیدند ـ چنان که با فرزندان طالقانی کردند ـ دیگر هدفِ سبقت گرفتن از دیگران در تصرف تمام قدرت هر وسیله‌ای را توجیه می‌کرد.
هر شعاری را که عوامل حزب توده و زوائد آن دم می‌گرفتند دیگران هم دم به دم آن می‌دادند. از شعارهای مسموم و نفرت انگیز علیه بختیار و دولت آزادیخواه او تا حملات زشت و ناجوانمردانه برضد امیرانتظام پس از سقوط دولت موقت بازرگان، و حتی علیه خود مهندس بازرگان و دولت موقت او به عنوان دولت لیبرال‌ها.
سه مکتب نفرت و خشم: حزب توده، فداییان خلق، که از عقب مانده ترین مدعیان گرایش چپ در جهان و فاقد هرگونه درک و تصوری از دموکراسی بودند و مجاهدین خلق که بر عقب ماندگی این گروه چاشنی تعصب و خرافه‌ی دینی را هم افزوده بودند جز غرش همان کینه و نفرت چیزی برای دمیدن در شیپورهای خود نداشتند.
کبر کمونیستی (به قول لنین!) که هرقدر حزبی عقب مانده تر باشد در اعضای آن قوی تر است در این دارودسته‌های دنیای سومی و دیکتاتوری زده چندان شدید بود که خود را پیشرفنه ترین نقطه‌ی حرکت تاریخ ایران و جهان می‌پنداشتند و حاضر بودند همه‌ی ارزش‌ها را در پای این پندارهای کودکانه قربانی کنند. این رفتار البته دنباله‌ی منطقی حمله‌ی مسلحانه‌ی دارودسته‌ی فدایی به پایگاه نیروی هوایی تهران در آخرین هفته‌ی دولت ملی شاپور بختیار بود که با فریب بخشی از همافران و همکاری آنان صورت گرفت و با غارت بخشی از زرادخانه‌ی آن شمار زیادی اسلحه را در اختیار افراد بیمسئولیتی قرار داد که کوشیدند تا با حمله مسلحانه به مراکز حکومتی و نظامی پایتخت آنها را، در انقلاب «شکوهمندی» که امروز عده‌ای مدعی مسالمت آمیزبودن آن شده‌اند، دردست گیرند.
در نتیجه، چنان که گفته شد همه‌ی اینان در صف اول حملات بیرحمانه‌ی خود به امیرانتظام و، بدین بهانه، به همه‌ی ملیونی بودند که یا به اصول و آرمان‌های خود وفادار مانده بودند یا دست کم به ساز آنان نمی‌رقصیدند.
آیا از این دارودسته هایی که برای اعدام‌های خلخالی و همکارانش اصطلاح «انقلاب شکوهمند» را ابداع کرده بودند هیچیک به این گذشته‌ی خود پرداخته‌اند، به هیچ بررسی منصفانه‌ای از این گذشته‌ی بی افتخار خود و اعتراف به نقش خود در دستیاری خمینی و حزب الله او در انتقال قدرت به این مرتجع ترین نیروهای جامعه‌ی ایران و تحکیم پایه‌های این قدرت ایفا کردند دست زده‌اند؟
از فداییان اسلام و حزب مؤتلفه کسی کمترین انتظاری نداشته و ندارد که روزی به انتقاد از خود در قتل کسروی و بسیاری دیگر از اعمال تروریستی یا آتشسوزی سینما رکس آبادان بپردازند و کوچکترین تجدید نظری در ایدئولوژی شدیداً ارتجاعی خود بنمایند. آنان که پیشروان داعش بوده‌اند می‌خواهند مانند داعش ایران و جهان را به دوران خیالی مدینةالنبی بازگردانند و بدین منظور مانند فاتحان عرب از هیچ کشتار و تبهکاری شرم ندارند. اما آیا کسانی که از روز دست اندازی لنین به قدرت سیاسی در روسیه تا کنون همواره ندای جهان نوینی، رها شده از بیداد و بهره کشی و به دور از خرافات را می‌داده‌اند و می‌دهند و با چنین ادعاهایی خود را پیشروان جامعه پنداشته و چنین معرفی کرده‌اند، اما در آن انقلابِ ارتجاعی و ضد آزادی به رهبری مردی بی اطلاع از جهان کنونی، عقب مانده و خرافی و متعصب جانب او را گرفتند و برای خفه کردن آزادیِ تازه نفس زمان بختیار با همان فداییان اسلام آدمیخوار همصدا و همگام شدند، آیا اینان هرگز کلامی درباره‌ی این همگامی با آن خونخواران و همدستی در جنایات آنان بر زبان یا بر قلم آورده‌اند تا بتوان به سخنان امروز آنان در هواداری از آزادی اندکی اعتماد یافت. آیا این دارودسته‌ها نبودند که نه تنها در ایران بلکه حتی در خارج از کشور که آزادیخواهان به آنجا پناه آورده بودند همه جا جلسات دیگران را به هم میزدند و به تهدید آنان می‌پراختند؛ اینان نبودند که همراه با حزب اللهی‌ها جلسه‌ی سخنرانی حسن نزیه به دعوت جبهه ملی اروپا ـ کمیته‌ی برلن ـ را با جنجال وغوغا و تهدید سخنران و هجوم به کرسی سخنرانی برهم زدند؛ آنان نبودند که دانشجویان هوادار شاپور بختیار را که مانند دیگر دانشجویان هموطن خود برای عرضه‌ی مطبوعات خود روز یکشنبه به کوی دانشگاه پاریس رفته بودند، همدست با حزب الله و مجاهدین و توده‌ای‌ها به قصد کشت کتک زدند و برخی از آنان را به سختی مجروح ساختند؛ آیا هنگامی که مجاهدین در رستوران دانشگاه کلن در آلمان بر سرِ گروه کوچکی از دانشجویان هوادار شاپور بختیار ریختند و در حالی که پس از ضرب و شتم شدید و تحقیر و تهدید آنها پرداختند و بدون دخالت دانشجویان آلمانی ناظر بر آن صحنه‌ی شرم آور کار به جاهای باریک تر کشیده بود واکنش اینگونه «هموطنان آزادیخواه» چه بود؟ آیا این گروه‌ها هرگز نوشتند یا در جایی گفتند که آنچه با بختیار و هواداران جوان او کردند و دشنام‌های ناجوانمردانه‌ای که همآوا با فداییان اسلام علیه امیرانتظام دادند و حکمی که همصدا با خط امامی‌ها بر خیانت و محکومیت او صادر کردند۳ برخلاف اصول اولیه‌ی عدالت و راه و رسم آزادیخواهی و ایراندوستی بوده؛ هیچگاه در جستجوی علت این خطاهای عظیم تاریخی خود برآمدند یا از آن اظهار پشیمانی یا حتی تأسف کردند؟ اگر کردند آن تحلیل از علت خطاهای عظیم، یا اظهار پشیمانی‌شان را در کجا باید خواند؟ و اگر نکرده‌اند حال که تشت رسوایی جمهوری اسلامی از بام آسمان افتاده و این نظام رو به فروپاشی می‌رود و امیر انتظام از جهان رفته و همه‌ی ایرانیان شرافتمند به ستایش از برخورد درست و شجاعانه‌ی او به ولایت فقیه و ایستادگی به موقع وی در برابر استقرار آن زبان به ستایش گشوده‌اند، چگونه می‌توان همصدایی کسانی را شنید و باور کرد که در آن زمان همنوا با گرگانِ زمانه علیه او غریده و دندان تیزکرده بودند و امروز همصدا با ستایشگران او به او درود فرستاده با ملیون اظهار همدردی می‌نمایند و در اعلامیه‌ی مشترک خود درباره‌ی او می‌نویسند:
«متاسفانه در مقابل اتهام ناجوانمردانه‌ی جاسوسى در آن زمان، برخی نیروهای سیاسى انقلابی و مخالف آمریکا نه تنها از امیر انتظام دفاع نکردند، بلکه بر آتش اتهامات ناموجه و بدون استناد علیه او دمیدند. ۴»
آیا در حالی که این گروه‌ها به مشارکت خود در «عدم دفاع از امیر انتظام و دمیدن بر آتش اتهامات ناموجه و بدون استناد علیه او» اشاره‌ای نمی‌کنند و تنها دیگران مجهولالهویه‌ای را به این اتهام سرزنش می‌کنند که در اعلامیه‌ی بالا نامی از هیچیک از آنان برده نشده، می‌توان برای سخن امروز آنان سر مویی اعتبار قائل شد؟ یا این سخنان را نیز باید مانند دیگر سخنان و اتهامات آن روز آنان علیه امیرانتظام و امثال او همآوایی با زمانه دانست؟ آیا کسانی که از ملیون و حتی نهضت آزادی با سیل «دشنام» هایی چون «لیبرال» و «عامل امپریالیسم» پذیرایی می‌کردند ممکن است امروز بگویند در نهضت ملی و در ملیون لیبرالیسم جز هواداری از آزادی و شکل مدرن آن یعنی دموکراسی که در ایران مصدق مظهر آن بود چه معنایی داشت که از آن یک ناسزا ساخته بودند؟ و آیا امروز لیبرالیسم تغییر ماهیت داده یا آنان خود تغییر ماهیت داده‌اند که دیگر ما را با این واژگان نمی‌نوازند؛ و اگر آنان تغییر ماهیت داده‌اند این تغییر ماهیت را در چه عاملی می‌توان جستجو و مشاهده کرد؟ راستی، حال که تاریخ با سالگرد قتل شاپور بختیار نیز مصادف است آیا زمان آن نیست که نیم سخنی نیز، بر وفق زمانه، در خدمت تاریخی او به آزادی و در طرح فکر جدایی دین از حکومت به قلم آورند؟ یا زمان هنوز برای این کار زود است؛ یا اینکه شاپور بختیار هنوز از برزخ محکومیت‌های ایدئولوژیک آنان عبور نکرده است؟!
یا حساب‌های کاسبکارانه ایجاب می‌کند که هنوز یک پا در اردوی اصلاح طلبان و پایی دیگر در زمین مخالفان جمهوری اسلامی داشته شانس آینده را از هر دو سو محفوظ نگهدارند؟
کسانی که در نتیجه‌ی «تعالیم دورانساز» حزب توده همواره به گرایش‌های سیاسی دیگر به چشم عوام سیاسی نگریسته‌اند و همچنان با همان زبان کهنه‌ی پر تبختر آن حزب به عنوان پیشروان جامعه بر دیگران فخر ایدئولوژیک می‌فروشند، از چند پله بالاتر به غیرخودی‌ها نگاه می‌کنند، و یک گام هم از این موضع خودشیفته‌ی پیشاهنگی تاریخ پایین نمی‌آیند باید بگویند رفتاری حسابگرانه، آن چنان که شرح آن رفت، با کدام آرمان والای سیاسی، با کدام مکتب آرمانخواهی، یا با کدام تحلیل سیاسی ـ تاریخیِ علمی تطبیق می‌کند؟ آیا هنوز ما با پیروان این تفسیر نادرست از نظریات مارکس که گویا اخلاق نیز بخشی از روبنای جامعه‌ی بورژوایی است روبروییم و باید واقع بینانه آن را بپذیریم و با تساهل از کنار اینگونه مسائل بگذریم؟
مهم تنها پذیرش منفعلانه‌ی فروپاشی اتحاد شوروی و همه‌ی اقمارش در اروپای شرقی و شکست فضیحت آمیز ورود ارتش سرخ به افغانستان برای تحمیل رژیمی کاملاَ بیگانه با فرهنگ مردم آن نیست. آنچه مهم است این است که بدانیم چه کسانی به علت اصلی این شکست بزرگ پس از ۷۳ سال حکومت حزب یک واحد، با مشت آهنین و با ایدئولوژی اقتدارطلب دولتی و اجباری اندیشیده‌اند و از این اندیشه چه دستگیرشان شده و تا کنون از آنچه دستگیرشان شده به ما چه گفته‌اند!
می‌توان از موضع چپ به جامعه نگریست، اختلاف شدید شرایط زندگی میان بالاترین قشر جامعه با محروم ترین بخش‌های آن را، خواه در سطح ملی و خواه در سطح جهانی دید، از تمرکز خیره کننده‌ی درصدی بزرگ از ثروت‌های تولید شده در دست درصدی بسیار کوچک از جامعه دچار بهت و انزجار شد، حتی می‌توان مانند بسیاری از سوسیالیست‌ها هنوز سرمایه داری را مسئول اصلی چنین وضعی دانست، و بالأخره به نام عدالت خواهی خواستار دگرگونی چنین وضعی بود و با بهره برداری از آزادی‌های دموکراتیک در راه برقراری عدالت بیشتر و حتی دگرگونی اساس بی عدالتی موجود با پیگیری مبارزه کرد.
نیز، می‌توان از موضع راست به اوضاع اجتماعی و اقتصادی نگریست، مانند بخشی از سیاستمداران و نظریه پردازان اقتصادی، که همگی آنان الزاماً کاگزاران سرمایه و دستنشاندگان چشم و گوش بسته‌ی سرمایه داری نیستند، مدیریت دولت بر امور اقتصادی خاصه مالکیت دولتی مؤسسات تولیدی را، جزئاً یا کلاً، و بالأخره حتی خدمات و کمک‌های اجتماعی به اقشار محروم را به دور از صرفه‌ی اقتصادی دانست و با استفاده از آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و امکانات برتر خود برای پیش بردن چنین نظریاتی کوشید.
و، همچنین، می‌توان با کسب هوشیاری نسبت به خطر مهلکی که محیط زیست و آیندهی انسان و همه‌ی موجودات زنده‌ی این سیاره را تهدید می‌کند بر نظام سرمایه داری که با وسائل گوناگون توسعه‌ی هر روز بیشترِ مصارف غیرلازم را برای توسعه‌ی بازار فروش و به نفع منافع سرمایه داران دامن می‌زند شورید؛ یا ابرـ تولیدگرایی (hyper-productivisme) بخش مهمی از مکتب چپ را که از یک قرن و نیم پیش همه چیز را از نگاه به تولید و چرخه‌ی آن و «پیشرفت»‌های باز هم بیشتر وسائل تولید میدید و سالیان دراز در درک اهمیت محیط زیست نابینا مانده بود، بر گونه‌ای از محدودیتِ دید و جزمی بودن باورهای آن حمل کرد، اما همچنان نیز به آرمان عدالتخواهانه‌ی چپ وفادار ماند.
اما پس از آنهمه جنایت که به نام نظریات صریح یا پوشیده‌ی برتری نژادی در راه مطامع استعماری انجام یافته، یا به نام «دیدگاه علمی سیر تاریخ» به دست احزاب «تراز نوین» رخ داده، با عدم تجدید نظر در آن ادعاها و بدون اعلام رویگردانی از آنها، هنوز نیز خواستار صریح یا ضمنی رهبری بر دیگران در زیر پرچم ایدوئولوژی‌های کهنه و امتحان داده بودن، نمی‌تواند مبنای اعتماد متقابل باشد.
اگر برای آن دسته از هواداران سلطنت که حاضر به برشمردن خلافکاری‌های شاه، خاصه تجاوزات او به قانون اساسی مشروطه و در رأس همه‌ی آنها کودتای ۲۸ مرداد و محکوم کردن آنها نیستند صِرف ادعای پشتیبانی از دموکراسی و هواداری از آن قانون اساسی برای اعتماد به افکار و نیات آنان تکافو می‌کند، برای دستجات و گروه‌ها و افرادی نیز که قانون اساسی مشروطه را (از دیدگاهی که به تصور نادرست آنان یک دیدگاه چپ بوده)، قانونی عقب مانده، بورژوایی و لیبرال خوانده‌اند و سالیان دراز علیه هواداران آن تبلیغات کوبنده کرده‌اند نیز صرف ادعای هواداری از دموکراسی و خواست یک جمهوری بدون پسوند کافی است تا بتوان به آنان اعتماد کرد. چنین اعتمادی از هر دو سو نادرست و ساده لوحانه خواهد بود. اگر در میان سلطنت خواهان جناحی متشکل و مصمم که واقعاً و عمیقاً خواستار سلطنت مشروطه به معنی واقعی آن، یعنی به شکلی که در کشورهای اسکاندیناوی، انگلستان یا حتی اسپانیا شاهد آنیم وجودداشت چنین سلطنتی برای آینده‌ی ایران هیچ مسأله‌ای دربرنمی داشت؛ مگر مسأله‌های خاص برای بعضی از سلیقه‌های شخصی. همچنین است موضوع جمهوریخواهی؛ اگر کسانی که جمهوری خواهی را پرچم اصلی خود کرده‌اند، بی آن که خود را از زاویه‌های دیگری نیز تعریف کنند و مانند آنچه سلطنت طلبان نیز باید بکنند به گذشته‌ی خود برخورد دقیق و بیرحمانه نمایند، ماهیت نوینی از خود ارائه ندهند چه دلیلی برای رجحان آنان بر آن قسم از سلطنت خواهان که در بالا گفتیم و برای اعتماد بیشتر به آنان وجود خواهدداشت؟ تنها برای این که بجای سلطنت از جمهوری سخن می‌گویند؟ آنچه سبب عدم اعتماد به این دسته از خواستاران سلطنت می‌گردد غرور و افتخار بیجای آنان نسبت به صِرف نهاد سلطنت به دستاویز تاریخی بودن آن و به نام «افتخارات دوران پهلوی» است بی آنکه حاضر باشند کلامی پیرامون ضربات پادشاهان پهلوی به بنیاد مشروطه‌ی ایران که در اثر آن صدمات امروز جای خود را به نکبت مشروعه داده است بر زبان و بر قلم بیاورند. این کوته نظری تا زمانی که جای خود را به درک درست از واقعیت‌های دوران پهلوی نداده و با بیان صریح آنها زدوده نشده مسلماً آبستن خطرات بزرگ دیگری برای آینده است. برای گروه‌های جمهوری خواهی نیز که خود را با برچسب چپ تعریف می‌کنند اما در گذشته کار اصلی آنان بزرگترین ضربه‌های تبلیغاتی به قانون اساسی مشروطه و تضعیف مبانی نهضت ملی و فکر دموکراسی بوده، و در تبلیغات خود مسائل وارداتی کاذبی را که از حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان به ارث برده‌اند و می‌تواند به تجزیه‌ی ایران بیانجامد بر انبوه مسائل ملت ایران می‌افزایند، نیز تفاوت چندانی وجود ندارد؛ از سوی آنها نیز، تا زمانی که دچار غرور بیجا نسبت به گذشته‌ی خود و افکار همیشگی خود بوده از ادعای نابخردانه‌ی اشرافیت فکری، که در دوران‌های عتیق همواره از جانب پیامبران و منجیان بشریت عنوان می‌شده، دست نکشیده‌اند، همان خطرات سیادت طلبانه قابل پیش بینی است؛ چه شوربختانه امروز هنوز در جهان جمهوری هایی که به دست جمهوریخواهان «مترقی» (!) پایه گذاری شده و به شکل تنگ نظرانه ترین و بیرحمانه ترین نظام‌ها درآمده‌اند کم نیستند. نه صرف جمهوریخواهی، حتی جمهوریخواهی لاییک، و نه صرف مشروطه خواهی، بدون برخورد جدی به وضع مشروطه در دوران پهلوی، ملاکی برای آزادیخواهی و ضمانتی برای اعتماد به مدعیان آنها نیست.
چنین ضمانتی تنها می‌تواند با برخورد بیرحمانه و صریح هر مدعی آزادیخواهی نسبت به گذشته‌ی خود به دست آید. این کاری است که ما نسبت به روش بخشی از رهبری جبهه ملی در آخرین ماههای ۱۳۵۷ بدون هرگونه مجامله کرده‌ایم و خواهیم کرد.
آیا برای گروه‌ها و افرادی که دارای چنان افکار و چنین گذشته‌ای هستند هنوز نیز زمان یک خانه تکانی ایدئولوژیک و نگاه جدید به گذشته‌ی خود فرانرسیده و عرصه‌ی فعالیت سیاسی ایران باید همچنان از هر طرف در اشغال سنگواره‌های فکری و دروغ‌های ماهرانه و خوش ظاهر تاریخی باقی بماند؟ آیا هنوز گروهی از اشراف فکری هستند که تجسم و حامل «درک علمی» از تاریخ‌اند و دیگران همگی دچار موهومات و طفیل هستی آنان؟ و اگر چنین نیست پس آرایش نوین اندیشه‌ها چگونه است و چه نام دارد؟


علی شاکری زند


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ «عزت‌الله سحابی و ۱۷ نفر از همفکرانش نیز فرصت را مغتنم شمردند و ضمن همراهی با «خط‌امام» در دشمنی با «لیبرالیسم» و شاخص آن امیرانتظام از نهضت‌آزادی انشعاب کردند.»
«عزت‌الله سحابی تا آن‌جا پیش رفت که به محکومیت امیرانتظام به جرم جاسوسی رأی داد و ادعا کرد اگر برای او کیفرخواست بنویسد تقاضای ۱۵ سال حبس می‌کند. سحابی هیچ‌گاه بطور علنی از
امیرانتظام پوزش نخواست و «حلالیت» ‌ نطلبید.» پژواک ایران، ایرج مصداقی.
۲ «مصدق رفت چنانکه در این سالها بازرگان، منتظری و سحابی‌ها رفتند و در این یکسال پاییزی؛ یزدی، معین فر، حاج سیدجوادی، شاه حسینی و بسته نگار در میان ملی گرایان مسلمان آزادیخواه و نیز برجستگانی از دیگر جریانات فکری و سیاسی ایران رفتند ولی: آسمان ایران ستاره‌های بی شمار دارد. عماد الدین باقی، روزنامه سازندگی، شنبه ۲۳ تیرماه ۱۳۹۷. [ت. ا. ]
چنین عملی عجیب نیست؛ او مصدق و امیرانتظام را با کسانی همردیف می‌سازد که علی رغم همه‌ی ادعاهایشان به آزادیخواهی و پیروی از راه مصدق، با آنهمه تعصبات دینی و خدمت به دستگاه خون آشام خمینی، کمترین سنخیتی با مصدق و هواداران واقعی او نداشتند. و دلیل چنین رفتارهایی نیز روشن است. امثال عمادالدین باقی که همگی از برکشیدگان دوران این نظام‌اند، گرچه در مراحل بعدی این حکومت با جناح‌های رقیب در آن درگیری داشته‌اند و صدماتی هم متحمل شده‌اند اما در عین حال همه‌ی امتیازاتی را که در سایه‌ی این نظام و ستم‌های آن به جامعه و ویرانی‌های کشور به به دست آورده‌اند حق مشروع خود می‌شمارند و ناچار برای امثال ابراهیم یزدی و معین فر هم باید همین حقانیت را قائل باشند.
۳ «عباس امیرانتظام در خردادماه ۱۳۶۰ بعد از تحمل ۱۵ ماه سلول انفرادی و تحمل انواع و اقسام فشارهای روانی با یک درجه تخفیف در بیدادگاهی که کمترین موازین حقوقی در آن رعایت نشده بود به حبس ابد محکوم شد. بازرگان که رئیس دولت موقت بود در دادگاه حضور یافت و به صراحت عنوان کرد:
«"به نظر من حال اگر باید کسی محاکمه شود من هستم زیرا از تمام این جریانات که به عنوان اتهام برای آقای امیرانتظام ذکر شده است شریک بوده‌ام و تمام این جریانات با نظارت خود بنده بوده است. "»
«در این دوران تضاد بین نیروهای سیاسی و نظام اسلامی به اوج خود رسیده بود و دیگر هیچ‌یک از گروه‌های سیاسی مخالف نظام برای محکومیت امیرانتظام هلهله‌ و شادی نکردند. تنها حزب توده و فداییان اکثریت و جنبش مسلمانان مبارز که متحدان نظام اسلامی بودند سر ازپا نمی‌شناختند.»
«سازمان فدائیان (اکثریت) با صدور اطلاعیه‌ای نوشت: ‌
«"ما رأی دادگاه را تأیید می‌کنیم و کیفر مربوطه را درخور خیانت‌های ارتکاب شده ارزیابی مینمائیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج می‌‌نهیم و معتقدیم که جرائم برشمرده از سوی دادگاه نه تنها دلالت بر محکوم بودن امیرانتظام به جرم جاسوسی به نفع اصلی ‌ترین دشمن مردم ما یعنی آمریکا دارد، بلکه نشان‌دهندّه‌‌ی جرائم جنایت‌باری است که دولت موقت (دولت بازرگان) در طی ۹ ماه زمام‌ داریش علیه انقلاب و مردم مرتکب شده است. به همین دلیل هم است که ما می‌گوئیم: دادگاه انقلابی امیرانتظام و ارائه‌ یک دادنامه‌ی انقلابی و سمت دار، کابینه لیبرال بازرگان را هم به شدت محکوم کرده است. "»
«خط امامی‌ها نیز که همچنان در صف اول مبارزه «ضد‌امپریالیستی» و ضد آمریکایی‌ بودند ول کن امیرانتظام که زندانی بود و امکان پاسخگویی نداشت نبودند.» [ت. ا. ]
نک. ایرج مصداقی، عباس امیرانتظام، یک پرونده نمادین، پژواک ایران.
۴ نک. اعلامیه‌ی مشترک چهار سازمان که در آن همچنین می‌خوانیم:
«عباس امیرانتظام در طول چهار دهه‌ی گذشته نماد کم‌نظیر مقاومت و پایداری، رواداری، روی‌گردانی از انتقام جویی و مخالف کینه ورزی و خشونت بود. انسانی آزاده، که حتی کینه‌ای از عاملان رنج و ملال خود در طول چهار دهه‌ی گذشته به دل نگرفت. او با رفتار و گفتار خود در سال‌های اخیر به یکی از آموزگاران نسل جدید فعالان سیاسی و مدنی در کشور بدل شده بود. شخصیتی برجسته که مشی و رفتار انسانی‌اش مرز دیوارهای زندان و جسم و جان خسته و رنجدیده‌اش را در نوردیده و در سپهر عمومی انتشار یافته بود.
ما همدردی عمیق خود در این غم بزرگ را به همسر و خانواده‌ی ایشان، شورای مرکزی و اعضای جبهه ملی ایران و همه‌ی مبارزان ملی و آزادیخواه کشورمان، اعلام می‌کنیم. ما همراه با جبهه ملی ایران از همه‌ی کوشندگان راه آزادی و سعادت کشورمان دعوت می‌کنیم در مراسم تشییع آن نماد مقاومت مشارکت نمایند (...)
هیات سیاسی اجرائی: اتحاد جمهوریخواهان ایران؛ حزب چپ ایران (فدائیان خلق)؛ سازمان‌های جبهه ملی ایران در خارج از کشور؛ همبستگی جمهوریخواهان ایران.
۲۱ تیر ماه ۱۳۹۷ - ۱۲ ژوئیه ۲۰۱۸»

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy