«کیم هجلمگارد»، خبرنگار روزنامه آمریکایی «یو اسای تودی» که مدتی را در تهران گذرانده و اکنون گزارش هایش را منتشر کرده است، در نخستین گزارش خود به ترافیک پیچیده و رانندگی عجیب و غریب ایرانیها پرداخته است. او مینویسد:
نخستین روزی که کامل در تهران بودم صرف این شد که در خیابان کشته نشوم.
تهران برای ترافیک سنگین و رانندههای سرحالش شناخته میشود. صبح، عصر، حتی نیمه شب.
نمیدانم چه تعداد خودروی سواری، باری و موتورسیکلت در تهران، که از نیویورک بزرگتر است، حضور دارند. این شهر نزدیک به ۱۲ میلیون نفر در محدوده کلانشهر جمعیت دارد، اما با یک برآورد محافظه کارانه، یک گازیلیون (= به عبارت عامیانه معادل خدادمیلیون!) خودرو دارد...
در هر صورت، من برای ترافیک تهران کاملا ناآماده بودم.
البته نه چندان به خاطر حجم آن که قبلا هم به همین شکل در بانگکوک، استانبول، لس آنجلس، مسکو و دیگر کلانشهرهای پرتراکم دیده بودم، بلکه بیشتر به خاطر رانندگی لجام گسیخته، دیوانه وار، و بازی کامپیوتریمانند رانندگان تهران نگاه آنها به امنیت خیابان بود.
این چیزی بود که هرگز تجربه نکرده بودم.
چیزی که برای من تعجب آور بود، توانایی تصمیم گیری سریع رانندگان و بی خیالی آنها در مواجهه با چراغ قرمز، خط کشی عابر پیاده و تقاطعهای شلوغ بود. این توانایی به ایران فرصت داده است تا خودش را به عنوان یکی از کشورهایی که بالاترین آمار مرگ و میر جادهای را دارند، معرفی کند.
خیلی طول نکشید تا فهمیدم برای عبور از خیابان نیاز به کمک دارم. در تهران، هرگاه میخواستیم از خیابان عبور کنیم، ناخودآگاه میدیدم بازوی مترجمم را گرفته ام.
در این مواقع که مانند یک بچه مدرسهای مضطرب که روز اول مدرسه پشت والدینش پنهان میشود بودم، او به من میگفت: «همینجا کنار بایست تا بگویم کی برویم».
به نظر میرسید دیگر عابران نسبت به ترافیک پیچیده تاکسی ها، وانت بارها، و موتورسیکلتها که از خیابانهای پهن عبور میکردند و رانندهها برای هر سانتیمتر اضافه از مسیر فریاد میکشیدند، لایی میکشیدند، بوق میزدند و دست تکان میدادند، بی تفاوت بودند.
طبق قانون ایران، رانندگان خودروها در صورت هرگونه تصادفی با عابران مقصراند و حتی ممکن است مجبور شوند پول خون آنها را به خانواده شان بدهند.
یک مرد و زن سوار یک موتورسیکلت قدیمی، پرسر و صدا و دودزا بودند. در حالی که مرد تلاش میکرد حواسش به رانندگی و مسیریابی باشد، زن مراقب روسریش بود که باد آن را به هم میزد. یک بچه هم بین پدر و مادرها ساندویچ میشد، گاهی هم دو بچه، و یک بار هم سه بچه. هیچ کدام کلاه کاسکت نداشتند. به نظر میرسید همه آنها نسبت به آمار تصادفها که ممکن است خودشان هم جزئی از آن بشوند، بی توجه بودند.
چیز دیگری که خیلی زود در تهران جلب توجه میکند فراوانی خودروهای سفید است- بعضی میگویند به خاطر تحریمهای اقتصادی است. آنها معمولا ارزانترند و برای خانوادههای ایرانی با درآمد متوسط به صرفهتر هستند. به دلیلی که کسی هم توضیحی برای آن نداشت، به نظر میرسد خود مردم هم خودروهای سفید را ترجیح میدهند. دیدن یک خودروی قرمز یا مشکی به ندرت اتفاق میافتد.
ممکن است چیز خوبی باشد. خودروهای سفید در آب و هوای خیلی گرم خنکتر میمانند. همچنین، بررسی دادههای پلیس نشان داده است که خودروهای سفید امنتر هستند، چرا که بهتر دیده میشوند. من پورشه، بی ام و، و مرسدسهای منحصر به فردی هم دیدم که در محلههای ثروتمند شمال تهران میچرخیدند. هرچند، بیشتر خودروها توسط ایران خودرو و سایپا، دو برند داخلی که با پژو و رنوی فرانسه همکاری میکنند ساخته میشوند و بازار را در اختیار دارند.
این خودروها کوچکند و تعمیرشان نسبتا ساده است و بیشترشان هم سفیدند.
در نخستین روز حضورم در تهران انتظار داشتم دست کم چند مدرک از یک کشور تروریست شرور و وحشی که در فیلمها و برنامههای تلویزیونی بی شمار و همچنین سخنرانیهای سیاسی دست راستیها تصویر میشود ببینم. شاید بود، اما من چیزی ندیدم.