ویژه خبرنامه گویا
در کتاب «سقوط بهشت» اثر اندرو اسکات کوپر نویسنده آمریکایی که به آخرین روزهای حکومت خاندان پهلوی می پردازد، از قول محمدرضا شاه فقید نقل شده است که «من می خواهم فرزندم، نه آرزوهای من برای ایران، بلکه آرزوهای تحقق یافته مرا به ارث ببرد».
در اینکه رضا شاه و محمد رضا شاه برای میهن ما آرزوهای بزرگی را در سر می پرورانده اند، دیگر با گذشت ۴۰ سال از پایان سلسله آنها و یک مقایسه سرانگشتی دوران زندگی گذشته ما ایرانیان با روزگار تلختر از زهر کنونی، تنها کسانی هنوز بر مخالفت با آن پدر و پسر پافشاری می کنند که سهم خود در پدید آوردن جهنمی که بر ایران و ایرانی نازل شده است را پنهان کنند.
از آنگذشته، حوادث چهاردهه تاریخ اخیر ایران و رسیدن کشور به اوضاع امروز آن، دست بسیاری از بازیگران پشت پرده داخلی و توطئه نیروهای خارجی حامی آنها در به سقوط کشاندن حکومت محمدرضا شاه و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی را چنان باز کرده است که همه آن ادعاهای پوچ و مسخره که انقلاب اسلامی را در هاله ای از تقدس و «همتای انقلاب کبیر فرانسه» تصویر می کرد نقش بر آب شده است.
یکی از این ادعاها، معرفی انقلاب اسلامی به عنوان حرکتی «معنوی» و بی توجه بودن آن به مال و مقام دنیوی بوده است.
در جلسه ای که ماه گذشته در لندن به حمایت از خواست آزادی نازنین زاغری از زندان و محکومیت نقض حقوق بشر در ایران تشکیل شده بود، یکی از حضار از يك نویسنده و فعال حقوق بشر در پانل سخنرانان پرسید زنان ایرانی که از بسیاری از حقوق و برابری ها اجتماعی در دوران شاه بهره مند بودند در دفاع از خمینی و انقلاب اسلامی او به دنبال چه چیز دیگر یا بیشتری بودند؟
خانم سخنران با صداقت اعتراف کرد که هنوز پس از ۴۰ سال خود او هم واقعا نمی داند به چه علت در حالیکه دارای یک شغل اداری با درآمد بالا، رفاه اجتماعی و آزادی انتخاب نوع زندگی و غیره بود، در صف انقلابی ارتجاعی و مذهبی به مخالفت با شاه پیوسته و فردای پیروزی خمینی با به سر کردن حجاب اجباری همه این امتیازات را یکجا از دست داده است.
واقعیت این است که در دادن پاسخ به این پرسش بزرگ همه ملت ایران شریک هستند. با این حال مشکل بتوان بر این حقیقت پرده کشید که غریزه واقعی انسان ایرانی از شرکت در آن انقلاب نه رسیدن به یک آزادی معنوی، بلكه دستیابی به بسیاری از منافع اجتماعی-مادی و ثروتی بود که دوران پهلوی ها برای قشر گسترده ای از طبقات متوسط فراهم کرده بود.
پیشرفت صنعتی و اجتماعی و آموزشی دوران حکومت محمد رضا شاه فقید لاجرم می بایستی این قشر را با خود به همراه می آورد تا بتواند یک ایران نوین را از چنگال ارتجاع مذهبی و تفاله های فئودالیسم به دامان سرمایه داری که جنبه غالب جهان قرن بیستم بود پرتاب کند.
خود محمد رضا شاه در جایی اعتراف کرده بود که حکومت او دهها هزار جوان ایرانی را برای کسب تحصیلات عالیه و دانش و بازگشت به میهن و کمک به پیشرفت آن به کشورهای غربی می فرستد، اما آنها همان روز اول ورودشان به این کشورهای سرمایه داری یکشبه «کمونیست» می شوند!
با این حال توهمات روشنفکران و جاه طلبی طبقه متوسط و انتظارات زودرس آن از حاکمیت از یکسو، و همسویی آنها با ارتجاع مذهبی از سوی دیگر، حکومت شاه را از پشتیبانی این طبقات اجتماعی در بحران گذر ایران از یک جامعه نیمه فئودالی به سرمایه داری محروم کرد.
در این میان رشد چپ گرایی مذهبی و چریک بازی متاثر از موضوع فلسطین، جنگ ویتنام و کودتای پینوشه در شیلی نیز در میان روشنفکران مزید بر علت شد و مجموعه ای از نیروهای راست و چپ را در بر گرفت که هریک به ظن خود یار آن سیل ویرانگر شدند.
ماحصل آن ملغمه رژیم جمهوری اسلامی شد که به گفته کتاب پر ارزش و تحقیقاتی جدید «ایران پسا انقلاب: کتابچه راهنما» نوشته دکتر مهرزاد بروجرودی با همکاری کوروش رحیم خانی، «حاكميتی است که از یک محفل ۱۰۰ نفره خانواده های روحانیون و کشاورزان سنتی ایران تشکیل شده است».
اگر اکثریت مردم ایران در آن انقلاب جانباختگان و مالباختگان شدند، رژیم حاکم بر ایران در دست مالساختگان است!