«بی نقد خمینی نتوان رهرو آزادی شد» جایگزین «بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد»
آقای تاجزاده یکی از خوش فکرترین، شجاع ترین و دغدغه دارترین افراد در میان اصلاح طلبان است که جرات نقد گذشته را به خود میدهد و این قدر باز برخورد میکند که بتوان با او گفتگوی انتقادی کرد.
ویدئوی اخیر وی در نقد دهه اول انقلاب اما من را واداشت که ضمن استقبال و تقدیر از رویکرد انتقادی وی نسبت به دهه اول انقلاب که بی سابقه هم نیست؛ در این نقد خود نسبت به اکثر اصلاح طلبان مصمم تر شوم که علت اصلی «هنوز فعال ماندن» ویروس برخورد انحصارجویانه و برتری طلبانه و نگاه «میزبان- میهمان»ی برخی اصلاح طلبان به دیگران؛ عدم نقد اساسی و منصفانه و واقع بینانه دهه اول انقلاب (هم از منظر نظری و فرهنگی و هم از زاویه سیاسی) و شیفتگی آنان به آقای خمینی است که اجازه این تعمیق را نمیدهد. هر کدام از اصلاح طلبان که از دایره و مغناطیس این شیفتگی فاصله گرفته توانسته نقد کامل تر و موثرتری به گذشته داشته و آن ویروس سرطانی را کاملا مهار کند.
آقای تاجزاده نقد دهه اول انقلاب را با مقدمهای شروع میکند که دورخیزی است که خودآگاه یا ناخودآگاه قصد موجه سازی استبداد دینی و خشم و خشونت و حذف در آن دوران نسبت به همه جریانات غیرولایی (خارج از خط امام) را دارد. اما مهم ترین نقیصه نقد تاجزاده ناقص و نصفه گفتن حقیقت است. نیمه گفتن حقیقت خود تحریف حقیقت است.
خیز انحصار و حذف پنهان ماندنی نیست
خیز انحصار طلبانه بخش غالب و حاکم روحانیون سیاسی به زعامت شخص رهبر انقلاب و برنامه حساب شده حزب جمهوری اسلامی برای حذف غیرخودیها (حتی روحانیون همراه انقلاب اما مخالف حزب) و روند «انحصار و حذف» که از نحوه تشکیل شورای انقلاب بدون دعوت اولیه حتی از آیت الله طالقانی و حذف ملیون و مجاهدین و چپها که همگی از نیروهای موثر در انقلاب بودند شروع شد و با نقشه کشی برای سرکوب تدریجی مخالفان از صحنه جامعه (بدون انکار اشتباهات خود آنها) و حذف رقبا از صحنه مدیریت کشور (حتی در سطح نیروهای همراه و میانه رویی همچون نهضت آزادی) گام به گام ادامه پیدا کرد تا نوبت به حذف آیت الله منتظری رسید، چیزی نیست که اگر از چشمان تاجزاده جوان ذوب در ولایت آن روز پنهان مانده باشد امروزه نیز از تاجزاده چوب خورده همان روند و مشی و منش، دور بماند.
تاجزاده در طول این ویدئو همه جا خود (یعنی تاجزاده جوان آن هنگام) را جای همه «جامعه» میگذارد و تصورات و بیم و هراسهای آن زمانیاش را تصور همه مردم فرض میکند. او هنوز دقت ندارد که بخش دیگری از مردم و افراد و نیروهای سیاسی بودند که این گونه فکر نمیکردند و دغدغهها و ترس و هراسها و نگرانیهایشان چیزهای دیگری بود. به آقای خمینی به گونه دیگری نگاه میکردند و همه آنها نیز «تجزیه طلب» و «تروریست» نبودند! تاریخ را میتوان طور دیگری هم دید. اینگونه واقعی تر و منصفانه تر است.
تا تاجزاده مسن از تاجزاده جوان و گذشته خویش فاصله نگیرد و از فاصله بیرونی و دقیق تر بگویم از نگاه دیگران به صحنه ننگرد نمیتواند بخش اعظمی از واقعیت را ببیند و از نگاه تنگ آن دوران و محدودیتهایش خلاصی یابد. بنابراین درست تر آن است که تاجزاده کنونی حداکثر بگوید که تاجزاده جوان در آن هنگام مثلا از این عامل یا آن عامل نگران بود و علت ایستادن در صف انحصار و سرکوب (خط امام) این عوامل (مثلا ترس از «تجزیه» در کردستان و هراس از «تروریسم» مجاهدین و...) بود.
چرا تاجزاده همه چیز را میبیند به جز مسئله اصلی!
اما چرا تاجزاده همه فرعیات را میگوید به جز نکته اصلی که همانا دورخیز روحانیون سیاسی پیرامون آقای خمینی برای بالاتر از همه قرار گرفتن و بعد حذف دیگران با هر شیوه و دروغ و دغل است. روند ویرانگر و تباه کنندهای که دورخیز نظری آن از قبل توسط مورد اعتمادترین فرد از نظر آقای خمینی یعنی آقای مرتضی مطهری (متجلی در کتاب نهضتهای صد ساله اخیر ایران) با تاختن به همه روشنفکران آغاز شده بود. با این رویکرد که دیگر نمیگذاریم اشتباه مشروطیت تکرار شود. این بار روحانیت جایگاه رهبری و بالاتری خود را با هیچکس عوض نخواهد کرد. ادبیات تند آن کتاب سازنده رویکرد و شعار مهم و موثر پس از انقلاب «حزب فقط حزب الله» بود. نظریه و طرح آقای مطهری مبنی بر بالاتر قرار گرفتن روحانیت نسبت به دیگران و لزوم نظارت بر آنان و ضرورت تبعیت ایشان از روحانیون در حسینیه ارشاد شکست خورد اما بعدا در حزب جمهوری اسلامی به کرسی نشست و در قانون اساسی تبدیل به اصل ولایت فقیه شد و در کشور نیز همان جزمیت و عصبانیت و خشونت (کلامی) انحصارطلبانه تبدیل به دستور العمل و روش و منش و بینش حاکمان و خشونت عملی نیروهای جوان ذوب در ولایت گردید. ناگفته گذاشتن این عامل اصلی و ردیف کردن یک سری عوامل دیگر تحریف شدید واقعیت و پنهان کردن ویروس سرطان پشت بیماریهای کمتر خطرناک دیگر است. چطور آقای تاجزاده در آسیب شناسیاش مور و ملخ را میبیند ولی تمساح را نمیبیند!
از این علت العلل که بگذریم برخی از مقدمات آقای تاجزاده درست و برخی شدیدا نادرست است. وی شش نکته مقدماتی دارد که به نقیصه هریک اشاره میکنم:
«آزادی» یکی از شعارهای اصلی انقلاب بود
مقدمه اول- من هم با تاجزاده همداستانم که در گفتمان مسلط بر انقلاب و روشنفکران مدافع آن؛ عنصر «دموکراسی» یا غایب یا کم رنگ بود. اما نمیپذیرم که عنصر «آزادی» نیز وجود نداشت. تفاوت بین این دو را باید جداگانه واکاوید. نه تنها در گفتمان انقلاب بلکه در شعارهای کوچه و خیابان نیز «آزادی» یکی از شعارهای بنیادین انقلاب بود (استقلال- آزادی-جمهوری اسلامی). بحث آزادی زندانیان سیاسی و شکنجه و اوین و سانسور مطبوعات و... مثل نقل و نبات در فضای سیاسی جامعه دوران انقلاب پخش شده بود. معلوم نیست چرا آقای تاج زاده یک خواسته و شعار محوری انقلاب را نادیده میگیرد.
انقلاب همزمان نیکاراگوئه را هم باید دید
مقمدمه دوم- این درست است که خشونت یکی از عناصر سازنده اکثر انقلابات است. اما تعبیر «بلا استثناء» که تاجزاده به کار میبرد و بیان اینکه همه آنها تک صدا و تک حزبی اداره میشدهاند از واقعیت بدور است. از قضا انقلاب نیکاراگوئه درست در همان سال انقلاب ایران (۱۹۷۹) رخ داد. رهبران این انقلاب که چپ بودند با بخشی از مذهبیها همکاری داشتند و پس از مدتی نیز حاضر شدند با انتخابات از قدرت کناره بگیرند و نیاز نیست داستانهای بعدی رفت و برگشتشان به قدرت را تکرار کنم. آنها هم انقلاب کردند و هم شعارهای چپ تر از انقلاب ایران دادند ولی نه همه مخالفانشان را سرکوب و نه زندانیان سیاسیشان را کشتار کردند.
خطای زمان پریشی در تحلیل کردستان
مقدمه سوم- من هم به برخی عملکرد گروههای سیاسی کرد در ابتدای انقلاب نقد دارم اما بهره گیری آگاهانه و نا آگاهانه از خطای زمان پریشی و استفاده از فضا و ادبیات کنونی برای نقد گذشته قابل گذشت نیست. هیچکدام از گروههای کرد آن موقع خواهان «تجزیه» نبودند. شعار «آزادی برای ایران، خودمختاری برای کردستان» چپ ترین شعار آنها بود. ضمن این که متهم و مقصر اصلی در تداوم مشکلات کردستان باز همان نگاه انحصارطلبانه و تنگ نظرانه و حذفی و معتقد به النصر بالرعب بود که از همان زمان آغاز شد و تاکنون ادامه پیداکرده است. وگرنه حتی همان گروههای خطاکار را میشد از طریق راه حلهای سیاسی مدیریت کرد. نیروهای تندرو در تهران (و نیز منطقه) مانع موفقیت هیئت حسن نیت اعزامی از مرکز شدند. مهندس سحابی خاطرات مهمی در این باره دارد. در کردستان حتی گرایشات علامه مفتی زاده و نیروهای همراه نیز به تدریج زیر بولدوزر ارعاب و خشم و حذف له شدند. در این باره سخن و گفتگو بسیار است.
حاکمان همه شریکان در انقلاب را هم سرکوب کردند
مقمدمه چهارم- هراس بازگشت سلطنت (همانند کودتای ۲۸ مرداد) تاحدی درست است اما به جز در روزهای اول و در برخورد با بازماندگان حکومت سابق (که در حق آنها نیز تندرویهای قابل کنترل بسیاری صورت گرفت) نمیتوان نقش بیشتری برای این عامل برای توضیح و توجیه تندرویها و استبداد و انحصار طلبی و زیاده خواهی طیف رهبرانقلاب قائل شد. ترس از بازگشت سلطنت هیچ ربطی به خشونت و سرکوب نیروهای مبارز سهیم در انقلاب اما منتقد حزب جمهوری اسلامی و روندهای سیاسی شتابان به سوی انحصار و استبداد ندارد.
جنگ؛ توصیف اما نه توجیه
مقدمه پنجم- نقش جنگ در تحکیم روند انحصار و سرکوب مهم است اما توجیه کننده و مشروعیت بخش نیست. حتی در جبهه رفتن و خون دادن برای دفاع از کشور هم سویههای بدبینی و انحصار و حذف دیده میشد. به صورت تحلیلی و خنثی میتوان به درستی به عنصر جنگ اشاره کرد اما به صورت توجیهی نمیتوان خوی و خشم استبدادی را پشت آن پنهان و یا با آن توجیه کرد. تاجزاده میانسال هنوز میخواهد در درون خویش تاجزاده جوان را موجه سازی کند و توضیح بدهد که چرا در آن روز من به استبداد حساس نبودم و یا خود همچون سربازی مصمم در این صف انحراف برنده و نابودکننده آرمانهای انقلاب ایستاده بودم. چون بخشی از ذهنم را مسئله جنگ و هیمنه احساسی- تبلیغی پیرامون آن پوشانده بود. اما وی جلوی ذهنش را آزاد نمیگذارد تا به ریشهها برود و ادراک کند که تئوری سیاسی و شخصیت مقدسی که بدان معتقد بود عامل اصلی عدم توجه به استبداد دینی و خشونت حذف غیراخلاقی و با قساوت همه نیروهای غیر خودی بود نه فقط مسئله جنگ. با شعار جنگ حواس او را پرت میکردند. این حواس نباید همچنان پرت بماند.
وارونه گویی تاریخ مجاهدین
مقدمه ششم-این مقدمه یعنی مسئله «تروریسم گسترده مجاهدین»، کاملا تحریف تاریخ و وارونه روایت کردن آن از آخر به اول است. تاریخ را باید از اول به آخر تعریف کرد نه برعکس! شبح افکار و احساسات پر نفرت تاجزاده جوان آنچنان بر تاجزاده مسن سنگینی میکند که هنوز نمیتواند از آن فاصله بگیرد. او حتی در یک دقیقه دو جمله متناقض میگوید. وجود تروریسم گسترده که از خرداد ۶۰ آغاز شد یکی از عوامل حکومت تکصدایی سالهای ۵۷ تا ۶۰ بود! (در تاریخها دقت کنید). من (و هزاران شبیه من) به عنوان ناظر بی طرفی که هیچ تعلق خاطری به مجاهدین نداشته و از ابتدا هم منتقد فکری- سیاسیشان بودهایم میباید یادآور شویم و شهادت بدهیم که آقای تاجزاده دارد تاریخ را وارونه روایت میکند. مجاهدین از اول «تروریست»، واژه جدیدی که گاه با واژگان دیگری مثل داعشی! توسط ایشان و برخی اصلاح طلبان دیگر (برای تحت تاثیر قرار دادن اذهان جوانان نسل جدید که از وقایع اول انقلاب بی اطلاع هستند اما با این واژگان هراسناک مانوسند برای توجیه برخوردهای انحصارگرانه و سرکوبگرانه حاکمان و پیاده نظامهای آن دورهای ذوب در ولایتشان علیه هر گونه موجودیت و فعالیت و مشارکت سیاسی مجاهدین بکار میبرند)، نبودهاند. مجاهدین در رابطه با وقایع گنبد و ترکمن صحرا و کردستان منتقد تندروی برخی گروههای چپ بودند و حتی تا مقطع انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها نیز همسویی هایی با حکومت داشتند و به چپ رویهای بعضی از گروهها اعتراض میکردند.
آقای تاجزاده و ذوب در ولایتیهای آن زمان (و اجازه میخواهم بگویم انصار حزب الله آن دوران) نمیتوانند روند حذف مجاهدین از شورای انقلاب گرفته تا مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری و اولین مجلس شورای بعد از انقلاب که حتی حضور «یک» نماینده منتخب آنها را تحمل نکردند و یا حمله کردن به تجمعات آنها و حتی میزهای فروش نشریه و کتاب مجاهدین و زدن و کشتن دهها نفر از هواداران آنها را بپوشانند و حرکت نادرست و قابل نقد تدریجی مجاهدین به سمت تندروی (وبعدا عبور از مرزها و پرنسیبهای ملی) را محملی برای پنهان کردن و انکار و توجیه سرکوب و روندی که متهم اصلیاش حزب جمهوری اسلامی و حاکمان انحصار طلب بودند، بسازند. مجاهدین اگر جاه طلبی داشتند (که داشتند) باید زمینه و بستر مشارکت سیاسی برایشان به صورت دموکراتیک هموار میشد آنگاه اگر خبط و خطایی میکردند هرگونه برخورد قانونی با ایشان میتوانست از سوی همگان پذیرفته شود. اما وقتی انحصار طلبان عرصه را بر آنها تنگ کردند ایشان هم وارد تونل و بستر تندروی و خطرناکی شدند که تاکنون ادامه داشته است. اگر زمینه برای فعالیت و مشارکت دموکراتیک سیاسی برای آنان (و دیگر نیروهای سیاسی) فراهم بود نه تنها مکانیسم کنترل قانونی بلکه مکانیسم خودکنترلی داخلی آنان نیز فعال میبود و نمیگذاشت شخص مسعود رجوی به تدریج به تنهایی بر مقدرات این سازمان مبارز و پرسابقه غلبه کند و آن را به یک فرقه مطیع شخص ایشان تبدیل نماید.
ریشه یابی متفاوت/ نقدهای مشابه
آقای تاجزاده بعد از این مقدمات به نقدهای خویش به دهه اول انقلاب و خطاهای آن دوران میپردازد. نقدهایی که اکثر قریب به اتفاقشان نقدی هایی بنیادی و ناشی از تجربه سیاسی مشترک نسل ما (من و امثال من بیرون از قدرت و تاجزادههای درون قدرت) است. نقدهایی که امروزه جدا کننده مرزهای اصلاح طلبان و اصول گرایان است. شهامت تاجزاده در بیان این خطاها ستودنی است. اما توقع آن است که تاجزاده میانسال و مسن در درون خویش ریشه یابی کند که چرا همین نقدها (یا اکثر آنها) را در گذشته از زبان نیروهایی که در همان زمان و در همان دهه اول بیان میشد نمیپذیرفتند. در باره این علل و عوامل میتوان با تاجزاده اختلاف داشت (همانطور که در بالا آوردم)، ولی باید با وی در طرح و مضمون این نقدها همدل و همزبان بود. بارها گفتهام در روند تغییر و تحول در ایران اصلاح طلبان به خصوص اصلاح طلبان ساختاری متحد استراتژیک تحول خواهان هستند. تحول خواهان ضمن اینکه میتوانند نگاه انتقادی خود را به اصلاح طلبان در حوزههای مختلف داشته باشند اما در مسیر پروژه دموکراسی خواهی و بهبود وضعیت زندگی مردم میتوانند با آنها همسو و متحد باشند.
گفتگوی انتقادی بین تحول خواهان و اصلاح طلبان میتواند اذهان هر دو طرف را بازتر و وسیع تر و همه جانبه تر کند. و برای هر دو طرف مفید و راهگشاست. من همین نظر را در مورد گفتگو با سرنگونی طلبان (که سه جریان و نه فقط یک جریان هستند) نیز دارم. گفتگوی انتقادی با آنها نیز برای هر دو طرف استعلایی خواهد بود.
تعجب برانگیزترین نقد تاجزاده:
نقش مساوی و متقابل سازش ناپذیری بازرگان و خمینی در شکل گیری تفکر تمامیت خواهی!
اما باز با مصطفی تاجزاده در دو جا با توضیحاتی که در ذیل این نقدها مطرح میکند اختلاف جدی دارم. بنابراین ضمن تایید دیگر نقدها و تاکید بر جا افتادن علت العلل همه این مشکلات که در بالا توضیح داده شد، این دو جا را در زیر میآورم.
نکته اول در رابطه با نقد چهارم آقای تاجزاده است. در این بخش تاجزاده «سازش ناپذیری مهندس بارگان که به همان اندازه سازش ناپدیر رهبر فقید انقلاب بود» را عامل این میداند که «یک جریان فکر کند که میتواند و باید کشور را به تنهایی اداره کند وگرنه انقلاب تضمینی برای آیندهاش ندارد». تاجزاده «فکر تمامیت خواهی» را «نتیجه» این وضعیت مید اندکه منجر به این میشود که یک جریان بیاید وبر همه نهادهای کشور سیطره پیدا کند و دیگران را «حذف» کند. وی در لابلای این قسمت میگوید که «به این ترتیب» ما به این فکر (تمامیت خواهی و حذف دیگران) رسیدیم و «به صورت پرشور هم از آن دفاع میکردیم و راه نجات کشور میدانستیم. ولی بعدا به این نتیجه رسیدیم که این روحیه روحیه درستی نبوده و بسیاری از خطاها از آنجا ناشی شده».
آقای تاجزاده این بدترین نوع تحریف تاریخ و فرافکنی خطای تمامیت خواهی و حذف و سرکوب و تقسیم گناه آن با مهندس بازرگان است. من چندین بار این قسمت ویدئو را گوش کردم و واقعا باور نمیکردم که فردی مانند مصطفی تاجزاده آن همه دورخیز نظری و عملی و صدها سند و مدرک در باره میل و خیز شتابناک انحصار طلبانه روحانیون سیاسی پیرامون آقای خمینی به زعامت وی برای انحصار قدرت به هر طریق و استفاده از هر روش را نادیده بگیرد و بگوید مسئله پنجاه-پنجاه بین مهندس بازرگان و «رهبر فقید انقلاب» ریشه دارد که هر دو به یک اندازه سازش ناپدیر بودند و اگر بازرگان کوتاه میآمد و با رهبر و کانون انقلاب همکاری میکرد این فکر بوجود نمیآمد. یاللعجب!
آقای تاجزاده اولا نفوذ اجتماعی و تاثیر مهندس بازرگان در سیاست و ساختار قدرت در ایران اصلا با آقای خمینی قابل مقایسه نبود. این شریک جرم تراشی بسیار دل آزار است. ثانیا فکر انحصار و عزم حذف قوی تر از آن بود که اگر مهندس بازرگان مثلا در برابر آقای خمینی سازش میکرد مانع روند حذف میشد. ثالثا اصلا منظور از سازش و تعامل و احیانا تاثیر گذاری که شما غیرمستقیم میخواهید بیان کنید بازرگان میتوانست روی خمینی بگذارد، در رابطه با چه مسائلی بود که بازرگان تعامل نکرد و مثلا لجبازی کرد و فرصت اثرگذاری را از دست داد. بازرگان در همان چند ماهی که نخست وزیر بود در مورد دهها مسئله به خصوص اعدامها و تندرویها و برخی رویکردها در سیاست خارجی و نیز لزوم نظم و انسجام و حاکمیت یک دولت و یک قانون در کشور با آقای خمینی مذاکره و تعامل کرد ولی به هیچ نتیجهای نرسید. دیگر بازرگان باید چکار میکرد که نکرد. آقای خمینی مصمم تر از آن بود که گوشش به کسی بدهکار باشد. ولی فقیه جایگزین که ده درصد نفوذ و کاریزمای رهبر بنیانگذار را ندارد چقدر گوشش بدهکار است که نفر قبلی باشد!؟ آیا این بدترین تحریف تاریخ نیست که ما ریشه تفکر تمامیت خواهی و حذف که در جوانی به صورت پرشور از آن دفاع میکردیم را به جای اینکه به منابع اصلی فکری و سیاسیاش ارجاع بدهیم به گردن این عامل بیندازیم که «بازرگان حاضر نبود حداقل همکاری را با رهبر انقلاب بکند!» (اگر در زبان و رسم الخط فارسی رسم بود جلوی این جمله صد تا علامت تعجب میگذاشتم!).
مصطفی تاجزاده ذیل خطای چهارم (سازش ناپدیری مساوی و متقابل بازرگان و خمینی) بیشتر به بازرگان میپردازد و همچنان مراد خویش خمینی را در حاشیه امن نگه میدارد. این تیتر؛ تیتر خطاهای بازرگان است تا دیگران. هر چند در لابلای آن مهمترین حرف این ویدئو مبنی بر دفاع پرشور از فکر تمامیت خواهی به عنوان «راه نجات کشور» (!؟) توسط تاجزاده جوان با سطح دانش و احساسی که آن زمان داشته را خودآگاه و ناخودآگاه مطرح میکند. اما موضوع بقیه سخنانش در تیتر چهارم همچنان بازرگان و خطاهای اوست نه خطاهای خمینی. تاجزاده از عدم نامزدی بازرگان در اولین انتخابات یاد میکند و بدرستی آن را به مسائل داخلی نهضت ارتباط میدهد. اما باز دقت نمیکند که در آن فضای چپ زده حتی اگر بازرگان نامزد هم میشد تغییری در سیاست ایران بوجود نمیآمد. به علاوه این که بازرگان (و یزدی) در انتخاباتهای بعدی نامزد شدند ولی رد صلاحیت گردیدند. علت رد صلاحیت هم نه سازش ناپذیری بازرگان بلکه تمامیت خواهی حذفی حزب جمهوری به اتکای حمایت و زعامت آقای خمینی بود.
آقای تاجزاده امیدوارم تیتر چهارم شما یعنی خطای سازش ناپذیری بازرگان به همان اندازه خمینی به عنوان ریشه تفکر تمامیت خواهی و حذف؛ قدم اولی باشد که شما دروازههای ذهنتان را به سوی واقعیت و انصاف باز کنید و مطلبی که در لابلای این تیتر و به صورت حاشیهای مطرح کردهاید یعنی تفکر تمامیت خواهی که بدرستی گفتهاید «بسیاری خطاها از آنجا ناشی میشد» را موضوع و متن اصلی قرار دهید و بارور کنید. به خدا به نتایج درست تر و منصفانه تر و راهگشاتری خواهید رسید!
اعدامهای ۶۷؛ تیتر شجاعانه و توضیح فاجعه آمیز
اما نکته دوم و آخری که در رابطه با خطاهای دهه اول انقلاب دارم تفسیری است که آقای تاج زاده در رابطه با خطا و تیتر شجاعانهاش در رابطه با اعدامهای سال ۶۷ دارد.
در ابتدا اما در یک کلام بگویم توضیحات زیر این تیتر شجاعانه، «فاجعه» است! شنیده بودم که تاجزاده در برخی گفتگوهای خصوصی اعدامها را توجیه میکند اما با این ویدئو متوجه شدم که شیفتگی به رهبر انقلاب و نفرت از مخالفان آن زمان که در اعماق روح و روان تاجزاده و همفکرانش ریشه دارد تا کجاها میتواند عمیق باشد و به فاجعه بیانجامد.
در اینجا تاجزاده میگوید این اعدامها «به هیچ وجه توجیه قانونی ندارد» اما بعد اضافه میکند بعد از انتقال سازمان به عراق و جاسوسی در جنگ شاید لازم بود به همه کسانی که با سازمان همکاری میکنند اعلام میکردیم باید تکلیف خودشان را با چنین وضعیتی مشخص بکنند. در این صورت به لحاظ حقوقی احکام جاسوسی (البته با رعایت تشریفات قانونی) بر آنها حاکم میشد!
در این توضیحات تاجزاده از تعبیر «همه کسانی که با سازمان همکاری میکردند و به ویژه اعضای آن» استفاده میکند. توضیح آقای تاجزاده شباهت زیادی به توضیح آقای فلاحیان در مصاحبه با حسین دهباشی دارد که همه کسانی که با سازمان همکاری میکردند چه کسی که برای خانه تیمی نان و سبزی میخرید و چه کسی که اسلحه داشت را در یک ردیف قرار میداد. تاجزاده نیز در اینجا تناسب جرم و مجازات را از بین میبرد. و در ذیل بحث اعدامهای ۶۷ که خودش نیز اشاره میکند که بیشتر آنها حکم داشتند بحث «همکاری» با یک سازمان تروریستی جاسوس را مطرح میکند. بهتر است آقای تاجزاده با یک حقوقدان مشورت کند که آیا حکم «همه» کسانی که با یک سازمان همکاری میکنند هم سطح است تا به همه آنها اعلام کنیم که از این به بعد شما فقط همکار یک جریان تروریستی مستقل نیستید بلکه دارید با یک سازمان جاسوسی همکاری میکنید. آقای تاجزاده حتی دادگاههای انقلاب کنونی نیز به همه این افراد حکم یکسانی نمیدهد. کسانی که از اعتراضات سال ۸۸ به بعد به اتهام همکاری با این سازمان و مثلا ارسال فیلم از تظاهرات خیابانی به تلویزیون سازمان با علم به اینکه آنها مجاهدین هستند دستگیر شدهاند، حکم حبس و بعضا نه حتی حبسهای خیلی طویل المدت گرفتهاند. خوب است که دادگاه انقلاب به راه حل پیشنهادی آقای تاجزاده توجه نکرده که یک بار اطلاعیهای دهد و اعلام کند که از این به بعد همه همکاران سازمان در هر سطحی در حکم جاسوس هستند!
اما آقای تاجزاده حال خودآگاه یا ناخودآگاه؛ اصلا چرا این نکته را ذیل بحث اعدامهای ۶۷ مطرح میکند؟ نمیگویم تاجزاده تعمدا (که برخی چنین معتقدند) بلکه به صورت ناخودآگاه میخواهد بگوید حالا اگر عدهای هم اعدام شدهاند اما آنها همکاران یک سازمان جاسوس بودهاند و «باید تکلیف خودشان را با این وضعیت جدید مشخص کنند». آقای تاجزاده این همان کاری است که هیئتهای مرگ کردهاند و شما خواسته یا ناخواسته دارید به صورت غیر مستقیم کار آنها را موجه سازی میکنید.
آقای تاجزاده شما همه چیز میگویید به جز مسئله اصلی یعنی عزم و میل به انحصار و سرکوب و حذف. بولدوزر حذفی که از ابتدای جمهوری اسلامی راه افتاد تا کنون خیلیها را زیر گرفته است در آخرین مسیرهایش خود شما نیز قربانی همین بولدوزر حذف بودهاید.
آقای تاجزاده در رابطه با همین اعدامها چرا هیچ اشارهای به اعدام چپها نمیکنید؟ آیا فدائیان اکثریت که تا وقت بازداشت حامی جمهوری اسلامی بودند نیز سازمان تروریستی و جاسوس بودند؟ در مورد شما اصراری ندارم ولی خیلی از دوستانتان به عمد چپها را جا میاندازند چرا که اگر به اعدام آنها اشاره کنند دیگر نمیتوانند همین توجیهات سست را هم مطرح کنند. اعدام چپها به خوبی افشاگر اراده انحصار و سرکوب و حتی حذف خونین و جنایتکارانه نسلی از مخالفان متنوع بدون هیچ توجیه قانونی و دینی و انسانی است. ندیدن این اراده یعنی توضیح ناقص و ابتر تاریخ و این یعنی تحریف آن.
ضرورت نگاهی دوباره از زاویه مشکل اصلی: جزمیت و انحصار و حذف
آقای تاجزاده یک بار دیگر همه نکاتی که در این ویدئو مطرح کردهاید را از این زاویه مرور کنید قطعا به تفسیر دیگری از آن خواهید رسید. گنجاندن ولایت فقیه نشانی از خیز انحصار طلبانه روحانیون سیاسی به زعامت «رهبر فقید انقلاب» بود. تضییقات علیه مجاهدین و اکثر گروههای مخالف نه از ترس تجزیه و تروریسم بلکه ناشی از همین تنگ نظری و نقد جزمی «هویت» همه غیرخودیها و بدنبال آن نفی «موجودیت» ایشان بود. انحصاری کردن صدا و سیما ابزاری برای اعمال این سیاست و سیطره بود. تحمیل نخست وزیر غیر دلخواه به بنی صدر نه «استفاده ناصحیح از یک امکان قانونی» آنگونه که شما تقلیل میدهید بلکه یک کودتا علیه بنی صدربرای هموار سازی حکومت یکه تازانه یک جریان بود (لطفا یکبار نامه دکتر بهشتی به آقای خمینی در رابطه با بنی صدر را مرور کنید صریح تر از آن است که نیازی به تفسیر داشته باشد. خیلی صریح زیرآب بنی صدر را بخاطر عدم تقید اطرافیانش به شرع میزند و میگوید ما خودمان دیگرآمادگی داریم کشور را تنهایی اداره کنیم!). عدم پذیرش نظام حزبی نه یک خطای ساده ناشی از بی تجربگی و یا اشتباه و خطای حقوقی و سیاسی بلکه یک نقشه تعمدی برای یکه سالاری جریان حاکم بوده و هست. همانطور که تجدید نظر در قانون اساسی و دبه کردن در رابطه با یک مصوبه قبلی در همان جلسات مبنی بر زمان مند شدن مدت ولایت فقیه پس از انتخاب شخص آقای خامنهای (به جای تمایل قبلی به شورایی کردن رهبری) به عنوان رهبر موقت در جلسات بعدی با یک رای گیری مخدوش و دها نمونه دیگر نشانگر علت العللی است که در کل ویدئوی شما غایب است.
آقای تاجزاده لحظهای بیندیشید نیروهای ذوب در ولایت کنونی که در محفلها و خیابانها چنین و چنان میکنند اگر صداقتی داشته باشند و سن و تجربهشان بالاتر رود و پردههای جزمیت و عصبیت و کژبینی و کجروی را بدرند و روزی بخواهند به گذشتهشان بپردازند جز این خواهند گفت که شرایط جهانی چنین بوده است و شرایط داخلی چنان و رفتار مخالفان از جمله اصلاح طلبان پیگیر و سازش ناپذیر چنان وگرنه روند دیگری برای کشور رقم میخورد. البته در آن روز باید صمیمانه دست ایشان را فشرد. آینده ایران به فشردن همین دستها بستگی دارد. ولی آن روز شما در نقد نقدهای آنها چه خواهید گفت؟ پس امروز آمادگی داشته باشید نقدهای مشابهی را بشنوید. لااقل به این نقدها فکر کنید...
آقای تاجزاده شما اینک بسیار فعال شدهاید و مرتب مطلب مینویسید و چه خوب (وهمان اصلاح طلبان محافظه کاری که به برخی مواضع شما خرده میگیرند، بعدها همین نظرات و مواضع را به عنوان سند فعالیت و موضعگیری و افتخار خود خواهند گرفت) اما مراقب باشید پرکاری و پرگویی فرصت تامل را از شما نگیرد. به خصوص در رابطه با جنایت به قول خودتان غیرقابل توجیه اعئامهای ۶۷ که به قول خانم رهنورد با هیچ آب زمزمی پاک نمیشود سکوت کنید بهتر است تا چنین مواضع و تفسیرهایی را مطرح کنید و یا در جلسات خصوصی بالاتر از اینها را هم در موجه سازی آنها بگویید.
پرکاری قدرت تامل و فرصت پیشروی در ریشههای همین خطاها و نقدها را از شما میگیرد. عجله باعث شده است که شما ویدئویی بیرون بفرستید که عنوان ده خطا را دارد و ده خطا را هم از روی نوشته میخوانید اما آنقدر فرصت نکردهاید که یک بار یادداشتتان را مرورکنید و ویدئویتان را دوباره نگاه کنید تا متوجه شوید شما فقط نه خطا را گفتهاید و نه ده خطا و از خطای ششم به خطای هشتم پریدهاید!
آقای تاجزاده یک خطای جا افتادهتان این است: ما قبلا شیفته افکار و شخصیت آقای خمینی بودیم. این شیفتگی مانع ادارک این مسنله بود که تفکر وی علاوه بر تصورات ما بسیار جزمی و بسته و شخصیت وی علاوه بر برساختهای ما بسیار با تبختر و قساوت قلب هم بوده است. قبلا فکر میکردیم «بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد» اما امروز فکر میکنیم بدون نقد خمینی نتوان رهرو آزادی شد.
آقای تاجزاده از نقد آقای خمینی نهراسید. این هراس بیشتر ریشههای عاطفی دارد تا معرفتی. آن را در زورق هیچ مصلحت سیاسی نپیچید. میتوان در این مورد هم بحث کرد که در فضای سیاسی- اجتماعی و تناسب قوای حاکم بر آن فواید این نقد بسیار بیشتر از هزینههای آن است.
سخن پایانی این که علیرغم برخی تفاوتهای جدی بین تحول خواهان و اصلاح طلبان در ریشه یابی مشکلات کنونی اما اصلاح طلبان پیگیر و پیشرو به خصوص اصلاح طلبان ساختاری و تحول خواهان متحد استراتژیک یکدیگرند و این نقدها نقدهای درونی این جبهه فراگیر است که جای بسیاری برای همگان، همه تلاشگران راه «دموکراسی خواهی ملی (= فراگیر و درون جوش)» دارد. گفتگوی انتقادی بین اصلاح طلبان و تحول خواهان و سرنگونی طلبان ملی (نه بیگانه گرا) برای همهشان استعلایی خواهد بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله پیش از این در سایت [زیتون] منتشر شد.