هادی غفاری در گفتگویی با خبرگزاری ایرنا مطالبی پر از تناقض از گذشته خود را برشمرد. مطالبی که تحلیل آنها بیش از دروغ سنج به روانکاوی با تجربه نیاز دارد. روانکاوی که چه بسا به این نتیجه برسد که امثال آقای غفاری میزبان دو یا چند نفر و البته با یک شناسنامه در نهان خود هستند. نفراتی که همواره یکی به عنوان سخنگو از شخصیت افسانهای دیگری میگوید. آن دیگری اقای هادی غفاری در این مصاحبه کسی است که در اقامت کوتاهش در زندان کمیته، در کف پاهایش ۲۰ سانت گوشت اضافی در اثر شکنجه ایجاد شده است، سر پدرش را بدون دلیل با مته سوراخ و پاهایش را در روغن مذاب میگذارند. سخنگوی چند گانه درونی هادی غفاری در این مصاحبه و پس از ۴۴ سال ناگفتههای بیشتری به یادش میآید که مثلا بازجویان ساواکی میخواستند به خواهرش تعرض کنند. نهایتا او برای هر چه جذاب تر کردن این فیلمنامه شلاق را به دست خود و پدر میدهد تا همدیگر را بزنند. معلوم نیست که جناب هادی غفاری تا چه زمانی بر آنست که از مرحوم پدر برای خود اعتبار کسب کند؟ این راقم از آنجا که به مدت سه چهار ماه با هادی غفاری در سال ۱۳۵۳ از نزدیک در حشر و نشر بودم دور از انصاف دیدم که او ایچنین به تحریف هایی بپردازد که بر صداقت تاریخ انداکی خدشه وارد شود. سخنگوی این ترکیب چندگانه هادی غفاری حتی یک لحظه از توصیف قهرمانیهای آن دیگری خود دست بر نمیدارد. آن دیگری آقای غقاری همچون سوپر منها یک تنه در برابر تظاهرات مسلحانه سال ۱۳۶۰ میایستد و با وجود آنکه از دوستانش یاسر عرفات و نلسون ماندلا!!! اسلحه میگیرد اما اساسا با مشی مسلحانه هم مخالف است و...
.... هادی در شهریور ماه ۱۳۵۳ در بند ۴ موقت زندان قصر از اقامت کوتاه مدتش از زندان کمیته آمده بود. طلبهای جوان و نسبتا قد بلند با صورتی استخوانی، رفتاری پر هیجان و نما و با لب هایی که بنای ایستادن از حرف زدن نداشت. خونگرم بود آنچنان که اگر میخواستی تن به گفتارش بدهی مجالی برای دیالوگ ایجاد نمیکرد و مخاطب تنها ناگزیر به شنیدن بود. شنیده هایی که چون بوی مخالفت با حکومت وقت را میداد فارغ از محتوایش در آن سالها البته چه بسیار شنوندهها داشت. هادی گویا به برگزاری جلساتی ضد رژیم در اردبیل مبادرت و ساواک برای دستگیری وی به خانه پدر هجوم برده بود. در جریان جستجو گرچه خود هادی در منزل نبود اما آیت اله را برای چند برگ اعلامیه مربوط به رویداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که در قفسه کتابهایش بود دستگیر نمودند. آیت اله غفاری در شصت سالگیاش تقریبا مسن ترین زندانی بند و برخلاف پسر بسیار کم حرف و سرشار از فروتنی و متانت بود. از آن روحانیونی بود که رفتاری بی حاشیه داشت. در روز هایی که نوبت نظافت و رفت و روب بند به اطاق ایشان میرسید مانند همه و بی توجه به رانت لباس و سن بالا جارو میکرد و ظرف میشست. رفتاری که در نگاه زندانیان چپ غیر مذهبی نیز با احترامی در میآمیخت.
در ماه آبان، هادی و پس از مدتی مرحوم آیت اله غفاری را به بند ۱ اصلی منتقل کردند. سرگرد زمانی رییس وقت زندان سیاسی قصر در حین این جابجایی، درجمع چند زندانی از آیت اله میخواهد که آیت اله خمینی را مورد هتک حرمت گفتاری قرار دهد وگرنه دستور میدهد که ریش وی را از ته بتراشند (آیت اله دارای محاسن بسیار بلندی بود). اما ایشان از این دستور سخیف سرپیچی و سرگرد زمانی به اجرای تهدید اقدام میکند. هنگامی که آیت اله غفاری با سیمایی کاملا تغییر یافته وارد بند یک شد بسیار اندوهگین بود. بیش از یک یا دو روز از این ماجرا نگذشت که ایشان بیمار شد و تقریبا با نشانه هایی مانند سکته تحرک خودرا از دست داد. من به کمک دو نفر دیگر ایت اله را برای اعزام به بیمارستان همراهی کردیم. دو روز پس از رفتن آیت اله به بیمارستان زندان خبر فوت ایشان موجب تاثر عمومی شد. این حادثه در شرایطی صورت گرفت که هادی در روزهای قبل و درمرحله بازپرسی آزاد شده و منع تعقیب خورده بود. خبر فوت ایشان موجب تاثر عمومی در بند شد. یکی دو سال بعد چند تن ازدوستان به مسجد الهادی در تهران که حالا دیگر غفاری پسر پیشنمازش بود مراجعه میکنند. آنان از نظر انتشار اکاذیبی از قبیل " سر آیت اله را با مته سوراخ و پاهایش را در روغن مذاب گذشته بودند "و..... هادی را مورد نقد قرار میدهند. اما او با پاسخی پراگماتیستی گفته بود که برای مبارزه با رژیم پهلوی هر دروغی حلال است. اگر به مصاحبه اخیر او هم توجه کنیم در میابیم که پراگماتیسم در این گوشه نشینی حالایش اما دست از سرش برنداشته است. او میگوید: " پدرم از نظر بدنی، مرد بسیار قوی و مقاومی بود و به عنوان یک روستازاده و کارگر، سلامت بدنش مثال زدنی بود. در حضور قرآن شهادت میدهم. میان دادگاه اول و دوم، آزاد بودم. سرلشکر «عبدالله خواجه نوری» رئیس شعبه دادسرای نظامی ارتش تماس گرفت و گفت: به ملاقات پدرتان بیایید. با مادر و خواهر و برادرم بیرون از بند عمومی «زندان قصر» مقابل اتاقی که سه طرفش توری بود، ایستادیم و پدرم را آوردند. پدرم جلوی مادرم به گریه افتاد به طوری که روحیه مادرم خراب شد. به پدرم گفتم «خجالت بکش تو که عرضه نداشتی مقاومت کنی چرا روضه موسی بن جعفر (ص) میخواندی؟ گفت: پسرم همه بدنم درد میکند. گفتم روحیه مادرم را خراب کردی. گفت: نه، بدنم متلاشی است. بعد خواست اشکهایش را پاک کند، بینی و بین الله دستهایش بالا نمیآمد، سرش را خم کرد و به زحمت اشکهایش را با سر زانوهایش پاک کرد و گفت: همه دست و بالم شکسته و داغون است حتی مرا نمیبرند تا شکستگیها را گچ بگیرم. دو شب است که از درد نمیتوانم بخوابم. بعد که با ما داشت صحبت میکرد یکباره سرش به زیر افتاد! کشان کشان با صندلی پدرم را بردند هر چقدر التماس کردیم که اجازه دهید دکتر بیاوریم، گفتند خودمان به داخل بند پزشک میبریم..... "
تا آنجا که بخاطر دارم هادی غفاری در آن مقطع زمانی هرگز به دادگاه نرفت و در مرحله باز پرسی منع تعقیب خورد. اساسا آزادی بین دادگاه اول و تجدیئد نظر در آن زمان به یک طنز شباهت دارد. دیگر آنکه روسای دادگاههای نظامی نقشی در مدیریت اجرایی زندان نداشتند. خواجه نوری چرا بایستی به آقای غفاری آزاد در بین دو دادگاه و برای ملاقات با پدر زنگ بزند؟ جناب هادی غفاری همانطور که در خصوص نحوه شهادت پدر بزرگوارشان از اغراق چه بسیار عبور کردهاند در مورد خود نیز راه به تخیل بردهاند. گرچه در زندان کمیته مشترک در ان سالها انواع شکنجههای وحشیانه ممکن بود اما مانند گردوی در خانه قاضی عمدتا به شماره بود. شاید برای زندانی که تردیدی نداشتند اطلاعات با ارزشی از تشکیلات مسلحانه خود دارد به هر شیوهای تا شهادت زندانی پیش میرفتند اما در خصوص فردی مانند هادی غفاری که تنها به جرم جلسات مذهبی - سیاسی دستگیر شده بود باور افسانه هایی از قبیل اینکه بازجویان از بدن او مانند زیر سیگاری استفاده میکردند و یا پنکه و یا..... قابل درک نیست. چطورامکان دارد کسی که کمتر از دو ماه در کمیته مشترک بوده است اما شش ماه از حمام محرومش کرده باشند؟ الان را چه عرض کنم اما همان زمان که ایشان تازه از کمیته به قصر آمدند را بخاطر دارم هیچ آثار ماندگاری از این شکنجههای ادعایی و از جمله افزایش ۲۰ سانتی قطر کف پا دیده نمیشد. ولی بخاطر دارم که در حیا ط زندان قصر بدون هیچ محدودیتی والیبال بازی میکردند و چه آبشارهای خوبی هم میزدند! چرا بعد از ۴۴ سال اکنون به یادشان افتاده است که وی و پدر را وادار میکردند تا هم دیگر را با شلاق بزنند و یا خواهرشان را مورد آزار قرار دادند؟ یا اینکه چرا باوجود عدم اعتقادبه ترور و مبارزه مسلحانه اما هنوزعاشق اسلحه هستند؟ با چه مکانیزمی برای دستیابی به اسلحه با دوست نزدیکشان نلسون ماندلا!!! از درون زندان آفریقای جنوبی ارتباط برقرار کردند؟ و....
آقای غفاری باور کنند ۴۰ سال است حکومت پهلوی سقوط کرده و دیگر نیازی به دروغهای حلال ندارند. در این مصاحبه پر از تناقض و تخیل اما آقای غفاری نهایتا به درستی میگویند که من عاشق اندیشه خودم هستم. بنظر میرسد اگر او و البته همه ما از این عشق و در حقیقت خود شیفتگی رها شویم انگاه بجای این ترکیب چندگانه درونی و از ارتکاب به مواردی مانند آنکه بنام انقلاب فرهنگی با سنگ به دانشگاه حمله کردن و بسیاری چراهای دیگر رها میشویم.
عبدالحسین طوطیایی