زیتون
پروین بختیارنژاد نیز زندگی را بدرود گفت؛ همانطور که پیش از این مریم موذنزاده دوست و همراه او در سکوت سرد زمان جان داد، بدون آن که خطی از او در تاریخ آمده باشد.
این دو متعلق به نحلهًای از دختران جوان ایرانی مقیم شهر قزوین بودند که به همراه دیگر دختران و پسران پرشور برای ساختن ایرانی آزاد و جامعهای آباد و انسانی به تأسی از شریعتی و تعالیم او تشکلی را بناگذاشتند که با نام پیشتازان و بعدها موحدین مشهور شدند. حلقهای فکری-عقیدتی و سیاسی که طی دوران فعالیت گرفتار خزان و حبس شدند و رنج حبس همراه با اتهام، بیخانمانی و طرد و تنهایی و محرومیت کام آنان را تلخ و زهرآگین کرد .
این جمع جوانان دوست و همراه، پس از رهایی از حبس، از چارچوبهای ایدئولوژیک هم گذر کردند و در قامت کنشگری مدنی، مطالبهگر حقوق بر زمین ماندهی زنان، کودکان، دانشجویان، کارگران و اقشار فرودست و بیصدای ایران شدند.
از این دختران آرمانگرای دیروز و زنان مطالبهگر و کنشگر امروز، دو تن در کام رنج و درد و زخم گرفتار شدند و جسم نحیفشان، جان زخمیشان را از زندگی در ربود؛ مریم موذنزاده و پروین بختیارنژاد.
این دو از میان آن جمع دختران و پسران دیروز برای همیشه رفتند بدون آن که دردها، رنجها ، غمها، حرمانها و آرزوها و آرمانهای بر زمین ماندهی آنان را در تاریخ پر از حقکشی سرزمینشان ثبت و ضبط کنند ...
اگر جد و جهد فردی پروین بختیارینژاد نبود از او هم همچون مریم موذنزاده - که در اوج شکوفایی، سرطان آنقدر چنگالهایش را در جان دردمندش فرو کرد تا نفس از او ستاند - خبری نداشتیم.
تاریخ این ارابهی بیرحم زمان، همچنان به راه خود میرود، بدون آنکه لختی درنگ کند و از پیادگان و بی صدایان خبری گیرد. چهرهی مظلوم و حرمانزدهی مریم موذنزاده و پروین بختیارینژاد، هرگز از پیش چشمانم محو نمیشوند. آن دو هنر دختر بودن، مادری کردن، همسر بودن و هنر بزرگ خوب زیستن را به تماشای همگان گذاشتند تا دختران این دیار و مادران این سرزمین، پویندگان راهی باشند که آنان با غمگساری و تلخکامی در میانهی راه بر زمین افتادند و از رفتن باز ماندند .
آن دو اینک در آغوش مادر محبوبشان (خاک وطن ، ایران عزیز) آرمیدهاند. آنان دیگر درد ندارند، رنج ندارند، دوا و درمان نمیخواهند ، تیماردارشان خاک وطن هست و آرزوهایشان در دل و جان تکتک دختران، زنان و ایرانیان وطنخواه ...
در زادروز میراثدار خراسان بزرگ استاد شفیعی کدکنی از او مدد می گیرم که :
چو از این کویر وحشت ، به سلامتی گذشتی ، به شکوفه ها ، به باران ، برسان سلام ما را ...