دکتر محمد هادی ایازی، معاون اجتماعی وزیر بهداشت آخرین آمار مسمومیت با الکل در کشور طی یک ماه گذشته را تشریح کرد: "در یک ماه اخیر ۴۶۰ مورد مسمومیت ناشی از الکل در کشور داشتیم که منجر به مرگ ۴۲ نفر شد. وی با بیان اینکه ۱۷۰ نفر نیز کلیههای خود را از دست دادند و باید دیالیز شوند گفت: ۱۶ نفر از مصرف کنندگان نیز نابینا شدند."
شاید آخرین چیزی که جمهوری اسلامی در شرایط اقتصادی و اجتماعی کنونی به آن بیاندیشد این دست آمارها باشد. مرگ و میر از سالهای جنگ برای سران انقلاب یک عدد بوده و گویا کشتهها و شهدای ایرانی جنگ، این عادی شدن کریه مرگ آدمیزادگان را در وجود آنها نهادینه نموده است. مرگ ومیر در جادهها، سوختن کودکان بر اثر استفاده از سیستمهای گرمایشی غیر استاندارد، آمار بالای خودکشی در نواحی محروم و استانهای غربی کشور، مرگ و میر و حوادث ناشی از عدم رعایت پروتکلهای ایمنی در کار، مرگ و میر ناشی از آلایندهها در کلان شهرها و دهها عنوان دیگر، همه برای مقامات جمهوری اسلامی از جمله راههای بازگشت به سوی "او" ست و معنا و مفهوم دیگری ندارد. آدمی را از مرگ گریزی نیست اما برای برخی از این مرگها چنان راههای سادهای در جهان امروز متداول است که آدمی به فکر فرو میرود که چرا فقط به خاطر عدم احترام به حقی به سادگی حق خوردن و نوشیدن، بایستی در یک ماه۴۲ نفر از مردمان کشور از دست بروند و دوصد نفر دیگر دچار نقص بدنی وسلامتی دائم شوند و هزاران نفر درمعرض سوگ و گرفتاری جانبی از این حادثه قرار گیرند.
مصرف الکل تنها در یازده کشور جهان به کلی ممنوع است و این ممنوعیت در بیشتر این کشورها با دیدهای متساهل اعمال میشود اما جمهوری اسلامی متخصص ایجاد معضلهای پیچیده از دم دستی ترین امور زندگی بشری است. دخالت در اطعمه و اشربه مردمان، از ابتدای انقلاب و مخصوصا با شروع جنگ شدت بسیار گرفت و هر چه از آن دوران ایدئولوژی زده دور تر شدیم نوع مواجهه و اقناع مردم نسبت به چنین ممنوعیتها و دخالت هایی بی حاصل تر شد. سبک زندگی از سالهای ابتدایی دهه هفتاد به تدریج در شهرهای بزرگ و از ابتدای دهه هشتاد در بسیاری از نواحی شهری ایران به کل متحول شد و میزان تقید مردم به امور مذهبی و مکروهات و محرمات کاهش چشمگیری پیدا نمود اما جمهوری اسلامی هیچگاه، باب اجتهادی بازی برای پاسخگویی به این تغییر سبک زندگی و پارادایمهای فکری مردمان ایران قایل نشد.
در این میان توییت هفدهم مهرماه محسن هاشمی رفسنجانی یادآور دیگر معضل این روزهای جمهوری اسلامی بود: " بخشی از اصلاح طلبان فکر میکنند شهردار شدنم باعث از هم پاشیدگی شورای شهر میشود. برای ریاست شورا جایگزین هست اما بنا بود کسی نرود تا باب نشود. مثل حجاب بانوان است، اگر شل کنند دیگر نمیشود کنترل کرد! البته در این شرایط شهردار شدن ریسک بالایی دارد و امکان موفقیت دشوارتر از گذشته است".
اشاره او به میثاق نامهای در بدو تشکیل شورای شهر تهران در رابطه با پذیرش پست شهرداری تهران توسط اعضا بود که موضوع این نوشته نیست. آن قسمتی مد نظر است که اشاره تمثیلی به موضوع حجاب اجباری بانوان در جمهوری اسلامی دارد. این رویهای است که جمهوری اسلامی را در بسیاری از عرصهها زمینگیر کرده است؛ اینکه اگر در مورد حجاب "شل کنند دیگر نمیشود کنترل کرد! " اسم رمز خودکردههای بی تدبیری ست که همه از یادگاران دوران طلایی رهبر اول جمهوری اسلامی است. اجباری شدن حجاب برای بانوان و عدم توجه به اصل میل شخص در آزادی پوشش، منع نوشیدن مشروبات الکلی و مأکولاتِ بنا به تشخیص شرع حرام و قطع رابطه با امریکا و قراردادن آن در نقش دائمی شیطان اکبر، سه میراث عمده جمهوری اسلامی از دوران طلایی بنیان گذار نظام است که امروز جزو بزرگترین گرههای سیاسی - اجتماعی جمهوری اسلامی شده است. نوع مواجهه رهبر دوم با این سه موضوعِ به ظاهر بی ارتباط به یکدیگر دقیقا مطابق با همین بلاهت طنز گونهای است که محسن هاشمی در توییت خود آورده است. اگر تساهل کنند و خاکریز اول را بدهند باید از خاکریزهای بعدی نیز گام به گام عقب نشینی کنند.
جمهوری اسلامی امروز در چنبره خود اسیر است؛ بلاهتی که باعث میشود امری به سادگی حق انتخاب شیوه زندگی برای یک ملت چه در زمینه نوشیدن مشروبات الکلی یا نوع پوشش، تبدیل به چالشی شود که در یکی مشروبهای غیر استاندارد و تقلبی میتواند از کشته پشته بسازد و در دیگری بحران امنیتی مسیح علی نژاد و کمپین چهارشنبههای سفید و دختران خیابان انقلاب چنان پر رنگ شود که انرژی و وقت موافق و مخالف را در میانه این همه معضلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بحران ناکارآمدی، معطوف به خود دارد تنها در چهارچوب حکومت قدسی ولایت مطلقه فقیه قابل رویت است. ایده جمهوری اسلامی حداقل در این دو مورد سخت گیری و کوتاه نیامدن است چون مسئله بدین صورت تصویر شده که هر گونه مدارا، بابهای بیشتری در امور اساسی تر را بر روی مردم خواهد گشود و دایره تنگ تر و تنگ تر میشود و مطالبه گری گسترش مییابد. این بلاهت شاید به نظر با کمی تساهل و اجتهاد نوین قابل حل باشد اما دیوار کج ایدئولوژی در جمهوری اسلامی چنان بر خودش سایه افکنده که اگر یک آجر از بن به قصد تغییر و مرمت و اصلاح بردارند، کل دیوار بر سر مولا و اذنابش آوار میشود.
وقتی در مورد دو معضل اجتماعی به ظاهر پیش پا افتاده چنان کلاف سر در گمی ایجاد شده است مشخص است که در ارتباط با امریکا و اسراییل و بحران خاورمیانه و رابطه با عربستان و عمقهای استراتژیک تعریفی نظام چه ملغمهای از تضادها و سردرگمیها در پیش است.
جمهوری اسلامی چنان اسیر خودکردههای بی تدبیر است و چنان راهها را بر اصلاح بسته که گویی نارنجکی مسلح شده و در میانه افتاده و حکومتیان و ملت دورتا دور آن حلقه زدهاند و نه کسی را توان خنثی سازی انفجار است و نه کسی را یارای از جان گذشتگی و جستن و خزیدن بر روی آن تا صدمات انفجار را کمتر کند. همه گویی مشغول شمارش معکوس برای انفجاریم.