تشخیص ویژگی قدرت سیاسی ایران یک امر گرهی است. از دیدگاه جامعه شناسی سیاسی، آیا قدرت سیاسی حاکم بر ایران یک قدرت عادی و نرمال است و یا قدرتی پاتولوژیک است؟ ارسطو هدف سیاست را فراهم نمودن زندگی مطلوب برای شهروندان تعریف میکرد. مارکس سیاست را وسیله سلطه یک طبقه اجتماعی بر دیگر طبقات تعریف مینمود. در این دو تعریف سیاست خود هدف نیست بلکه وسیله است. بنابراین سیاستمدار به سیاست روی میآورد تا جامعه را مدیریت کند و پیشرفت آنرا ممکن گرداند. بر این پایه، رفتار و کردار حزبها و سازمانها و سیاستمداران تابعی از این هدف میباشد. سیاست در خدمت تغییر وضع و بهروزی مردم باید قرار گیرد. در آنجا که بطور قطع سیاست خود به هدف تبدیل میشود و بهبود و پیشرفت مردمان را از یاد میبرد، از حالت عادی خارج شده و به یک پاتولوژی تبدیل میگردد.
قدرت متعارف و قدرت پاتولوژیک
جامعه انسانی یک نظام پیچیده و دارای زیرمجموعههای متعدد میباشد. عملکرد کل جامعه به عملکرد و هماهنگی زیر مجموعهها وابسته است. کل جامعه و زیر مجموعهها در یک وضع دینامیک هستند و از پویایی و تغییر و تحول برخوردار هستند و علیرغم اهداف گوناگون و تفاوتها، به همکاری و رابطه یکدیگر نیازمند هستند. در یک نظام نورمال و طبیعی ادامه زندگی و بقا در گرو ساختاری است که همکاری و تعاون را میسر نموده و تقویت میکند. عناصر نظام نیازمند استراتژی انطباقی میباشند تا در ساختار عمومی کارایی افزایش یابد.
مشخص تر بگوییم. سیاست، اقتصاد، صنعت، آموزش، محیط زیست، الگوی قضایی، نظام امنیتی، ساختار اداری، نظام خبررسانی، نظام بانکی، فعالیت فرهنگی، بازار کار، نظام حقوقی، مدل خانواده، دیپلوماسی خارجی و غیره از جمله زیرمجموعههای جامعه است. بحران و گسیختگی هریک از زیرمجموعهها روی عملکرد عمومی جامعه تاثیر دارد. زمانی که بحرانهای پیاپی در زیر مجموعهها سراسری میشود کل جامعه توانمندی خود را از دست داده و تخریب گر خود میگردد و از تعادل خارج میشود. بنابراین بعنوان نمونه سیاست حاکم باید به تولید همکاری کمک کند و فضای مناسب برای پیشرفت اجتماع را فراهم نماید. یکی از شاخصهای نظامهای متعادل و زنده، مقاومت آنها در برابر مکانیسم هرج و مرج و مخرب انرژی انسانها میباشد. نظام متعادل منابع و انرژی را برای تعادل عمومی و خلاقیت بیشتر حفظ میکند و به عناصر خود اجازه میدهد تا بجای انفجار و ترکیدن و تخریب، خود نقش سازنده ایفا نماید و ادامه کاری و نیرومندی اجتماعی انسان را فراهم سازد. جامعه متعادل نیز دارای بحران و دشواریها میباشد، ولی تواناییها موجود و روندهای تصحیحی و بهبودی آور، دینامیسم عمومی آنرا حفظ میکند. حال آنکه یک جامعه نامتعادل پاتولوژیک در سراسری بودن بحرانهایش به فلجی ویرانگر کشیده میشود. از نظر جامعه شناسی سیاسی، جمهوری اسلامی یک نظام پاتولوژیک ویرانگر است.
در طول تاریخ تمدنهایی آمدند و نابود شدند، در طول تاریخ، ملت هایی ماندند و ملتهای دیگری از بین رفتند. آن تمدنی که بقای هماهنگ عناصر و دینامیسم عمومی را حفظ نمود ادامه یافت و آنجا که هماهنگی و همکاری عناصر پاشیده شد بقای ساختار منهدم گشت. جامعه انسانی خواهان بقاست و این امر قبل از هرچیز از خواست انسانها برای همزیستی با یکدیگر ناشی میشود. علیرغم ناگواریها و گسستها، جامعه میکوشد تا پیوند اجتماعی میان انسانها باقی بماند زیرا این پیوند یک امتیاز بزرگ به انسانها میبخشد و آن ماندگاری متقابل است. معنای بقای جامعه در منافع حیاتی و بازتولید انسانهاست. انسانها آگاهانه و ناخودآگانه بقای خود را در بقای جامعه مییابند ولی با آگاهی و شعور بیشتر و پروژههای هدفمند مفید، کیفیت زندگی افزایش مییابد. در واقع در درون پیوند اجتماعی است که انسانها تواناییهای خاص خود را متحقق میسازند. حفظ جامعه انسانی در نهایت نگه داری همزیستی انسان است و این پیوند مستلزم و مشروط یک شکل اجتماعی مشخص است. همزیستی نفی اختلاف و دشواری نیست بلکه تلاش برای ماندن در تاریخ است. نوعی مقاومت آنتروپولوژیکی برای ماندگاری است. برای این ماندگاری، قدرت سیاسی و سیاستهای عمومی، نقش اساسی ایفا میکنند.
در تاریخ، عوامل اخلالگر و مخرب که زندگی اجتماعی را از بیرون و درون تهدید میکنند فراوانند. جنگها، جدالهای خونین درون قدرت، بحران اقتصادی، فقر و فلاکت اجتماعی، استبدادهای جانفرسا، تهاجمهای مدام، انتقام جوئیهای قومی، آتش کینههای مذهبی، ویران کننده زندگی اجتماعی هماهنگ هستند. کشورها مکانیسمهای کاهش بوجود میاورند تا بقای خود را تامین نمایند. هر سازمان و نهاد زندهای برای بقای خود به سیستم تنظیم کننده و کنترل کننده نیاز دارد تا افزایش عوامل اخلالگر و پریشان کننده را خنثی سازد. در جامعه امر سیاست یک سیستم تنظیم کننده و کنترل کننده است، ایجاد گفتگوی و تبادل نظر یک روش بحران زاست. روشن است که اجتماعی بودن طبیعی و خودبخودی انسان برای عملکرد خوب و مناسب جامعه کافی نیست. حالت طبیعی جامعه برای چرخش بهینه الگوی اجتماعی نارساست زیرا از نظر جامعه شناسی اختلاف و تمایل به قدرت در نزد انسانها دائم است. خردگرایی و تجربه اندوزی و عواطف انسانی و هنرباهم بودن و تکنولوژی مدیریت، از جمله عوامل بهینه سازی هستند. به این خاطر برخی جوامع سیستم مددرسانی نیرومند، مانند دمکراسی و جامعه مدنی فعال و فضای نقد، را بوجود آورده تا امر کنترل و مدل مسئولیتها بهتر اداره شود. سیاست هوشمندانه یک اهرم جالب بوده که میتواند از طریق کاهش تناقضها و بی نظمیها، تعادل و ادامه کاری جوامع انسانی را میسر سازد. یک سیاست هوشمند متکی بر دمکراسی و مداخله شهروندان و انتخابات دورهای و آزاد فکری شهروندان، فشار بحران را کاهش داده و امکان تصحیح را آسان میکند. سیاستمداران هوشمند اختلافها را میبینند ولی گرایش سازندگی و دورنمای جامعه را مورد توجه قرار میدهند. سیاست باید در خدمت جامعه باشد سیاست یکی از شروط عملکرد سازنده برای کل جامعه میتواند باشد. جامعه انسانی نیازمند امنیت و هماهنگی و رفاه و فرهنگ و آموزش و محیط زیست سالم است و سیاست باید بتواند این عوامل را فراهم نماید. سیاست سکولار که از تنگنای دین خارج شده و از کینه جوئی قومی به درآمده، میتواند همه انرژیها را جمع آوری کند و زمینه گسترش همکاریها و خلاقیتها را فراهم نماید.
سیاستی که از هدف خود یعنی خدمت به جامعه انسانی دور میافتد و برای منافع گروه کوچکی بر علیه کل جامعه عمل میکند یک سیاست پاتولوژیک و مرگبار است. پاتولوژی در سیاست همان اخلال عمومی، همان از کارافتادگی ارگانهای جامعه، همان سرطان سراسری در بدن جامعه است. از نرمال خارج میشویم و به حالت پاتولوژیک میرسیم. در سیاست و قدرت سیاسی نورمال و طبیعی، آسیبها و بدکرداریها و فسادها و انحرافها وجود دارند، ولی ساختار اصلی فلج نیست و نهادها عملکرد نورمال را نگه داشته یا تصحیح میکنند. در دمکراسی فرانسه فساد وزیر وجود دارد، تصمیم سیاسی غیر شفاف وجود دارد، پلیس دستخوش خطاکاری و نقض حقوق بشر میشود، بوروکراسی مزاحمت تولید میکند، تصمیم نابجای سیاسی و اداری گرفته میشود، ولی نهاد سیاسی قدرت و همه ارگانهای آن دارای عملکرد نورمال هستند و در راستای خدمت به شهروند و ملت میباشند و پیوسته زیر کنترل رسانهها قرار دارند. مطابق نظریه منتسکیو تفکیک قوا وجود دارد، ارگانها از نقش عادی خود خارج نمیشوند، شهروندان به نهادها رجوع میکنند و شکایت خود را به سرانجام میرسانند. حال آنکه سیاست پاتولوژیک با ناتوانی همه جانبه مواجه است، آغشته به آشفتگی نهادینه است و با فساد و رشوه و بی قانونی مشخص میشود. رهبران و مسئولان قدرت پاتولوژیک هدف حمایت از دولت و خدمات عمومی ندارند، بلکه منافع شخصی و گروههای مافیائی و سیاسی بر رفتار دولت غلبه دارد. در این نظام بیمار اولویت مدیران، پیشبرد فعالیت اداری نیست بلکه امتیازگیری بیشتر انگیزه اصلی را تشکیل میدهد. هدف تنظیم و پیشبرد جامعه نیست بلکه پیروزی یک ایدئولوژی و پیروزی حزبی و کسب امتیاز فردی و گروهی هدف مرکزی است. در چنین شرایطی قدرت سیاسی جامعه را مانند یک طعمه نگاه میکند.
نمونههای قدرت سیاسی پاتولوژیک کدامند؟
نازیسم یک نظام توتالیتر و ایدئولوژیک بوده و تجلی بارز قدرت پاتولوژیکی است. برنامه دولتی نازیسم متاثر از اهداف هژمونی طلبانه بر ملتهای دیگر و دفاع از برتری نژادی و پاکی نژادی «ژرمنهای آریایی» بود. این سیاست نمیتوانست در راستای امنیت و رفاه و آرامش و حقوق آلمانیها قرار گیرد. در اینجا هدف سیراب کردن اهداف ایدئولوژیک گروه محدودی از جامعه است و آینده ملت آلمان قربانی میشود. البته بسیاری از آلمانها زیر نفوذ سیاست هیتلر قرار گرفته بودند و رژیم با تبلیغات نژادی و تحریک آلمانها علیه یهودیان و سایر اقوام، ماشین جنگی را بکار انداخت و جهان را به ورطه فاجعه کشاند. رژیم هیتلری فاقد بینش خدمت به مردم آلمان است، این رژیم منافع باندهای هیتلری و رهبران نازیسم را اولویت میبخشد و با تحریک ایدئولوژیکی و دروغهای بیولوژیکی جامعه انسانی را قربانی میکند. نازیسم در پی تغییر اتنیکی جامعه است، در پی اجرای یک سیاست سراپا تبعیض گرایانه و خشونت گراست. توطئه گری و سرکوب مخالفان و پرستش پیشوا و جنایت کاری و نفی شرافت انسانی، خمیرمایه سیاستی است که قدرت را برای رهبران ایدئولوژیک و تشنه قدرت میخواهد.
قدرت استالینیستی نمونه دیگری از قدرت سیاسی پاتولوژیک است. سیاستمداران شوروی با طرح «سوسیالیسم علمی» یک جامعه تخیلی ایدئولوژیک را طراحی کرده و وعده فردای «نورانی و بهتر» را میدهند. در واقع سیاست این دولت با شعار پرولتاریا میآید ولی از هدف خدمت به جامعه خارج شده و به حقوق افراد تجاوز میکند. از آنجا که چنین دولتی قادر به تحقق برنامه ایدئولوژیک خود نیست، پس به تبلیغات گسترده غیرواقعی پرداخته و به استبداد توتالیتاریستی روی آورده و مخالفان را به گولاک میفرستد. این رژیم ناتوان از تحقق جامعه کمونیسم است، دهقانان ناراضیاند، کارگران توهم خود را از دست میدهند، روشنفکران بیش از بیش منقد رژیم میباشند و رژیم در استیصال است. بنابراین رژیم استالینی عدم موفقیت خود را نتیجه کار دشمنان و جاسوسان بورژوازی میداند. کمونیسم استالینی خواب یک بهشت در این جهان را میبیند ولی در کردار یک جهنم را به ارمغان میآورد. توهمهای ایدئولوژیک استالین بجای امنیت و رفاه شهروندان، برای آنها گولاک بر پا میکند و این همان سیاست پاتولوژیکی است.
توتالیتاریسم یک روند سرطانی نمودن سیاست است. این سیاست سکتاریستی گروهی کوچک، برای جامعه نیست بلکه علیه جامعه عمل میکند و تعادل کل جامعه را پریشان و آشفته میسازد. در واقع دولت هدف عادی تنظیم و کنترل جامعه و خدمات به مردم را از یاد برده و نقش خود را با هدف «تغییر انقلابی» تعریف میکند. بر این پایه، ایدئولوژی حزبی در تمام ارگانهای بدن جامعه جاری میشود و این شرایط، همان سرطانی نمودن قدرت است. قدرت مورد نظر گروهی کوچک ناشی از لذت جوئی نارسیستک آنهاست. بهبودی جامعه جای خود را به هیجانهای بیمارگونه رهبران میدهد. آنها بطرز غیرمعقول و غیر منطقی به پروژههای ایدئولوژیک دامن زده و تمام توان و منابع جامعه را نابود میسازند. در میان این رهبران چه بسا افراد متوهم و صادقی باشند، ولی کل رهبران و تمام روندهای ایدئولوژیک به عوامل تخریب تبدیل شدهاند و در چنین لحظهای جامعه قربانی میشود. قدرت سیاسی بجای قدرت خدمت به جامعه، خود به هدف نهایی و در خود، تبدیل میشود. سرکوب برای سرکوب، شکنجه برای شکنجه، سانسور برای سانسور و قدرت برای قدرت. هدف، نگهداری جامعه نیست، هدف حفظ قدرت ایدئولوژیک بر روی جامعه است. ریموند آرون مینویسد توتالیتاریسم با ویژگیهای زیر تعریف میشود: یک چنین رژیمی به یک حزب اجازه سیاست انحصاری را میدهد. این حزب انحصاری زیر سلطه یک ایدئولوژی است که بعنوان حقیقت دولت معرفی میشود. این دولت تنها دارنده رسانهها بوده و خبرها را کنترل میکند. فعالیتهای اقتصادی و حرفهای زیر کنترل چنین دولتی است و تمام فعالیتها زیر سلطه ایدئولوژیک آن است. در چنین وضعی ترور و خشونت پلیسی و ایدئولوژی در یکدیگر ادغام میشوند. (رجوع شود به «دمکراسی و توتالیتاریسم»، آرون، گالیمار ۱۹۶۵). در این نظام همه چیز در قدرت گروه کوچک متمرکز است و ارگانهای حیاتی حکومتی از فعالیت عادی و منطقی خود خارج هستند. به این لحاظ قدرت سیاسی بیمار و پاتولوژیک و زیان آور است.
قدرت پاتولوژیک اصلاح ناپذیر
جمهوری اسلامی متکی بر ادغام همه نهادهای حکومتی در اراده ولایت فقیه است. سه ارگان قانونگذار و قضائیه و مجریه مستقیم به خواست استبداد دینی یک فرد وابستهاند. چنین نظامی که انحصاری بوده و در تناقض با خودمختاری نهادها میباشد و تابعیت مطلق سلسله مراتب اداری و نظامی را میطلبد، جز بحرانهای تند ساختاری نتیجه دیگری ندارد. بعلاوه این نظام دینی است و ایدئولوژی اسلامی یک عامل اساسی در فساد و گندیدگی این قدرت سیاسی است. چندگانگی بحرانها و تخریب منابع و نیروها بیانگر آنست که دستگاه دولتی به یک نیروی مخرب و فاسد و اصلاح ناپذیر تبدیل شده است. جامعه ایران بطرز بیسابقه با سقوط اخلاقی و معنوی، با سقوط هنجارهای اداری و مدنی، با سقوط نیروهای تولید و اقتصاد، با سقوط منابع اکولوژیکی، با سقوط روحیه مثبت اجتماعی، با سقوط انگیزه جوانان و غیره درگیراست. در این شرایط عملکرد حکومتی بشکل گسترده در خدمت باندهای سیاسی مذهبی رقیب قرار دارد و آرزوی مثبت زندگی اجتماعی محو شده است. حکومت نسبت به جامعه بیگانه است و تنها ارتباط آن با جامعه از طریق کنترل و فشار و سرکوب و تبلیغات دینی سیاسی، امکانپذیر است.
چرا این حکومت پاتولوژیک است و دلیل ما چیست؟
یکم: در حال حاضر در ایران از چندگانگی دولت نام میبرند: دولت خامنهای، دولت در سایه متعلق به پاسداران، دولت روحانی، دولت اصولگرایان. تمام این دولتها در عمل مستقل خاص خود هستند و بشکل اشکار و پنهان تصمیم گیری کرده و در سیاست مداخله دارند. تنشها و خرابکاری متقابل قاعده طبیعی آنها و هر یک اهداف ویژه خود را تعقیب میکنند. آنها در جستجوی خدمت به ملت نیستند بلکه وسیلهای برای منافع گروهی بشمار میایند.
دوم: دیگر ویژگی این نظام انجام کودتا و توطئه است. توطئه علیه بازرگان، کودتا علیه بنی صدر، توطئه و خلع ید از منتظری، توطئه و قتل رفسنجانی، طرح کودتا و براندازی دولت روحانی، از جمله شگردهای توطئه آمیز جمهوری اسلامی است. رای گیری از مردم یک شگرد تبلیغاتی برای بازار داخلی و صحنه بین المللی است، حال آنکه اعمال زور و توطئه علیه یکدیگر و توطئه علیه جامعه و فرهیختگان آن قاعده اصلی است. بعلاوه هر گروه با توسل به ایدئولوژی شیعه و نمونههای توطئه گری در تاریخ زندگی پیامبر اسلام و امامان شیعه و خلفای عرب و نیز رهبران توطئه گر تاریخ، میداند که راز بقای خود در حذف دیگری است.
سوم: بحران سازی برای ضربه به رقیب و شیفته و آشفته کردن جامعه، تاکتیک دیگر حکومت است. ایجاد بحران رسانهای و خیابانی و دانشگاهی و سیاسی و دیپلوماتیک و منطقهای، شیوه دیگر رژیم اسلامی است. ایجاد بحران و ایجاد آشفتگی نوعی سیاست در مدیریت کشور است. بحران بستن دانشگاه، بحران سازی در تصرف سفارت آمریکا، بحران سازی در جعل آراء در زمان احمدی نژاد، بحران سازی با حمله به سفارت عربستان، بحران سازی تبلیغاتی علیه اسرائیل و آمریکا، جلوههای گوناگون سیاست بحران سازی حکومت است. همه این بحرانها انرژی عظیمی از جامعه را میبلعد.
چهارم: سیاست ناشفاف و مخفی گری جنبه دیگری از نظام اسلامی است. اجرای سیاست مخفی گری در باره سفارت امریکا، آزمایشهای اتمی و ساختن بمب اتم، مذاکرات با صدام در باره جنگ، مذاکره محرمانه در باره دریای مازندران با روسها، مذاکره محرمانه با اوباما و ترامپ، نمونه هایی از مخفی کاری جمهوری اسلامی در قبال ملت ایران است. همه چیز از شهروندان مخفی نگه داشته میشود.
پنجم: نظام حکومتی نابود کننده منابع انسانی و محیط زیستی است. طی چهل سال، نابودی بخش مهمی از جنگلها و مناطق مرطوب، هدردادن و تخریب منابع آبی و دریاچهها، آلوده کردن آب و هوا و توسعه بیسابقه فرسایش خاک، فراری دادن جوانان از کشور، هدر دادن شایستگیهای ایرانیان، گسترش فساد همه جانبه ساختاری، تخریب تلاش انسانها و کنشگران حقوق بشری و زیست محیطی، شکنجه و اعدام روشنفکران و جوانان و کنشگران اجتماعی و سیاسی، چپاول رانتهای نفتی، همه این موارد نمونه هایی از ویرانگری منابع طبیعی و انسانی در کشور ماست. جمهوری اسلام حامی انسان و طبیعت نیست، بلکه برای اهداف تنگ نظرانه باندهای هیات حاکمه همه منابع را چپاول میکند و آنها را داغون میکند. این حکومت پاتولوژیک با مردم نیست بلکه با الهام از پیامبر اسلام غنیمت میگیرد و ویران میکند. ملت ایران بازنده است زیرا حکومت موجود تمام قدرت خود را در راه زیان به کشور بکار گرفته است.
بدین ترتیب با توجه به ساختار هرم متمرکز قدرت سیاسی و مشخصه استبدادی و فردی آن، هیچ ارگانی از حکومت بطرز عادی عمل نمیکند و بعلاوه مجموعه ماشین حکومتی در مدار بحرانی همه جانبه است. این حکومت، خود را دارای ایدئولوژی دینی برتر اعلام کرد و به مردم بهشت را وعده داد. ولی درتجربه انسانی و اجتماعی، بسیاری دریافتند که ایدئولوژی دینی رژیم جنایتکارانه و تبعیض گراست. حکومت خشونت رسمی خود را «قانونی» و «مقدس» و «الهی» نشان داده و هرگونه تجاوزی را موجه معرفی مینماید. طبقه حاکم با دین اسلام مناسب ترین سیاست را ساخت تا بیشترین فساد را روی زمین عمومیت دهد. این حکومت یک شبکه گانگستری است که ظاهری هنجار یافته دارد ولی در عملکرد خود علیه ملت و منافع کشوری عمل میکند. جمهوری اسلامی یک قدرت سیاسی پاتولوژیک و متعفن است و پاتولوژی حکومت مانند یک سرطان عمومیت یافته است. این حکومت با استفاده از ایدئولوژی اسلامی و شیعه گرانه خود تلاش دارد با قدرت تمام سلطه روانی را بر مردمان آسیب دیده و متوهم و مسخ شده، حفظ کند و آنجا که ایدئولوژی دینی کارساز نیست، قوای سرکوب و خشونت را برای کنترل جامعه و حفظ قدرت خود بکارگیرد. بنابراین جامعه ایران برای حفظ خود، از این مدل و ساختار حکومتی بطور قطع باید خارج شود.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه