Tuesday, Nov 6, 2018

صفحه نخست » جمهوری، یا مشروطه ی پادشاهی؟ بحث بر سر چیست؟ علی شاکری زند

sz.jpgاگر در نخستین ماه ها و حتی یکی دو سال نخست جمهوری اسلامی همه ی انقلابیون سینه چاک نظام جمهوری بودند و از هواداران سلطنت صدایی برنمی خاست، هرچه مرور زمان ماهیت فجیع رژیمی را که به نام جمهوری به ویرانی ایران آغاز کرده بود نمایان تر شد، همزمان با برخاستن آوای بیشتری از سوی هواداران پادشاهی پهلوی، شعله های آتش جمهوری خواهیِ بلاقید وشرط نیز سردتر شد.

در همه ی این احوال تنها کسی که به هیچیک از این دو افراطی گری دچار نشد شاپور بختیار بود که در جوانی در پاریس در دفاع و هواداری از جمهوری جوان اسپانیا که به رأی اکثریت مردم تأسیس شده بود با دیگر هواداران آن فعالانه همکاری داشت، و هنگامی که به کشور خود بازگشت وارد مبارزه ی سیاسی به نفع نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق، و در چارچوب مشروطه ی پارلمانی و نهاد پادشاهی آن شده بود؛ و با وجود سالیان دراز مقاومت علیه دیکتاتوری ناشی از ۲۸ مرداد و زندان ها و محرومیت هایی که متحمل شد، هنگامی که در پایان ۱۳۵۷ خطر دیکتاتوری توتالیتر دینی را مشاهده کرد برای حراست از آینده ی کشور و آزادی ملت، مانند گذشته، به دفاع از قانونی اساسی مشروطه قیام کرد.

او دیکتاتوری دینی را هم در تاریخ مشروطه ی ایران یک سال در دوران استبداد صغیر ﻣﺣﻣﺩعلی شاه ظاهر شده بود و هم در جنگ های دینی اروپای قرن هفدهم(جنگ های سی ساله) فجایع آن را، فجایعی مشابه با آثار آن در ایران، به خوبی مطالعه کرده بود، و نظام های توتالیتر اروپای نیمه ی اول قرن بیستم را هم از نزدیک مشاهده کرده و با دقت بررسی کرده بود، و معنای توتالیتاریسم ایدئولوژیک و خطرات آن را بهتر از هرکس در ایران می شناخت و پیشاپیش می دانست که در صورت پیروزی شعار جمهوری اسلامی خمینی ایران دچار چه سرنوشت شومی می شد.

پس از خروج دکتر بختیار از ایران و از سرگرفتن مبارزه علیه جمهوری اسلامی و تأسیس نهضت مقاومت ملی، هنگامی که در سفری به برلن برای یک سخنرانی، در مجلسی خصوصی از دوستان قدیم دوران دانشجویی یکی از آنان از من پرسید آقای دکتر بختیار چرا جمهوری اعلام نکردند و حال که به خارج آمده اند هواداری از جمهوری نمی کنند از زاویه ی نظری پاسخ ندادم، زیرا از حوصله ی مجلس خارج بود و سودمند هم نبود؛ اما گفتم :

دکتر بختیار، حتی اگر به عنوان یک تحصیلکرده و روشنفکر واقعی از نظر سلیقه ی شخصی به جمهوری گرایش بیشتری داشته باشد اکنون که جمهوری در ایران معنی «آدمخوری» یافته است، او نمی تواند از جمهوری هواداری کند.

امروز هم همه ی سخن درست در همین جاست، یعنی در معنای سلطنت مشروطه یا جمهوری در ایران ما و در فرهنگ ملی و با روحیات و تجارب سیاسی ما ملت ایران است، و نه در ترجیح هر یک از ما میان جمهوری و پادشاهی به صورتی کلیشه ای، یا آنگونه که در کتاب ها درباره ی هر یک از این دو نظام خوانده ایم.

از هواداران یکدنده ی پادشاهی دوران پهلوی که بگذریم، قاعده ی کار این است که نظام های مشروطه ی سلطنتی اروپا مانند سوئد، نروژ، دانمارک، هلند، بلژیک، انگلستان و اسپانیا را نمونه می آورند تا نشان دهند که در این نظام بیش از هر نظام دیگری آزادی های سیاسی برقرار است و در دو سه کشور پادشاهی اسکاندیناوی، در قرن بیستم حتی در راه عدالت اجتماعی هم بیش از هر کشور دیگری در جهان پیشرفت شده است. انکار این ادعا ها بسیار دشوار است.

در مقابل جمهوریخواهان استدلال می کنند که جمهوری به معنی حکومت جمهور مردم است و در این نظام هیچ مقام موروثی و غیرانتخابی و مادام العمر وجود ندارد و هر کس، صرف نظر از منشاءِ اجتماعی خود می تواند در صورت لیاقت و خدمت به جامعه به بالاترین سمت سیاسی برای رهبری کشور برسد. باز هم با ادعایی روبرو هستیم که اگر صرفاً بر روی کاغذ بماند انکارناپذیر است.

حال باید دید در دنیای واقعیت چه می گذرد.

آنچه درباره ی جمهوری گفته شد درباره ی آن جمهوری صادق است که باید اصطلاحاً جمهوری شیمیایی خالص نامید. صفت شیمیایی خالص اصطلاحی است که برای تمیز واقعیت های موجود از آنچه در کتاب ها نوشته می شود به کار می رود. در خارج از کتاب ها معمولاً جسمی که از لحاظ شیمیایی خالص باشد به دشواری یافت می شود. در دنیای قدرت های سیاسی واقعی نیز آن جمهوری نظری و خالص کتاب ها که حاصل یک رشته عملیات ذهنی و انتزاعی است به سختی یافت می شود.

خواهیم دید که درباره ی مشروطه ی پادشاهی خالص و نظری هم وضع، به تقریب از همین قرار است.

ابتدا به بررسی رژیم هایی بپردازیم که خود را جمهوری می نامند.

قرن بیستم قرن جمهوری ها بوده است. پس از جنگ جهانی دوم، به استثنای چند نظام مشروطه ی پادشاهی موفق اروپا، که حاصل چند قرن پیشرفت اجتماعی و سیاسی و چند انقلاب و تجربه های حاصل از آنها بوده اند، سلطنت میلیتاریست ژاپن دوران جنگ دوم جهانی و شکل دموکراتیک بعد از جنگ آن و سلطنت ناموفق یونان، و چند سلطنت مشروطه ی دیگر جهان مانند مشروطه های ایران و مصر و کامبوج و تایلند و یکی دو سلطنت دیگر آسیای جنوب شرقی، سلطنت به ظاهر مشروطه ی مراکش و اردن، سلطنت هزاران ساله ی حبشه۱، سلطنت ها و امارات خودکامه ی عرب، قرن بیستم قرن جمهوری ها بوده است.

همه ی آمریکای جنوبی، همه ی اروپای شرقی پس از جنگ دوم، همه ی افریقای پس از پایان استعمار، به علاوه ی شوروی سابق و روسیه ی پوتین، چین توده ای، ویتنام، اندونزی، بخش اعظم آسیا، مانند هندوستان، پاکستان، عراق، جمهوری خانوادگی سوریه، لبنان، و ترکیه، و امروز هم جمهوری های پس از شوروی آسیای مرکزی، همگی دارای نظام جمهوری بوده اند و هستند؛ و در میان همه ی آنها به استثنای معدودی جمهوری های اروپای غربی مانند فرانسه و آلمان و ایتالیا و اتریش، به علاوه ی کانادا و ایالات متحده ی آمریکای شمالی، بقیه اکثراً جمهوری هایی بوده اند یا هستند که یا ده ها سال تحت دیکتاتوری های نظامی هولناک، و دست کم نظام های فاسد زندگی کرده اند یا هنوز می کنند و امروز نیز شاهد ظهور حکومت های متعلق به راست افراطی نیمه فاشیستی در میان برخی از آنها هستیم. در ضمن می دانیم که حکومت های توتالیتر قرن بیستم، جز ایتالیای فاشیست که دارای یک پادشاه دست نشانده ی فاشیسم بود، همگی جمهوری بوده اند.

این واقعیت ها نشان می دهد که جز نمونه هایی معدود از دموکراسی های مبتنی بر جمهوری، شاهد تحقق دموکراسی در نظام های جمهوری نبوده ایم؛ و این نمونه ها در میان مجموع جمهوری ها یک اقلیت بسیار کوچک بیشتر نبوده اند.

از پادشاهی مشروطه ی واقعی نیز چند نمونه بیشتر نداشته ایم، و دیگر پادشاهی ها، با ظاهر مشروطه یا بدون آن، در هر حال یا دیکتاتوری مدرن یا استبدادی به روش عتیق خود بوده اند.

تا اینجا به جمهوری اسلامی و مشروطه ی پادشاهی ایران اشاراتی بیشتر نداشته ایم. حال زمان آن است که به این دو تجربه نیز بپردازیم.

اگر تا پیش از انقلاب اسلامی در ایران کسی می توانست از نظام جمهوری تصوری آرمانی ـ یعنی همان جمهوری شیمیایی خالص ـ داشته باشد، هر چند که این فرض چندان با واقعیت تاریخی نمی خواند، اما جای خرده گرفتن بر او نبود. عدم تجربه ی نظام جمهوری در ایران و نارضایی او از سلطنتی که به قانون اساسی تجاوز می کرد، می توانست عدم توجه او به انبوه جمهوری های دیکتاتوری و فاسد جهان را توجیه کند. در عین حال همین عدم توجه به وضع جمهوری های «واقعاً موجود» در جهان یکی از عوامل عمده ای بود که سبب شد هنگامی که خمینی، که حتی بنا به گواهی پر ارج زنده یاد دکتر مهدی حائری یزدی، معنای جمهوری را هم نمی دانست۲، جمهوری اسلامی خود را پیشنهاد کرد و دستیاران مطیع او در پاریس، به آرایش و پیرایش آن برای افکار عمومی ایران و جهان پرداختند۳. این فهم بنیانگذار و رهبر نخستین جمهوری در ایران از این نظام بود؛ تکلیف بخش بزرگ آن نودوهفت درصدی هم که در همه پرسی برای جمهوری اسلامی آری گفتند روشن است؛ برای آنان در آن روزها معنای جمهوری تنها «نه به شاه» بود. ضمن این که بخش بزرگی از درس خوانده های کشور و حتی آزادیخواهان بنام نیز بدون اشراف لازم به همه ی آنچه در کشوری چون ایران، آن هم با بنیانگذاری چون خمینی، از جمهوری می توانست به بارآید، ، آن را، تنها به صِرف آن که در برابر نهاد سلطنت قرار می گرفت، با آغوش باز بپذیرند!

همین پرسش درباره ی هواداران پادشاهی نیز مطرح است. از جمع بزرگ آنان که چشم بسته هوادار هر نوع پادشاهی با هر نوع طرز حکومت هستند و جز دعا و ثنا درباره ی دو دوره ی پهلوی و دشنام به مخالفان آنها تحویل نمی دهند که بگذریم، باقیمانده ی آنان از مشروطه ی پادشاهی چه می دانند؟ آیا بیشتر آنان مانند اکثر ژورنالیست های ابله بیگانه و بسیاری از روزنامه نگاران خودمان نظام سابق را رژیم سلطنت یا سلطنت پهلوی نمی نامند، و نام و مفهوم مشروطیت آن نظام را، که مبنای آن بوده، همواره از قلم نمی اندازند، فراموش نمی کنند؛ یا اساساً نادیده نمی گیرند؛ و حتی نسبت به آن بیخبر و جاهل نیستند؟ از آنها نیز که خود را مشروطه خواه می نامند بسیاری تنها همان سلطنت را مورد نظر ندارند؟ پس می بینیم که در این مورد هم دو طرف هیچ یک نسبت به یکدیگر برتری ندارند.

ناچار، اکنون که تجربه به خود ما و در کشور ما، و به بهایی گزاف، نشان داده که صرفِ عنوان جمهوری یا مشروطه ی پادشاهی، به تنهایی و خودبخود هیچ تضمینی برای حاکمیت واقعی ملت و دموکراسی واقعی نیستند و تفاوت آنچه در واقعیت می تواند رخ دهد و اکثراً هم رخ می دهد با آنچه در تعریف انتزاعی و کتابی یادمی گیریم می تواند تفاوت سیاهی و سفیدی باشد، اعتماد به تعاریف خشک ارسطومأبانه کودکانه خواهد بود و نه شایسته ی نخبگانی که با نظامی سیاه و خون آشام به نام استقرار حاکمیت ملی و برقراری آزادی می رزمند.

این واقعیتی است که درباره ی همه ی تقسیم بندی ها در مورد نظام های سیاسی و اجتماعی صدق می کند. تا پیش از تجربه ی اکتبر ۱۹۱۷ هر کس می توانست تصور کند که علاوه بر این که توزیع عادلانه ی نعم و مواهب مادی و معنوی در جامعه، بدانگونه که در کتاب های آرمانگرایانه ی اوتوپیست ها و حتی نظریه پردازان جدیدتر سوسیالیسم توصیف شده بود، امری مطلوب است، رسیدن به نظامی که این آرمان را، آن هم به ادعای خود «به روش علمی»، متحقق سازد، حتی اگر به کمک زور و کودتا و جنگ داخلی و، مختصر، تحمیل آن به جامعه هم باشد، باز هم همچنان مطلوب و بجاست. این تصور ناشی از دو عامل بود. نخست این که کسی نمی تواند با آرمان عدالت اجتماعی، آنگونه که در کتاب ها توصیف شده بود، مخالفت کند. دوم این که چون ادعا می شد، آن هم باز مطابق تصورات کتابی، که اگر قبولاندن عدالت اجتماعی به طبقات ممتاز از راه اقناع ممکن نبود راهی جز تحمیل آن، باقی نمی ماند، چون یک چنین ادعای نظری تجربه نشده بود، می توانست در نظر بسیاری واقع بینانه و شدنی بنماید. آیا لازم بود تا تجربه نشان دهد که مدعیان برپاداری یک چنین عدالت اجتماعی خود می توانند از جبارترین حاکمان تاریخ بشر باشند که علاوه بر قدرت مطلق سیاسی بزرگترین امتیازات اجتماعی را نیز به انحصار قشر خود در می آورند. نه ! تجربه لازم نبود ! همان زمان که لنین کتاب چه باید کرد را منتشر ساخت شمار بزرگی از سوسیال دموکرات های آلمانی و روسی و از کشور های دیگر اروپا در مقاله ها و رساله های دقیق نشان داده بودند که انحصار رهبری به یک حزب پیشاهنگ مرکب از کادرهای انقلابیِ حرفه ای، با فقدان دموکراسی درون حزب قدرت را به انحصار کمیته ی مرکزی و در کمیته ی مرکزی به انحصار دبیرکل آن درخواهدآورد و این پایه و شروع دیکتاتوری فردی است، هر چند در تئوری به نام طبقه باشد. روزا لوکزامبورگ، کائوتسکی، آنتون پانِکوک در اروپای غربی و مرکزی و پلخانوف و مارتوف و تروتسکی، در روسیه همگی از مارکسیست های تراز اول اروپا، از جمله نویسندگان این مقالات و رساله ها بودند که بخش مهمی از آنها بعدها در کتابی، به نام پرونده ی چه باید کرد، به زبان فرانسه گردآمد. دیکتاتوری پرولتاریا و حزب آن، در چه باید کرد لنین، شاید می توانست از لحاظ کتابی بهترین نظام تاریخ باشد، اما در تجربه ی تاریخ تبدیل به استالینیسم و مائوییسم و چئوچسکیسم، پولپوتیسم و رژیم کنونی کره ی شمالی شد.

حال زمان آن است که به مشروطه ی پارلمانی ـ پادشاهی ایران بپردازیم. انگیزه ی هواداران یکدنده ی این نظام برای ایران نیز، مانند هواداری دیگران از جمهوری اسلامی در دوران انقلاب اسلامی، اگر صرفاً عاطفی و به تبعیت از احساسات کور نباشد، دست کم ناشی از عدم شناخت کافی واقعیت های تاریخ معاصر ایران است، و در مورد جوان ترین آنان نتیجه ی تبلیغات یکجانبه و به دور از انصاف نسل پیشین.

چنان که بالاتر اشاره شد، نه ترازنامه ی منفی جمهوری در جهان قرن بیستم به تنهایی و نه ترازنامه ی مثبت مشروطه های پادشاهی اروپا در همین قرن، به تنهایی چیزی را درباره ی ایران ثابت نمی کند. اگر می توان از این دو نوع تجربه هم درس های منفی گرفت و هم درس های مثبت، اما هیچکدام از کشورهایی که به نتایج منفی و مثبت آنها در جمهوری و سلطنت اشاره شد ایران نیستند؛ ایران، با تاریخ چندهزارساله، با فرهنگ ملی دیرین و خلق و خوی بسیار ویژه ی مردم آن؛ ایران با تجربه ی فجیع نخستین جمهوری، یا آنچه به این نام به آن تحمیل شد، در آن، و ایران با تجربه ی تلخ پایمال شدن قانون اساسی مشروطه در آن در دو دوره دیکتاتوری بنیانگذار خاندان پهلوی و پهلوی دوم از فردای ۲۸ مرداد.

برای ارزیابی این دو نظام در ایران باید این هر دو تجربه منصفانه مورد بررسی کامل و موشکافی قرارگیرد و استناد به تعریف های کتابی کنار گذاشته شود.

در درجه ی نخست باید این دو تجربه که، خواهیم گفت با هم بی ارتباط هم نیستند، هواداران هر دو نوع رژیم را به اندکی تواضع و نرمش و گذشت بیشتر رهنمون گردد. با آنچه گفته شد، نه هواداران پادشاهی مشروطه می توانند جمهوریخواهان را به تنگ نظری متهم سازند و نه هواداران جمهوری می توانند و باید پادشاهی مشروطه را از اساس محکوم دانسته نظر خود را برترین نظرها قلمداد کنند. افزون بر این هر دو گروه باید نشان دهند به اصولی که برای نظام مورد پسند خود اعلام می کنند در عمل پایبنداند.

مشروطه خواهان سلطنت طلبی که تجاوزات انجام شده به قانون اساسی مشروطه ی ایران را نادیده می گیرند و می کوشند به لطائف الحیل دوران هایی را که این تجاوزات به حقوق مردم در آنها صورت گرفته دوران های طلایی بنمایانند نه فقط مشروطه خواه واقعی و خوبی نیستند، بلکه برای جمهوریخوهان نیز رقیبان بدی هستند ! با چنین تنگ نظری هایی آنان آب به آسیاب جمهوریخواهی می ریزند.

همچنین جمهوری خواهانی که هر یک در گوشه ای گروهی تشکیل می دهند، ساز خود را می زنند و قادر نیستند با دیگر همفکران خود به تشکیل سازمان وسیع تر و دربرگیرنده تری اقدام کنند، با تنگ نظری درباره ی سلیقه های ایدئولوژیک و عادات عقیدتی از مسیر اتحاد عمل با دیگران دوری می جویند، با ارائه ی چنین تصویری از خود، که می تواند قرینه ای از شیوه ی حکومت آنان در جمهوری مورد نظر فردایشان باشد، نشان می دهند که با همان روح جمهوری که در کتاب ها یافت نمی شود و تنها در عمل باید تحقق یابد بیگانه اند.

جمهوری اسلامی فجیع ترین حکومتی است که کشور ما تا امروز به خود دیده است؛ حتی فجیع تر از حکومت های فاتحان خارجی که با چهره ی شناخته ی بیگانه ی خود حکومت می کردند، اما پس از مدتی به رنگ و خوی ایرانی در می آمدند. اما این رژیم معلولی است که باید علت آن را در دوران پیش از آن جستجو کرد! از میان صدها مثال یکی را یادآور شویم: چرا در سال پیش از انقلاب مردم کشور و بویژه آزادیخواهان درس خوانده باید از مضمون کتاب ولایت فقیه خمینی و برنامه ی ترسناک حکومت اسلامی بیان شده در آن بیخبر می بودند ؟ آیا این امر جز حکومت سانسور علت دیگری داشته است؟ چرا بجای آن کتاب باید مقاله ی رشیدی مطلق منتشر می شد؛ مقاله ای که بجای آن که حقیقتی درباره ی آن برنامه ی شوم را به مردم بشناساند تنها به توهین پرداخته بود؟

پس هواداران مشروطه ی پادشاهی با هیچ اعجازی نخواهند توانست نقش کودتای ۲۸ مرداد و دیکتاتوری پس از آن در روی دادن انقلاب اسلامی را نفی کنند. صرف نظر از این که بدون وقوع کودتای ۲۸ مرداد درجه ی پیروزی دولت ملی دکتر مصدق در پیش برد هدف هایش چه می توانست باشد، بدون آن حادثه که به خواست و با دخالت بیگانه، و در نتیجه با نقض قانون اساسی انجام شد، وقوع حادثه ای چون انقلاب اسلامی در ایران غیرقابل تصور، و کاملاً محال می بود.

البته برای ظهور جمهوری اسلامی علل دیگری نیز ذکر می کنند که بیشتر آنها از نوع علل بلافصلی هستند که خود در سایه ی وضع یک ربع قرن پیش از آن بوجود آمده بودند. اگر به عنوان نمونه نظر کسانی را یادآور شویم که یا اسلام یا تشیع یا نقش «روشنفکران دینی» پیش از انقلاب را مهم می دانند باید به آنان پاسخ داد که اگر این عوامل مؤثر واقع شد اثر آنها در آن زمینه ای بود که عدم آزادی فراهم ساخته بود. از سوی دیگر همه ی این عوامل در دوران نهضت مشروطه هم وجودداشته اند اما باید پرسید چرا در آن دوران ملت ایران نه به دنبال سران مذهبی مرتجع بلکه به دنبال سران پیشرو ِ مشروطه رفتند و از میان سران مذهبی هم هواداران مشروطه را برگزیدند؟

پس، به عکس، بدون وقوع آن کودتا و دیکتاتوریِ پس از آن، نه تنها مشروطه و قانون اساسی کشور، بلکه، در سایه ی این دو حتی نهاد سلطنت خود نیز، در ایران استحکام بیشتری می یافت. نپذیرفتن چنین حقایقی نه به سود مشروطه و پادشاهی برای آینده ی ایران، بل، درست به زیان آن است؛ زیرا پافشاری در انکار واقعیت مسلم تاریخ از هواداران پادشاهی تصویری ناپسند ارائه می دهد، که نشانه ی عدم پایبندی به حقیقت و فقدان شهامت اخلاقی است، و حس باور و اعتقاد به اظهارات آنان را در مردم نیرومند نمی سازد. برای قبول یک نظام از سوی مردم تنها ارائه ی یک «نظام بهتر» کفایت نمی کند؛ برتری اخلاقی پیشنهاددهندگان نیز باید ملاک باشد و در هر حال بی اثر هم نیست!

باید منصفانه دید که سلطنت مشروطه ی «واقعاً موجود» ایران و حاصل آن برای کشور چه بوده است؛ نمی توان انکار کرد که در میان نتایج مثبت و نیز منفی آن یکی هم همین جمهوری نکبت بار اسلامی بوده است. به همین منوال باید نگاهی به دور از تعصب و کلیشه پردازی نیز به جمهوری واقعاً موجود در ایران افکند و حاصل آن را بررسی کرد. اینجا، بر عکس رژیم پیشین، یعنی مشروطه ی پادشاهی، حاصل کار تنها ویرانی و فساد و برباد دادن صد سال دستاورد مشروطه ی ایران بوده است.

البته این نتیجه گیری بدین معنی نیست که در آینده نیز، خواه جمهوری و خواه مشرطه ی پادشاهی، هرباره در ایران مانند گذشته خواهند بود.

هر یک از این دو تجربه، نتیجه ی علل بسیار دیگری نیز بوده که، اگر در مورد تجربه ی جمهوری دیکتاتوری پیشین مسلماً یکی از آن علل باشد، دو علت دیگر را نیز نباید در مورد هر دوی آنها از مد نظر دور داشت.

یکی را باید در نقش قدرت های بزرگ بیگانه در تاریخ معاصر ایران جست که در این دوران کشوری ضعیف بوده است. یکی دیگر از این علل را نیز باید در این حقیقت جستجوکرد که فرهنگ و تمدن ملی ما، با وجود سابقه ی درخشان انکارناپذیر آن، بطور حتم برای پیش برد هدف های حیاتی صدساله ی گذشته نارسایی های بزرگی داشته است که تجربه های بزرگ این سده نیز برای جبران آنها کفایت نکرده است. در چنین جامعه ای که مشروطه ی پادشاهی با کودتا و همدستی بخشی از جامعه به دیکتاتوری تبدیل می شود، جمهوری هم مانند بسیاری از کشورهای دنیای سوم با مشارکت بخش بزرگی از همان جامعه و مخالفان پادشاهی به شوم ترین حکومت قابل تصور می انجامد.

به نام مصلحت ایران جمهوریخواهان و هواداران پادشاهی مشروطه می باید بکوشند تا احساسات و ترس های یکدیگر را بفهمند. جمهوریخواهان، حتی آنها که دیگر اسیر تصویرهای آرمانی از جمهوری نیستند، نمی توانند ترس خود از پادشاهی و هواداران آن، بلکه چه بسا نفرت و کینه ای را که از ترس دوران دیکتاتوری، و خاطراتی که از زندان و شکنجه و حتی اعدام های آن زمان ناشی شده از دل بزدایند. خرده گرفتن بر اصل این احساسات دشوار است. اما تنها می توان گفت که خِرَد و دانش نیز باید احساسات را هدایت کنند و گرنه تنها احساسات بر حیات انسان چیره می شود.

قرینه ی چنین روحیه ای در هواداران پادشاهی نیز وجوددارد. آنان نیز در وجود جمهوریخواهان کسانی را می بینند که در رخ دادن انقلاب اسلامی و یاری به خمینی برای برپایی جمهوری اسلامی سهمی بزرگ داشته اند. این تصور نیز تماماً نادرست نیست. اما در اینجا نیز باید افزود که هواداران پادشاهی مشروطه انگیزه های کسانی را که به آن انقلاب کشانده شدند بکلی از نظر دورمی دارند: این واقعیت انکارناپذیر را که دیکتاتوری پیشین جز خمینی و دارودسته اش آلترناتیو سیاسی نیرومند دیگری در جامعه باقی نگذاشته بود، و حتی شاپور بختیار نیز هنگامی که در برابر این آلترناتیو کاذب قدبرافراشت در جامعه دیگر گروه های متشکل نیرومندی باقی نمانده بودند که انگیزه و راه او را به سرعت درک کنند و به یاری او بشتابند و او ناچار بود تنها به نیروی ایمان به حقیقت و شجاعت خود وارد آن نبرد گردد. حتی ارتش شاهنشاهی با آن دبدبه و کبکه اش او را رهاکرد و تنها گذاشت.

برای هواداران پادشاهی مشروطه نیز عدم درک این واقعیت های بزرگ سبب اسارت به دست احساسات و نابینایی تاریخی و ناچار داوری نسنجیده درباره ی هواداران جمهوری می گردد.

اینجاست که باید پرسید آیا به نام مصالح عالی ایران و ملت ایران وظیفه ی هر دو طرف نیست که به انگیزه های یکدیگر توجه بیشتری معطوف دارند و بی آنکه این انگیزه ها را دلیلی برای تغییر انتخاب خود دانسته باشند، برای فهم طرف مقابل آمادگی بیشتری بیابند.

هواداران پادشاهی مشروطه با تصدیق حقایق دوران دیکتاتوری و بویژه واقعیت وقوع کودتایی که سرچشمه ی آنها بوده مشروطه خواهی واقعی خود را به اثبات برسانند تا به چشم جماعتی متعصب و تنگ نظر به آنان نگریسته نشود.

هواداران جمهوری نیز بپذیرند که آنچه «انقلاب شکوهمند» نامیده بودند سراب خطرناکی بیش نبوده که اگر در زمان وقوع آن بسته بودن محیط اجتماعی و در یک کلام خفقان سیاسی حاکم آن را در نظرشان دوست داشتنی ساخته بوده، انقلابیگری احساسی و غلبه ی عواطف نیز در سمت گیری آنان به نفع آن جای بزرگی داشته است.

هواداران واقعی مشروطه باید هیچگاه از یادنبرند که پادشاه در خدمت مشروطه است نه عکس آن، و مشروطیت در خدمت ملت است نه وارونه ی آن. اگر رابطه ها بدین شکل بود آن ملت، آن مشروطه و آن سلطنت، همگی موفق خواهند بود.

در مورد جمهور نیز عیناً همینگونه است. جمهوریخواهان نیز باید همواره به یادداشته باشند که جمهوری هدف نیست، وسیله است؛ وسیله ی تحقق حاکمیت ملت بر خود و تحکیم همبستگی و یگانگی میان همه ی شهروندان، نه در خدمت گروهی از جمهوریخواهان.

اگر جز این باشد هواداری از پادشاهی تنها فتیشیسم سلطنت خواهد بود و جمهوریخواهی تنها فتیشیسم جمهوری؛ در مورد اول هدف مشروطه است و پادشاهی وسیله ای در خدمت آن، نه به عکس. در جمهوری نیز هدف حاکمیت و همبستگی و یگانگی مردم است و نهاد جمهوریت وسیله ای در خدمت آن، نه وارونه ی آن.

اگر نگاه همه اینگونه بود و هیچیک از دو طرف نیز حقایق ناخوش آیند مربوط به خود را انکار نکردند، آنگاه اختلاف نظر بر سر این دو گونه نظام تبدیل به جنگ های حیدری و نعمتی نمی شود و جای خود را به تفاهم و همبستگی بیشتری برای ساختن آینده ای آزاد، و پیشرفت سریع تر به سوی سقوط نظام فاسد حاکم خواهد داد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ این سلطنت به دنبال یک کودتای نظامی سرنگون شد و رژیم توتالیتر سرهنگ منگیستو، از ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۱، به نام جمهوریدموکراتیک خلق حبشه جای آن را گرفته بود.

۲ زنده یاد دکتر مهدی حائری یزدی که از دوران تحصیل در قم با خمینی همدوره و دوست بود در جایی می گوید وقتی خمینی شعار جمهوری اسلامی را به پیش کشید در دیداری به او گفتم جمهوری چندین نوع است، منظور شما کدام نوع جمهوری است او سکوت کرد و به این پرسش پاسخی نداد(نقل به مضمون بسیار نزدیک به اصل). معنی این سکوت درست این است که خمینی نه تنها از آن انواع جمهوری اطلاع نداشته بلکه در اصل معنی نظام جمهوری را هم نمی دانسته زیرا جمهوری در تئوری و برابر تعریف انتزاعی آن متعلق به همه ی مردم است و نمی تواند مردم را بر حسب دین آنان تقسیم کند و مورد تبعیض قراردهد.

۳ در پیشنهاد جمهوری خمینی هم، چنان که در سخنرانی روز ششم اوت گذشته بر مزار دکتر بختیار گفتم، آماج حمله ی او مشروطه و حاکمیت ملی بود نه خود سلطنت که در گذشته همواره مورد تأیید قم و نجف بوده و خمینی هنگامی که بخت او مساعدت کرد آن را تنها به عنوان غنیمت جنگی برای استفاده ی شخصی می گرفت.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy