"دولت ترامپ، نیک میداند که در صورت جنبش سراسری و عمومی و خشونت زدا در ایران، شخصیتها و سازمانهایی را که سالهاست در آب نمک خواباندهاند و از انها حمایتهای رسانهای و مالی و سیاسی عظیمی میکنند، هیچ نقشی در رژیم آینده نخواهند داشت."
انقلاب زمانی بر علیه رژیم استبدادی رخ میدهد که رژیم هیچ اصلاح و رفرمی را، چه در فرم ساختاری و چه در فرم شخصیتی، بر نتابد.
به بیان دیگر، مسئول اول هر انقلابی، استبدادی است که اصلاح را بر نمیتابد و اینگونه راهی برای جامعه جز انقلاب نمیگذارد.
دیگر اینکه بر خلاف تصور بسیاری، هیچ انقلابی بنا بر فرمان و دستور انجام نمیگیرد و این وجدان جمعی جامعه میباشد که حکم انقلاب را صادر میکند.
این حکم زمانی صادر میشود که مجموعه شرایط موجود در درون استبداد حاکم و نیز در درون جامعه و فعل و انفعالات بین آنها، وجدان جامعه ملی جامعه را به این نتیجه میرساند که رژیم استبدادی اصلاح را بر نمیتابد و بنا بر این برای استقرار دموکراسی راهی جز نبود کردن مانع رژیم استبدادی پیش خود نمییابد.
آن بخش از نسل جوانی که میگویند چرا انقلاب کردید، حال روز بروز و بنا بر تجربه خود بیشتر دارند به این نتیجه میرسند که استبداد فاسد و تبهکار حاکم، بنا بر ماهیت و ساختار خود، اصلاح پذیر نیست و راهی جز سرنگونی آن وجود ندارد. اینگونه وضعیت نسل ما را بهتر درک میکنند که وقتی که استبداد وابسته و نتیجه کودتای ۲۸ مرداد، حتی دو حزب در خدمت خود را که به احزاب <بله> و <بله قربان> معروف بودند را تاب نیاورد و آنها را منحل و کشور را یک حزبی و تحقیر مردم را به آنجا رساند که اسم نویسی را اجباری و مردم را مخیر کرد که یا عضو حزب شوند و یا راه زندان و یا تبعید از وطن را در پیش بگیرند، راهی برای جامعه جز انقلاب باقی نگذاشت.
شدت اصلاح ناطلبی شاه آنقدر بود که در خاطرات علم میبینیم که به فرح میگوید که قانون اساسی مشروطه باید آنگونه که او میفهمد اجرا شود! یعنی قانون بی قانون (البته ایشان از اول به قانون اساسی مشروطه باور نداشت. چرا که بنا بر گفته مصدق، شاه در چنین قانونی باید سلطنت میکرد و نه حکومت. ولی از آنجا که عمل به قانون اساسی مشروطه، بمانند پدرش، با شخصیت مستبد او سازگاری نداشت، پیشنهاد کودتا بر علیه نخست وزیر خود را به سفیر آمریکا داد و خود در آن شرکت کرد.)
حتی در زمان خروج از کشور، در جریان انقلاب، هم به فرماندهان ارتش دستور میدهد که از دکتر بختیار اطاعت نکرده و فقط از هویزر اطاعت کنند و بعد از خروج، بر خلاف موافقت قبلی بین کارتر و خمینی، به جای به آمریکا رفتن به مصر میرود و منتظر کودتا میشود تا مانند ۲۸ مرداد به کشور بر گردد! دکتر بختیار هم با هویزر در انجام کودتا همراه میشود و در ۱۹ بهمن ساعت دو بعد از ظهر دستور منع رفت و آمد از ساعت چهار بعد از ظهر را اعلام و دستور بمباران هوایی دوشان تپه و دستگیری بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر را به ساواک (ساواکی که انحلال آن را ۳۵ روز قبل اعلام کرده بود و اینگونه معلوم شد دروغی بیش نبوده است.) داده و زندانی کردن آنها را در زندان باز در کویرهای جنوب داده بود. گردانهای تانک کرمانشاه و همدان و دیگر تیپها و لشکرها نیز به تهران فراخوانده شده بودند، که حضور شبانه روزی مردم در خیابانها آن را خنثی و ارتش از رویارویی با مردم خوداری کرد. (در خاطرات سولیوان میخوانیم که از تجربه جنبش سال ۶۸ در فرانسه درس گرفته بود و هشدار داده بود که چنین کاری انجام نشود چرا که ارتش را در برابر مردم قرار دادن، در واقع ارتش را در مقابل خانواده و فامیل خود قرار دادن است و نظامیان از کشتار گسترده خوداری و این به فروپاشی ارتش منجر خواهد شد. ولی کو گوش شنوا؟ کارتر و برژینسکی، بشدت با نظرات سولیوان مخالف و بهایی به آن نمیدادند.)
ولی اینکه چرا در شرایط حاضر که بارها بر نسل جوان مسلم شده است که رژیم اصلاح پذیر نیست، هنوز انقلابی رخ نمیدهد؟ به دو عامل اصلی میپردازم:
۱. اول علت را باید در غلبه عناصر فکری گفتمان اصلاح طلبی باید جست. توضیح اینکه، اصلاح طلبان از آنجا که هدف از مبارزه سیاسی را قدرت میدادند و از آنجا که بنا بر تعریف، قدرت، اخلاق ندارد، برای توجیه وضعیت خود، از طریق تحریف و سانسور، این نظر را در میان مردم جا انداختند، که هر انقلابی ذاتا خشن است و همیشه به استبدادی بدتر از استبدادی که سبب انقلاب میشود منجر میشود (در اینجا تئوریهای ساختار گرایانه بعضی از تئوریسینهای مدرنیسم مانند تدا اسکاچ پل استفاده کردند.) و بر این تحریف تحریف دیگری را افزودند و آن اینکه تغییر از طریق اصلاح، خشن نیست و به مردمسالاری راه میبرد. عقلشان هم نرسید که وقتی اینگونه حکمی سراسری را صادر میکنند و توی سر انقلاب بهمن میزنند، سودش را بیشتر سلطنت طلبان میبرند که بردهاند. اصولا ذهن قدرت طلب کوتاه بین است و فاقد دید دراز مدت.
نسل جوان نیاز دارد خود را از این فریب رها کند و به اطراف خود نگاه کرده و بعدی تاریخی به آن بدهد. در اینصورت خواهد دید که هر انقلابی ذاتا خشن نیست (نمونه آن انقلاب خود ما که در مرحله بر اندازی از روش پیروزی گل بر گلوله استفاده کرد و گذشته از استثنائات، در کل حاضر نشد با نظامیان با خشونت بر خورد کند. بنا بر یاداشتهای شورایعالی نظامی ارتش، فرماندهان این روش مبارزه را بشدت ارزیابی کرده و میگفتند که مانند برف آب میشویم.) و دیگر اینکه هر حرکت رفرمیستی ضرورتا غیر خشن نیست. تمامی دیکتاتورهای "مدرن" آمریکای جنوبی رفرمیست بودند و سرکوبگرترین رژیمها را ایجاد کردند. بنابراین خشن بودن و یا خشونت زدا بودن جنبش، ربطی به ماهیت انقلابی یا اصلاح طلب بودن آن ندارد، بلکه ارتباط مستقیم دارد به روشی که مبارزه در پیش میگیرد. در کانتکست ایران میبینیم که تمامی جنبشهایی که در آن مردم نقش اساسی داشتهاند و بگونهای خود جوش عمل کردهاند، جنبشها به روش خشونت زدایی عمل کردهاند:
- از جنبش اسطورهای کاوه آهنگر از آنجا که به تاریخ اسطورهای پیوسته است اطلاع زیادی نداریم.
- ولی این را در جنبش تنباکو میبینیم،
- در انقلاب مشروطه هم میبینیم (انقلاب مشروطه از طریق جنبش غیر خشن، مشروطه را به امضای مظفر الدین شاه رساند و این بعد از به توپ بستن مجلس بدستور محمد علیشاه بود و فرستادن قشون به تبریز بود که برای ستار خان و باقر خان راهی جز مقابله به مثل نگذاشت.)
- این را در جنبش ملی کردن نفت هم میبینیم.
- در انقلاب بهمن که با گفتمان انقلابات حاکم در زمان که همان روش چگوارایی بود (این روش را مجاهدین و فداییان در ایران بکار گرفته بودند و شکست خورده بود.) وداع و روش مقابله غیر خشن که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد پیش گرفتند که در سالهای بعد کشورهای اروپای شرقی دیگر کشورها از این مدل برای سرنگونی دیکتاتوری استفاده کردند.
- در جنبش سبز هم این روش بکار گرفته شد.
- در جنبش دیماه هم، روش غالب روش غیر خشن بود.
۲. در اینجاست که میتوانیم به عامل دوم در ایجاد/عدم ایجاد انقلاب مراجعه کنیم و آن عامل قدرت خارجی است. در همه جنبشهای اجتماعی همیشه یک عامل تعیین کننده عامل بین المللی بوده است. جنبشهای عمومی ایران بما میگویند که تنها زمانی جنبش صورت گرفته است که جامعه ملی، ترسی از مداخله خارجی در صورت جنبش نداشته است. برای مثال به سه نمونه آخر مراجعه کنیم:
- انقلاب بهمن در زمانی صورت گرفت که عامل خارجی تحول کرده بود. توضیح اینکه تا انتخاب کارتر، روسای جمهوری آمریکا، به استثنای جان اف کندی (که شاه را مجبور کرد، قدری فضا را باز کند.) بی قید و شرط از شاه حمایت میکردند. ولی شکست آمریکا در جنگ ویتنام، روانشناسی جنگ دوستی در آمریکا (جامعه آمریکایی، در کل جامعهای خشن است و گرفتار روانشناسی شکست ناپذیری هم میباشد. اینکه برای مثال فقط در ده ماهه اخیر، بیش از ۳۰۰ کشتار جمعی با اسلحه در آمریکا صورت گرفته است، اتفاقی نیست و فقط به علت آزادی حمل اسلحه نیست. در کانادا هم آزادی حمل اسلحه وجود دارد، ولی بر خلاف آمریکا اینگونه خشونتها از استثناات بس نادر میباشد. بقول تلویزیون انگیسی زبان فرانسه ۲۴، خبر گزاریها کشتارهایی که در آن زیر ۵ نفر کشته شدهاند را نشر نمیدهند و فقط بصورت آمار منتشر میشود.) را به روانشناسی انزوا متحول کرده بود و بنابراین جیمی کارتر با شعار حقوق بشر انتخاب شد. جامعه ایران زود متوجه شد که چنین وضعیتی شاه را مجبور میکند که قدری از سرکوب خود بکاهد، چرا که دیگر دولت آمریکا نمیتوانست بی قید و شرط از کارهای او دفاع کند. اینگونه شرط خارجی برای انقلاب فراهم شد.
- در جنبش سبز نیز، اینگونه شد و قبل از آن با انتخاب اوباما، جامعه ملی متوجه شد که در صورت جنبش، تمامیت ارضی کشور در خطر قرار نمیگیرد. اینکه این جنبش در زمان بوش پسر و پدر انجام نشد، نیز اتفاقی نیست. حکم وجدان جامعه ملی این است که زمانی که در کشور خطر جنگ و حمله خارجی وجود دارد، بر ضد استبداد حاکم حرکت نمیکند، چرا که نیک میداند که برای اینکه استبداد را بر اندازد، در مرحله اول باید کشوری داشته باشد تا بعد رژیمش را عوض کند. بنابراین انتخاب اوباما، تاثیری ناخواسته - از منظر دولت اوباما- در جامعه ایران گذاشت و اینگونه، جنبش رخ داد.
- جنبش دی ماه هم، در زمانی رخ داد که هنوز فضای برجام و اثرات بین المللی آن در جامعه و در نتیجه امنیت مرزها وجود داشت (البته این را میدانیم که جنبش را دولت پنهان در مشهد شروع کرد. ولی از آنجا که از شعور سیاسی لازم بر خوردار نبود و نفهمید که با اینکار جرقه به خرمن نارضایتیهای مردم میزند، در عرض کمتر از یکساعت کنترل از دستش خارج و بسرعت در بیش از ۸۰ شهر ایران بگونهای خود جوش صورت گرفت. وقتی که زمان فروکش کردن جنبش دقت میکنیم متوجه میشویم که همزمان است با عربده کشیها و تهدیدهای ترامپ و اولتیماتوم برای خروج از برجام. اینگونه نقشی اساسی در فروکش کردن جنبش بازی کرد.
در اینجا میبینیم که هر وقت قدرت خارجی از طریق عربده کشی و تحریم و تهدید نظامی، وارد عمل شده است، جنبشی رخ نداده است و در زمان نبود این مواضع، جنبش رخ داده است. این را هم استبداد حاکم میداند و به این علت است که بطور دائم کشور را گرفتار بحران میکند و هم در حال حاضر دولت ترامپ و مشاوران آمریکایی و اسرائیلی آنها نیک میدانند.
دولت ترامپ، نیک میداند که در صورت جنبش سراسری و عمومی و خشونت زدا در ایران، شخصیتها و سازمانهایی را که سالهاست در آب نمک خواباندهاند و از انها حمایتهای رسانهای و مالی و سیاسی عظیمی میکنند، هیچ نقشی در رژیم آینده نخواهند داشت. بنا براین تحریم و افزودن بر شدت تحریمها و اینکه پمپئو بگوید که تحریمها برای این است که جنبش گرسنگان ایرانی رخ دهد، دروغ است و این فشار نه برای سرنگونی رژیمی که نقش گاو شیر ده را برای آنها داشته است و از طریق استفاده از این لو لو خور خوره، صدها میلیارد دلار اسلحه به مستبدان عرب خلیج فارس میفروشند و قیمت نفت را مدیریت میکنند، بلکه با این هدف انجام میگیرد تا رژیم را در موقعیت ضعیفتری قرار داده تا بقول ترامپ با آنها معامله انجام دهد.
بنابراین هم ترامپ و هم استبداد حاکم، از فشار تحریمها سود بسیار زیادی میبرند. این سود نه فقط در این است که آمریکا اسلحه میفروشد و قیمت نفت را کنترل میکند و یا اینکه فرصت طلایی برای رانتخورای بیشتر برای مافیای مالی-نظامی فراهم میشود. بلکه و بیشتر از این جهت که چنین تحریمی مانع جنبش عمومی و انقلاب با هدف بر اندازی میشود. چرا که نیک میدانند که در نتیجه چنین انقلابی، مردم، سخنگویان معرف استقلال و آزادی را انتخاب خواهند کرد و جریانی مصدقیها را. همانگونه که همیشه کردهاند. البته اگر آب قدرتهای سلطه گر که حقوق ملی ایران را جزء منافع ملی خود میدانند، با آب مصدقیها توی یک جوب میرفت که بر علیه مصدق کودتا نمیکردند و میگذاشتند که ایران، تجربه دموکراسی را ادامه تا اینگونه ثبات سیاسی و اقتصادی پیدا کند و دارای پیشرفتی واقعی شود و دیگر انقلابی اتفاق نمیافتاد و آقای خمینی و هم جنسانش در حد یک روحانی گمنام در قم باقی میماندند.
بعد هم در جریان کودتای خرداد ۶۰ بر ضد مصدقی دیگری، از جناح استبدادی بر علیه اولین رئیس جمهور شرکت نمیکردند و بقول رابرت پاری، برای پنهان کردن کودتای خود (که سازش خائنانه آقای خمینی و حزب جمهوری با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی - اکتبر سورپرایز-) کودتا بر علیه بنی صدر را که حاضر نشده بود که در این سازش خائنانه شرکت کند و دست از دفاع از مردمسالاری بر دارد، شرکت نمیکردند.
بنا براین پیشنهاد من این است که به جای سوال از نسل ما که <چرا انقلاب کردید؟ > از نسل خود سوال کنید که <چرا انقلاب نمیکنید؟ > به بیان دیگر: <چرا تجربه انقلاب را در اهداف دموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه ادامه نمیدهید؟ > انقلاب فرانسه نیز در آغاز گرفتار استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شده بود شد و حتی دوران دیکتاتوری ناپلئون و... را از سر گذرانید، ولی از آنجا که عده کافی از مبارزان دست از مبارزه نکشیدند و تجربه را ادامه دادند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند. ما بیشترین کوشش خود را در ادامه مبارزه و از جمله، از طریق نقد، اشتباهات خود را به تجربه کرده و در اختیار نسل جوان گذاشته و میگذاریم. آیا شما آمادگی آن را دارید که از این تجربیات آموخته و آنها را توشه راه برای استقرار جمهوری شهروندان ایران کنید؟