نسل ما ترانهی شورانگیزش را با صدای شجریان به خاطر دارد:
شب است وُ چهرهی میهن، سیاهه
نشستن، در سیاهیها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هر که عاشقه پایش به راهه
برادر بیقراره
برادر شعلهواره
برادر دشتِ سینه ش -
لالهزاره.
.................
با اصلان در سال ۵۳ همبند بودم. نامش را به عنوان شاعر، یک بار در جُنگی دیده بودم. گویا در جُنگ "چاپار" که تنها دو شماره از آن به کوشش احمدرضا دریایی در آمده بود. چند شعر این دو شمارهی "چاپار" را خسرو گلسرخی و من به احمدرضا داده بودیم. احتمال میدهم خسرو آن شعر را از او گرفته باشد چون نخستین بار این نام را از دهان خسرو شنیده بودم. به او گفتم ارمنیست؟ یادم نیست چه پاسخ داد.
در زندان، اصلا رفتار روشنفکرانه نداشت اما احتمالا با پروندهی اهل تئاتر (سعید سلطانپور، ناصر رحمانینژاد) دستگیر شده بود. در آنجا بیشتر با سعید میگشت. انسانی مهربان وُ خاکی وُ مردمی بود. در حیاط زندان، گهگاه با هم قدم میزدیم اما یادم نمیآید از شعر با هم حرف زده باشیم. از کارش با کامیون، در بیرون میگفت و از فرهنگ رانندههای کامیون حرف میزد وُ می خندید. آنجا بود دانستم که چرا چهرهی روشنفکرانه! ندارد.
اصلان اصلانیان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز به ملاقات "سایه"، به بیمارستانی در "کُلن" رفتم. با او از سوگنامهی دردمند ِ فرج سرکوهی دربارهی اصلان گفتم. او را به دُرستی میشناخت. از حُجب وُ حیای ذاتیاش گفت. اندوهی سیاه بر چهرهاش نشست. گفتم "سایه" جان! یادت هست این ترانه چگونه به "چاووش / گروه شیدا" راه یافت؟ (چون او را در گُسترهی باورهای سیاسی، اعتقادی دیگر بود). گفت یادم نیست. گفتم چه شد که این ترانه، آنگونه گُل کرد؟ گفت نمیتوان چندان به چندوُچون وُ چگونگی ِ تاثیرِ یک شعریا ترانه در ذهن وُ زبان مردم، درنگ کرد. پیچیدگیهایی دارد که به زبان در نمیآید. گاهی یک شعر، چنان در مردم راه مییابد که شگفتی میآفریند.
خندههای اصلان هنوز با من است. حیف شد که از دست ما رفت. خیلی حیف.
"در مُردگان ِ خویش نظر میبندیم
با طرح ِ خندهیی
و نوبتِ خود را انتظار میکشیم
بیهیچ خندهیی".