دل آدمی؛ مسافر گریزپایی است که هر لحظه، به جایی پر میکشد و با سرعتی مافوق نور، از اینسو به آنسو میرود. مدتی که نبودم، دلم روزی را بدون سفری چنین به نقاط مختلف ایران شب نکرد و نگذراند؛ (از سرپل ذهاب تا شوش، هفتتپه، تهران و...)
🔹راستش این است که آدمی در غربت، بیشتر به این جور سفرهای نیابتی میرود. در زندان هم وضع دل و صاحبدل همین است؛ پر کشیدن از لای میلهها و رفتن به جاهایی که درهای بستهی زندان نمیگذارند بروی. به لطف روزگار غدّار، هم زندان را و هم غربت را تجربه کردهام و به پر کشیدن دلم از روی حصارها و مرزها عادت دارم.
🔹در این پاییز که نیمهبستری بودهام، دلم هر لحظهای جایی رفته است. گاه به زندان فشافویه و اوین و قزلحصار و... پر میکشد و سراغی از دراویش گنابادی زندانی میگیرد که مصداق مظلومیت هستند. و گاه احوال زندانیان عقیدتی و سیاسی را میپرسد؛ همه را: از نسرین ستوده و رضا و آتنا تا آرش صادقی و گلرخ و شعله سعدی (که گویا امروز آزاد شده) و... تا فرهاد میثمی که مادرش گفته وزنش بعد از اعتصاب غذا به زیر چهل کیلوگرم رسیده! و روی مرز بودن و نبودن ایستاده است!
🔹دل است دیگر! و «سفرهای دل، تعبیر دغدغههای آدمی است». لحظهای اوین است و لحظهای بعد در خوزستان تا احوالی از اسماعیل بخشی و بقیه بگیرد که به خاطر مطالبهی حقوق خود و کارگران مظلوم نیشکر هفتتپه اسیر اتهامات امنیتی شدهاند و وزارت کار هم از حمایت آنها دست کشیده است! میگویند این کارگر جوان و آزاده، زیر شکنجه کارش به بیمارستان کشیده. پاسخ مطالبهی حقوق، آیا زندان و شکنجه و اتهامات امنیتی است؟
🔹میشنویم سفرهی کارگران خالی است و درد میکشیم. و این کلیدواژه «سفرهی خالی»، دلم را میبرد به سفری در سالهای دور که کمتر کسی خبر داشت از فقر چهها میکشم. دورانی که ظاهراً خبرنگار (مهمان) در هیأت رییسجمهوری بودم، اما عملاً هشتم گروه نه و ده بود. به قول قدیمیها: «بیرونم دیگران را کشته بود و درونم خودم را!» ایامی که معتمد شخص رئیسجمهور بودم؛ اما «بعضیها» سفارش کرده بودند هیچ رسانهای به من کار ندهد! و اینگونه سفرهام خالی میماند.
🔹دل گریزپا ناگهان تو را میبرد به سفر در سالهایی که هیچکس باور نمیکند سختترین دوران معیشتی را در همان دوران گذراندهای. و برای اینکه اعتراضت به سنگاندازی دوستان(!) «اعتراض شخصی» تلقی نشود، یا نگویند فلانی سهمخواهی میکند، مدتها دربارهی وضع معیشتی خود، چیزی به کسی نگویی. (شرحش بماند برای وقتی دیگر)
🔹به یادت میآید که عاقبت، فقر خنجرش را زد و مجبور شدی فرزندان نوبالغ و مظلوم و تنهایت را «یکتنه» بزرگ کنی! در ایامی که با مشاغل پاره وقت زیادی کلنجار رفتی (از طراحی پوستر و بروشور، تا ویرایش و نگارش مقالات درسی و پایاننامههای دانشجویی و غیره) تا روزگارتان بگذرد و سفرهی بچههایت خالیتر نشود.
🔹ما با چیزهایی که «شبیه اصل» بودند، «چیزی شبیه زندگی» ساختیم! از هر چیزی، شبیه ارزان آن را میگرفتیم. سویا را به جای گوشت میخوردیم! بلغور را جای برنج! پای مرغ و بال و جگر؛ به جای خود مرغ! سوپ هندی جای غذا، و میوههای لکدار... و کلی قرض! قرض!
قلبم به تپش میافتد از یادآوری قرض دو سه نفری که هنوز هم نتوانستهام پسشان بدهم. (مثل ع عزیز) این وقتها که دلم از آن خاطرات سیاه میگیرد، سفرهایش را ناتمام میگذارد و میآید و گوشهای از قلبم کِز میکند. قرض، فقر؛ این دردهای لامروّت!
🔹حالا کارگران برای حقوق معوقهشان، جلوی فرمانداریها و استانداریها، «سفرههای خالی» پهن میکنند تا مسئولان ببینند و بفهمند که «دردِ نداری» چیست! اما آیا مقامات، درکی هم از فقر دارند؟ شک دارم.
🔹تقدیر ما انگار آن بود که درد سفرهی خالی را تا مغز استخوانمان بچشیم، تا هرگز به چیزی کمتر از «رفع تبعیض و فقر از تمام ایران» فکر نکنیم. شعار نمیدهم؛ سالهاست از «سیـر شدن» خودداری میکنم. «سیری» کمکم چشم آدمی را بر حقیقت سیاه فقر میبندد و فراموش میکنی فقری که بر هموطنان بیپناهت تحمیل میشود و حقی که از آنها ضایع میشود، تا چه اندازه تلخ و کشندهاند و رفع این ظلمها تا چه اندازه ضروریاند. به خدا که تا فقر و ظلم و تبعیض هست، در نظر من «سیری و سکوت» گناهی است نابخشودنی!
🔹باری! دل است و سفرهای وقت و بیوقتش! تا آن «دیروزهای تلخ» را به خاطرم بیاورد. و آنها را با «امروزهای تلخمان» و سفرههای خانوادههای کارگران هفتتپه و زندانیان و دیگر مردمان گره بزنیم و نتیجه بگیریم که «ما درد مشترکیم»! که یادمان باشد ما هیچ چارهای نداریم جز آنکه به دنبال «درمان دردهای همدیگر» باشیم! ما چارهای نداریم جز آنکه تا رفع کامل فقر و ظلم و تبعیض، یاور همدیگر باشیم. و باید هم پیمان شویم که تا «ریشهکنی قطعی ظلم» یک لحظه هم از پای ننشینیم.
بابکداد ۹۷/۹/۱۳
🔸اینستاگرام:
🔸 تلگرام:
🔸توییتر:
🔸ایمیل:
مطلب قبلی...
مطلب بعدی...