حدود چهل سال پیش در سال ۱۹۷۸ دو اتفاق بزرگ، بطور نسبتا همزمان با هم، در ایران و اسپانیا به وقوع میپیوندند. در ششم دسامبر سال ۱۹۷۸ مردم اسپانیا پس از سالها جنگ داخلی و حکومت نظامیان در یک رفراندوم به قانون اساسی جدیدِ مبتنی بر نظام پادشاهی مشروطه رای مثبت میدهند و این کشور پس از سالها بی ثباتی روی آرامش میگیرد.
در همین سال اما انقلاب اسلامی در ایران به وقوع میپیوندد. اتفاقی که اگرچه با رای بالای مردم به نظام جدید جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن همراه شد، اما کشور ما را برخلاف اسپانیا وارد دورهای طولانی از بی ثباتی، جنگ و سپس عواقب بعدی آن کرد که خود را در درجه اول در سیاستهای اقتدارگرایانه نظامی و امنیتی نشان میداد.
مقایسه این دو اتفاق که سرنوشت دو ملت را بگونهای کاملا متفاوت رقم میزنند طبیعتا این سوال را پیش روی ما قرار میدهند که چرا نظام پادشاهی در یک کشور موجب انقلاب و سپس بی ثباتیها و کشت و کشتارهای بعد از آن میشود و در کشوری دیگر موجب ثبات و بازگشت آرامش به ملت خسته از جنگهای داخلی و سرکوب نظامیان میگردد؟ در حالیکه در هر دو کشور نظام پادشاهی سابقهای بسیار طولانی دارند و پدیده سلطنت برای مردم هر دو کشور پدیدهای نا آشنا نیست.
جواب ساده و بقول معروف سر دستی به این سوال این است که یکی از دلایل وقوع انقلاب اسلامی حکومتهای مطلقه پهلویهای اول و دوم بودند که با اقتدار و دستور از بالا میخواستند جامعه ایران را به دروازههای تمدن بزرگ نزدیک نمایند؛ اقتداری سیاسی-امنیتی که همیشه همراه با سرکوب، حذف دگراندیشان و استبداد سیاسی بوده است. و البته از انصاف بدور است اگر اشاره نکنیم که در سایه این اقتدار بود که جامعه پراکنده و عقب افتاده ایرانِ پس از قاجاریه و انقلاب مشروطه بتدریج توانست روی آرامش ببیند و پای در راه ترقی و پیشرفت، هر چند کند و افتان و خیزان، بگذارد.
این پاسخ ظاهرا روشن و ساده اما برای بسیاری از طرفداران نظام پادشاهی میتواند به راه حل سادهای برای شرایط بحرانی کنونی و عبور از جمهوری اسلامی نیز منتهی شود. به این معنی که کشور ما نیز مانند اسپانیا با بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه میتواند بار دیگر ثبات و امنیت داخلی خود را بدست آورد و در پناه پادشاه که سمبل وحدت و همبستگی ملی است بار دیگر به دنیای مدرن آزاد و پیشرفته بازگردد، همانطور که این فرایند در اسپانیا اتفاق افتاد.
اما پاسخهای ساده و سریع برای مسائل پیچیده اجتماعی و تاریخی و تلاش در تکرار الگوهایی که در یک منطقه جواب مثبت دادهاند، اگرچه شاید در ظاهر امر امیدوارکننده و منطقی بنظر برسند، اما معمولا به خطا و نتایج غیر قابل انتظار و یا منفی میتوانند منجر گردند. هر شرایط اجتماعی و تاریخی پیچیدگی خاص خود را دارند و بسیاری از مفاهیم برای مثال در حوزه علوم سیاسی مانند جمهوریت و سلطنت زمانی که در یک شرایط خاص تاریخی و اجتماعی و فرهنگی پیاده شوند، نتایج کاملا متفاوت و متضادی ببار میآورند.
برای مثال در کشورهای خاورمیانه امروز هم نظامهای پادشاهی مانند اردن و هم جمهوری مانند مصر و عراق اداره امور ملتهای این منطقه را در دست دارند. اما این نظامهای حکومتی با وجودیکه عناوینی مشابه با پادشاهیها و یا جمهوریهای پارلمانی در اروپا حمل میکنند، اما از نظر اصول دمکراتیک، آزادیهای سیاسی و حاکمیت و رعایت قانون، در محتوا و در عمل فاصلههای زیادی با نمونههای اروپایی خود دارند.
ریشه و علت اصلی این تفاوت محتوایی بین نظامهای سیاسی ظاهرا مشابه در کشورهای خاورمیانه و اروپا به واقعیت بسیار ریشهای تاریخی و پایدار پدیده استبداد متمرکز و اقتدار مرکزی در تاریخ این منطقه باز میگردد. به این معنی که حاکمیتهای استبدادی منطقه خاورمیانه اساسا و ماهیتا، بویژه از نظر ساختار و عملکرد تفاوتهای بسیار عمیقی با حاکمیتهای استبدادی در قاره اروپا داشته و دارند. تفاوتهای بسیار ریشهای که خود را هنوز هم در زیر پوسته و شکل ظاهرا مشابه دولتهای خاورمیانه و اروپا نیز نشان میدهند.
در رابطه با کشورمان نیز همین تفاوتهای ماهوی بین پدیده استبداد در تاریخ ایران و در تاریخ اروپا دیده میشود. تفاوت هایی که مانند کشورهای خاورمیانه، همچنان خود را در نظامهای سیاسی پادشاهی و جمهوری که مردم ایران در یک صد سال اخیر تجربه کردهاند نشان میدهند. تفاوت هایی که اگر بخوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار نگیرند میتوانند ما را باردیگر دچار گمراهی در انتخاب نظام سیاسی جدید برای آینده کشورمان سازند. مطالعه دقیق تفاوت هایی که بین استبداد شرقی و غربی و نظامهای مشروط به قانون در اروپا و نظامهای ظاهرا مشروط به قانون در ایران و خاورمیانه از این سوال آغاز میشود که آیا در ایران تحقق یک نظام مشروطه سلطنتی که پادشاه نقش تشریفاتی مانند نمونههای پادشاهی در کشورهای اروپایی دارد، امکان پذیر است؟ پاسخ نگارنده به این سوال منفی است و به دلایلی که در ادامه به آن اشاره میشود مناسبت ترین نظام سیاسی برای ایران آینده را جمهوری پارلمانی، غیر متمرکز و سکولار میداند؛ نظامی که در مقایسه با نظام پادشاهی به دلیل عدم تمرکز و دیگر ابزارهای قانونی از پتانسیل و زمینههای کمتر و ضعیف تری برای تبدیل شدن به یک نظام اقتدارگرای متمرکز برخوردار است.
مطالعه نظامهای پادشاهی در تاریخ چند هزار ساله اروپا و مقایسه آنها با نظامهای پادشاهی در تاریخ ایران از زمان باستان تا کنون نشان میدهد که این نظامهای سیاسی علی رغم تشابهات ظاهری و اسمی تفاوتهای اساسی داشتهاند. نظامهای پادشاهی در اروپا از دو ویژگی مهم برخوردار بودند که پادشاهیهای ایران زمین فاقد آن بودهاند.
نظام پادشاهی در اروپای قدیم نماینده واقعی سیستم و ساختار اقتصادی فئودالیسم بود. فئودالیسمی که بدلیل شرایط خاص جغرافیایی و آب و هوایی، غیرمتمرکز و غیروابسته به دیگر مناطق ادامه حیات میداد. ما در اروپای قدیم بندرت شاهد یک امپراطوری واحد و متمرکز در سرتاسر این قاره بودهایم و مردم این قاره همواره شاهد جنگهای منطقهای بین قدرتهای بزرگ این قاره بودهاند. پادشاهان و امپراطوران هر منطقه نیز برای آغاز جنگ با رقبای منطقهای خود همواره از نیروهای نظامی حاکمان و فئودالهای منطقهای استفاده میکردهاند و آن حکام بنا به منافع خود و منطقه تحت حاکمیت خود تصمیم میگرفتند که نیروهای خود را در خدمت کدام پادشاه قرار دهند. بعبارت دیگر پادشاهان اروپای قدیم فاقد پایگاهای نظامی و سربازان مزدبگیر متعلق به پادشاه و بنابراین فاقد ارتش گسترده در سرتاسر اروپا بودند.
به سخن دیگر غیر متمرکز بودن یکی از واقعیتهای غیر قابل انکار در نظامهای سیاسی و اقتصادی در تاریخ اروپا است، واقعیتی خوش یمن که بدلیل شرایط اقلیمی و وفور آب و سرزمینهای حاصل خیز که توسط رودخانههای بزرگ بطور طبیعی مرزبندی شدهاند همواره خود را بر ساختارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی تحمیل کرده است.
ویژگی دیگری که اروپا خود را با شرق بویژه مناطق خاورمیانه و ایران متمایز میسازد جنگ و تضاد دائمی بین دین و دولت است که پس از گرایش امپراطوری روم به مسیحیت و بویژه با نقل مکان پایتخت امپراطوری روم به منطقه بیزانس (که بعدا قسطنطنیه، استانبول امروزی، نامیده شد) توسط کنستانین، آغاز گردید و قرنها ادامه داشت. با انتقال پایتخت سیاسی امپراطوری روم به قسطنطنیه و باقی ماندن مرکز قدرت مذهبی در واتیکان در واقع جدایی نهاد دین از نهاد سیاست در همان قرون اولیه گرایش اروپا به مسیحیت رقم میخورد. جدایی و فاصله بین دین و دولت اما بعلت توجه استراتژیک کنستانتین به دشمنان شرقی خود و بدنبال آن قدرت گیری فئودالها و حاکمین محلی در اروپای مرکزی و غربی که واتیکان نیز میتوانست در سایه این جنگهای منطقهای، نواحی تحت نفوذ خود را حفظ کند در قرون بعد نیز ادامه پیدا میکند.
اما در منطقه ایران نظامهای پادشاهی بدلیل شرایط اقلیمی و بویژه معضل همیشگی آب و زمینهای حاصل خیز همواره متمرکز بودهاند و این حکومتها تنها با قدرت نظامی و لشگر کشی و ایجاد پادگانهای نظامی در سرتاسر مناطق تحت نفوذ میتوانستند از منافع اقتصادی خود حراست کنند. نظامهای پادشاهی در ایران بر خلاف اروپای قدیم که مبتنی بر ساختار اقتصادی منطقهای فئودالیسم بودند، حکومتهای نظامی بودند که پادشاه همزمان فرمانده ارتش نیز بود. حکومت هایی که بخشی از امور خود را از طریق برده داری و بخشی دیگر را از طریق خراج و مالیات که از طریق ماموران مستقیم و برگزیده شاه جمع آوری میشدند میگذراندند.
در تاریخ ایران، بر خلاف اروپا، جنگ دائمی بین نهاد دین و نهاد دولت جریان نداشته است، شاید تنها مورد استثنایی دوران هخامنشیان و بویژه پادشاهی کورش است که مردم مناطق تحت نفوذ امپراطوری هخمانشیان در اجرای مراسم دینی خود آزاد بودهاند. در دیگر مقاطع تاریخ این سرزمین اما نهاد سیاست و نهاد دین همواره در کنار و همراه با هم بودند، و یا تضاد و جنگ جدی بین خود نداشتهاند. امپراطوری ساسانیان، دوران خلافت هزار ساله اموی وعباسی و حکومت محلی زیر امر خلیفه اسلام در ایران، پادشاهی صفویه و قاجاریه از نمونههای بسیار آشکار تاریخی از همکاری و وحدت بین دین و سیاست در نظامهای سیاسی حاکم بر ایران میباشند.
حتی رضا شاه نیز با مصلحت و نصیحت علما از ایده جمهوریت صرف نظر میکند و با دست علما تاج شاهی بر سر میگذارد. البته نباید نادیده گرفت که وی بعدا سعی کرد دستهای مداخله گرانه روحانیت و علما را از سیاست و امور اجتماعی کوتاه نماید و از این بابت توانست یک مورد استثنایی در برابر قانون پایدار همدستی دین و دولت در ایران بوجود آورد. اگرچه فرزند وی محمد رضا شاه نیز با بخشی از روحانیت، بویژه در دوران انقلاب ارضی سال ۱۳۴۱، در افتاد، اما بدلیل ملاحظه کاری و شاید ترس از شورش علما جدیت و قاطعیت پدر را از خود نشان نمیداد و یا اساسا فاقد آن بود. به هر رو، بجز موارد بسیار استثنایی شاه و شیخ همواره در تاریخ ایران دست در دست هم و با وحدت منافع حکومت میکردهاند.
تاریخ ایران نشان میدهد که وجود حکومت و نهاد سیاسی متمرکز و متحد با نهاد دین، بجز موارد بسیار استثنایی، یک قانون ثابت و همیشگی بوده است، حکومت هایی که بجز حکومت جمهوری اسلامی از نوع پادشاهی و موروثی بودهاند. اگرچه جمهوری اسلامی نیز در عمل و محتوا بجای سلطنت مطلقه، ولایت مطلقه را در پوشش جمهوریت اعمال میکند و از این نظر تفاوت اساسی و ذاتی با جفت و همزاد خود، سلطنت مطلقه ندارد.
همچنین در تاریخ اخیر ایران مشاهده میکنیم که دو غده فاسد تمرکزگرایی و وحدت نهاد دین و نهاد دولت حتی در دورانی که محمد رضا شاه تلاش میکرد که با انقلاب ارضی و لغو فئودالیسم جامعه ایران را بسوی صنعتی شدن رهبری و هدایت کند، همچنان عمل میکردند و مانع از تحقق آرزوهای او میشدند. فئودالیسم غیر متمرکز در اروپا و استقلال نسبی آن از امپراطوریهای اروپایی موجب گردید که بتدریج طبقهای از نخبگان سیاسی و اقتصادی مستقل بوجود آیند که از راه دیگری غیر از کشاورزی ارتزاق میکردند. استقلال و گسترش این طبقه جدید بود که انقلاب صنعتی را در اروپا رقم زد و فئودالیسم و پادشاهان را مجبور به عقب نشینی نمود. اما اصلاحات ارضی شاه و تلاش او بر لغو فئودالیسم چون از بالا و با حمایت دربار انجام گرفت، درباری که همچنان در دست سیاستمداران سنتی بود، نه تنها نتوانست بیماری تمرکز گرایی را علاج کند، بلکه بجای رشد طبقه متوسط مستقل و غیر متمرکز، سیل کشاورزان بیکار و فاقد درآمد را روانه حاشیه شهرهای بزرگ کرد.
در پایان و بعنوان نتیجه گیری، با علم به واقعیتهای عینی و تاریخی، میتوان گفت که نظام پادشاهی برای ملت ایران بدلیل زمینههای تاریخی، فرهنگی و دینی استعداد بسیار بالایی برای تمرکز گرایی و وحدت با نهاد دین، حتی در زیر سایه و تحت عنوان سلطنت مشروطه، در خود نهفته دارد. نظام سیاسی جمهوری غیر متمرکز و سکولار اما بدلیل فاصله و دوری از دو سمبل شاه و شیخ که اولی نماد تمرکز و دیگر نماد وحدت نهاد دین و دولت است، از آسیب پذیری کمتری برخوردار است.