Monday, Dec 10, 2018

صفحه نخست » دولتِ ملت، رامین پرهام

Ramin_Parham.jpgتاریخ هر کشوری ترکیبی از عواملِ سه‌گانه‌یِ دین و دولت و فرهنگِ آن کشور است. برآمدِ تعامل و گاه تضادِ میان این سه عامل. دستکم برای آنهایی که به عاملی ماوراء‌طبیعی و ماوراءتاریخی باور ندارند! در میهن ما نیز، تداخل و تعامل و تضادِ میان این سه عامل بوده که به تاریخ و درنتیجه به وضعیتِ امروزیِ ما شکل داده است.

چراکه دردِ مشترکِ ما ایران و ایرانی است. ما دغدغه‌یِ دیگری جز بقایِ کشور و رفاه مردم نداریم. همین دغدغه‌یِ ملی است که باید اهل فکر و دانش را گرد هم بیآورد. چراکه درخت را، نه با ریشه، که با میوه‌اش می‌سنجند. لحظه‌ای درنگ کنیم و از خود بپرسیم: میوه‌یِ درختِ ایران امروز چیست؟ و اگر میوه پوسیده و کرم‌خورده است، ریشه‌‌یِ این پوسیدگی و کرم‌خوردگی در چیست؟

"دولت" را در زبان و در فرهنگِ ما به "بخت و اقبال و گردشِ نیکِ روزگار برای مردمان" هم معنی کرده‌اند. در این تعریف است که "دولت" با "نکبت" در تضادِ واژگانی و مفهومی قرار می‌گیرد: چون دولتی که نه نیک‌بختی، که گردشِ دائمِ مصیبت برای ملت باشد، "دولت" نیست، "نکبت" است.

حال پرسش این است که این دو واژه و مفهومِ متضاد در زبان و در فرهنگِ ما، چگونه در قامتِ یک حکومتِ چهل‌ساله عملاً مترادفِ یکدیگر شده‌اند؟!

پاسخ به این پرسش هرچه باشد، نباید آن را تنها در کاستی‌هایِ سخت‌افزاری‌مان جستجو کنیم. مشکل ما تنها از جنسِ مهندسیِ الکترونیک یا راه‌وساختمان نیست. سخت‌افزارهایِ ویران‌شده‌یِ مالی، اقتصادی، تجاری، صنعتی، کشاورزی، لشکری و کشوری را می‌توان با تحقیق و تفحصِ همه‌جانبه، با گشایشِ مرزها، با متصل‌کردنِ ایران به بازارهایِ سرمایه و داوریِ بین‌المللی، با تکنولوژی و با استعدادهایِ به‌حاشیه‌رانده‌شده، بازطراحی و بازسازی کرد. از دیدگاه سخت‌افزاری، در ایران هیچ مشکلی نیست که تدبیری برای آن نباشد.

مشکلِ اصلیِ ما از جنسِ نرم‌افزاری است. متفکر، استاد، نویسنده و دولتمردِ بزرگِ تاریخِ معاصرِ ایران، ذکاءالملک فروغی، درست می‌گفت: فقرِ فکری است که فقرِ مادّی بهمراه دارد. چراکه فکر و تعقل بقول سپینوزآ، فیلسوفِ یهودی، همانآ اندیشیدن در پیآمدها ست.

مشکلِ اصلیِ ما را باید در خوابِ آشفته‌یِ ما در رویارویی با مدرنیته و در امتناع ما در اندیشیدنِ نقّاد در مدرنیته جستجوکرد. فکر به فردیّت نیاز دارد. رُنسانسِ فکر همیشه با رُنسانسِ فرد همزاد بوده و هست. فکر به گردگیری از بایگانیِ سنت اکتفا نمی‌کند. ابزارش نقد است و نقّاد، کیفیتِ آن. فکری که چشمبند ارتودوکسی بر آن باشد، فکر نیست، فال است: ایده‌ای است کور و یاغی که بیشتر به تعبیر خواب و تفسیر هذیان شباهت دارد تا به فکر! برای همین است که گفته‌اند که مستبد، متوهّمی است که منفعتِ خودش را هم نمی‌بیند!

وجدانِ مشترک دروغ نمی‌گوید! وجدانِ مشترکِ ما می‌گوید که هیچیک از ما نمی‌تواند حقیقتِ خود را به دیگری تحمیل کند. شکل‌گیریِ این حقیقت، فرآیندی است فردی که در آزادی می‌روید. چون بدونِ آزادی، نه فردیّتی در کار است و نه تفکری که کارساز باشد. تفکری کارساز که خیر را از شر، نیک را از بد، و سود را از زیان تشخیص دهد. چراکه خِرَدگرایی، همانآ تواناییِ اندیشیدن به پیآمدهایِ هر ایده و هر عملی است. راهنمایِ ما در اینجا، جستجویِ آن چیزی است که میانِ ما مشترک است. آن چیزی که مردم را به خواص و منفعتِ عام را به منافعِ خاص اولویت می‌دهد. اندیشه و جستجویی از این دست است که با تکیه بر نهادهایِ مدنی به شکل‌گیریِ معاهده‌ای اجتماعی و پیمانی ملی می‌انجامد. قراردادی مدنی که اساسِ حاکمیتِ ملی بر ستون‌هایِ توانمند آن بناخواهدشد. و این‌همه نیاز به خِردگراییِ نقّاد در فضایی آزاد دارد. چراکه در نبودِ آزادی، تنها چیزی که در کار است، جمعِ استبدادهایِ فردی در استبدادِ جمعی است.

خطِ صفرِ مرزی میان "ایده" و "ایدئولوژی" بسیار باریک است و گذشتن از آن، بسیار خطرناک. چراکه از فاشیسم تا نازیسم و از کمونیسم تا جاه‌طلبیِ هسته‌ای توتالیتاریسمِ مذهبی، تاریخِ معاصر به ما آموخته که راسیونالیسمِ تکنولوژیک، نه فقط به‌تنهایی مانعِ انحراف‌هایِ ایدئولوژیک نمی‌شود، که می‌تواند به بازویِ صنعت و پروپاگاند آن نیز تبدیل شود. در تعریفِ مثبت، ایدئولوژی گفتمانی است که یک کنشِ سیاسی را همراهی می‌کند. در تعریف منفی، ایدئولوژی ایده‌ای است یاغی. یاغی بدین معنی که نه نقد می‌پذیرد و نه زیر بار آزمون تجربه می‌رود. و چون یاغی است و یاغی‌گریِ جاه‌طلبانه‌اش حدّومرزی نمی‌شناسد، ذاتاً تمامیّت‌خواه است. طنزِ تراژیکِ یاغیگریِ ایده‌هایِ جاه‌طلب در این است که درعین‌حال که از اصلاح خودشان عاجزند، مدام از ضرورتِ اصلاح تاریخ و دنیا دَم می‌زنند!

ایرانِ امروز ویرانه‌ا‌ی‌ خشک و فاسد است که از سیطره‌یِ بلامنازع یک ایده‌یِ یاغی بجامانده. مخاطراتِ جدّیِ زیست‌محیطی، جمعیتی، کلانشهری، امنیّتی و اقتصادی که انسجام، منفعتِ مشترک و موجودیّتِ ملیِ ما را بشدّت تهدید می‌کنند، دیگر جایی در ایران برای اینگونه جاه‌طلبی‌هایِ مخرّب باقی‌نمی‌گذارند.

امروز، روز بازسازیِ ایران است. بازسازیِ همه‌جانبه‌یِ نرم‌افزاری و سخت‌افزاریِ ایران. ایرانِ امروز پخته‌تر از آن است که آبادانی را به ناکجاآبادهایِ سترون و فرتوت برتری دهد.

بیش از یکصدسال از نخستین بیداریِ فکر در تاریخِ معاصرِ میهنِ ما می‌گذرد. از زمانی که فرهیختگانِ کشور در گوشه و کنار میهن در انجمن‌هایی سرّی گرد‌آمدند و فکرِ خود را در خدمتِ ملت گذاشتند. فرهیختگانی که همدردِ ملت بودند و در فکرِ نوآوری در فرهنگ، نوآوری در زبان، نوآوری در شعر، نوآوری در موسیقی، و نوآوری در دولت. اهلِ فکری که دولتِ ایران را برای ملتِ ایران می‌خواستند، نه ملت را برای دولت و نه مردم را برای خواص.

گردشِ روزگار در این دوران امّا بگونه‌ای بوده که فکر را از دولت و دولت را از ملت دور کرده.

چهل سال است که ملتِ ما در حصر است. چهل سال است که کشور ما قرنطینه است. ایران چهل سال است که در حاشیه بسرمی‌برد. در حاشیه‌یِ همه چیز! در حاشیه‌یِ زمانه، در حاشیه‌یِ قرنِ بیست‌ویکم، در حاشیه‌یِ دنیا، در حاشیه‌یِ علم، در حاشیه‌یِ رفاه، در حاشیه‌یِ احترام، در حاشیه‌یِ رونق، در حاشیه‌یِ ترقی، در حاشیه‌یِ فنآوری، در حاشیه‌یِ اقتصاد، در حاشیه‌یِ امنیت، در حاشیه‌یِ آرامش. در حاشیه‌یِ همه چیز! در این دوری و در این به‌حاشیه‌رانده‌شدن و در حاشیه پوسیدن، گردشِ روزگار اما تنها مقصر نبوده و ما نیز سهمی در آن داریم. ما باید این دو را بار دیگر به یکدیگر نزدیک کنیم: فکر را به دولت و دولت را به ملت. تا فکر را به دولت و دولت را به ملت نزدیک نکنیم، ایرانِ ما کماکان در حاشیه باقی خواهد ماند تا در حاشیه بپوسد. تلاشِ ما برای بقاست. برای از حاشیه درآوردن ایران و بازگرداندن آن به متن. برای همین است که باید با هم باشیم و اهل فکر، در فکرِ ملت!

چراکه اگر با هم نباشیم و با هم در فکر منفعتِ عام نباشیم، با هم از میان خواهیم رفت.

ما یا بیدار خواهیم شد و راه شیری کهکشانِ تفکرِ نقّاد را با دیگران خواهیم پیمود؛ یا به خوابگردی در قرنطینه‌یِ منظوماتِ واهیِ خود ادامه خواهیم داد و منقرض خواهیم شد. انتخاب با ما ست!

آنچه امروز نیازِ حیاتیِ ما بعنوان یک ملت است، ابتکاری است مدنی از سویِ اهلِ علم و تجربه برای رهاییِ ایران از انسدادِ توهّم. ضرورتِ گشایشی که از انسدادِ دورانمان سرچشمه می‌گیرد.

قانون هر دوران از ضرورتِ آن دوران ناشی می‌شود. ضرورتِ ناشی از خطرِ جدّیِ انقراضِ ایران است که باهم‌بودن را به ما دیکته می‌کند. تراژدیِ زمانه‌ای که دو مفهوم متضادِ دولت و نکبت را مترادف کرد و ملتی را بدبخت، در نیهیلسمِ مکتب‌هایی نهفته بود که ریشخند را جایِ لبخند و نیشخند را جایِ خنده گذاشتند. نیهیلیسمی که فرق آباد با ناکجاآباد را نمی‌فهمید. نیهیلیسمی که فکر را با اعتقاد اشتباه گرفت. بجایِ آنکه به آنچه می‌بیند باور بیآورد، آنچه را باور داشت دید! دولتِ تباهی است که از "هیچ" ایدئولوژی ساخت، و از ایران "هیچستان". ذهنیّت را جایِ واقعیت نشاندن؛ دغدغه‌یِ جدیّت داشتن و درعین‌حال یک کلام جدّی نگفتن؛ ادعایِ واقعیت داشتن و از واقع‌بینی گریزان بودن؛ مگر هیچستانی بودن چیزی جز این است؟!

ما با باور به رابطه‌یِ ارگانیک میان ضرورت و قانون، در پی دولتی هستیم که در چارچوبِ قانون پاسخگویِ ضرورت باشد.

ملتی که رفاه نداشته باشد، در پاتولوژیِ فقر، انواع بیماری‌هایِ اجتماعی را در خود تولید و بازتولید می‌کند. قفلِ فقر را با کلیدِ اندیشه بازمی‌کنند. اندیشه‌ای نیک که منفعتِ عام فانوسِ راهنمایِ آن است. اهل فکر باید پا به میدان بگذارند تا با کلیدِ اندیشه‌ای که منفعتِ عام و ملی چراغِ راه آن است، قفلِ فقر را باز کنند.

بزرگ‌ترین کارستانِ تاریخِ معاصر، پیشِ روی ما ست: کارستانِ بازسازیِ همه‌جانبه‌یِ ایران!

پیشتر گفتم که سخت‌افزارهایِ ویران‌شده‌یِ اقتصادی، صنعتی، لشکری و کشوری را می‌توان با تحقیق و تفحصِ همه‌جانبه، با گشایشِ مرزها، با متصل‌کردنِ ایران به بازارهایِ سرمایه و داوریِ بین‌المللی، با تکنولوژی و با جذبِ استعدادهایِ به‌حاشیه‌رانده‌شده بازسازی کرد. در ایران، مشکلی نیست که تدبیری برای آن نباشد. بعبارت دیگر، مشکلاتِ بجامانده از سیطره‌یِ مطلقه‌یِ جاه‌طلبی‌هایِ ایدئولوژیک را می‌توان با دستورالعمل‌هایی انجام‌پذیر، که در ترتیبی خاص برای حل مسئله‌ای خاص تدوین شده‌اند، گام‌به‌گام برطرف کرد. جالب اینجاست که در تعریفِ علمی و ریاضی، به دستورالعملی انجام‌پذیر که در ترتیبی خاص مسئله‌ای خاص را حل کند، الگوریتم گفته‌اند و الگوریتم واژه و مفهومی است بجامانده از متفکری ایرانی در قرن نهم میلادی: خوارزمی.

ازدیدگاه کلانِ اقتصادِ سیاسی، دستورالعملی که بتواند راه را برای حلِ مشکلاتِ ایران هموار کند، بازگرداندنِ ایران به زنجیره‌یِ ارزشِ جهانی است. یعنی به آن سامانه‌یِ جهانی که مزیت‌هایِ رقابتیِ ایران را بسویِ تولید ارزشِ افزوده‌یِ اقتصادی هدایت کند. ورودیِ چنین سامانه‌ای، سرمایه و نیرویِ کار ایرانی؛ نظامِ عاملِ آن، امنیت و آزادی؛ محرّکِ آن، نوآوری؛ و خروجیِ آن، رفاه اجتماعی است.

در کارستانِ بازسازیِ ایران، دانشگاه در قلبِ این سیستم قرار دارد. پیوند دانشگاه با نیروهایِ مولّدِ ارزشِ افزوده است که پویندگیِ این سیستم را تضمین خواهد کرد.

در غروبِ دنیایی که در حال فروریختن بود و در بامدادِ دنیایی که ظهور می‌کرد، توکویل، ناظرِ نکته‌سنجشِ تکوینِ دموکراسی، چه درست و بجا می‌گفت که، "دنیایی کاملاً نو به علوم سیاسیِ نو نیاز دارد. " ایرانی که در حال ظهور است، ایرانی است نو در دنیایی نو. دنیایی که به تندیِ اندیشه می‌اندیشد و به همان تندی از اندیشه اقتصاد می‌سازد. چشمِ امیدِ مردم به روزی است که اهلِ سیاست، سیاستی نو دراندازند؛ اهل اقتصاد، اقتصادی نو؛ و اهلِ حقوق، قانونی نو. سیاستی نو و اقتصادی نو و قانونی نو که پاسخگویِ ضرورت‌هایِ ایرانی نوین باشد. در سه کلام: رفاهِ ملتِ ایران!

عبدالحسین آذرنگ، نویسنده و پژوهشگر بنام ایرانی، در بزرگداشتِ غلامحسین مصاحب، از مفاخرِ معاصرِ علم و ادب در میهنِ ما، می‌گوید: "جامعه‌هایی که حق بزرگان خود را بجانیآورند، عملاً ریشه‌ها و بنیادهایِ سنتِ علمی - فرهنگیِ خود را نفی یا انکار می‌کنند. بی‌اعتنایی به بزرگمردان، هتکِ‌حرمت از دامان‌‌هایِ پاک و فراخی‌است که آنان را در خود پرورانیده است. "

مصاحب از بزرگانی بود که بقولِ تاگُر (Tagore)، فیلسوف و موسیقیدانِ هندی، رَوَندگیِ زلالِ خود را در شنزارهایِ ملال‌آورِ عادت‌هایِ مرده گم نکردند.

بنیانگذار مؤسسه ریاضیات، نهادی که از ۱۳۲۴ تا ۱۳۵۷ سیزده دوره دانشجو تربیت کرد؛ مبتکر دایرة‌المعارف فارسی، بُرجی ادبی که سنگِ‌بنایِ دقت‌ِنظرِ روشمند در مرجع‌نگاری در ایران شد؛ مصاحب از جنسِ آنهایی بود که به گذرا بسنده نکردند و سنت‌گذار شدند.

باشد که در ادامه‌یِ راهی که رهگشایش بودند، اهلِ فکر و علمِ امروزِ ایران نیز پایه‌گذارِ سنتی نوین در ایرانی نو باشند.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy