Wednesday, Dec 12, 2018

صفحه نخست » روح کوروش کبیر محکم توی سرِ خودش زد!؛ ف. م. سخن

37BBD63D-5AB8-4A72-9AC1-10F89018AD50.jpegخوانندگان عزیز مطلع هستند که این جانب ف.م.سخن، در ارتباط با عالم بالا و ارواح عزیزه و خبیثه هستم و نیاکان ما که گاه «جوش می آورند» چاره ای جز توسل به من برای رساندن پیام شان به زمینیان ندارند.

دیشب در حالی که هوای هامبورگ به شدت سرد و بارانی بود، دیدم یک روح سر تا پا خیس در حالی که به شدت می لرزید بر من نازل شد. من اول اش فکر کردم یکی از این کارتن خواب هاست که دنبال جایی برای خواب می گردد ولی وقتی روح مزبور، خود را معرفی کرد، تمام قد در مقابل اش برخاستم و سری به علامت احترام در مقابل اش فرو آوردم.

بله! درست حدس زدید! روح مزبور، روح کوروش کبیر بود که وضعیتی بغایت دراماتیک و غم انگیز داشت.

ابتدا یک عدد پتو به کوروش جان دادم تا خود را با آن گرم کند. بعد به ایشان گفتم که شما هم وقت پیدا کردی واسه ی آمدن به اینجا؟! توو این باران و سرما، هوای معتدل فارس را رها کردی و به اروپای سرد و مرطوب آمدی که چه؟

دیدم کوروش که معلوم بود حوصله ی حرف زدن و جر و بحث ندارد، یک نگاه چپ به من انداخت و گفت:
آقای سخن! ول کن این حرف ها را! خبرِ «آمد نیوز» در مورد پروژه ی «کوروش ۲» را خوانده ای یا نه؟

در حالی که داشتم یک لیوان نسکافه برای کوروش درست می کردم با لبخند گفتم بله! خوانده ام! و چقدر لذت بردم از کار اسراییلی ها که پروژه ی بر اندازی جمهوری اسلامی را به نام شما کرده اند و شما هم مثل فیلم «رمبو»، چند قسمت خواهید داشت و پروژه های کوروش یک و کوروش دو و غیره را از شما خواهیم دید! هار هار هار!

آقای کوروش، که دمای بدن اش داشت کم کم زیاد می شد، غافلگیرانه بر سرِ من فریادی کشید و گفت:
آقای سخن! خفه میشی یا بیام خفه ات کنم؟! مردِ حسابی! تو ناسلامتی روزنامه نگاری یا نه؟!

من که از خشم کوروش جان جا خورده بودم، و یادم افتاده بود که این بابا که در اتاق پذیرایی من نشسته یک امپراتور است نه رفیق جون جونی من، دستان ام شروع کرد به لرزیدن و دندان هایم شروع کرد به به هم خوردن!

گفتم:
عالیجنابا! بله! من یک روزنامه نگار آنلاین هستم و...

کوروش حرف ام را برید و گفت:
اصلِ اول حرفه ات چیست؟!

من بلافاصله مثل شاگرد زرنگ های مدرسه گفتم:
بیان حقیقت و فاصله گرفتن از دروغ!

کوروش گفت:
نظر من در باره ی حقیقت و دروغ چیست؟

عرض کردم:
در تاریخ آمده جناب عالی مخالف دروغ بوده اید و دخترتان را هم به داریوش دادید چون او هم مخالف دروغ بود...

کوروش که معلوم بود بی حوصله شده گفت:
این «آمد نیوز» کیست که این همه خبر چاخان منتشر می کند و اسم ما را روی این خبرها می گذارد و ما را هم بد نام می کند؟

عرض کردم:
قربان! فک می کنم آمدنیوز را روح الله راه انداخته باشد و بچه ی بدی هم نیـ....

کوروش در حالی که صدایش مثل رعد آسمانی شده بود گفت:
تو که خبرنگاری بگو ببینم چه جوری آدم می تونه از خبرهای سرّی اسراییلی ها که می خوان فلان حمله رو بکنن و فلان حکومت رو سرنگون کنن خبردار باشه؟ سندی داری؟ مدرکی داری؟ کوفتی داری؟ زهرماری داری؟ حالا می خوای چاخان کنی، بکن! دیگه چرا اسم منو میذاری روی این چاخان هات؟! می فهمی چی میگم سخن یا تو هم نمی فهمی؟!

من در حالی که چای لب سوز م را مزمزه می کردم، لبخندی عظیم بر لبانم آوردم و سر م را به کوروش نزدیک کردم و گفتم:
حاجی! کجای کاری! چاخان نکردن مال ۲۵۰۰ سال پیش بود! خبر نداری که ما امروز، کلا با چاخان زندگی می کنیم! با دروغ های بزرگ! حکومت دروغ می گوید! مردم دروغ می گویند! بچه و پیر و جوان دروغ می گویند! کوروش جان! در دوران ما اگر دروغ نگویی کلاه ات پسِ معرکه است! حالا آمد نیوز هم یک دروغی بگوید! شما چرا به تریج قبای ات بر می خورَد؟! کارِ دنیا را چه دیدی؟ شاید اسراییلی ها بیایند بزنند حکومت اسلام را سرنگون کنند! چه بهتر از این که نامِ عزیزِ شما بر روی پروژه ی سرنگونی باشد! حالا نسکافه ات را بخور، این قدر حرص نخور! آره جون ام! کمی اینجا بمونی، تو هم به این چاخان گفتن ها عادت می کنی! تا سرد نشده، قهوه ات رو بخور!

در اینجا، اتفاق ناخوشایندی افتاد... روح کوروش دو بامبی بر سر ش کوبید و بدون این که نسکافه اش را بخورَد، در حالی که مثل پیرمردها قوز کرده بود، برخاست و با گام های لرزان از در خانه ام بیرون رفت...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy