Tuesday, Jan 22, 2019

صفحه نخست » به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی، در نقد نوشته بهروز ستوده، وحید تهرانی

shatranj.jpgمقدمه

نوشته آقای بهروز ستوده که به شاهزاده رضا پهلوی هشدار میداد با طناب دیکتاتور پرورها و چاپلوسها به چاه نرود مورد توجه شمار زیادی از خوانندگان خبرنامه گویا قرار گرفت و البته اکثر خوانندگان نظر منفی نسبت به نوشته داشتند. فکر کردم از شمار زیاد اظهار نظر کنندگان پاسخی به ادعاهای آقای ستوده داده شود؛ اما اینطور نشد. از آنجا که صداقتی در نوشته آقای ستوده مشاهده میشود و دیگرانی هم هستند که نظراتی مشابه نظرات ایشان دارند و در آینده ممکن است به اشکال مختلف بیان شود احساس کردم لازم است این نکته بحث و روشن شود که ایراد این نظرات چیست. به قول سعدی بزرگ "دو چیز طیره عقل است؛ دم فرو بستن..به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی". در اینجا سعی میکنم دلایل نا موجه بودن هشدار آقای ستوده را بیان کنم؛ نه صرفا به این دلیل که خود در نوشته هایی، بدون هیچ انگیزه چاپلوسی و دیکتاتور پروری، عنوان شاهزاده رضا پهلوی را به کار برده ام بلکه به این دلیل که فکر میکنم آقای ستوده و نویسندگان دیگری که مواضع مشابهی داشته اند نکته اصلی را فراموش کرده به فرعیات مشغول شده اند و بدون که بخواهند به مبارزات آزادیخواهانه و تلاش های استقرار دموکراسی در کشور ضربه میزنند. بهتر است به جای آنکه موضوع های فرعی عمده شود بحث ها به سمت اهداف و راهبردهای سیاسی برای رسیدن به آزادی و دموکراسی در کشور معطوف گردد و علایق شخصی و گروهی مقدم بر علایق ملی قرار نگیرد.

پاس گل یا گل به خودی

هم اکنون مسابقات فوتبال ملتهای آسیا در جریان است و همه چشمها به آن بازیها دوخته شده. ممکن است مثالی در این زمینه موضوع را روشنتر کند. بازی فوتبال حساس و سرنوشت سازی در مسابقات ملتها را در ذهن مجسم کنید که تیم خودی در لحظات پایانی بازی در موقعیتی گل زنی و برنده شدن قرار گرفته اما دو سه نفر از بازیکنانی که میتوانند با پاس گل خود بازیکن خط مقدم را که اتفاقا بهترین گلزن تیم است به گل پیروزی برسانند به دلایل مختلف در دادن پاس گل تردید دارند. یکی از آنها فکر میکند معلوم نیست در صورتیکه با پاس خود بازیکن خط مقدم را به گل برساند حق خود او در کسب پیروزی محترم شمرده شود، دیگری نگران آن است محبوبیت بازیکن گلزن به اندازه ای اوج بگیرد که دیگر هرگز نتوان با او رقابت کرد، سومی می اندیشد که او از ابتدای بازی بیشتر دویده و حق او است توپ را گرفته و گل پیروزی را بزند و ... قس علیهذا. در اینجا ترجیح علایق فردی یا ندیدن تصویر کلی از شرایط تیم میتواند مانع پیروزی شود. رفتار اوپوزیسیون کنونی ما بی شباهت به این وضعیت نیست.

بریدن از واقعیتهای جامعه

با فرض صداقت دوستانی مانند آقای ستوده که این مباحث را مطرح میکنند تصور من آن است بسیاری از نویسندگانی که مدتها دور از ایران بوده اند ارتباط خود با واقعیتهای موجود در کشور را از دست داده و درک درستی از دو موضوع مهم ندارند: اول، وضعیت واقعی که مردم ایران در آن گرفتار آمده اند و دوم، احساسی که اکثریت مردم نسبت به قریب به اتفاق سیاستمداران، اعم از پوزیسیون و اوپوزیسیون دارند(1) . بهمین دلیل برای خواننده نوشته های این نویسندگان، این احساس پیش میاید که مطالب ارتباطی با واقعیتهای جامعه نداشته و نویسنده به مطالبی پرداخته که در حال حاضر درجه اول اهمیت نیستند.

در مورد موضوع اول میتوانم ده ها مثال از مسایل و مشکلات باور نکردنی بیاورم که عامه مردم به دلیل عملکرد فاجعه بار جمهوری اسلامی در آن ها گرفتارند اما در گزارش ها و مطبوعات منتشر نمیشود و طبعا نویسندگان دور از وطن کمتر از آن اطلاع می یابند. اما می ترسم مثنوی هفتاد من کاغذ شود و نیز ممکن است متهم به تعمیم مشاهدات شخصی بر کل جامعه و لغزیدن به مسیر اغراق شوم. به همین دلیل تنها به این بسنده میکنم که طبق تمام شواهد موجود و آمار و گزارشهای رسمی و مطابق تعاریف استاندارد، هم اکنون کشور در بسیاری از زمینه ها، و مسلما از نظر اقتصادی در مرحله بحرانی است. در شرایط بحرانی مانند غرق شدن در دریا هنگامی که کشتی ما در هم شکسته است بحث بر سر اینکه طوفان آن را در هم شکست یا ناخدا کارش را درست انجام نداده و کشتی را به تخته سنگ یا کوه یخی کوبیده یا سازنده کشتی در ساختن آن قواعد صحیح مهندسی را رعایت نکرده و غیره ...، بیهوده است. غریق دنبال قایق یا تخته چوبی است که با آن خود را به ساحل برساند و متهم کردن این و آن به در هم شکستن کشتی در این ورطه فعلا دردی از او درمان نمی کند.

در موضوع دوم، مشاهده میکنیم که بیشتر مردم نسبت به اکثر قریب به اتفاق سیاستمداران، اعم از آنهایی که هنوز به اصطلاح در قطار انقلاب هستند و یا از آن بیرون پرتاپ شده اند، شامل آنهایی که در تبعید به سر میبرند، بی اعتماد هستند و یا بسیاری از آنها را شایسته رهبری سیاسی کشور نمیدانند. دلایل متعددی میتوان برای این وضعیت بر شمرد: از فقدان تجربه واقعی سیاسی مردم ایران قبل و بعد از انقلاب که مانع شده مردم در احزاب بزرگ سیاسی سازماندهی شده و بطور طبیعی رهبران سیاسی خود را در جریان مبارزات قانونی انتخاب کنند، تا فریبکاری و خیانت خمینی و همراهان سیاسی او به آرمانهای مردم در انقلاب و گرفتار کردن ایران در سیستم سیاسی ارتجاعی و استبدادی ولایت فقیه که همه این بدبختیها را ایجاد کرده است و تا رفتارهای خیانت آمیز رهبران احزاب و سازمانها و تشکل های سیاسی که در مبارزه بر سر قدرت با رژیم ولایت فقیه با دشمنانی مانند صدام حسین همکاری کردند. همه اینها باعث شده که احزاب و رهبران توانمند سیاسی در کشور به وجود نیامده و به جامعه معرفی نشوند و اعتمادی نیز به بسیاری از بازیگران سیاسی درون و بیرون نظام وجود نداشته باشد.

فعالان سیاسی مخالف رژیم و منابع قدرت

البته فعالان سیاسی پر تلاش و فداکاری نیز در اوپوزیسیون و بویژه اوپوزیسیون در تبعید وجود دارند که برای آزادی ایران و استقرار دموکراسی در آن تلاش میکنند و متهم به خیانت به کشور نیز نیستند اما در عین حال از سوی مردم به عنوان رهبری بالقوه سیاسی کشور شناخته نشده و بدیل رژیم حاکم تلقی نمی شوند. هر چند برخی از این سیاسیون که خود را اندیشه قرن و ناجی نه تنها ایران بلکه بشریت میدانند خود را بدیل رژیم می دانند و برخی نیز بدون داشتن هیچ پایگاه مردمی بیانیه مشترک منتشر و به مردم اخطار می کنند که مبادا به سیستم های سیاسی قدیمی رجعت کنند، بعضی ما را راهنمایی میکنند که چرا جمهوری خواه هستند و نه سلطنت طلب و عده ای هم گلایه میکنند که چرا علیرغم زندانهایی که رفته و شکنجه هایی که شده اند مردم فراخوان آنها به تظاهرات و نافرمانیهای مدنی را وقعی نمی نهند و شماری از آنها هم نیروهای نظامی را نصحیت میکنند قدرت را در دست گرفته و کشور را از شر حکومت آخوندی رها کنند تا آنها منت گذاشته نخست وزیری کشور را پذیرفته و رابطه ایرن با غرب را اصلاح کنند و غیره؛ اما واقعیت آن است که کسی در ایران آنها را جدی نمیگیرد. هر چند تلخ اما حقیقت امر آن است که این سیاسیون در واقع فاقد منابع قدرت اجتماعی-سیاسی هستند بطوریکه احتمال نمیرود که بتوانند منابع قدرت سیاسی خود را در حدی افزایش دهند که چالشی برای رژیم ایجاد کنند. به همین دلیل نیز مردم برای اجرای برنامه سیاسی آنها حاضر نیستند هزینه های سنگین مبارزه سیاسی با یک حکومت تمامیت خواه خونریز را بپردازند و فراخوانهای مداوم این شخصیتها به اقدام جمعی مردم برای قیام علیه استبداد حاکم و سرنگونی رژیم ولایت فقیه نا شنیده مانده است.

در ادبیات علوم سیاسی و اجتماعی پایه ها و منابع مشخصی برای قدرت اجتماعی و سیاسی شناسایی و مورد بحث قرار گرفته است و بزرگانی از جامعه شناسان، صاحب نظران علوم سیاسی و دانشمندان اقتصاد سیاسی نظریه های مهمی در پیدایش دیکتاتوریها از یک سو و مبارزه با دیکتاتوری ها و دلایل و عوامل موثر بر سقوط حکومت های اقتدارگرا از سوی دیگر را مطرح کرده اند. احتمالا بسیاری از رهبران سیاسی ما نیز با این مباحث آشنا هستند اما این رویکردها هنوز در برنامه های مبارزاتی آنها دیده نمیشود و نتایج عملی از به کار بستن این نظریه های علمی و تجربه های بشری در صحنه مبارزات آزادیخواهانه و دموکراسی خواهی اوپوزیسیون حاصل نشده است. ورود به بحث پایه های قدرت سیاسی- اجتماعی از حوصله یک نوشته ساده بیرون است (2). ممکن است عده ای ویژگیهای رهبری سیاسی را فطری و مادرزادی بدانند اما تردیدی نیست که بخش مهمی از مهارتهای رهبری موثر سیاسی اکتسابی است. مقایسه محتوی و نحوه ادای سنخرانی های رهبران کشورها و احزاب سیاسی در جوامع دموکراتیک با سیستم های سیاسی رقابتی با سخنرانیهای رهبران سیاسی ایران اعم از پوزیسیون و اوپوزیسیون به خوبی تاثیر تربیت رهبران سیاسی در این کشورها را نشان میدهد. این واقعیتها نشان میدهد که چرا سیاسیونی که خود را رهبران سیاسی اوپوزیسیون و بدیل جمهوری اسلامی معرفی میکنند در چهل سال گذشته قادر نبوده اند هیچ جریان موثر سیاسی در داخل کشور سازمان دهی کرده و هیچ چالشی برای رژیم ولایت فقیه ایجاد کنند در نتیجه هرگز نتوانسته اند رهبری بالقوه برای مبارزات دموکراسی خواهی مردم ایران شوند.

درک شرایط موجود

باید پذیرفت که کشور ما در شرایط کنونی فاقد رهبران سیاسی شناخته شده و متمایز در سطح بین المللی است. شخصیتهایی مانند نلسون ماندلا که با حزب تاثیر گذار کنگره ملی افریقا مبارزه ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی را هدایت کرد و به نتیجه رساند. این موضوع، یعنی فقدان سیاستمدارانی در آن طراز و حزبی مانند کنگره ملی آفریقا، اتحاد مبارزان آزادی و استقرار دموکراسی در ایران را دشوار تر میکند اما نه نلسون ماندلا یکشبه به آن سطح از موقعیت سیاسی رسید و نه ایرانیان در مبارزه برای آزادی و دموکراسی کاملا بی تجربه هستند. در واقع ایرنیان در خاورمیانه (صرفنظر از ترکیه) بیشتر از ملتهای دیگر برای آزادی و استقرار دموکراسی مبارزه کرده اند. به همین دلیل نیز وضعیت سردرگمی کنونی در در اوپوزیسیون سیاسی کشور و ناتوانی آن در ایجاد جبهه ای متحد در این مبارزات ابهام برانگیز است. زیرا همه میدانند که پیشرفت مبارزه آزادیخواهی و استقرار دموکراسی در ایران در شرایط کنونی منوط به ایجاد یک رهبری سیاسی توانمند برای اوپوزیسیون و انسجام احزاب و تشکل ها و شخصیتهای سیاسی شناخته شده پشت سر این رهبری است. منطقی ترین شیوه آن است که رهبران احزاب و شخصیتهای اوپوزیسیون هم فکر (یا به قول انگلیسیها Like minded) بر سر مجموعه ای از اصول حداقلی و شیوه های مبارزه متحد شده و رهبری سیاسی یک پارچه اوپوزیسیون را به وجود آورند. این جبهه سیاسی دو عملکرد بزرگ میتواند داشته باشد: کمک به سازمان دهی مردم در داخل کشور حول اصول مبارزه برای استقرار دموکراسی مبتنی بر اعلامیه حقوق بشر، و حمایت از سخنگوی جبهه متحد اوپوزیسیون برای حضور در سازمانها، جلسات، کنفرانس ها، گرد هماییهای سیاسی و گفتگو با نمایندگان دولتها و سازمانهای بین المللی، احزاب و جمعیت های سیاسی مهم جهان برای جلب توجه جهانی به مبارزات مردم ایران برای اساتقرار سیستم دموکراتیک در کشور و کسب حمایتهای معنوی و سیاسی برای این مبارزات. هم اکنون کنفرانس لهستان در راه است. چرا نباید اوپوزیسیون ایرانی سخنگوی شناخته شده ای در آن داشته باشد تا از منابع مردم ایران دفاع کند؟

راه های جایگزین و شخصیت مناسب برای سنخگویی جبهه متحد اپوزیسیون

سیوالی که در اینجا پیش می آید و دوستانی مانند آقای ستوده باید به آن پاسخ دهند آنست که آیا راهی غیر از این برای تقویت مبارزات آزادیخواهی و استقرار دموکراسی در ایران وجود دارد؟ و اگر هست بفرمایند معرفی کنند، یا اگر همین این راه مناسب است با توضیحاتی که در بالا داده شد چه کسی مناسب ترین شخصیت برای هدایت این جبهه متحد سیاسی است؟ اگر بخواهیم واقع بینانه نگاه کنیم در شرایط کنونی بزرگترین سرمایه سیاسی اپوزیسیون ما شاهزاده رضا پهلوی است و ایشان مناسبترین شخص برای هدایت اوپوزیسیون دموکراسی خواه است. وی بطور طبیعی دارای برخی از منابع قدرت اجتماعی و سیاسی است و با اتخاذ یک راهبرد صحیح و ایجاد یک سازماندهی قدرتمند و متحد کردن مردم حول یک برنامه سیاسی هوشمندانه و واقع بینانه می تواند مبارزه برای استقرار دموکراسی در ایران را هدایت کند. اما با توضیحاتی که داده شد این مهم بدون اتحاد احزاب و شخصیتهای سیاسی که علایق ایران را مقدم بر علایق خود قرار داده و در عین حال حاضرن باشند برای استقرار آزادی و دموکراسی در ایران فداکاری و از خودگذشتگی به خرج دهند میسر نمی شود. اینجا است که از مبارزان سیاسی مانند آقای ستوده و شخصیت هایی که در تلاش ایرانی آزاد و دموکراتیک هستند انتظار میرود اختلاف ها را کنار گذاشته به این فرایند یاری رسانند. توضیحات زیادی داده شده است که شکل حکومت و نظام سیاسی بعد از پیروزی بر حکومت استبدادی حاکم بر ایران را میتوان از طریق رفراندوم آزاد و منصفانه تعیین کرد. از طرفی دموکراسی در نظام های پادشاهی پارلمانی که در آن پادشاه مانند کشورهای اسکاندیناوی و یا هلند و بریتانیا شخصیتی تشریفاتی و بوده و قدرت سیاسی در اختیار پارلمان و برگزیدگان مردم در انتخابانی منصفانه و آزاد باشد ناکارامدتر از دموکراسی های سیستم جمهوری نبوده است و معلوم نیست نگرانی دوستانی که به شدت به شکل حکومت در فردای پیروزی حساس هستند از کجاست. هر چند برای برطرف شدن این نگرانیها یکی از شرایط پیوستن شخصیتها و احزاب به جبهه متحد سیاسی اوپوزیسیون میتواند تضمین مراجعه به آرای عمومی برای تعیین شکل حکومت آینده در فردای سقوط رژیم کنونی باشد.

نیاز به دور اندیشی و کنترل احساسات

در خاتمه، چند سال پیش یکی از نخست وزیران پیشین بریتانیا در مقاله ای در فاینشیال تایمز در موضوع بحث انگیزی از مناسبات آن کشور با اتحادیه اروپا اصطلاحی را به این مضمون " Cool heads and clear minds are needed" به کار برد که معروف شد و اشخاص دیگری هم آنرا تکرار کردند . منظور نخست وزیر یاد شده آن بود که در آن موضوع مورد مناقشه به خونسردی و دوراندیشی نیاز است. ما هم هم اکنون بیش از هر چیزی به کنترل احساسات و میدان دادن به عقل و استدلال نیازمندیم. سرنوشت ملتی هشتاد و چند میلیونی با تاریخی طولانی، جغرافیای سیاسی منطقه خاورمیانه با اقیانوسی از منابع نفت و گاز، مطامع قدرتهای بزرگ در گیر این مناقشات است. ایران اکنون مینگرد که هر کدام از فرزندانش چگونه به یاریش می شتابند.

وحید تهرانی

(1) در عین حال بسیاری از این نویسندگان، از جمله آقای ستوده، هیچ مشکلی نمی بینند که در سخنان خود مطالبی را طرح و آن را به مردم ایران نسبت دهند و نظر خود در مورد شخصیتهای سیاسی را نظر مردم قلمداد کنند . مروری بر نوشته آقای ستوده نشان میدهد که در آن بارها به خواست مردم ایران اشاره شده بدون آنکه معلوم شود نویسنده از کجا به خواست مردم ایران رسیده است.

(2) (2) French and Raven (1965) "the bases of social power"

(3) (3) Geddes, (2018), "Why dictatorships fall"



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy