کیهان لندن ـ یوسف مصدقی - طی این چند هفته اخیر، موج متوهمانهای میان علاقمندان فوتبال ایران برخاسته بود که سواران بر آن، تیم ملی فوتبال ایران را قویترین تیم آسیا و قهرمان بیتردید رقابتهای جام ملتهای این قاره، معرفی میکردند. این جماعت از سرمربی تیم ایران اسطورهای شکستناپذیر و از بازیکنان معمولی این تیم، فوتبالیستهایی بینقص تصویر میکردند. اعضای فرقهی تبهکار اشغالگر ایران هم که همواره به دنبال فیل هوا کردن و تزریق دروغ و اعتماد به نفس کاذب به اذهان «مردم فهیم ایران» هستند، به این توهمات دامن میزدند تا نقش پررنگی در موفقیت احتمالی تیم ملی برای خود دست و پا کنند. شکست سنگین تیم ملی فوتبال ایران مقابل تیم جوان و لایق ژاپن در نیمهنهایی بازیهای جام ملتهای آسیا اما سیلی محکم واقعیت بود که به گوش فوتبال گلخانهای جمهوری اسلامی نواخته شد.
گانگسترهای شرکت سهامی جمهوری اسلامی از همان آغاز کوشیدند تا ورزش ملی را به صحنهای برای تبلیغ تباهکاریها و عقاید واپسگرا و ناانسانی خود تبدیل کنند.
مطالب بیشتر در کیهان لندن
واقعیت این است که جز در حکومتهای واپسگرا و ایدئولوژیک، هیچ دولتی آبرو و غرور ملی را به قهرمانی در یک رقابت ورزشی پیوند نمیزند. حکومتهای قدرتمند دنیا اگر در ورزش هم پیشرو و صاحب عنوان باشند، همواره به نقش اقتصادی- اجتماعی ورزش حرفهای از منظر صنعت- سرگرمی نگاه میکنند. غرور ملی و احترام بینالمللی این دولتها، به اقتصاد شکوفا، قدرت پول ملی، درآمد سرانهی بالا، رفاه اجتماعی و اعتبار پاسپورت شهروندانشان است. در چنین حکومتهایی، دولت نه تنها در ورزش دخالت نمیکند بلکه میکوشد تا رقابتهای ورزشی بینالمللی به صحنهای برای زد و خورد و تسویهحسابهای سیاسی تبدیل نشوند.
حکایت فرقهی تبهکار اشغالگر ایران اما در ورزش هم مثل باقی سیاستهایش برخلاف عقل سلیم است. گانگسترهای شرکت سهامی جمهوری اسلامی، از همان آغاز کوشیدند تا ورزش ملی را به صحنهای برای تبلیغ تباهکاریها و عقاید واپسگرا و ناانسانی خود تبدیل کنند. به همین دلیل بود که در همان روزهای نخست پس از انقلاب، اوباش مسلمان/ چپگرای تازه به عرصه رسیده، به هوس دولتیکردنِ ورزش کشور افتادند.
از آنجا که ورزش ایران در دوران محمدرضا شاه فقید دور از سیاست و شعارهای ایدئولوژیک، در بیشتر رشتههای ورزشی در سطح اول قارهی آسیا قرار داشت، لازم بود که مدیرانی «ارزشی» و «متعهد» ادارهی این حوزه را در دست بگیرند تا هر چه یادآور دوران پهلوی باشد را از آنها بزدایند.
برای نیل به این مقصود، از همان آغاز تشکیل جمهوری اسلامی، موجوداتی از قماش مصطفی داوودی- یک معلم ورزش دبیرستان که تنها به خاطر رفاقت با محمدعلی رجایی به ریاست سازمان تربیت بدنی و کمیته ملی المپیک رسیده بود- با تصمیمات احمقانه و جاهلانه، ورزش ایران را با سرعتی شگفتآور به قهقرا بردند و به بهانهی تحکیم ارزشهای انقلابی در ورزش کشور، اکثریت نیروهای متخصص و ستارههای ورزش ایران را پاکسازی و خانهنشین کردند.
سیاستهایی نظیر واگذاری داوطلبانهی ریاست کنفدراسیونهای مختلف ورزشی قارهی آسیا که با کوشش فراوان در دوران پهلوی به ایرانیان رسیده بود، تعطیل کردن لیگهای مختلف ورزشی داخلی، دولتی کردن دو باشگاه پرسپولیس و تاج تهران و تغییر نام این دو باشگاه، اجرای طرح مشهور به ممنوعیت حضور بازیکنان بالای ۲۷ سال در تیم ملی فوتبال ایران و بدتر از همه سیاست عدم رویارویی با ورزشکاران اسرائیلی در میادین بینالمللی، تنها نمونههایی از تصمیمات مخرب مدیران متعهد و ارزشی در ورزش ایران بود. اوضاع ورزش زنان و تحمیل محدودیتهای ضدانسانی بر نیمی از جامعه که حکایتی دیگر است.
در دههی نخست پس از انقلاب، با هر گونه ستارهسازی یا محبوبیت ورزشکاران بخصوص فوتبالیستها، به شدت برخورد میشد به گونهای که اگر فوتبالیستی ستاره میشد یا بیش از حد گل میکرد اما به هنجارهای فرمایشی جمهوری اسلامی تن نمیداد، نه تنها از لیست تیم ملی خط میخورد بلکه حتی بدون تیم باشگاهی میماند و معیشتاش مختل میشد. چنین بازیکنی اگر خوششانسی میآورد، به یکی از تیمهای ثروتمند کشورهای عربی میپیوست تا کاملا نابود نشود.
نگارنده چندبار در تأملاتش به این موضوع اشاره کرده است که پس از مرگ خمینی و شروع دوران نکبتبار موسوم به «سازندگی»، همزمان با عملیات مخفی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی برای جنایت و آدمکشی، برنامههای تبلیغاتی حکومتی برای ارائهی تصویر مثبت از جمهوری اسلامی وارد دستور کار دولت وقت شد. این دوران که از پسِ دههی نخستِ خونین و دهشتناک انقلاب آمده بود، قرار بود دوران ثبات و پیشرفت نظام جمهوری اسلامی باشد. اکبر رفسنجانی که در این دوره سکاندار دستگاه ادارهی کشور بود، اراده داشت تا به سرعت و از طریق میانبر زدن به فرهنگ، دانش و صنعت، جمهوری اسلامی را پیشرفته کند. نگاه «سردار سازندگی» و گانگسترهای اطرافش به مقولات «پیشرفت» و «توسعه» به شدت واپسگرا، متوهمانه، شتابزده و کمّی بود. این نگاه ایجاب میکرد که جامعهی «اسلامی» ایران در همهی حوزههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به سرعت به دستاوردهای قابل تبلیغ مجهز شود.
شکست ایران در جنگ بیثمر و پرتلفات با عراق، چنان کام مردم کشور را تلخ کرده بود که انگار بر تمام ابعاد زندگی عموم جامعه خاک مرده پاشیده بودند. در چنین فضایی، حتی خشکمغزترین اعضای فرقهی تبهکار هم متوجه نیاز به تغییر روحیه در جامعه افسرده ایران شده بودند. یکی از در دسترسترین مخدرهایی که میشد به جامعهی شکسته و افسردهی ایران تزریق کرد، تمایل به افتخارآفرینی در عرصهی ورزش بود.
شاید اولین نمونه از چنین افتخارآفرینیهایی، مدال طلای علیرضا سلیمانی در رستهی فوقسنگین کشتی آزاد در مسابقات قهرمانی جهان ۱۹۸۹ میلادی در سوئیس بود. سلیمانی که با قرعه خوب و کم دردسر به فینال رسیده بود، در مصاف با حریف قدرتمند آمریکایی (بروس بومگارتنر) بازگشتی شکوهمندانه داشت و مسابقهای را که در وقت اول باخته بود در وقت دوم برد و اولین مدال طلای فوقسنگین تاریخ کشتی ایران را کسب کرد. تصویر سکوی افتخار این رقابت که پرچم جمهوری اسلامی را بالای پرچم ایالاتمتحده و اتحاد شوروی (برنده مدال برنز) نشان میداد، تا سالها ابزار دستگاه تبلیغاتی فرقهی تبهکار بود.
یک سال بعد از این ماجرا، قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در بازیهای آسیایی پکن، مخدر بیشتری برای تولید توهم در جامعه جوان ایران فراهم آورد. تیم ایران در آن مسابقات در مرحله نیمه نهایی، به مدد هوشمندی زندهیاد سیروس قایقران، تیم قدرتمند کرهجنوبی را شکست داد و در فینال در ضربات پنالتی بر کرهشمالی نیز پیروز شد.
فارغ از ارزش واقعی این پیروزی، دولت رفسنجانی در آن زمان بهرهبرداری تبلیغاتی وسیعی از این «افتخارآفرینی» کرد. نگارنده خوب به خاطر دارد که دولتمردان آن دوران جمهوری اسلامی، با تکیه بر این موفقیت ورزشی، اباطیلی چون همآوردی ایران و کرهجنوبی را در عرصهی اقتصاد به میان آورده بودند و دستگاه تبلیغاتی فرقهی تبهکار سخن از موفقیتهای شگفتآور پیش رو و سبقت گرفتن از غولهای اقتصاد آسیا در آیندهی نزدیک میگفت!
واقعیت اما چیز دیگری بود، فرقهی تبهکار مثل همهی حکومتهای ایدئولوژیک و گانگستری، فضایی گلخانهای و غیرواقعی برای تولید «افتخارآفرینان» طراحی کرده بود تا به مدد موفقیتهای ظاهری و بیبنیاد در المپیادهای ورزشی و علمی و همینطور کسب جوایز فستیوالهای سینمایی، ویترینی از افتخارات را برای تخدیر جامعه مهیا کند. این ویترین کذایی، تصویری خلاف واقع و سراپا دروغ از وضعیت ایران و ایرانی به جهانیان عرضه میکرد تا گانگسترهای حاکم در پوشش آن، به چپاول منابع تجدیدناپذیر ملی و پیگیری تبهکاریهای بینالمللی خود ادامه دهند.
هر گونه رشد و تکثیر گلخانهای، بر این مبنا استوار است که فارغ از واقعیات و تواناییهای اقتصادی و بدون در نظر داشتن امکانات و نقاط ضعف و قوت یک ساختار اجتماعی، نخبگانی مصنوعی برای دستگاهِ صاحبِ گلخانه تولید شود. هر چه زمان بر این گلخانه گذشت، فضای آن بیشتر آلوده به انواع فساد شد. انواع دلالهای ریز و درشت، اَشکال مختلف مافیاهای کوچک و بزرگ، تزریق پولهای کثیف به فوتبال با هدف پولشویی و از همه بدتر سرایت ریاکاری و توهمات ایدئولوژیک به ورزشکاران و نخبگان پرورشیافته در این گلخانه، تصنع، توهم و فساد را در آن به بالاترین حد ممکن رساند.
ورزش گلخانهای ایران در سالهای اخیر هر چند گاهی موفقیتهای موردی پیدا کرده اما بنا به خصلت مصنوعیاش هیچگاه ریشه در واقعیت جامعه ایران نداشته و به همین سبب ماندگاری و استمرار لازم برای حفظ همان موفقیتها را هم از خود نشان نداده است. تیم ملی فوتبال ایران مثال بارزی از این ناتوانی است که در شرایط مصنوعی و با تمرین یک سبک بازی مشخص تدافعیِ نسبتا کارآمد، با پرهیز از رویارویی با رقبای همسنگ خود و البته تکیه بر بخت و اقبال موافق، چند سالی چهرهی یک تیم با اعتماد به نفس را از خود نشان داد. این تیم اما وقتی به حریفی واقعی رسید که ادعای برابری با او را داشت و نمیتوانست به بهانهی نابرابری قوا در مقابل آن تنها به دفاع بپردازد، مفتضحانه شکست خورد و عیار واقعیاش روشن شد.
استمرار موفقیت ورزش ملی یک کشور، تابعی از رشد متوازن و مستمر در اقتصاد و سیاست آن کشور است. حکومتهایی از قماش کرهشمالی، آلمان شرقی سابق و فرقهی تبهکار اشغالگر ایران شاید چند صباحی به مدد دوپینگ و تربیت گلخانهای بتوانند در ورزش «افتخار» بیافرینند اما در نهایت سیلی سخت واقعیت آنها را از نشئگی چنین افتخارات بیریشهای، پرانده و خواهد پراند.
اگر در دوران پهلوی خود را در عرصهی ورزش- همچون اقتصاد- رقیب در برابر ژاپن میدیدیم، این چنین مقایسهای به حکومت پادشاهی پهلوی و دستاوردهای سترگش میبرازید. در آن ایام، شکوفاترین اقتصاد غرب آسیا، قویترین و مجهزترین ارتش خاورمیانه و پر نفوذترین ساختار ورزشی قارهی کهن را داشتیم که کرسیهای تصمیمگیری در تمامی کنفدراسیونهای ورزشی آسیا را کنترل میکرد. پول ملی و پاسپورتی داشتیم که دنیا به آن احترام میگذاشت. آن زمان برای افتخارآفرینی نیاز به دلال و گلخانه نداشتیم. در خاک خود با توان خود بالیده بودیم و سرافراز به مصاف هر حریفی میرفتیم.
شوربختانه، تا فرقهی تبهکار بر ایران حکومت میکند، ایرانیجماعت در عرصهی زیست فردی و اجتماعیاش جز خفت و تحقیر نخواهد دید و جز سوز سیلیِ واقعیت را بر گونهاش تجربه نخواهد کرد.
جنجال بر سر لوگوی شبیه «الله» زیر کفش نایک
مهدی بیا، مهدی بیا، ایران نشه ونزوئلا! هادی خرسندی