Monday, Feb 11, 2019

صفحه نخست » پرونده ویژه | انقلاب و ادبیات

blackdays_021119.jpg«روزهای سیاهی در پیش است »

زیتون ـ روزبه خسروی

«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیره‌ی خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه‌ی خود را بر زمینه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر می‌جوید. این‌چنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ...اما نسلِ ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بی‌گمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلق‌زده هر اندیشه‌ی آزادی را دشمن می‌دارند و کامگاری خود را جز به شرطِ امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن می‌شمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پایه‌های قدرت خود را به ضربِ چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گام‌های خود را با به آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه‌ی متفکران و آزاداندیشان جامعه است...» (احمد شاملو، سرمقاله‌ی کتاب جمعه، سال اول، شماره‌ی یک، پنج‌شنبه، ۴ مردادماه ۱۳۵۸)

از انقلاب ۵۷ تا استقرار جمهوری اسلامی چند ماهی بیشتر فاصله نیست. همان مدت کوتاه کافی‌ست تا امیدهای نویسندگان و روشنفکران ایران تبدیل یاس شود و کشمکش گویی بی‌پایان آنان با نظام اقتدارگرا آغاز شود.

مصطفی رحیمی، نویسنده و حقوق‌دان را می‌توان از اولین کسانی دانست که در سال ۵۸ در نامه ای سرگشاده به آیت‌الله خمینی با عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» تناقض نهفته در این مفهوم را آشکار کرد. به دنبال آن مهشید امیرشاهی با چاپ مقاله «چرا کسی از بختیار حمایت نمیکند؟»، احمد شاملو در سرمقاله اولین شماره کتاب جمعه ،هوشنگ گلشیری با داستان «فتح نامه مغان» و بهرام بیضایی با اجرای «مرگ یزدگرد» هر کدام به نوبه خود سعی در نمایش چهره سرکوب‌گر رژیمِ درحال قوام دارند.

در ۱۱ دی ماه ۱۳۵۸، کانون نویسندگان ایران تصمیم گرفت شب‌های شعری مشابه آنچه در سال ۵۶ با عنوان شب شعر انسیتو گوته داشت، برگزار کند. ولی گروهی از اعضای کانون از جمله به آذین، سیاوش کسرایی و فریدون تنکابنی که پیرو سیاست حزب توده در مواجهه با جمهوری اسلامی بودند با این کار مخالفت کردند. در ادامه و در نتیجه جدل‌ها بسیار، اعضای توده ای کانون اخراج شدند و کانون به این شیوه تلاش کرد بر منشور خود مبنی بر دفاع از آزادی بیان باقی بماند.

0001.jpg

آیت‌الله خمینی با شروع سال ۱۳۵۹ به سراغ دانشگاه‌ها رفت و در همان سال در پیام نوروزی خود تاکید کرد:«باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران بوجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غربند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی...تمام عقب‌ماندگیهای ما به خاطر عدم شناخت صحیح اکثر روشنفکران دانشگاهی از جامعه اسلامی ایران بود، و متاسفانه هم اکنون هم هست. اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته‌ای، که همیشه خود را بزرگ می‌دیدند و می‌بینند و تنها حرفهایی می‌زدند و می‌زنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرش بفهمد، و اگر مردم هیچ نفهمند، نفهمند... روشنفکران متعهد و مسئول، بیایید تفرقه و تشتت را کنار گذارید و به مردم فکر کنید و برای نجات این قهرمانان شهید داده، خود را از شرّ «ایسم» و «ایست» شرق و غرب نجات دهید.»

تمامی دانشگاه‌های کشور از ۱۵خرداد ۱۳۵۹ به مدت دو سال تعطیل شد و تصفیه گسترده‌ای در میان اساتید و دانشجویان روی داد. این رویدادها مصادف بود با سرکوب تجمعات دگراندیشان و آتش زدن کتابفروشی‌ها و مطبوعاتی‌ها. در ادامه این سرکوب بود که نیروهای فشار و «حزب اللهی‌ها» در اول اردیبشت ۱۳۶۰ به دفتر کانون نویسندگان ایران حمله می‌کنند و عملا کانون را به تعطیلی می‌کشانند.

جنگ، به جمهوری اسلامی فرصت جولان بیشتر می‌دهد و به مرور تمام گروه‌های سیاسی از دایره «انقلابیون» خارج و تبدیل به « دشمن» می‌شوند.

در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ پاسداران به یک مجلس عروسی در محله شهرآرای تهران حمله می‌کنند و داماد را با خود می‌برند و روز بعد او را به اتهام «قاچاق ارز» اعدام می‌کنند. این اعدامی کسی نبود بجز سعید سلطانپور شاعر، نمایش نامه‌نویس و کارگردان چپگرا.

0002.jpgسعید سلطانپور، شاعر ، در مراسم ازدواجش دستگیر و روز بعد اعدام شد

***

با افزایش فشارها و بازداشت و اعدام روشنفکران، تجمعات آنان تا سال‌ها از فضای جامعه جمع شد و به درون خانه‌هایشان و به پستو رفت. به طوری که می‌توان آن سالها را سال‌های رمان و خانه نشینی نامید.

از میان رمان‌های چاپ شده در آن سالها می‌توان به «حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد»هوشنگ گلشیری، «زمستان ۶۲» اسماعیل فصیح ، «رازهای سرزمین من »رضا براهنی ، «طوبی و معنای شب» شهرنوش پارسی پور، «اهل غرق» منیرو روانی پور، «داستان یک شهر» احمد محمود، «سمفونی مردگان» عباس معروفی، «آداب زیارت» تقی مدرسی، «تالار آیینه» امیرحسن چهل تن اشاره کرد.

حکومت تازه استقرار یافته در کنار سرکوب و سانسور، برای دیکته ایدئولوژی خود به جامعه شروع به تاسیس ارگان‌های تبلیغاتی و حاکمیتی کرد.

حوزه هنری حاصل تلاش حکومت برای اسلامی کردن هنر و ادبیات است. این سازمان که با نام کامل حوزه اندیشه و هنر اسلامی شروع به کار کرد. ابتدا از هنرمندانی مثل محسن مخملباف، مرتضی اوینی و قیصر امین‌پور شروع کرد و به رسول ملاقلی‌پور و مهرداد اوستا و سپیده کاشانی و محمد رضا آقاسی رسید. اما در ادامه همین افراد هم در نظام در حال بسته‌تر شدن تحمل نشدند و در سالهای بعد به منتقدان و مخالفان نظام تبدیل شدند.

بسیاری از نویسندگان و شعرا مجبور به مهاجرت از ایران شدند و در تابستان ۱۳۶۱ در پاریس کانون نویسندگان ایرانی در تبعید را راه اندازی کردند و جریان ادبیات مهاجرت آغاز شود.

داستانهایی مملو از غم تنهایی، یاد گذشته و سختی‌های زندگی اجباری در غربت، تم اصلی داستان‌های نویسندگان تبعیدی آن سالهاست.

«دلت نمیخواهد بگذاری یاس بر تو چیره شود و افق را تاریک ببینی . اما می شود. نمیخواهی احساس خستگی کنی اما پیش می آید. نمی خواهی با رنج و درد مردمت فاصله داشته باشی و احساس کنی که نقش تماشاگری را یافته ای. تماشاگری که میبیند همه آن چیزهایی که دوستشان می‌داشت و می‌دارد ، دارند هرکدام به شکلی ویران می‌شوند، اما می‌بینی که یافته‌ای. آنگاه به گذشته‌ات بر می‌گردی و از خودت می‌پرسی راستی که بودی؟ و چه می‌خواستی؟ آیا همه آن رنج‌های زندگی ات به خاطر این بود تا ساحل عافیتی بیابی و روح مرده‌ات را از صبح تا شب به اینجا و آنجا بکشانی و ببینی که جسم جوانت دارد پیر می‌شود و تپش های قلبت کاستی می‌گیرد. به خودت نهیب میزنی که نه! و هر روز که از خواب برمی‌خواستی سعی میکردی دوباره از نو شروع کنی. از نو بسازی. اما انگار دیر شده باشد. دیگر نمی‌توانستی. حتی اگر می‌خواستی هم نمی‌توانستی» (نسیم خاکسار ، مجله آدینه ۱۳۷۰)

در آن میان با انتخاب محمد خاتمی به عنوان وزیر ارشاد در آبان ماه ۱۳۶۰ وضعیت برای هنرمندان و نویسندگان و اهل رسانه کمی آرام‌تر شد و لااقل سانسور و نظارت بر آثار آنان روال مشخصی و قابل پیش‌بینی‌ای گرفت. حاصل آن انتشار مجلاتی مانند«آدینه»، «دنیای سخن» و در ادامه «گردون» و«کلک» از میانه دهه شصت بود که باعث بازگشت کج دار و مریز بعضی نویسندگان و روشنفکران به عرصه عمومی جامعه شد. هرچند تاوان این بازگشت را چندین سال بعد پرداخت کردند.

در سال ۱۳۶۲ هوشنگ گلشیری شروع به راه اندازی کلاسهای داستان خوانی و نقد داستان در منزل خود کرد. این جلسات که به «جلسات پنجشنبه‌ها» معروف شد زادگاه نسلی نو از داستان نویسان نوین ایران گردید. از افرادی که در این جلسات شرکت می‌کردند می‌توان به یارعلی پورمقدم، آذرنفیسی و عباس معروفی و شهریار مندنی پور اشاره کرد. این جلسات تا حدود سال ۱۳۶۷ ادامه پیدا کرد.

۲۵ بهمن ۱۳۶۷ آیت‌الله خمینی طی فتوایی سلمان رشدی نویسنده کتاب «آیات شیطانی» را مرتد اعلام کرد و حکم مرگ او را داد.

سلمان رشدی نویسنده هندی ـ بریتانیایی است که کتاب «بچه های نیمه شب» وی با ترجمه مهدی سحابی در سال ۱۳۶۴ جایزه بهترین رمان خارجی کتاب سال جمهوری اسلامی را از آن خود کرده بود.

با مرگ آیت‌ الله خمینی و از راه رسیدن رهبر جدید جمهوری اسلامی فضای اجتماعی کشور هم به مرور تغییر کرد. هاشمی رفسنجانی که خود را سردار سازندگی می‌نامید، به ریاست جمهوری رسید و تغییرات بنیادینی را در اقتصاد کشور آغاز کرد که تغییرات ناگزیری در سایر حوزه‌ها را هم در پی داشت. تندروها این بار با اسم رمز «تهاجم فرهنگی» به مقابله با این تغییرات پرداختند و عملا جاکمیت در ای حوزه دو شقه شد. هسته سختی که هنوز بر «اصول» پای می‌فشرند و چپ‌های خط امامی پیشین که راه «اصلاح» را در پیش گرفتند. دعوا چنان بالا گرفت که در سال ۷۱ وزیر ارشاد وقت، محمد خاتمی طی نامه خطاب به هاشمی رفسنجانی خواستار استعفا از سمت خویش شد.

«...متأسفانه در صحنه امور فرهنگی چندی است که به شیوه‌ای دیگر عمل شده است یعنی چه بسا که با شکسته شدن همه مرزهای قانونی، شرعی، اخلاقی و عرفی کار از نقد و ارزیابی (ولو غیرمنصفانه) گذشته و هر وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف خاصی مباح شمرده شده است و بدینسان می‌رود که کار به کلی از روال منطقی و مشروع خارج شود و در نتیجه فضایی ناسالم و آشفته پدید آید که فوری‌ترین اثر آن دلزدگی و عدم امنیت اندیشمندان و هنرمندان سالم و صاحب شخصیت و حتی مؤمن و شیفته انقلاب و اسلام است. »

چند روز بعد از استعفای خاتمی، آیت‌الله خامنه ای در تاریخ ۲۲ تیرماه ۱۳۷۱ در دیدار فرماندهان گردان‌های عاشورای بسیج سراسر کشور گفت: « کاری که از لحاظ فرهنگی دشمن می‌کند نه تنها یک تهاجم بلکه یک شبیخون، یک غارت و یک قتل‌عام فرهنگی است... همه آحاد مؤمن در این کشور باید کاری بکنند که امید آمریکا و صهیونیست‌ها و بقیه قدرت‌های دشمن از جمهوری اسلامی به کل قطع شود... باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل بکند، بایستیم». این سخنان تبدیل به مجوزی نهایی برای از سرگیری سانسور بیشتر و حذف روشنفکران می‌شود.

در همان سال‌ها علی اکبر سعیدی سیرجانی ادیب و پژوهشگر در نامه‌ای به آیت‌الله خامنه‌ای به شرح فضای وزارت ارشاد می‌پردازد و می‌نویسد: « ... سه ماه پیش عریضه ای به حضورتان فرستادم در شرح اختناق تحمل‌ناپذیر نا معقولی که مأموران وزرات ارشاد در کار نشر کتاب اعمال می‌فرمایند. چون تا امروز مأموران دفتر آن جناب نه وصول عریضه‌ام را اعلام فرموده‌اند و نه اثری از توجه به مسئله مشهود افتاده‌است و از طرفی یقین دارم اخلاق اسلامی و طبع هنرپرور جناب‌عالی والاتر از آن است که دادخواهی ستمدیده‌ای بی‌جواب مانده با این احتمال که شاید در رساندن نامه‌ام غفلت یا تغافلی رفته باشد مجدداً زحمت‌افزا می‌شوم...» ولی در جواب با چنان لحن تند و غضناکی رو به رو می‌شود که در آخرین نامه اش در سال ۱۳۷۲ می نویسد:« جناب آقای خامنه ‏ای... پیام عتاب ‏آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته‌‏ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب‏‌الله حسابم را خواهند رسید ...تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد ‏رفته‌‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.‏.. حیرتم ازاین است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می‌فرمودید و اگر مبتنی بر ‏واردات غیبی است و اشراف بر ضمایر که انالله و اناالیه راجعون.‏»

سعیدی سیرجانی در ۲۳ اسفند ۱۳۷۲ ، خارج از منزلش توسط ماموران وزارت اطلاعات دستگیر شد. پس از نه ماه بدون اینکه مکان زندانی بودن وی مشخص باشد و یا ملاقات کننده‌ای داشته باشد، در ۴ آذر ۱۳۷۴ وزارت اطلاعات از مرگ وی به علت حمله قلبی خبر داد و این آغازی شد بر قتل‌های نویسندگان و روشنفکران ایرانی موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» .

در ۲۵ مهرماه ۱۳۷۳، ۱۳۴ نویسنده، شاعر، نمایشنامه‌نویس، محقق، منتقد و مترجم ایرانی نامه‌ای انتشار دادند و در آن خواستار آزادی بیان و امکان نشر آثار خود و مبارزه با سانسور شدند. « ما نویسنده‌ایم، یعنی احساس، تخیل، اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف می‌نویسیم و منتشر می‌کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌مان - اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمهٔ آثار دیگر نویسندگان جهان - آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه‌ای، در صلاحیت هیچ‌کس یا نهادی نیست. اگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه دربارهٔ آنها بر همگان گشوده‌است.»

این اعتراض‌ها کارگر نیافتاد و حتی دعوا را به سطح بالاتری برد.

در شب دوم آبان ماه ۱۳۷۴ جسد احمد میرعلایی که با تزریق انسولین به قتل رسیده بود در کوچه پس کوچه‌های خیابان میراصفهان پیدا شد. احمد میرعلایی از اولین مترجمانی بود که نویسندگانی چون بورخس، کوندرا ، پاز و گراهام گرین را به ایران آورد.

در ۱۶ مرداد ۱۳۷۵ قرار شد گروهی از شاعران و نویسندگان ایران بنا بر دعوت انجمن نویسندگان ارمنستان راهی آن کشور شوند. چون اقامت آنها تنها سه روز بود و در آن مدت پروازی بین تهران و ایروان نبود، قرار بر این شد که با اتوبوس بروند. غفار حسینی به شوخی برای دوستانش پیشگویی می‌کند که :«همه تان را می فرستند ته دره»

مسافران، محمدعلی سپانلو، علی باباچاهی، جواد مجابی، مسعود بهنود، سیروس علی‌نژاد، امیرحسن چهلتن، بیژن بیجاری، بیژن نجدی، محمد محمدعلی، شهریار مندنی‌پور، شاپور جورکش، مسعود توفان، حسن اصغری، منوچهر کریم‌زاده، کامران جلیلی، محمود طیاری، فرج سرکوهی، فرشته ساری، مجید دانش‌آراسته، علی صدیقی و منصور کوشان بودند.

در گردنه‌های حیران راننده اتوبوس دو بار در پیچ‌های خطرناک جاده اتوبوس را رها کرده بیرون می‎پرد. با سرعت عمل مسعود توفان و شهریار مندنی پور اتوبوس متوقف می‌شود، به خیر می‌گذرد. وزارت اطلاعات وارد ماجرا می شود و آنها را به زندان آستارا منتقل می‌کند. در آنجا همگی بازجویی شده و تهدید و اجبار به سکوت درباره قضیه می‌شوند.

در بیستم آبان ماه همان سال ، «غفار حسینی» نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه در منزل مسکونی خود به قتل می‌رسد.

۲۴ دی ماه احمد تفضلی زبانشناس، ایرانشناس ، مترجم و استاد دانشگاه از دانشگاه به قصد رفتن به منزل خارج می شود، و هیچگاه به خانه نمی‌رسد.

۵ اسفند ۱۳۷۵ ابراهیم زال‌زاده روزنامه‎نگار و ناشر از منزلش خارج می‌شود و جسدش در اوایل فروردین ۱۳۷۶ در بیابان‌های یافتآباد پیدا می‌شود، در حالی با چاقو ۱۵ ضربه به سینه و پشت وی زده شده بود.

یک سال بعد دولت اصلاحات با ریاست جمهوری محمد خاتمی عنان دستگاه اجرایی را در دست گرفت. امید گشایشی در میان روشنفکران جان گرفت.

گشایش نسبی اتفاق افتاد و به همان میزان هم خشم و سرکوب تندروها شدت گرفت.

عطاالله مهاجرانی به عنوان وزیر ارشاد انتخاب شد. تعداد زیادی روزنامه و مجله مجوز نشر گرفتند و تعداد زیادی از آثاری که در دوره‌های پیشین از چاپ باز مانده بودند، منتشر شدند.

رمان ۱۰جلدی کلیدر نوشته محمود دولت آبادی که برای چاپ مجدد سه سال در ارشاد منتظر بود، آزاد شد و در این دوره قانونی در ارشاد به تصویب رسید که کتاب‌ها بعد از گرفتن مجوز برای چاپ اول دیگر نیازی به مجوز برای چاپ‌های بعد ندارند.

در جایزه کتاب سال ۱۳۷۶ قرار بر این شد که جایزه رمان برگزیده «جشنواره بیست سال ادبیات داستانی ایران» به «رمان مدار صفر درجه» احمد محمود تعلق بگیرد که مخالفت خامنه‎ای این امر ممکن نشد.

رشته‌ی قتل‌های زنجیره ای هم گسسته نشد. اول آذر ماه ۱۳۷۷ جنازه داریوش فروهر و پروانه اسکندری از سران حزب ملت ایران در منزلشان پیدا شد.

0003.jpg۱۲ روز بعد به سراغ محمد مختاری شاعر، مترجم رفتند. او هم بعد از آنکه به قصد خرید از منزل خارج می‌شود دیگر بازنمی‌گردد و یک هفته بعد در سردخانه‌ای جسدش شناسایی می‎شود.

همزمان با پیدا شدن پیکر مختاری،محمد جعفر پوینده مترجم و پژوهشگر در خیابان ربوده و جسم بی‌جانش ده روز بعد در روستای بادامک در شهرستان شهریار پیدا می‌شود.

بعد از این چهار قتل، با فشار و پیگیری مطبوعات و تشکیل کمیته ویژه ای از طرف رییس جمهور گروهی ار درون سازمان اطلاعات به عنوان مجرم شناسایی شدند. دری نجف آبادی برکنار و یونسی وزیر اطلاعات شد. وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه ای قتل‌ها را کار عده ای از عناصر «کج اندیش و خودسر » آن وزراتخانه عنوان کرد. با این حال هیچگاه این پرونده در قوه قضایی به سرانجام مشخصی نرسید.

در ۲۸ آبان همان سال مجید شریف، مترجم و فعال سیاسی ناپدید و شش روز بعد پیکرش در سردخانه پزشکی قانونی شناسایی شد.

سال سیاه ۷۷ به پایان رسید و سرکوب دگراندیشان از فاز کشتار خارج شد.

در آذر ۱۳۷۸ آیت‌الله خامنه ای در دیدار با شورای انقلاب فرهنگی در باره وزارت ارشاد گفت: « من از وزارت ارشاد توقّع دارم. البته آقای «مهاجرانی» - ظاهراً - نیستند و خودشان را راحت کردند از این‌که بیایند و حرفهای ما را بشنوند! به‌هرحال، فرق نمی‌کند؛ چه ایشان باشند، چه نباشند، من اعتراضم این است وزارت ارشاد در این دو سالی که ایشان در رأس این کار هستند، هیچ کار اسلامی به‌عنوان اسلامی ارائه نداد!... این اعتراض من است. من از رفتار وزارت ارشاد، راضی نیستم.»

دیری نپایید که مهاجرانی مجبور به استعفا شد و محمد خاتمی، احمد مسجد جامعی را به عنوان وزیر ارشاد جدید معرفی کرد.

با وجود این رهبر جمهوری اسلامی باز هم راضی نبود و در اول اردیبهشت ۱۳۷۹، در سخنرانی دیگری در مصلای تهران گفت: « ... من نه با آزادی مطبوعات مخالفم و نه با تنوع مطبوعات. اگر به جای بیست روزنامه، دویست روزنامه هم دربیاید، بنده خوشحال‌تر هم خواهد شد و از زیادی روزنامه‌ها احساس بدی ندارم. اگر مطبوعات آن هر چه بیشتر باشند بهتر است، اما وقتی مطبوعاتی پیدا می‌شوند که همه همتشان تشویش افکار عمومی، ایجاد بدبینی مردم به نظام است، ۱۰ تا ۱۵ روزنامه گویا از یک مرکز هدایت می‌شوند، تیترهایی می‌زنند که هر کس نگاه کند، فکر می‌کند همه چیز در کشور از دست رفته‌است! امید را در جوانان می‌می‌رانند، روح اعتماد به مسئولین را در مردم ضعیف می‌کنند، نهادهای رسمی را تضعیف می‌کنند، مدل این‌ها کیست؟ مطبوعات غربی هم این گونه نیستند، این یک شارلاتانیزم مطبوعاتی است.»

از فردای این سخنرانی بستن فله‌ای روزنامه‌ها توسط قاضی مرتضوی آغاز شد و در زمانی کوتاه بیشتر روزنامه‌ها و مجلات اصلاح‌طلب یا دگراندیش توقیف شدند. کتاب‌هایی که در این مدت با مجوز ارشاد چاپ شده بودند جمع آوری و ناشران یا نویسندگان دادگاهی شدند. از آن جمله این کتابها می توان به «زنان پرده نشین و نخبگان جوشن پوش»، «زنان موسیقی ایران» و کتاب «در مهمانی حاج آقا» اشاره کرد.

با وجود فشارهاییی که در دهه هفتاد به جامعه ادبی ایران وارد شد،در این دهه شعر و ادبیات داستانی، بالاخص داستان‎نویسی زنان رشد خوبی داشت.

در این دهه نسل اول شعر نو همراه با شعرایی که آثارشان را در دهه شصت شروع به چاپ و انتشار کرده بودند، مجموع شعرهای تازه ای را منتشر کردند.

از شاعران به نام این سال‌ها می‌توان احمد رضا احمدی، منوچهر آتشی، رضا براهنی، یدالله رویایی، محمد علی سپانلو، احمد شاملو را نام برد

در کنار این شعرا با نسلی جدید رو به رو هستیم که در دهه هفتاد وارد فضای شعر ایران شدند، شعرایی مانند پگاه احمدی، شمس آقاجانی، ابوالفضل پاشا، رضا چایچی، رزا جمالی، مهین خدیوی، افشین دشتی، شهرام شیدایی، علی عبدالرضایی، مهرداد فلاح، گراناز موسوی و رسول یونان.

به گفته حسن میرعابدینی در بین سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۰ ، ۳۷۰ زن نخستین اثر خویش را منتشر کردند و این حدود ۱۳ برابر دهه قبل از آن است. این رشد نشانه احساس نیاز زنان به بیان خواسته ها و توضیح شرایط خودشان نسبت به جامعه بود.

از نویسندگان زن این دوره می‌توان به فرخنده آقایی ، شیوا ارسطویی ، میترا الیاتی ، زویا پیرزاد ، شهلا پروین روح ، فرشته توانگر ، فتانه حاج سید جوادی ، میترا داور ، منیرو روانی پور ، سپیده شاملو ، بهار صادقی ، لیلا صادقی ، ناهید طباطبایی ، بهناز علیپور گسکر ، مهسا محب علی ، فرشته مولوی ، ناهید کبیری و فریبا وفی اشاره کرد.

از رمان‌ها و داستان‌های مهم این دوره هم می‌توان «یوزپلنگانی که با من دویده اند» بیژن نجدی ، «نیمه غایب» حسین سناپور ، «اسفار کاتبان» ابوتراب خسروی ، «کنسرت تارهای ممنوعه» حسین مرتضاییان آبکنار ، «دلدادگی» شهریار مندنی پور ، «پوکه باز» کورش اسدی ، «کولی کنار آتش» منیرو روانی پور ، «سال بلوا» عباس معروفی را نام برد.

در خرداد ماه سال ۱۳۸۰ بار دیگر محمد خاتمی به ریاست جمهوری انتخاب شد و احمد مسجد جامعی در پست وزارت ارشاد ابقا شد و وضع کمابیش به منوال سال‌های پیش بود.

در انتخابات سال ۱۳۸۴ اما داستان به شکل دیگری رقم خورد و نماینده ای از تندروترین لایه های نظام سکان قوه مجریه را به دست گرفت.

چیزی از ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد نگذشته بود که یعقوب یادعلی نویسنده کتاب «آداب بی قراری» در اسفند ماه ۱۳۸۴ به اتهام توهین به قوم لر بازداشت شد. او تا اردیبهشت ماه را در زندان سپری کرد. یادعلی در دادگاه اولیه به ۹ ماه حبس تعلیقی و در دادگاه تجدید نظر بر خلاف قوانین جزایی به یکسال حبس تعزیری محکوم شد. که این امر با واکنش گسترده نویسندگان داخلی و خارجی رو به رو شد.

دوران احمدی نژاد هر روز برای روشنفکران و نویسندگان چالشی جدید و محدودیت تازه در پی داشت. رییس‌جمهور تازه از راه رسیده که خود را نماینده قشر نابرخوردار جامعه میدانست، هیچ فرصتی را برای حمله به روشنفکران و نویسندگان از دست نمی‌داد . وزارت ارشاد شرایط صدور مجوزها را سخت‌تر کرد و بسیاری از کتاب‌ها دیگر مجوز تجدید چاپ نگرفتند. یا اینکه پروسه مجوز دادن از یکماه به یکسال یا بیشتر افزایش یافته و بسیار فرسانده شده بود پیدا کرده بود. در مقابل به شیوه ابتدای انقلاب حمایت بی دریغ دولت از نویسندگان در خط «نظام» به شدت افزایش یافت.

داوود غفارزادگان نویسنده کتابهایی چون «ما سه نفر هستیم » و «شب ایوب» در آبان ۱۳۸۷ در مصاحبه با سایت کتاب‌نیوز در توصیف این تغییرات گفت:« در دو سه سال اخیر ما با نزول عجیب و غریب در ادبیات داستانی جدی روبه رو هستیم... مسوولان اگر با چشم باز دقت کنند، می‌بینند که جلوی ادبیات جدی را گرفته‌اند. در صورتی که ادبیات نازل و زرد همچنان کار خودش را می‌کند... هرکاری را با نتیجه اش می‌سنجند. کسانی که به اداره کتاب آمده‌اند، آدم‌هایی نیستند که سابقه‌ فرهنگی داشته باشند. این تلاش‌ها برای متوقف کردن ادبیات بیهوده و حساب نشده است.»

تمایل احمدی‌نژاد به حرکات و صحبت‌های پوپولیستی، روشنفکران را درست در نقطه مقابل وی قرار می‌داد و از این رو یکی از اولین گروه‌هایی که مورد تهاجم وی قرار گرفتند آنان بودند.

احمدی نژاد در آبان ۸۷ در سخنرانی سفر استانی به خراسان جنوبی گفت: « آرزوی شهیدان شما به سرعت در حال تحقق است و جهان و بشریت راهی جز این ندارد. روزی که همه پیامبران، شهدا و صلحا خواهند آمد و یاری خواهند کرد. بعضی‌ها این حرفها را تمسخر می‌کنند؛ برای اینکه اینها دلشان از ایمان خالی است. اینها بت‌پرستها و شیطان‌پرستهای مدرن هستند. قیافه روشنفکری می‌گیرند اما به اندازه بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند.»

خرداد ماه سال ۱۳۸۸ دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار و محمود احمدی‌نژاد بار دیگر برنده اعلام شد. با اعلام نتایج انتخابات و اعتراض دو تن از کاندیداها به آنچه که آنان «تقلب گسترده» می‌خواندند، ایران و بالاخص تهران ناآرام شد. در طی ماه‌های بعد کار به درگیری و زدو خورد خیابانی و دستگیری‌های گسترده کشید. در چهارم تیرماه همان سال کانون نویسندگان ایران طی بیانیه‌ای خواستار پایان دادن به کشتار مردم شد.

« طی نزدیک به دو هفته‌یی که از اعلام نتیجه‌ی انتخابات ۲۲ خرداد ٨٨ می‌گذرد، ده‌ها تن از مردم بی‌گناه بر اثر یورش وحشیانه‌ی نیروهای سرکوب‌گر به قتل رسیده‌اند. افزون بر این، شمار بسیار بیش‌تری مجروح و بازداشت شده‌اند. کانون نویسندگان ایران بی‌آن‌که بخواهد وارد بحث ماهیت انتخابات و درستی یا نادرستی شرکت در آن شود بنا بر منشور و اساسنامه‌ی خود از آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همه مردم و معترضان و سرکوب‌شدگان، صرف‌نظر از عقاید سیاسی آنان، پیگیرانه دفاع می‌کند...»

مهدی شجاعی،نویسنده و ناشر، در گفتگو با خبرآنلاین در فروردین ۱۳۹۰ در توصیف روزهای سرکوب بعد از انتخابات ۸۸ و فضای فرهنگی کشور در آن زمان گفت :«شما می‌گفتید آنها [اصلاح طلب ها] دارند خراب می کنند، خب شما که آمدید واقعا چه کردید؟ جز اینکه آدم های آنها را بیرون کردید و دور و بری های خودتان را سرکار آوردید؟ این ممیزی ها از کمترین درک و شعور برخوردار نیستند. اینها اصلا از بنیان همه چیز را از بین می برد. برای اینکه شما می بینید با کسانی مواجهید که کمترین درجه ای از درک و شعور و آگاهی را نسبت به مدیریت فرهنگی ندارند.»

در این دوران تیغ سانسور به حدی برنده شد که حتی منظومه «خسرو و شیرین» را هم زخمی کرد. در پی این کار عکس العمل‌ها بقدری گسترده شد که وزیر ارشاد مجبور به تکذیب خبر و توجیه آن شد.

شهلا لاهیجی، از ناشران سرشناس ایرانی در توصیف دوران احمدی‌نژاد در گفتگو با ایلنا چنین گفت: «ما دوران میرسلیم را هم دیدیم که با وجود تمام سختگیری‌ها، از لحاظ فرهنگی زنده ماندیم، اما الان دیگر امیدی نداریم که بتوانیم ادامه‌ حیات فرهنگی بدهیم. من با سی و چند سال سابقه می‌دانم چه کتابی را می‌توان منتشر کرد. بر اساس قانون هیچ کس نمی‌تواند برای صدور مجوز پیش از چاپ کتاب، بررسی و ممیزی انجام دهد. این‌که کجای یک کتاب حذف و اصلاح شود، سلیقه ممیز است. ممیزی و سانسورهای فعلی نوعی "توهین" است. از جامعه کتاب‌خوان نباید ترسید، از جامعه‌ای که کتاب نمی‌خواند باید ترسید.»

ادبیات ایران در دهه هشتاد هم توانست با معدود تولیداتی سرپا بماند. رمان‌هایی مانند:«همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها) رضا قاسمی ، «تمام زمستان مرا گرم کن» علی خدایی ، «رودراوی» ابوتراب خسروی ، «زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود» امیرحسین خورشیدفر ،«چراغ‌ها را من خاموش می کنم» زویا پیرزاد ، «برف و سمفونی ابری» پیمان اسماعیلی، «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» محمدرضا صفدری ، «باغ ملی» کوروش اسدی، «شب ممکن» حسن شهسواری ،«بلبل حلبی» محمد کشاورز.

حسن روحانی در ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ با وعده فضای باز سیاسی و اجتماعی بعد از انقباضی ۸ ساله از راه رسید. روحانی، علی جنتی را به عنوان وزیر ارشاد معرفی کرد، فردی بدون هیچ سابقه فرهنگی.

معاون وزیر ارشاد عباس صالحی که در دولت بعد جانشین جنتی شد، در مصاحبه‌ای با روزنامه ایران در هشتم دی ماه ۱۳۹۲ گفت: «برخی از نویسنده‌ها در دوره قبل اعلام شده بود که کارشان منتشر نشود... در حیطه ناشران تعلیقی مجموعه اسامی محدودتری وجود داشت اما در بحث ممنوع القلم‌ها تعداد بیشتری در فهرست به قولی سیاه قرارداشتند.» و در ادامه قول به بهبود اوضاع نشر را داد.

وزارت ارشاد نشر چشمه را که در دوره پیش لغو مجوز شده بود را بار دیگر به عرصه فرهنگی بازگرداند.

با وجود این وعده‌ها برخی ناظران معتقدند که دولت روحانی هوشمندانه تر از همه دولت‌های قبل شروع به سانسور کرد و هنر و ادبیات را به عرصه‎های ناصوابی چون فساد و پولشویی های گسترده کشاند و از این رهگذر ابتذالی گریبان‌گیر حوزه فرهنگی شد که خلاصی از آن اگر نه ناممکن ، بسیار سخت است.

در آبان ۱۳۹۳، مرتضی پاشایی خواننده پاپ بر اثر بیماری درگذشت. تشییع جنازه وی با ازدحامی کم سابقه رو به رو شد . به طوری که مناطق مرکزی تهران بر اثر ترافیک حاصل از آن کاملا بسته شده بودند. در واکنش به این رفتار مردم نقدها و مقالات زیادی نوشته شد، ولی سخنرانی یوسف اباذری، جامعه شناس، در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران یکی از مهم‎ترین توصیف‌های ارائه شده درباره، نگاه دولت روحانی و در نگاهی وسیع‌تر جمهوری اسلامی، به مقوله فرهنگ بود.

اباذری گفت: «چند وقت قبل صداوسیما مستندی به نام «ماهی ‌ها در سکوت می‌‌میرند» نشان داد در مورد استان سیستان و بلوچستان. در استانی که زمانی تامین ‌کننده گندم کشور بود، مردم غذا ندارند بخورند. همه در این مستند می ‌گفتند این استان دارد می میرد و اگر مسئولان به داد مردم نرسند خطری وحشتناک آنها را تهدید می ‌کند، اما این فیلم هیچ واکنشی در جامعه برنینگیخت و شما هم که اینجا نشسته‌ اید نمی ‌دانید چنین فیلمی تهیه شده و این فیلم درباره زندگی و مرگ یک استان مملکت است. دلیل این امر چیست؟ این اتفاق به دلیل مبتذل ‌شدن سلیقه مردم رخ می ‌دهد...چه شده که می ‌آیند و مسائل واقعی ‌ای را که ما با آن روبه ‌رو هستیم را از ذهن ما می ‌برند؟ این آقایی که عکسش را اینجا زده‌ اند و چراغ ‌ها را تاریک کرده ‌اند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذل ‌ترین نوع موسیقی است و این آقا، از مبتذل ‌ترین افرادی بود که این موسیقی پاپ را می‌ خواند. کسانی می ‌گویند موسیقی او را تحلیل نکن، چطور من می ‌توانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ من داده ‌ام یک موسیقی‌ دان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده است. مبتذل محض است. ما پاپی داریم که پیچیده است. این ساده‌ ترین، مسخره ‌ترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، و شعر مسخره‌ تر. موسیقی‌ این آدم ابتذال کامل است، بنابراین من چطور می ‌توانم چنین چیزی را تحلیل نکنم؟...ابتذال و سقوط، اما مردم و دولت با هم این سقوط را انجام می‌دهند. این مساله، یک نکته شبه ‌فاشیستی دارد که من از آن وحشت دارم. یک ترس متقابل است. سیاست‌ زدایی، انهدام هر آن چیزی است که برایش انقلاب شد و عده زیادی برایش ایستاده ‌اند. چرا وقتی یک روشن‌فکر می ‌میرد کسی برای تشییع جنازه ‌اش نمی‌رود؟ این ماجرا نشانه بدی است، نشان این است که سیاست ‌زدایی دارد به یک جاهای بدی کشیده می‌شود و خود مردم طالب این هستند.»



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy