پیام دریابی - مدیریت سایت روزپرتال
تنها چهار دهه پیش بود که تعدادی از کشورهای قدرتمند دنیا در جزیره گوادولوپ گرد هم امدند تا درباره آینده ایران تصمیم بگیرند. ظاهرا تاریخ اینبار در ورشو در حال تکرار است.
بار دیگر صدای طبل می آید. طبل جنگ و نابودی.
تنها چهار دهه پیش بود که تعدادی از کشورهای قدرتمند دنیا در جزیره ای گرد هم آمدند تا برای پاره ای از مسائل آینده در جهان برنامه ریزی کنند, به همین راحتی.
صحبت از اجلاس معروف گوادلوپ است, جائی که عمده قدرتهای سیاسی غربی برای آینده جهان و از جمله برای آینده ایران و آخرین سلسله پادشاهی ایران نقشه هائی کشیدند. موضوع سری هم در کار نبود. توافق همگان بر این بود که شاه ایران اعتبار سیاسی خود را چه در خارج و چه در داخل ایران از دست داده است . صحبت دیگر بر سر حفظ بقای او و یا پیدا کردن پادشاهی نو نبود. اتفاق نظر بر این بود که نظام پادشاهی با نظامی کارآمدتر برای غربیها جایگزین شود. تغییری که به لحاظ سیاسی و اقتصادی برای غرب به صرفه تر بود. آن هم در یکی از پر تنش ترین و در عین حال استراتژیک ترین نقاط جهان.اینگونه بود که اولین جرقه های انقلاب ایران زده شد. شاه ماند و خانواده اش, دوستانی اندک به دورش و بیماری که از مدتی پیش انرژی وی را بیش از داغ وطن به تحلیل برده بود.
دهه ۷۰ میلادی دهه انقلاب ها و جنبش های چپ گرای فراوانی بود. جنبش هایی که تا حیات خلوت امریکا, کوبا نیز راه خود را پیدا کرده بودند. غرب توان یک کوبای دیگر درگذار گاه انرژی جهان را نداشت. پیش بینی اجلاس گوادلوپ این بود که رژیم جایگزین و آینده ایران رژیمی خواهد بود نظامی به سبک رژیم ضیا الحق در پاکستان که کم و بیش میتوآنست آنچه را که غرب میخواست برآورده کند. از این رو کشورهای غربی با اتخاذ سیاستی دو جانبه راه سقوط رژیم شاه را بیش از پیش آماده کردند. از یک سو آنها نه تنها دست از حمایت از رژیم شاه برداشتند, بلکه به شاه در مسائلی چون حقوق بشر خرده های بسیاری نیز گرفتند. از سوی دیگر آنها نسبت به تحولات داخلی ایران نیز ساکت ماندند که این سکوت نقش کاتالیزور در شکل گرفتن و به ثمر نشستن انقلاب را داشت.
اینجا بود که یک روحانی تازه وارد تمام معادلات غرب را به هم زد. این روحانی تازه کار کارنامه چندان مشخصی به لحاظ سیاسی نداشت. درست بود که مغضوب شاه شده بود و زمان را به تبعید در عراق و پاریس میگذراند ولی علت تبعید وی بیشتر در قالب دیدگاه های مذهبی وی دیده میشد و نه الزاماً سیاسی. غرب به واسطه این عدم آگاهی و نیز اطمینان خاطری که از جانب عناصر مخالف ملی-مذهبی گرفته بود، با ظهور این نیروی نوین سیاسی در ایران تا بدانجایی مخالفت نکرد که مخالفت کردنش دیگر بی فایده بود.
این رژیم نو به سرعت پایه های قدرت خود را در ایران محکم کرد و با پاکسازی سیستماتیک مخالفانش طرحی چنان نو در انداخت که ثمره انقلاب ایران در داخل و خارج ایران بلافاصله عیان شد. آیت الله خمینی این روحانی دست کم گرفته شده توسط غرب، جمعی از نمایندگان سیاسی امریکا را در تهران و در داخل خاک سفارت امریکا به اسارت گرفت. این اقدام تا بدانجا متهورانه و در عین حال خارج از عرفهای شناخته شده بین المللی بود که همگان را در غرب و حتی شرق متحیر کرد.
و از آنجا بود که "پدر کشتی و تخم کین کاشتی, پدر کشته را کی بود آشتی".
خشم امریکا در کنار جنگ ۸ ساله و سپس محو بلوک شرق چنان بلایی بر سر ایران آورد که حاصل آن کشوری شد ویران و ورشکسته چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی.
چهار دهه گذشت, بسیاری آمدند و بسیاری رفتند. از برژنف تا یلتسین و از صدام تا چائوشسکو. اما آیت الله خمینی, وارثانش و سیاستش ماندگار شد. ماندگاریی که استخوانی شد در زخم غرور امریکا . تا زمانی که آن مرد مو نارنجی آمد. مردی که چون آیت الله خمینی نه سیاستمدار بود و نه حتی از دور دستی در سیاست داشت.
تاریخ سیاسی ایران و جهان چهار درس مهم برای ما دارد :
- از بی سواد نباید ترسید, از بی سوادی که توهم سواد دارد باید ترسید.
- سیاسیون بی عرضه برای پنهان کردن بی عرضه گیهایشان همیشه به عوامل و ترس موهوم خارجی پناه میبرند
- در هر بحران اقتصادی این ثروتمندان هستند که بیشترین سود را میبرند.
- اگر همه شرایط فوق در یک جا پیدا شدند بترسید.
دونالد ترامپ به اذعان بعضی از نزدیکترین یارانش بی سواد است, بویژه بی سواد سیاسی. دونالد ترامپ برای پنهان کردن بی سوادیش مرتبا به عوامل خارجی مراجعه میکند. دیروز مسلمانان, امروز مکزیکیها و مهاجران آمریکای جنوبی و فردا ..؟؟؟
جنگ اقتصادی نمایشی و غیر کارشناسی ترامپ با چین و دشمنی وی با اروپا ، دنیا را بیش از هر زمانی پس از سال ۲۰۰۷ به سوی یک بحران اقتصادی دیگر پیش میبرد. بحرانی که اگر در دوران زمامداری وی اتفاق بیفتد تمامی شعار های پوپولیستی وی را ویران میکند ضمن این که همین بحران میتواند سرمایه وی را نیز بیشتر کند. و اینجاست که یک دشمن حسابی خارجی بیش از هر زمانی میتواند به داد ترامپ برسد.
در انگلیسی اصطلاحی است به این مضمون, برای تانگو رقصیدن همیشه به دو نفر نیاز است. خدای را ناشکر که ایران نیز نه یک ترامپ بلکه صدها ترامپ دارد و همگی آماده رقص تانگو با یار مو نارنجی شان.
ظاهرا تاریخ در حال تکرار است اما این بار نه در گوادولوپ بلکه در ورشو لهستان. ورشو ظرف چند روز آینده میزبان اجلاسی در مورد ایران و سیاست غرب در ارتباط با ایران خواهد بود. اجلاسی که شاید از جنبه هایی مشابه به اجلاس گوادلوپ باشد و مجددا پس از 40 سال، ظاهرا واشنگتن شرایط را برای بازگشت به سیاست دو وجهی خود مناسب دیده است که از یک سو فشار های خارجی را در حوزه های سیاسی و اقتصادی افزایش دهد و از سوی دیگر نظاره گر پروژه ریزش داخلی با کاتالیزور فشار خارجی باشد. اما این تکرار تاریخ تفاوتهایی دارد و مهمترین آن این است که این است که ایرانیان هیچ اپوزیسیون کار آمد, متعهد و کارآمدی ندارند, نه در ایران و نه در خارج از ایران. اما ظاهرا سردمداران رژیم ایران خود در نقش قاتلان خود ظاهر شده اند و خود در نقش کاتالیزور فروپاشی عمل میکنند.
ورشو به نظر میرسد سالنی باشد برای تمرین رقص از سوی ترامپ. اما یاران رقص ترامپ در این سو نیز در حال آماده شدن هستند. رجز خوانی های اخیر ایران, موشک پرانی های تحریک آمیز, دخالت در امور سایر کشور های منطقه و نیز اظهارات اخیر در مورد از سر گیری غنی سازی سوختی که جایی برای سوختن ان وجود ندارد, همگی سخن از تمرین رقص سران ایران دارد.
همگی میدانیم که امکان پرتاب این موشک ها به سوی امریکا همانقدری محتمل است که پرتاب موشک های روسی محتمل بودند و هستند و همگی میدانیم که امکان حمله آمریکابه ایران همانقدری محتمل است که حمله امریکا به صدام بود.
صدای طبل جنگ میاید.
چکآپ انگلیسی! بابکداد