سایت نقطه - بجای خندهها و اشکهای جان کری، جوابها و طعنههای محکم مایک پمپئو را در برابر خود دارد. اروپاییها نیز دیگر برایش نمیتوانند تره خرد کنند زیرا تنور خالی است. او در داخل هم دیگر کسی را ندارد که برایش بنوازد. دونالد ترامپ و جان بولتون و مایک پمپئو نه همپای انقلابیون دو آتشه اما درخور آنها پاسخ میدهند. تعبیر تند پمپئو از استعفای ظریف، سیگنال بزرگی بود به ظریف: «من با تو حرفی برای گفتن ندارم». پس زمان ظریف سر آمده است. و این مشکل اصلی اوست.
پیشینهی بازارگرمی ظریف
چه پیش و چه در دوران انقلاب سال ۵۷، کم نبودهاند کسانی که با چیدن قرائنی پیشزمینههای حرکات سیاسی آمریکاییها و بازسازی رویدادهای دوران انقلاب با استدلالی وزین را عرضه کنند؛ انقلاب ایران بیشترین انرژی دینامیسم خود را از سیاستهای آمریکا و جیمی کارتر، رییس جمهور وقت آمریکا، برای کنار گذاشتن محمدرضا پهلوی یافت. نرمش دموکراتهای آمریکا در برابر روحالله خمینی و بهم ریختن شرایط کشورمان، شرایطی را رقم زد که اکنون اینجا هستیم. انقلابیون نیز خوش و خرم در دوران کارتر تا توانستند پایکوبی و تاخت و تاز نمودند.
با روی کار آمدن آمدن یکی از قدرترین روسای جمهور آمریکا، رونالد ریگان، بسرعت ورق چرخید و جمهوری اسلامی شروع به واسطهجویی و پیغام و پسغام کرد تا دوران ریگان را از سر بگذراند. امام جام زهر نوشید و همه مدتی سر جایشان نشستند. از ترس مقابله و سیاستهای تقابلی آمریکا بیشتر روی ساختن خرابیهای جنگ سرشان را گرم کردند و در برابر جرج بوش هم آرام بودند. تا اینکه پس از جرج بوش، نوبت به دموکرات بعدی بیل کلینتون رسید. محمد خاتمی در این دوران گل کرد و جمهوری اسلامی دید وقت تاخت و تاز است، اما با حرفهای مدرن اصلاحطلبانه از دهان آخوندی چون خاتمی باز برای وسعت هژمونیاش به تلاش افتاد. بیل کلینتون هم منصفانه خوب به ملایان میدان داد و با لاس زدن با جمهوری اسلامی کنار آمد.
با آمدن جرج دبلیو بوش دوباره وضع تغییر کرد، جمهوری اسلامی گویی ماری دیده باشد لاکپشتی شد و سر و دست را بدرون کشید و رو به سیاست دخالت موزیانه و مخفیانه در عراق آورد. خیلی با احتیاط و با شکیبایی از شرایط عراق و جهل حاکم بر طیفهای سیاسی این مملکت نهایت استفاده را برد و با روان ساختن دلارها به آنسوی مرز، حکومتیان و شورشیان را خرید. پس از رفتن بوش بلافاصله باز رجز خوانیها و تهدیدهای رژیم قوت گرفت. باراک اوباما پیدا شد. کسی که ابدا آمادگی رویارویی با بحرانهای بزرگ بیرون از مرزهای آمریکا را نداشت. و در دوران او نه تنها چند کشور مسلمان ویرانه، که بخش عظیمی از جهان اسلام با آشفتگیها و مصیبتهای فراوانی روبرو شد. در این دوران بود که آمریکاییها «فهمیدند» جمهوری اسلامی ساکت، قصد دستیابی به نیروی هستهای با اهداف نظامی دارد. ایران از یکسو به مذاکرات وارد شد و از یکسو در سوریه جای پای خود را پس از عراق باز کرد.
جان کری! جنگ چیز بسیار بدی است. همه ما میدانیم. اما از جنگ بدتر، نظامیی است که پس از جنگ اشک بریزد و بگوید «من دیگر نمیخواهم در زندگیام در یک جنگ شریک باشم». چنین آدمی وزیر امور خارجهی آمریکا شده بود. و این آدم از آقاظریف ما که بی شک در خاورمیانه و در بین قماش مردان دولتی - و نه دولتمردان! - جمهوری اسلامی سرش به تنش می ارزید، خوشش آمد! اینجا بود که رِنگ آمریکایی ها خوب به قر ظریف نشست. حسن روحانی نیز که از زمان شروع مذاکرات بر سر انرژی هستهای ادب و متانتی از خود نشان داده بود، و حتی از خاتمی هم حرفهای قشنگتری میزد به دل اوباما نشست. اروپاییها هم که دیدند شرایط مناسب است تنورهایشان را داغ کردند.
سنتیهای کسالت آور
از ویژگیهای رژیم اسلامی ایران این است که از درون این حکومت کسی تا به امروز، در معنای واقعی کلمه، به سوی مردم روی و دل نگردانیده است. هم در بین ملایان و هم در تکنوکراتهای رژیم گاهی بیانیهها و اتمامحجت هایی را دیدهایم، اما هرگز چرخش کامل بسوی مردمی که مخالف نظام و خواهان خلاصی از این حاکمان ایدئولوگ هستند نداشتهاند. دلیل این نقیصه هم در لابلای کلاف بافت و ساختار سنتی جمهوری اسلامی باید جستجو شود.
در بین کسانیکه به اختلاف نظر با ولی فقیه و حاکمین جمهوری اسلامی افتادهاند، از حسینعلی منتظری گرفته و به حصر رفتهها تا آنهاییکه به نام مخالفان رژیم ایران به خارج آمدهاند، در همهی این سالها هنوز نمیتوان مسئول حکومتی، مشاور، صاحب منصبی و مقام حقوقی را دید که تار و پود اندیشهاش رنگ و بوی نگاه سنتی به مسائل سیاسی کشور و جهان را ندهد. اگر لازم میبود، نام اینگونهها را لیست میشد کرد و از بین نوشتهها و گفتههایشان فرازهای را آورد که نشان دهد تا چه حد سنتی بودهاند و با وجود تصحیح خودشان هنوز هم هستند. اما هنوز برای اینگونهها عجلهای نیست.
از جمله سنتیترین افراد دارای سمت در نظام جمهوری اسلامی همین آقای محمد ظریف با این استعفای پوشالی است. او بارها با سخنان بسیار کممایهی خود نشان داده که درکاش از جدیترین و متقنترین مقولههای جهان مدرن مثل «حقوق بشر»، «آزادی بیان»، «آزادی رسانهها» و «زندانی سیاسی» چیست. او را بسیاری و از جمله طیف وزارت خارجه و دیپلماتها سعی کردند فردی کارشناس جلوه دهند که برای وطن از خود مایه میگذارد. او را در داخل خواستند همردیف «امیرکبیر» سازند. (همانهایی که زمانی از سید محمد خاتمی تعبیر مارتین لوتر اسلام را پراکندند.) اما اینها بردگان سنتهای متحجر نظام و انقلاب و ولایت بودند و تا پیشروان زمان خودشان، کهکشانی فاصله داشتند.
ظریف کار سنتی بلد است. در همین آخرین نطقهایش در کنفرانس مونیخ نشان داد که در جایگاه یک دیپلمات و وزیر خارجه بسیار کمجنبه و کمشگرد است. باید نگران باشد که زمانی چهرهی واقعی و آزادیستیزش بر ملا خواهد شد. زیرا بجای خندهها و اشکهای جان کری، جوابها و طعنههای محکم مایک پمپئو را در برابر خود دارد. اروپاییها نیز دیگر برایش نمیتوانند تره خرد کنند زیرا تنور خالی است. او در داخل هم دیگر کسی را ندارد که برایش بنوازد. دونالد ترامپ و جان بولتون و مایک پمپئو نه همپای انقلابیون دو آتشه اما درخور آنها پاسخ میدهند. تعبیر تند پمپئو از استعفای ظریف، سیگنال بزرگی بود به ظریف: «من با تو حرفی برای گفتن ندارم». پس زمان ظریف سر آمده است. و این مشکل اصلی اوست.
ظریف که شاگرد باهوش مکتب سیاسی ولایت مرتجع در برابر دیپلماسی اروپا و آمریکا شد و هست، خوب میداند اگر او در بیرون به یمن قدرت سپاه پاسداران گردن کلفتی می کرد، در درون نیز ملایان و تکنوکراتها باید به هزار لطیفه و ادا و تمکین لبخندی را از سپاهیان بخرند. همه میدانند که حرف آخر در ایران را از دهان سپاه، که از ولادیمیر پوتین تحویل میگیرند، باید شنید. در هم و بر هم گوییهای خامنهای نیز از همین رو است. سرد و داغ گفتنهای روحانی نیز از ترس تب سپاه است. قاسم سلیمانی با اظهار نظر ملایم دربارهی استعفای ظریف نشان داد هرآنچه که برای بافت قدرت در ایران و به چشم خارجیها دارای «اهمیت» باشد برای سپاه مهم است و افتخار خدمت به انقلاب (بخوانید سپاه پاسداران) را نمیتوان اگر دریافت کرد، به خواست خود پس بخشید.
بلوف
ظریف و روحانی «اگر» نگران این هستند که کشور بدست جنگطلبان بیافتد، ناچارند موقعیت خود را محکمتر بکنند. آنها با اروپاییها و آمریکاییها نشسته و برخاستهاند. و این موقعیت فعلیشان را در برابر اصولگراها مدیون این سابقه هستند. اما خیالشان راحت نیست. زیرا چاه منافع و خوش و بش با اوباما و کری و اروپاییها خشکیده است. برای همین با این استعفا یک بلوف به طرف مقابل داخلی زدند. و گویا با دخالت سریع سلیمانی معلوم شد این بلوف گرفت. یا دست کم اینکه هنوز سپاه قصد دارد هم با دست آنها بازی کند و هم در بازی راهشان دهد.
این استعفا بیش از هر چیز دیگری واقعیت مسکوتی را در ایران آشکار میکند؛ شکاف و پارگی بین جناح های قدرت عمیق و غیر قابل تعمیر است. کار به ارعاب و تهدید علنی رسیده است. در چنین شرایطی همیشه نیروهای نظامی چشمها و گوشها را بدنبال خود دارند. پس، ظریف و روحانی محکی زدند تا ببینند چه خواهد شد.
این دو و دیگر اصلاحطلبها اگر پشتوانهی مردمی داشتند ابدا نگران نبودند، اما از آن برخوردار نیستند. از میلیونها رای انسان صادق و پاک در میهن گذشتند و وفادار به ولی فقیه و سپاه ماندند. اینها آخرین دولتمردان قلابی ایران هستند که به رنگ ولی فقیه رقصیدند و صدای مجلس سوگواری ملت را نشنیدند.
تحلیل/نقطه
۲۷ فوریه ۲۰۱۹
ظریف یا سلیمانی؛ وزیر خارجه واقعی کیست؟