"ملت اسرائیل و ملتِ ایران، تاریخی بسیار طولانی دارند و میروند تا آیندهای طولانی نیز داشته باشند. تاریخِ ما تاریخی است فرخنده. روابطی که ملت ما با ملت شما داشته، از خوب نیز بهتر بوده. پادشاه بزرگ شما، کوروش، براستی مردی بود، رهبری بود که ملتِ یهود را به سرزمینِ خویش فراخواند و این نخستین بازگشتِ یهودیان به خانه و آشیانهیِ تاریخی و کهنشان بود. ما [یهودیان] هرگز چنین چیزی را فراموش نخواهیم کرد. من بعنوان یک انسان با شما بعنوان انسان سخن میگویم تا بگویم که همانگونه که تاریخِ ما تاریخی پرشکوه بوده، آیندهیِ ما نیز میتواند آیندهای بزرگ و پرشکوه باشد. آیندهای از این دست را بهتعویق نیاندازیم..."
اینها سخنان شیمون پِرِز، رئیسجمهور پیشینِ اسرائیل خطاب به ملتِ ایران است. سخنانی که این بزرگمرد تاریخ معاصر اسرائیل در واپسین پیام نوروزیِ خویش به ملتِ ما در ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ بیان کرد.
پروفسور آمنون نتصر، استاد کرسیِ ایرانشناسیِ دانشگاه عبری اورشلیم، در پیشدرآمد پژوهشنامه پادیاوند میگوید: "نزدیک به چهار هزار سال از تاریخ یهود میگذرد. یهودیانِ ایران قریب به ۲۷۰۰ سال
از این مدت را در ایران زیستهاند. یهودیانِ ایران، بعنوانِ باستانیترین اقلیتِ مذهبیِ این سرزمین که در جریان بیست و هفت قرن حامل و حافظ فرهنگِ اصیل ایران ماندهاند، فرهنگی غنی که آمیزهای از دو فرهنگِ ایران و یهود است در نهاد خود نهفته دارند. یهودیانِ ایران سهمی بزرگ در تاریخِ مدوّنِ این سرزمین [داشتهاند]... پادیاوند بمعنایِ پیروزمند، واژهای است پهلوی [بجامانده] در کتیبههایِ پهلوی و دستنویسهایِ قدیمیِ یهودیانِ ایران... این واژه نمادِ دوام و پادیاوندیِ ارتباطِ فرهنگی میان دو ملتِ باستانیِ ایران و یهود است. کردستانِ ایران که یهودیانِ آن به زبانِ آرامی - یهودیِ جدید سخن میگویند، [بخشی از گسترهیِ جغرافیایی است] که یهودیان [در آن] سالیانِ درازی سکونت داشته و دارند و به یکی از زبانهایِ ایرانی سخن گفته و میگویند."
قدمت و تأثیرگذاریِ متقابل میان دو ملت ایران و یهود بقدری است که بگفته آمنون نتصر، "کسی بدون آگاهی از فرهنگِ فارسیهود نمیتواند خود را یک ایرانشناس تمامعیار معرفی کند."
در همین رابطه و برای تأکید بر اهمیتِ فارسیهود بعنوان "میراثِ فرهنگیِ یهودیانِ ایران"، ناهید پیرنظر، استاد ایرانشناسی و تاریخ دانشگاه کالیفرنیا، با یادآوری این مهم که پس از یهود، اقوام دیگری نیز "از قبیل عرب و ترک و مغول و ارمنی و آسوری، یا در ایران سکنی گزیدند و سهمی در تشکیلِ هویتِ ایرانی پیدا نمودند، و یا فرهنگ و ادبِ ایرانی را به سرزمین خود بردند و بر آن افزودند"، میگوید: "[دامنهیِ] این گسترش بحدی بود که تأثیر ادب و فرهنگِ ایرانی را از شبهقارهیِ هند و نپال گرفته تا آسیایِ صغیر و افغانستان و تاجیکستان تا به امروز مشاهده میکنیم. آن گروه از یهودیانِ ایرانی که پس از اسرات به ارادهیِ خود در ایران سکنی گزیدند، در حینِ حفظِ اعتقاداتِ دینی و سننِ مذهبیِ خود، نه تنها زبان و مظاهرِ فرهنگی و ادبیِ ایران را پذیرا شدند، که بتدریج به آن خو گرفته و در تکوین و تکامل آن نقشساز بودند. تلمود و سایر کتبِ مذهبیِ یهود از یک سو و کتبِ دینیِ زرتشتیان از سوی دیگر، نمایانگر پایههایِ همبستگیِ فرهنگیِ ایرانِ باستان و قوم یهود میباشند... [پس از منشور کوروش بزرگ و فرمانِ داریوش اوّل]، تفاسیر ایرانیشدهیِ قوانینِ تورات توسط عزرا، قدم بعدی در تحکیم این روابط بود. در این مورد، عزرا قوانین پادشاه ایران را بموازاتِ قوانینِ الهی و آسمانی تفسیر کرد و برای اجراء یهودیان مقرر داشت [Ezra 7 :26]."
بگفتهیِ استاد پیرنظر، تحکیم و قدمتِ این "رابطه و فرهنگِ مشترک را [میتوان در] ترجمه و بازنویسیِ قسمتهایی از کتابِ مقدّس به زبان و خط پهلوی" و پس از استیلایِ اعراب و اسلام بر ایران و بعد از مغول، "به فارسیِ نو در ادبیاتِ فارسیهود مشاهده کرد"، یعنی در ادبیاتی که "شامل نوشتههایِ فارسی به الفبایِ عبری میباشد." [ایرانشناسی، دوره جدید، سال ۱۴]
پاتولوژیِ اسرائیلستیزی امّا در ایران معاصر، تباری طولانی با ریشههایِ مذهبی و مارکسیستی دارد. بعنوان نمونهای از خروار، روزنامه شرق در شماره ۲۶۲۴ خود مطلبی میآورد تحت عنوان "قطع رابطه با اسرائیل به دستور مصدق". شاکی از اینکه "رُخداد دیپلماتیک"ی از این دست این روزها "مغفول" مانده، مقالهنویس با تحسین از "روحیه ضدامپریالیستِ پیشوای ایران"، و تأثیر آن بر کشورهایِ عربی و بویژه مصر، از قول "جوانانِ مجاهدِ بغداد" و نامهای که این جماعت به مُلّا کاشانی نوشته بودند، میآورد: "ايران مرکز خطرناکی برای جاسوسی عليه دولتهایِ عربی شده است و حال آنکه دولتهایِ مزبور اسرائیل را محاصره اقتصادی نموده تا بدينوسيله آن را فقير و بالاخره از پای درآوردند. شناسايی دولتِ دستجاتِ يهود از طرفِ دولتِ مسلمانِ ايران ضربهیِ مهلکی بر پيکر دولتِ اسلامی و عربی ميباشد. بدين وسيله استدعا داريم نفوذ مذهبی و سياسی خود را در نزد ميهنپرستِ غيرتمند، دکتر مصدق، به کار ببنديد تا هرگونه ارتباطی را بين ملتِ مسلمانِ ايران و بين يهود قطع نمايند."
باری، "محاصره اقتصادی" و "فقیر کردن" اسرائیل تا "از پای درآوردن دولتِ دستجاتِ یهود" از یک سو و، از سویِ دیگر، تقلیل ایران به دولتی مسلمان و تحلیل آن در پیکر دولتهایِ اسلامی، حدیثِ ویرانگری است که ریشههای آن در ایران به شکلگیریِ ائتلافِ ضدّملیِ معروف به ملی - مذهبی بازمیگردد، ائتلافی که نه کمترین نشانهای از دستآوردهایِ ملیِ آن پیدا ست و نه در مذهبی بودنِ همیشگیِ آن کمترین تردیدی.
احمد کسروی در بابِ شیعهگری و تضادِ بنیادینِ آن با عقلانیّت و تجددّ در بستر حکومتِ قانون (مشروطهخواهی) میگوید: "کیش شیعی و مشروطه اروپایی دوتاست و این دو را با یکدیگر ترکیب کردن هرگز نتوانست."
تجمیع و ترکیبِ جعلِ هویتِ ایران در یاوهای با عنوانِ بیسروته "مملکتِ امامِ زمان"، با اسرائیلستیزی بگونهای درهمآمیخته که گویی این یکی بخشی از ژنِتیکِ آن دیگری شده است. فلاکتِ چهلسالهیِ "ایرانِ اسلامی" خود گویایِ درستی و تشخیصِ بجایِ کسروی از آسیبشناسیِ سیاست و گفتمانِ سیاسی در ایران معاصر است. گفتمانی که هفتاد سالی است که ابتداییترین مفاهیم آن از سوی محافلِ مذهبی، مارکسیستی و مِلّینما از محتوا تهی شده و جایِ خود را به اراجیفی دادهاند که برآمد طبیعیِ آنها "نظام اسلامی" و فلاکتِ چهلسالهیِ ناشی از آن است. چراکه یکشبه نمیشود اقتصادِ یک کشورِ پیشتاز را صدرنشینِ شاخصِ فلاکت در جهان کرد! برخلافِ مذهب، سیاست و اقتصاد معجزه نمیشناسند! مفلوک کردن همهجانبهیِ کشوری که زمانی سرآمدِ تمامیِ کشورهایِ همتراز خود در دنیا بود، پیش از هر چیز مستلزم انحطاطِ کلامی و مفهومیِ سخن و سخنوری در نظامی است فرقهای. انحطاطی که استاد آرامش دوستدار از آن تحت عنوان "شبهزبان و شبهفرهنگ" یاد میکند. نظامی فرقهای که در منظومهیِ منحطِ موهوماتش، فکر را قائم به وحی دانسته، اوجبِ واجباتش نه پاسداری از میهن، که مفهومی است کاملاً متضاد با ادبیاتِ سراسر اُمّتیاش، که حفظِ منافعِ طبقاتی و مصالحِ حقیرِ طایفهای میباشد. انکار این مهم نیز مستلزم مغرضانی است که نامگذاری یک خیابان در قاهره به نام مصدق را امری مغفولشده در تاریخِ رُخدادهایِ دیپلماتیکِ ایران میدانند (!) ولی این نکته را ناگفته میگذارند که چنین کاری به فرمان جمال عبدالناصر ممکن شد، یعنی به حکم عوامفریبی که علمدار ناسیونالیزم عرب بود، ناسیونالیزم عربی که از یک سو خواهانِ "نابودیِ کاملِ اسرائیل" بود و از سوی دیگر میرفت تا تحت تأثیر انکارناپذیر ناصر در اجلاس عمومی اتحادیه عرب در ۱۴ آگوست ۱۹۶۳ و در اوج قدرقدرتیِ ناصریزم و ایرانستیزیِ آشکار آن، استفاده از اصطلاح جعلیِ "خلیج عربی" بجایِ خلیج فارس در اسناد رسمی این دولتها را به "اتفاق آراء الزامی کند".
محافلِ اسرائیلستیز در سیاستِ قرنبیستمیِ ایران با ایران همان کردند که با کسروی و با رزمآرا و با بختیار و با اندیشهیِ ملی: ذبح عقلانیّت در باتلاقِ شریعتِ تجاری و طریقتِ بازاری با دلارِ نفتی!
بازسازی و تحکیم همهجانبهیِ محورِ راهبردیِ تهران - اورشلیم است که ازجمله میتواند در آینده، ایران را بار دیگر به بازیگری سازنده در معادلاتِ منطقهای و جهانی تبدیل کند:
- ایران با اسرائیل نه تضاد منافع، که اشتراک منافع دارد؛
- ایران با اسرائیل هممرز نیست که با آن مناقشهیِ مرزی داشته باشد؛
- اگر از سقوط قسطنطنیه یا شهر کنستانتین، پایتختِ شرقیِ رومِ باستان و همنام امپراتور مسیحیِ آن، تا برآمدن آتاتورک، تاریخ ترکیه امروزی را بتوان به خلافتِ عثمانی خلاصه کرد، ایران و اسرائیل تنها ملتهایِ غیرعربیِ غربِ آسیا هستند که هرگز در اسلام و خلافت و زبان آن بیریشه و مضمحل نشدند؛
- اسرائیل در اورشلیم طاقِ نصرتِ قادسیه بنا نکرده و از کلاهخودهایِ سربازانِ ایرانی چیدمانِ هنری نساخته؛
- حوزه منافعِ راهبردیِ ایران، از تنگه هرمز تا مازندران، با حوزه منافعِ راهبردیِ اسرائیل، از تنگه تیران تا مدیترانه، نه تنها در تضادِ سوقالجیشی بایکدیگر نیستند، که مکمّلِ یکدیگرند؛
- اقتصادهایِ دو کشور، یکی متکی بر نوآوریِ تکنولوژیک در جغرافیایی محدود و دیگری برخوردار از تواناییهایِ انسانی و جغرافیاییِ گسترده و بالقوه در تقاطع تاریخیِ راههایِ تجاری، بیش از آنکه رقیب یکدیگر باشند، میتوانند مکمّلِ هم باشند و با همافزایی در عرصههایِ مختلف، پیشروترین محور اقتصادی و تجاری و مالیِ منطقه را تشکیل دهند؛
- ایران کشوری است که از دیرباز با چالشِ حیاتیِ آب و منابع آبی روبرو بوده، و از سویِ دیگر، اسرائیل، کشوری خشک و نیمهخشک مانند ایران، توانسته، در این هفتاد سال اخیر، دانش، تکنولوژی و صنعتِ آبی و کشاورزیِ خود را به بالاترین سطحِ فنآوری و مدیریتِ این منابع در عرصهیِ رقابتمندِ جهانی ارتقاء دهد؛ بقایِ ایران به مدیریتِ صحیح منابع آبی آن بستگی دارد؛ همکاریِ دو کشور در این زمینه میتواند به یکی از پایههایِ شکلگیریِ دوبارهیِ محور استراتژیکِ تهران - اورشلیم تبدیل گردد؛
- دو دیاسپورآی ایرانی و یهود، از جمعیتهایِ پراکندهیِ پیشتاز در آمریکا و اروپا، میتوانند در قالب همکاریهایِ فرهنگی، هنری، رسانهای و سیاسی، به پیشبرد منافع مشترکِ راهبردیِ ایران و اسرائیل کمک کنند.
استقرار اسلامگرایی، بگفتهیِ کیسینجر، "بعنوانِ دکترین کشورداری و دولتمداری، برای نخستین بار و در ناباورانهترین پایتخت در ۱۹۷۹، در کشوری که برخلافِ اکثریتِ دیگر دولتهایِ خاورمیانه، نه تنها از یک تاریخِ کهن و برجستهیِ ملی برخوردار بود، که به گذشتهیِ پیشااسلامیِ خویش نیز میبالید، نظم منطقه را زیرورو کرد. " چهل سال پس از این گسستِ تاریخی، همزمان با شکستِ کاملِ شیعهگری بعنوانِ دکترینِ حکومتی در ایران، صفحهیِ شطرنجِ منطقهای میرود تا با دگرگونیهایِ ژرفِ دیگری روبرو گردد: ترکیه، تحتِ حاکمیتِ شاخهیِ تُرکزبانِ اخوانالمسلمین، بیشازپیش چشماندازی عثمانی بخود میبیند؛ جمعیتِ کشورهایِ ۲۲گانهیِ اتحادیه عرب میرود، تا همزمان با "گذار اِنرژتیک" در کشورهایِ صنعتی از نفت به منابع دیگر، از مرز ۷۰۰ میلیون نفر فراتر برود. نوآوریِ تکنولوژیک در این میان میرود تا چنان چرخشی را در تمدّنِ بشری رقم زَنَد که تنها پیشینهیِ قابلمقایسه با آن، اختراع خط در میانرودان و سومر باستان است!
در چنین منطقه و در چنین دنیایی، بقایِ ایران به عقلانیت در سیاست، به دانش بعنوانِ راهنمایِ آن، و به نسلی نو، با گفتمانی نو، در روزگاری نو، و برای ایرانی نو نیاز دارد. به نسلِ پسااسلامی و تجربه و اندختهیِ غنیِ این نسل. محور استراتژیکِ تهران - اورشلیم، آیندهیِ روابط ایران و اسرائیل و محور ساختارسازِ آسیایِ غربی در قرن حاضر خواهد بود. بازسازی و تکمیل دوژوره (de jure) و همهجانبهیِ این محور، کارستانی است بر دوشِ نسلِ نو... که کارستانی از این دست، از توانِ فرسودگان بیرون است...
چرا ققنوس؟ عطا هودشتیان
این هم یک جنایتکارِ" با سواد" دیگر! مسعود نقرهکار