زیتون- در روزهای اخیر، سخنرانی عبدالکریم سروش در منلوپارک کالیفرنیا، واکنشها و انتقادهای بسیاری را برانگیخته که ناظر به بخشهایی از این سخنرانی بود.
متن پیش رو، خلاصهای از این سخنرانی است که از سوی عبدالکریم سروش برای انتشار در زیتون ارسال شده؛ با این تاکید که بخشهای مورد انتقاد و اختلاف «بیهیچ اضافه و تغییر» در آن آمده است.
زیتون امیدوار است انتشار این متن به گفتوگوهای جدیتر و مستندتری پیرامون کارنامهی آیتالله خمینی دامن بزند و پیشاپیش از نوشتههای صاحبنظران در اینباره استقبال میکند.
***
اکنون که این طفل انقلاب چهل ساله شده، رشد کرده و بزرگ شده و تمام چهره اش آشکار شده و نیکی ها و بدی هاش همه رو شده، لاجرم وقت آن هم رسیده که ما دوباره شمارش کنیم نیکی ها و بدی ها را و به روزگار گذشته نگاهی بکنیم. یک دو بیت شعر از مرحومه فروغ فرخزاد به یاد می آورم. می گوید:
چون جنینی پیر با زهدان به جنگ می درد دیوار زهدان را به چنگ
زاده اما حسرت زادن در او مرده اما میل جان دادن در او
من این انقلاب را انقلابی می دانم که زاده شده، اما حسرت زادن در او مانده، یک جنین پیراست. در این میان سه سوال را باید از یکدیگر تفکیک کرد: این انقلابی که شد خوب شد یا بد شد؟ این انقلابی که شد اجتنابپذیر بود یا اجتنابناپذیر بود؟ اگر الان شما را مخیر کنند بین شاه و خمینی کدام شان را انتخاب می کنید؟
خب موقعیت دشواری است. من می خواهم به هر سه سوال این جا خدمت شما پاسخ بگویم.
اولا این که این انقلاب اجتنابپذیر بود یا اجتنابناپذیر بود؟ به نظر من سوال بی وجهی است. هر چه توی این دنیا رخ می دهد اگر بخواهم فیلسوفانه سخن بگوییم به قطعیت می رسد تا رخ می دهد. هیچ حادثه ای با احتمال نود و نه در صد رخ نمی دهد حتما صد در صد می شود و رخ می دهد. بله ما همواره می توانیم بگوییم که اگر فلان حادثه قبلش رخ نداده بود، اگر فلان کس فلان کار را نکرده بود، اما این ها محض اگر و مگر است. این رادر مورد هر حادثه ای می توانید شما بگویید. آیا جنگ جهانی اول اجتناب پذیر بود؟ آیا جنگ جهانی دوم اجتناب پذیر بود؟ به یک معنا اجتناب پذیر بود، به یک معنا هم اجتناب ناپذیر نبود. بدین معنا اجتناب پذیر بود که اگر بعضی از حوادثی که جلوتر رخ داده بودند رخ نمی دادند، بله اجتناب پذیر بود. اما به یک معنا هم اجتناب ناپذیر بود برای آن که آن اگر ها آن چنان که ما می خواهیم محقق نشد و به نحو دیگری شد و لذا آن حادثه اجتناب ناپذیر شد.
انقلاب یک حادثه نبود که، هزاران حادثه بود. با یک انقلاب که ما طرفیم با هزاران حادثه طرفیم در سطح خود انقلاب. هر چه بود بالاخره تقارن های میمون و نامیمون در کنار یکدیگر این انقلاب را پدید آورد. انقلاب هم در اصل عبارت است از انفجار خشم، انفجار نفرت و انفجار ویران گری. عقل در انقلاب چندان شانی ندارد. بعدا انقلابیون ممکن است عاقل شوند و ممکن هم هست هرگز نشوند ، اما درحین وقوع انقلاب قوه عاقله تعطیل است و قوه محرکه و اراده خلق برای ویران کردن و درهم شکستن از همه وقت دیگر آماده تر است. انقلاب از چنین ماهیتی برخوردار است، یک ماهیت غیر عقلانی و صد در صد عاطفی انفجاری خشم آلود.
دوم این که خوب شد یا بد شد؟ ببینید انقلاب مثل یک توفانی است که می وزد، خود اون حادثه نه خوب دارد نه بد دارد. بله پیامدهایش می تواند بد یا خوب باشد. انقلاب یک امر اجتماعی است به اراده احدی نیست. این خیلی مهم است، ما نباید انقلاب را معلول اراده های فردی بدانیم. اصلا حوادث اجتماعی همان طور که جامعه شناسان گفته اند به امور پسیکولوژی یعنی روان شناسی قابل تقلیل نیست. شما نمی توانید بگویید که این حادثه که رخ داد به دلیل این بود که زید و عمر و بکر و حسن و حسین و تقی چنین اراده کردند. مثل بازار می مونه؛ دربازار قیمت ها را هیچ کسی بالا و پایین نمی بره. مردم البته موثرند، اما به اراده هیچ تک شخصی نیست. همین که مردم وارد خرید و فروش و داد و ستد و مبادله و معامله می شوند، قیمت ها بالا و پایین می رود. گویی برای خودش یک قانون مستقلی دارد، به حرف بنده و شما نیست. انقلاب ها چون یک حرکت اجتماعی اند این طورند و همواره برای خودشان یک فرمولی دارند که چرا رخ می دهند اما پیامدهایش البته می تواند این باشد که گاهی خوب می شود برای ملت و گاهی بد می شود. این را من می گویم به خاطر این که یک عده ای یقه ماها را می گیرند که شما که آن موقع بودید چرا انقلاب کردید؟ چی تون کم بود؟ آب تون نبود، نون تون نبود ؟ چه مرض تون بود که انقلاب کردید ما را به این روزگار انداختید؟ بارها من این را شنیده ام. جواب :هیچ کس انقلاب نکرد، انقلاب شد. این خیلی مساله مهمی است.
مرحوم بازرگان حرف خوبی می زد، می گفت انقلاب دو تا رهبر داشت یکی شاه، یکی آقای خمینی و واقعا درست می گفت . یعنی رفتارهای شاه یکی از عوامل بسیار موثر در وقوع انقلاب بود، بدون هیچ تردیدی. نحوه حکومت استبدادی و دیکتاتوری که او داشت ، اقتصادی که او توی مملکت آورد، سرسپردگی که به خارج داشت، ساواکی که بر مردم حاکم کرد، اختناقی که در جامعه افکند و بسی چیز های دیگر. این ها که یاد مردم نرفته بود، این ها که از حافظه جمعی مردم بیرون نرفته بود. کودتای بیست و هشت مردادی که پشت سر داشت. این ها همه موثر بود، کسی فراموش نکرده بود. به ظاهر البته این ها به زمان گذشته تعلق داشت، اما در حافظه جمعی مردم زنده و حاضر بود و خود شاه هم که بر همه این ها افزود. البته آقای خمینی هم از این جا اغتنام فرصت کرد و وارد ماجرا شد. باری این که خوب شد یا بد شد، الان معنی ش این نیست که گریبان یکی را بگیرید که چرا این چنین کردید، چرا آن چنان کردید؟ باید به آن حاکمانی گفت که برای مردم راهی جز انقلاب باقی نگذاشتند.این حرف را ما به حاکمان امروز هم می زنیم. شما اگر دریچه های سخن گفتن و ابراز وجود مردم را ببندید و نگذارید حرف شان را بزنند، نه تو دانشگاه ها، نه تو مجله ها، نه توی انجمن های صنفی، نه تو خیابون ها، همه دهان ها را ببندید یک روزی سر از انقلاب در می آورد. حتی به مصلحت خودتان هم که هست باید این روزنه ها و این دریچه ها را باز نگه دارد. من بعد از حوادث سال ۸۸ که یک نامه مفصلی به آقای خامنه ای نوشتم تحت عنوان «جشن زوال استبداد دینی» ؛به ایشان گفتم ببینید شما اشتباه می کنید ، شما دهان مردم را می بندید نمی گذارید حرف شان را بزنند، بعد جاسوس می فرستید وسط مردم که حرف های مردم را بکشند بیرون بیایند به شما گزارش های کج و معوج بدهند.
اما سوال سوم. اگر امروز مرا بین شاه و آقای خمینی مخیر کنند کدامش را می پذیرید؟ به سوالکننده باید گفت [سوالِ] شما ما را در یک دوشاخه بسیار بی رحم و قساوت آمیزی می گذارد. مگر فقط همین دو تا آپشن [انتخاب] است؟ خب صد جور دیگر می شود فرض کرد شاه، آقای خمینی، آقای بازرگان، نمی دانم اصلاح طلبانی که اکنون هستند و... اما و هزار اما اگر فرض کنیم هیچ اختیاری نداشته باشیم که جز این که یا شاه را انتخاب کنیم یا آقای خمینی را، بنده صد در صد آقای خمینی را انتخاب می کنم. چرا؟ برای این که آقای خمینی مردمی ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد. شما فقط کافی است که استقبال از او را ببینید و بدرقه از او را وقتی که مرد. ما در تاریخ ایران هیچ رهبری را نداریم که این طور توی دل مردم جا داشته باشد. شاه که هیچ چیز، پدر جد شاه هم خواب این جور پشتیبانی مردمی را نمی دیدند. مگر این که شما بگویید که مردم همه دیوانه شده بودند. این درست نیست. مردم به هر حال یک چیزی دیده بودند که این چنین به دنبال کسی راه افتاده بودند. نشان یک عشقی بود، نشان یک عاطفه ای بود که معطوف به یک رهبری می شد که دوستش داشتند، در او چیزی دیده بودند، یک عده ای به حساب این که رهبر است، یک عده ای به حساب این که پسر پیغمبر است، یک عده ای به حساب این که مرجع تقلید است و ... بالاخره این موقعیت را در دل ها پیدا کرده بود، چه وقتی که آمد و چه وقتی که رفت. خمینی با سواد ترین رهبر این کشور بوده تا کنون، از ایام اولیه حکومت هخامنشیان، پادشاهانی که ما داشتیم تاروزگار حاضر ، هیچ کس به لحاظ علمی به پای او نمی رسید. چرا؟ برای این که خمینی اولا فقیه درجه اولی بود ، عرفان هم خونده بود، فلسفه هم خونده بود. شاه ما، شاه قبل از آقای خمینی کی بود؟ یک جوان بیست ساله که از سوئیس بلند شد آمد ایران پادشاه شد. بعد از پادشاهیش که درس و مکتب و مدرسه ای نبود. قبلش هم می شود گفت حداکثر یک دیپلم. پدر او که اصلا شهره است در بی سوادی. پادشاهان قاجار چه طور؟ پادشاهان قبل از اون ها چی؟ این ها را همه می دانیم ما. تواریخ برای ما نوشته اند، این ها خواندن و نوشتن بلد نبودند. در تاریخ ما آقای خمینی واقعا یک نمونه بی نظیر بوده در مقام حکومت داری. این را در قیاس با شاه می گویم. در جواب آن سوال می گویم. اگر شما ما را در یک اختیار دو شاخه ای و بی رحمانه ای قرار بدهید که راه سومی نداشته باشد، این طرف می چربد. البته هر دو تا مستبد بودند، شاه و آقای خمینی و این استبداد کار ما را خراب کرد.
سوم این که خمینی سابقه خوبی داشت. یعنی در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت ، نه مال مردمی را خورده بود، نه آدمی را کشته بود، نه تجاوزی به حق کسی کرده بود، هیچ کدام این ها نبود و از یک زمینه چهارمی که مرد شجاعی بود، می آمد. ما آدم شجاع تو تاریخ خودمان کم داشته ایم. آدم قلدر داشته ایم،آدم کش داشته ایم، ولی شجاعت یک فضیلت اخلاقی است، آن چیز دیگری است، این غیر از این است که شما زورتان زیاد باشد، خب نادر شاه هم آدم قلدری بود. ولی شجاعت مقوله دیگری است. دوستان ما که در زمان شاه بودند، اختناق و خفقانی را که در زمان شاه بود و کسی جرات سخن گفتن نداشت، می توانستند درک کنند که یک کسی از قم بر می خواست و فریاد می کشید و مقابل حکومت شاه می ایستاد و صریحا می گفت من سینه ام را برای سرنیزه های شاه آماده کرده ام، این چه میزانی از شجاعت لازم داشت. البته اگر یک رشته شرایط در کشور پدید نیامده بود، خمینی موفق نمی شد، ولی او هم سهم خودش را الحق خوب ادا کرد. یعنی حرفی زد و پای او ایستاد. پس این که اگر ما شاه را می خواستیم یا آقای خمینی را،اصلا جای مقایسه نیست.
الان وقتی که ما مجموع پیامدهای این انقلاب را می بینیم، دل خوشی نداریم. بنده خودم یکی از منتقدانش بوده و هستم و چون من بسیار. اما حالا این از کجا شروع شد؟ به قول یکی از فیلسوفان پایان همیشه در آغاز وجود دارد. ما یک مثالی داریم در فارسی می گوییم سالی که نکو است از بهارش پیدا است. پایان در دل آغاز وجود دارد، یعنی آغاز را وقتی بشکافی یعنی اجازه بدهی که شکفته شود، آن گاه می توانید بفهمید در دل او از ابتدا و از اصل چه بوده است.
آقای خمینی و روحانیت چرا مخالف شاه بودند و این در افتادن شان برای چی بود؟ در افتادن آقای خمینی با شاه نه روشنفکرانه بود ، نه از موضع چپ بود، هیچ کدام این ها نبود. یک برخورد صد در صد فقهی و دینی بود. این خیلی مهم است که ما بدانیم روحانیت ما چرا حکومت شاه را قبول نداشتند. این ها قبول نداشتند برای این که می گفتند به ظواهر شرع عمل نمی کند . اصلا مساله استعمار و استثمار و این چیزهایی را که روشنفکران چپ می گفتند، در گفتار خمینی و هیچ یک از روحانیت قبل از انقلاب. این حرف ها نبود. دعوای روحانیت با شاه این بود که چرا شما به بهائیان اجازه فعالیت دادده اید؟ دوم این که اگر یادتان باشد آقای خمینی اعلامیه داد و گفت رای زنان و ورودشان در انتخابات خلاف اصول محکم اسلام است.
خواسته روحانیت همین بود که چرا ظواهر احکام شرع توسط حکومت مراعات نمیشود.وقتی هم که آقای خمینی به رهبری رسید و قدرت سیاسی را به دست گرفت، گفت: وقتی که تمام احکام اجرا اسلام اجرا شود، آن گاه مسئولیت ما پایان یافته است. انقلاب بهمن ۵۷، انقلاب دینینبود، انقلاب فقهی بود، این خیلی مهم است. روحانیت ما خیلی دین شناس نیست، فقه شناس است. از دین به معنای جامع چیز چندانی نمی داند. آن چه که می داند فقه است. با حکومت شاه هم در پیچیدند چون ظواهر فقهی عمل نمی شد. انقلاب اسلامی پیروزی شیخ فضل الله نوری بر آیت الله نایینی بود. پیروزی شیخ فضل الله نوری بر آخوند ملا محمد کاظم خراسانی بود. یک انقلاب ضد مشروطه بود. تمام آن چه که مشروطه بافته بود این ها رشته کردند، آگاهانه رشته کردند. یعنی آقای خمینی و تابعانش و همراهانش و مریدانش آگاهانه به دنبال این بودند که تمام اختیارات را در دست بگیرند و همه آن چه که به نام مشروطه نوشته شده و پدید آمده را محو کنند و از بین ببرند. همه چیز مشروطیت را این ها از میان برداشتند. شیخ فضل الله نوری واقعا پیروز شد. یک بار اسم ملا محمد کاظم خراسانی به زبان آقای خمینی نیامد. یک بار اسم نایینی به زبان خمینی نیامد. شما این ها را به تصادف نبینید.
از یک فقیهی مثل آقای خمینی با توضیحاتی که دادم، شما غیر از اینکه محقق شد، چه انتظاری دارید؟ یک کسی که فقهی خوانده و اکنون هم که قدرت به دست او رسیده تکلیف خود می داند که این فقه را اعمال بکند. من همه تاسفم این است که ای کاش این فقه زنگ نزده بود، ای کاش غبار نگرفته بود، ای کاش پالوده بود، ای کاش پیراسته بود، ای کاش اجتهاد شده بود، باز ما این وضعیت را نداشتیم.
یک نکته دیگر را هم من بگویم. این فقه ما و مخصوصا عرفان ما متاسفانه، که آقای خمینی هم خیلی غوطه خورده بود در او، نسبت به جان مردم خیلی بی اعتناست. درست است که ظاهرا اسم حرمت ناموس، حرمت عرض، حرمت آبرو، حرمت جان، حرمت مال مردم را می برند ولی پرانتزهایی وجود دارد در این احکام که مباح می کند همه این ها را مثل آب خوردن. مهم این است که به دست کی بیفتد و چگونه این شمشیر را بگیرد و به کار ببرد.
این فقهای ما، علی الاغلب، نه تاریخ اسلام می دانند، نه تاریخ ایران می دانند ، نه فلسفه می دانند، نه تفسیر قران می دانند ، نه علم اخلاق، فقط فقه خواندند. یک فقه غبار گرفته، استخوانی شده، بدوی کهن که با او فقط می شود آدم کشت، فقط می شود تبعیض آورد، فقط می شود به مردم زور گفت. این فقه اگر یک فقه روشنفکرانه بود، اگر حقوق بشر در آن تزریق می شد، همان طوری که اواخر عمرش مرحوم آقای منتظری متوجه شده بود خیلی راحت ترمی شد باهاش طرف شد. این فقهی که جز بر تبعیض بنا نشده و بعد از انقلاب هم یک تبعیض بهش اضافه شد تبعیض بین زن و مرد، تبعیض بین کافر و مومن، تبعیض بین بنده و ارباب، تبعیض بین انقلابی و ضد انقلاب، این هم اضافه شد.
من در سخنان قبلیم گفته بودم انقلاب اسلامی تئوری نداشت، واقعا هم تئوری نداشت، اما حالا می خواهم این را بگویم :چرا تئوری داشت تئوریش همین فقه بود، این فقه بدوی. شما فکر می کنید یک فقیهی با این فقه ، با آن موازین ، با آن محتویات، با آن پیشینه فکری وقتی سر کار بیاید چه خواهد کرد؟ از آن چه انتظاری می توان داشت و چه آینده ای برای این مجموعه می توان متصور شد؟ اگر در بر همین پاشنه بچرخد، مردم ما روی خوشبختی نخواهند دید و تاریخ ما این دوران را به منزله یک دوره سیاه رقم خواهد زد. اما اگر ما دعا کنیم و خدا عقلی به رهبران ما بدهد و این ها با عاقلان بنشینند گفتگو کنند، مشاوره کنند وعقلانیتی حاکم بشود( آنگاه روی بهبودی را خواهیم دید)، واقعا چیزی که ما تو کشور کم داریم همین عقل است. عقلی که استبداد را کنار بزند و سرکوب کند.
باری ما گرفتار این استبداد شدیم که من نامش را می گذارم استبداد تکلیفی. شاهان گذشته اگر استبداد می ورزیدند، استبداد را حق خودشان می دانستند، اما این ولی فقیه وقتی استبداد می ورزد، استبداد را تکلیف دینی خودش می داند، اگر نکند گناه کرده. ما گرفتار یک چنین استبداد بی رحم تکلیفی فقیهانه ای شدیم که راه خروج او را فقط باید با دعا و توسل به اولیا خداوند پیدا کنیم.