عبدالکریم سروش از دست منتقدان اش شاکی ست. می گوید:
«با رقیب مقاتله نکنیم! مکالمه کنیم!»
همین نشان می دهد که سروش چقدر غافل است و می خواهد دیگران را هم دچار غفلت کند. این قلماشی چیست که با رقیب مقاتله نکنیم و مکالمه کنیم؟! شما که در قلب خمینی جای داشتی توانستی با عمله و اکره اش مکالمه کنی؟
سپس، از این صغرای فلسفی، نتیجه می گیرد که این حکومت ها نیستند که ما باید به آن ها بپردازیم بلکه این خودِ ما هستیم که نیاز به رفع اعوجاجات خود داریم!
این هم یکی دیگر از قلماشی های سروش است. اگر عوام برای بهبود وضع سیاست و اجتماع، اول و دومی در کار می آورند مثلا می گویند اول باید رانندگی خودمان را اصلاح کنیم بعد به فکر اصلاح رانندگی دیگران باشیم، شنیدن چنین توصیه ی خطی و مکانیکی، از آن ها عجیب نیست چون آن ها عوام اند.
ولی کسی که خود را جزو خواص و مهم تر از همه «فیلسوف» (!؟) می داند، علی القاعده باید بداند که جامعه، صفحه سفید و تمیز دفتر یادداشت نیست که بتوانیم بر روی آن با قلم های رنگین و به خط خوش، اول و دوم و سوم بنویسیم و در مقابل این اعداد راه حل های مان را قرار دهیم. جامعه یک چیز مخلوط در هم جوش و آلوده به انواع و اقسام رنگ ها و پاکیزگی ها و کثیفی هاست، که وظیفه ی سر و سامان دادن و قابل زندگی کردن محیط آن با سیاستمداران است.
بحث در این زمینه بسیار است و هدف از بحث امروز اثبات این مطلب قابل درک برای عقل سلیم نیست.
عبدالکریم، نه که همیشه در لاکی قرار داشته که او را از مردم عادی حفاظت می کرده و مهاجمان به او اغلب حکومتی های ابله بوده اند، گویا تا کنون ضرب شست مردم عادی را نخورده که از شنیدن چند حرف مخالف نظر ش به این شدت بر آشفته!
چون عده ای لب به مخالفت گشوده اند و به اسب او یابو گفته اند و پادشاه فقید ایران را از هر نظر سر تر از خمینی دانسته اند، عنان از دست داده و اندرز صادر فرموده که وارد مجادله و مقاتله نشویم و انصاف داشته باشیم چرا که جناب جان استوارت میل اظهار داشته که ابتدا مردم لیبرال شدند بعد حکومت ها لیبرال شدند و این گونه است که بر یک ملت «دمکراتیک» (!) (که ظاهرا همان ملت دمکرات است)، رهبر دمکراتیک حکومت می کند و بر یک ملت استبداد منش یک رهبر مستبد، که این هم قلماشی دیگری ست از فیلسوفِ دائرةالمعارف بریتانیکا خوانده ی اسلامی ما!
از خزعبلات فوق که بگذریم، می رسیم به اظهار نظر جناب سروش در باب علم نبودن خلبانی و مهارت بودن آن!
وقتی کار به تحقیر و تخفیف رقیب بکشد، البته خشک و تر به هم بافتن جایز می شود و نیازی به تصحیح خود ندارد و جناب استوارت میل هم ظاهرا در این باب چیزی نفرموده است که مورد پذیرش جناب دکتر شیمی ما قرار بگیرد.
وقتی در رقیب خود عیب عجیب غریبی نیابیم باید برای او عیب بسازیم! مثلا یک جوری به مردمان القا کنیم که جناب رقیب سواد نداشته است.
طرف خوش پوش است، اطلاعات عمومی و سیاسی خوبی دارد، اداره ی مملکت را از بزرگان سیاست و فرهنگ کشورش آموخته، به دو سه زبان به راحتی سخن می گوید و آن ها را به خوبی می فهمد و در بحث های سیاسی که ممکن است یک کلمه، سرمایه ی مملکتی را بر باد دهد خودش بدون حضور مترجمی که «هیچ» را برای او به «نظری ندارند» ترجمه کند شرکت می کند؛ با امور نظامی آشناست، با خلبانی آشناست، دنیا دیده و چشم و گوش باز است و غیره و غیره...
حال می خواهیم با بضاعت مُزجات خود، با سر و صورت پر مو و لباسی آشفته و افکاری آشفته تر، خود را با او مقایسه کنیم و مراد خود را که آخوندی ست بی سر و پا و وابسته و دلبسته ی بی سر و پایان اعماق اجتماع، که حرف زدن فارسی هم بلد نیست و کلا نمی داند که موسیقی کلاسیک چیست و بتهوون و باخ کیستند یا حتی در دایره ی دانش آخوندی خودش از دو تا اهل فکر غیر روحانی نمی تواند نام ببرد یا ادعا کند کتابی از آن ها خوانده، بر او ارجح بشماریم، و به رقابت با این «رقیب» بپردازیم، و چون ناخن کوچیکه ی او هم نمی شویم ناچاریم او را خوار و خفیف کنیم.
یکی از روش های خوار شمردن این است که یکی از رشته هایی که «رقیب» ما، معلومات خوبی در آن دارد، مهارت بنامیم و علم ندانیم! در عوض علم ماتحت شستن و بول از پیشابراه بیرون کشیدن و در باره خون حیض نظر دادن را علم بنامیم.
سروش که این بار در مقابل اعتراض شدید و انتقاد تخصصی مردم اهل فرهنگ قرار گرفته و دچار شوک شدید شده، نخستین واکنش «شرقی خصلتانه اش» ننه من غریب ام بازی در آوردن و تقاضای مکالمه به جای مجادله و «مقاتله» است.
او که کار بدی نکرده، فقط گفته که خمینی از زمان هخامنشیان به این طرف، با سواد ترین رهبر ایران بوده و این سخنی ست که به قول جناب پوپر ابطال پذیر است پس اگر راست می گویید حرف اش را با حرف ابطال کنید. دیگر چرا مستبد بازی در می آورید؟! :)
حالا در همین یک مورد کوچک، به خاطر تخصصی که دارم، حرف یاوه ی جناب فیلسوف را «ابطال» می کنم طوری که حداقل بساط اش را در این میدان جمع کند و برود در عرصه های دیگر شامورتی بازی در آورد.
آن طور که عبدالکریم فرموده شاه دیپلم هم نداشته، بنا بر این میزان سنجش سواد شاه، دیپلم و مدرک تحصیلی ست.
حالا کاری نداریم که با این حساب های آبدوغ خیاری باید بهمنیارها و فروغی ها و تقی زاده ها و بهارها و همایی ها و فروزانفرها را هم بی سواد بدانیم، ولی خب، چون سروش سروش است و حرف اش از روی «شیکم» نیست، لذا سعی می کنیم که با چند استدلال ساده، کلام او را نقد، نقض، و نفی کنیم تا ببینیم ایشان باز از کلاه شعبده بازی اش چه خرگوشی بیرون می کشد! :)
این که جناب سروش، کار خلبانی را علم نمی داند بلکه مهارت می داند به این صورت نقض می شود که اگر رشته ای، که ایشان علم نمی داند، دارای دانشگاه و دانشکده ی خودش باشد، لذا باید علم باشد چرا که دانشگاه و دانشکده جای کسب علم و دانش است نه اصطبل قاطرچی امامزاده داوود که درشکه راندن بلد است و برای راندن درشکه که آدم به دانشگاه و دانشکده نمی رود.
همین امروز، در سیستم آموزشی ساخته و پرداخته خود جناب سروش دانشگاهی داریم به نام «دانشگاه علوم و فنون هوایی شهید ستاری».
این دانشگاه، دانشکده ای دارد به نام «دانشکده پرواز» یعنی همان رشته ای که جناب سروش می فرماید علم نیست، بلکه مهارت است!
در این دانشکده می توان مدرک کارشناسی هوانوردی اخذ کرد.
برای دکتر سروش که نداشتن دیپلم برای پادشاه فقید ایران را عیب می داند و کم سوادی، فکر می کنم داشتن مدرک کارشناسی هوانوردی، برای صاحب علم و معلومات بودن در یک رشته ی خاص کافی باشد. البته کسی که مدرک کارشناسی هوانوردی دارد خلبانی ست که تازه می تواند هواپیمای سبک پرواز بدهد و خلبان های هواپیماهای بزرگ، مدارکشان از نظر سنجش کشوری معادل دکتراست که بعد از سال ها تحصیل و مطالعه و پرواز و کسب تجربه به دست می آید.
به این ترتیب ثابت شد که نظر سروش چقدر غلط و ناشی از بی اطلاعی اوست و پادشاه فقید ایران که خلبان هواپیماهای سنگین و هلیکوپتر بود با معیارهای امروزی، حداقل مدرک دانشگاهی مورد تایید سروش را داشته است.
اما اثبات علم پادشاه در این زمینه نیاز به توضیحات دیگر دارد که در بخش پایانی این نوشته به عبدالکریم ارائه می شود تا بساط دانش گستری و فیلسوف بازی اش را جای دیگری پهن کند...