پریروز حادثه ای تلخ در عرصه ی فرهنگ جهانی اتفاق افتاد:
بخش بزرگی از نتردام پاریس در آتش سوخت.
کسانی که با فرهنگ فرانسه آشنا هستند از این رویداد غمگین شدند، و آن هایی که با فرهنگ فرانسه زندگی کرده اند و با آن بزرگ شده اند، به خاطر از دست رفتن این اثر بزرگ فرهنگی اشک بر چشم آوردند.
نویسنده، که سال ها در هزار توی فرهنگ فرانسه غور کرده و سعی کرده از فرهنگ این کشور که بخش بزرگی از فرهنگ جهانی را تشکیل می دهد به حد توانایی توشه بر گیرد، اندوهی تیره بر دل اش سایه افکنده که تصور نمی کند بتواند آن را به آسانی از درون اش براند.
حال، با این توصیفات، با نهایت تعجب مشاهده می کنیم که عده ای که خود را «چپ» می نامند، به نام مبارزه با دین، و با اشاره به کشتارهای دینی کلیسا در قرون وسطا، به خاطر آتش گرفتن این بنای کهنسال اظهار شادی می کنند و مفتخرند به این که این یادمان دوران کهن به سزای خود رسیده است!
این ها همان «داعشی»هایی هستند که به جای مکتب اسلام، مجهز به مکتب مارکسیسم لنینیسم هستند و از این مکتب، تنها جزم و حمق را فرا گرفته اند.
این دار و دسته ی گول و فاقد شعور، مثل همتایان مسلمان شان انواع و اقسام دارند و همان طور که امروز می بینیم گروهی شان به مانند دسته ی چند نفره ی «اتحاد جمهوری خواهان»، به پشتیبانی از داعشیان وطنی یعنی سپاه پاسداران بر خاسته اند، و گروهی دیگر که همان چند نفر را نیز در چنته ی خود ندارند، به دور آتش نتردام، مانند وحشیان، رقص و پایکوبی می کنند.
در یک کلمه، این ها از مجموعه ی تاریخ بشریت و تاریخ فرهنگ بشری، جز ویرانی و نکبت چیزی دستگیرشان نشده است.
نتردام، فقط یک ساختمان با شکوه، درست شده از سنگ و چوب نیست. این کلیسا، در ذهن بزرگانی مانند ویکتور هوگو و مارسل پروست و زیگموند فروید، منبع الهام و آفرینش بوده است.
اولین چیزی که این بنای کهن به ذهن ما می آورد، فیلم «گوژ پشت نتردام» است و داستان عشق آنتونی کویین و جینا لولو بریجیدا؛ فیلمی که بر اساس داستان «نتردام پاریس» ویکتور هوگو ساخته شده و دل بسیاری از مردم جهان را در سینماها لرزانده است.
هوگو، در این داستان، که داستانی از نظر ساختار پیچیده و خاصه پسند است، گوشه به گوشه ی این بنای شگرف را با کلمات تصویر کرده، و نظر به اعتقادی که در مورد از میان رفتن آن داشته، آن را با ظرائف بسیار توام کرده است.
اگر بخش بزرگی از نتردام امروز از بین رفته، توصیفات هوگو از آن همچنان و تا ابد باقی ست. هوگو نوشتن این داستان را در سال ۱۸۲۹ آغاز کرد ولی آن قدر در گیر بیان و ترسیم جزییات این بنا شد که کارش ۲ سال بعد به پایان رسید.
مارسل پروست نیز، شیفته ی این بنا و تحت تاثیر زیبایی آن بود. می گویند او برای الهام گرفتن از این ساختمان دو سه ساعتی در هوای سرد در مقابل آن ایستاد و به آن خیره شد.
و فقط فرانسوی ها نبودند که تحت تاثیر نوتردام بودند. زیگموند فروید، روان کاو اتریشی نیز در مقابل این بنا دچار شگفتی شده بود و به قول خودش با دیدن آن «حالتی بر او رفته بود که تا آن روز تجربه نکرده بود». فروید در باره این ساختمان گفت: «من هرگز چیز اثرگذار و جدی یی مانند این ندیده ام.»
و در مقابل چنین اثر شگفت انگیزی، مشتی ابله «چپ»، باید «نداشته» هایشان را به رخ می کشیدند که کشیدند...