Friday, Jun 7, 2019

صفحه نخست » انقلاب ایران پس از ۴۰ سال یه کجا می‌رود؟ محمود دلخواسته

ترجمه: مرتضی عبداللهی

منبع: سایت مدیوم

"اما ایرانیان و فرانسویان پشیمان از انقلاب های <بهمن> و <کبیر> شان، علیرغم تفاوت های فرهنگی و دو قرن فاصله زمانی، در درک از نقطه پایانی انقلاب دارای اشتراک هستند: سقوط سلطنت مستبد بوربون ها در فرانسه، و سقوط دیکتاتوری پادشاهی پهلوی در ایران. حال می توان این سوال را طرح کرد که اگر فرانسویان پشیمان از انقلاب در مقابل آن ها که در اعتقاد به اصول راهنمای انقلاب، "برابری، آزادی، برادری"، استوار بودند دست بالا پیدا می کردند، بر سر فرانسه، و بقیه جهان، چه می آمد؟ همین پرسش را می توان در باره انقلاب ایران طرح کرد. آن ها که از انقلاب ایران احساس ندامت می کنند راهبر آینده ایران خواهند بود یا کسانی که انقلاب را فرایندی ناتمام می دانند که باید پی گرفت و ادامه داد؟ به بیان دیگر هرآن گاه که درباره نقطه پایان انقلاب به تامل می نشینیم نگاهمان به گذشته است یا به آینده؟ "

Mahmoud_Delkhasteh_2.jpgبه سختی میتوان باور کرد که حدود چهل سال از "جمعه سیاه"، خونین ترین روز انقلاث ایران، می گذرد. روزی که مسلسل سنگین سوار بر زرهپوش های روسی شلیک گلوله به ما را متوقف کردند و پاهای من زیر بدن دختران و پسران جوان دیگر گیر کرده بود و من بر سر آنها فریاد می زدم که " ترسوها بلند شید. میدونستید که امروز روزیست که می کشند... اگر این قدر ترسو بودید بهتر بود تو منزل هاتون میموندید"، و تنها چند لحظه ای طول کشید تا متوجه خونی که بر زمین جاری شده بود شدم و پی بردم که من داشتم سر کسانی فریاد می کشیدم که در راه انقلاب شهید شده اند، آن روز حدود 400 تن از ما کشته یا زخمی شدیم.

آن زمان هرگز نمی توانستم تصور کنم که تنها پس از حدود 5 ماه، همراه با بی شمار ایرانیان دیگر مستانه و رقص کنان آنچه را که پایان همیشگی استبداد می دانستیم جشن بگیریم. فقط چند روز پیش از این بود که مقابله گارد جاویدان شاه با افسران نیروی هوائی هوادار انقلاب به برخورد مسلحانه کشیده شده بود که به دنبال ریختن مردم به خیابان ها در حمایت افسران انقلابی، انقلاب صلح آمیز ما را به مبارزه ای مسلحانه تبدیل کرد.

آن روزها احساس اطمینان می کردیم که جکومت سلطنتی ابدی در سرزمین باستانی ما به ابدیت پیوسته است. اما در حالی که تیراندازی ها ادامه می یافت برای اولین بار در طول انقلاب خودخواهی وجود مرا فرا گرفت. دعا کردم که کشته نشوم و از خدا می خواستم اجازه دهد حتی برای یک هفته هم شده زنده بمانم تا بتوانم آزادی را، که به شدت برای آن مبارزه می کردیم، حس کنم.

ما در استبداد و ترس ارعاب کننده آن زائیده شده بودیم و در نتیجه غیر از دیکتاتوری را نمی شناختیم. به یاد دارم از کودکی هرگاه کسی در انتقاد از شاه، حتی با ملایمت و در خلوت، سخنی می گفت "عقلای" مسن تر نجوا کنان می گفتند " دیوار موش دارد و موش گوش دارد"، یعنی جاسوس همه جا هست. نام "ساواک"، سازمان بیرحم امنیت شاه، کافی بود تا لرزه بر اندام انسان بیندازد.

مشاهده ظهور بیش از 120 روزنامه در مدتی کوتاه، تجربه مناظره های خودجوش فردی و گروهی در گوشه و کنار شهرها و منازل، کاهش عظیم خشونت های اجتماعی و مصرف مواد مخدر، برای من مسجل ساخته بود که خشونت ورزی به خود و دیگران عمدتا نتیجه زیست در نظام سرکوبگر و احساس ناامیدی ناشی از آن است.

ر، به نقل از کتاب "غائله 14 اسفند"، صفحه 348

دیدم که انقلاب بر ضد دیکتاتوری چگونه مردم را به یکدیگر نزدیک کرد. دیگر برای صحبت با دیگران نیازی به "شکستن یخ ها" نبود چرا که همه یخ ها در زیر " آفتاب امید، شادی، و همبستگی" آب می شدند. بسیاری از اختلافات دیرپای خانوادگی رنگ باختند و روابط اجتماعی دستخوش تغییر شدند. به طوری که معمولا وقتی برای رفتن به مرکز شهر تهران برای پیوستن به دیگر انقلابیون منتظر تاکسی می شدم اتومبیل های ناشناس جلوی من می ایستادند و مرا مجانی به مقصد می رساندند. به علت تکرار متعدد این اتفاق حتی این فکر در من خطور کرده بود که شاید پس از انقلاب راننده های تاکسی مجبور شوند در جستجوی شغل دیگری باشند.

خلاصه آن که انگار بهشتی که در ورای این جهان در انتظار ما بود از آسمان ها فرود آمده بود و در سرزمین ما خانه کرده بود و من، همراه میلیون ها ایرانی دیگر، بهشت را تجربه می کردیم. سال ها پس از آن بود که توصیف میشله 1 ، تاریخ شناس فرانسوی، را از لحظه پیروزی انقلاب فرانسه خوانددم: " در آن روز همه چیز ممکن بود...آینده حال شده بود ... مثل این که زمان دیگر وجود نداشت، تنها نور ابدیت بود". آنگاه پی بردم که انقلاب های ضد استبدادی دیگر نیز تجربه هائی هم چون ما داشتند که در آن ها نیز " دروازه های امکانات " گشوده شده بودند. آن هائی که مثل من از تاریخ ا نقلاب ها بی خبر بودند فرض می کردند که این دروازه تا ابدیت گشوده خواهد ماند. حتی یکی از معروفترین سروده های انقلابی این بیت حافظ بود:

دیو(شاه) چو بیرون رود فرشته (خمینی) درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

سی و پنج سال طول کشید تا متوجه شویم خمینی، که در حین انقلاب به صراحت از نظامی دمکراتیک در خدمت حقوق بشر و عدالت اجتماعی در کشوری آزا د و مستقل سخن می گفت، در خفا با ابراهیم یزدی (یکی از مشاوران او و سپس وزیر خارجه دولت موقت انقلاب) برای سازماندهی استبدادی جدید توافق کرده بود. نه دیکتاتوری ریش تراشیده و کراواتی "سکولار و ملی" شاه بلکه دیکتاتوری ریشو هائی مجهز به "ایدئولوژی اسلامی". 2

ما هنوز می باید ازحافظ، که به شدت مخالف دوروئی روحانیون بود و آن ها را ملامت و افشا می کرد، می آموختیم که::

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

شاید حافظ فراموش کرده بود به ما یادآوری کند اعتماد به "مرد خدا"، ممکن است "شیطان" را بیرون کند اما می تواند او را در "جلوه " یک فرشته باز گرداند. و یا شاید مردم اصلا نمی خواستند به حافظ گوش فرا دهند. ولی "شیطان" برگشت، و پنج سالی پس از آن روز ها و ماه ها که من و بسیار تر از بسیار دیگر در ابرها پرواز می کردیم و در رویای شکوفا کردن بیایان ها و سبز کردن دوباره خاک وطن بودیم، متوجه شدم وطن به بیابان خاک و اندیشه بدل می شود، و من زندگی در تبعید را آغاز کردم.

آن زمان بر آن شدم درک خود را از چگونگی امکان تبدیل انقلابی که برای مقابله با خفقان و استبداد، و تغییر آن با آزادی و دمکراسی بود به استبدادی به مراتب ددمنش تر و سرکوبگر تر بیشتر کنم. کتاب های نظریه پردازانی چند، از جمله تدا اسکاچپل3 ، (ساختارگرا، عملکردگرا، و تجددگر) را مطالعه کردم که بر این باور هستند که تقدیر هر انقلابی این است که نظامی "قدرتمند تر" و در نتیجه "سرکوبگرتر" بنا کنند. آیا حق با اسکوپکال است؟ به ویژه در باره انقلاب ما؟ آیا گفتمان اسلامی انقلاب ما، که تقریبا گفتمان غالب بود و لغت نامه جامعه شناسی آکسفورد آن را بخشی از ظهور "اسلام بنیادگرا" در خاورمیانه خوانده بود، به نوعی سرنوشت انقلاب ما را از پیش مقدر کرده بود؟ آیا حق با محققینی چون غلامرضا افخمی است که کتابی با عنوان "انقلاب ایران: مرگی در ابعاد ملی" مننتشر کرد4 ؟ آیا ما واقعا دست به یک "خودکشی جمعی" زدیم؟ و بدتر از همه ، آن همه فداکاری ها و خونریزی ها هیچ و پوچ بودند؟

در عین حال از خود می پرسم آیا این از حقوق انسان نیست که در مقابل تجاوز به حق به پا خیزد و علیه استبداد و خفقان عصیان کند و برای آزادی و کرامت انسان مبارزه نماید؟ و اگر پاسخ آری است چراعمل به این حق "خودکشی جععی" است؟

کسانی چون افخمی، علیرغم آن که به خوبی می دانستند آزادی و انقلاب هدف های اصلی انقلاب بودند، با پیش فرض " عدم وجود یک فرهنگ سیاسی جمعی پذیرفته شده "، انقلاب را محکوم به شکست می دانند.[1] اما این امر سوال های دیگری ایجاد میکند. زمان مطلوب برای انقلاب کدام است؟ آیا مردم می توانند با یک فرمان به انقلاب اجتماعی دست بزنند؟ یا آن که انقلاب ها منطق و پویا ئی های درونی خود را دارند؟ به بیان دیگر آیا انقلاب ها " اتفاق" می افتند یا آن که "ساخته" می شوند؟

برای ساختارگرایانی چون اسکاچپل، در آثار اولیه اش، پاسخ این بود که شرایظ ساختاری متناسب انقلاب ها خود به خود بوجود می آیند . چنین درک متشابهی از انقلاب، کارل مارکس را به این نظر رسانده بود که اولین انقلاب پرولتاریا در طول زندگی وی در انگلستان رخ خواهد داد، و لنین را به این نتیجه رسانده بود که انقلاب روسیه در حیات او صورت نخواهد گرفت. اما اسکاچپل پس از مدتی انقلاب ایران را یک استثناء خواند و گفت: " این انقلاب تحسین برانگیز ... مرا بر آن می دارد تا درک خود را از نقش احتمالی سیستم عقاید و ادراکات فرهنگی در شکل گیری رفتارهای سیاسی دقیق تر کنم... انقلاب ایران بخودی خود اتفاق نیفتاد .... آگاهانه و منسجم ساخته شد"[2]

اما انقلاب ایران نه خود بخود صورت گرفت و نه ساخته شد. ساخته نشده بود نخست به این دلیل که تقریبا همه کسانی که انقلاب را رهبری کردند یا باور نداشتند که انقلاب در طول زندگی آنها صورت خواهد گرفت و یا اصولا دست از انقلاب شسته بودند. به عنوان مثال وقتی خمینی ده سال پیش از انقلاب نظریه حکومت اسلامی خود را تدریس می کرد بر این باور بود که ممکن است در طول چند قرن به واقعیت به پیوندد. حتی زمانی که تظاهرات در ایران شروع شندند و ماهیت انقلابی خود را به نمایش گذاردند خمینی متقاعد نشده بود که تظاهرات مردم بیانگر یک انقلاب تمام عیار است. تنها زمانی که خیزش مردم به بازار تهران سرایت کرد خمینی به آن باور آورد و اولین اعلامیه خود را در حمایت از جنبش مردم صادر کرد. از آن گذشته تا آن زمان سازمان های مسلح مارکسیست و اسلامی، که تز انقلاب مسلحانه چه گوارا را برگزیده بودند، نیز به شدت سرکوب شده بودند و بیشتر اعضایشان اعدام شده و تعداد اندکی نیز در مخفیگاه ها زندگی میکردند و ایده مبارزه مسلحانه را تقریبا کنار نهاده بودند. نهایتا این انقلاب ساخته کسی نبود چون اکثریت رهبران مخالفان از روشنفکران اصلاح طلب و یا رهبران مذهبی ای بودند که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطه توسط شاه بودند. در چند گزارش تحقیقی سعی کردم نشان دهم این تنها فشار عظیم از پائین به بالا بود که آن ها را مجبور کرد تا روش های مبارزه خود را انقلابی کنند. با این همه انقلاب خود بخود نیز صورت نگرفت از جمله به این دلیل که ساختار های مشابه ساختار ایران در میان دیگر کشورهای حاشیه نیز وجود داشتد ولی در آن جوامع انقلاب صورت نگرفت. آن چه موجب انقلاب ایران شد تعامل "ساختن" انقلاب و "حدوث" انقلاب بود. تعامل میان کوشش و تلاش از یک سو، و ضرورت انقلاب از سوی دیگر. و فرهنگ نیز نقشی کلیدی در این رابطه ایفا کرد.

به همین دلیل در تز دکترای (ص 39) خود، که سال ها پس از انقلاب انجام داده ام، چنین آورده بودم:

"شرایطِ ساختاری همچون غرایزِ ثانوی عمل نمی کنند که «عامل» را برانگیخته و کورکورانه به تحرک وامی دارند. در حقیقت اصلا چنین نیست. متغیرهای ساختاری در سایه خودمختاریِ نسبیِ فرهنگِ که شرایطِ خود را بر آنها تحمیل می کند با هم واردِ کنش و واکنش می شوند. فرهنگ، هر دو متغیرِ ساختاری و عاملیتی را از صافیِ خود می گذراند، و به همین دلیل است که عواملِ مشابه در شرایطِ متفاوت نتایجِ متفاوتی را رقم می زنند. به ظهور رسیدنِ نتایجِ متفاوت در شرایطِ ساختاریِ مشابه بر این ادعا صحه می گذارد که فرهنگ پدیده ای انفعالی نیست که شرایطِ ساختاری را بدونِ هیچ تغییری به عامل منتقل کند، بلکه میانجی و مفسری است که خودمختاریِ نسبی دارد. از طریقِ فرهنگ، عامل نه تنها شرایطِ عینی ای را که در آن عمل می کند ذهنی می کند (به عبارتی، انسانها در درونِ محیط های عینیِ خاص، گزینشِ ذهنی می کنند)، بلکه در عینِ حال تفسیرِ ذهنیِ ساختار را عینی می کند (به کلامی، انسانها به محیطی که در آن واقع شده اند معنی می بخشند). به عبارتِ دیگر، از طریقِ تفسیر، فرهنگ شرایطِ ساختاریِ عینی را ذهنی کرده و تفاسیرِ ذهنی از واقعیتِ اجتماعی را عینی می کند. چنین فرآیندی در حیطه مجموعه یا مجموعه هایی از ارزشهای فرهنگی صورت می گیرد. با توجه به این حقیقت که درکِ فرهنگ تجربه ای ذهنی است، و بدین ترتیب تفسیرِ شرایطِ جدیدِ اجتماعی در کنش و واکنش با ارزشهایی که از پیش برقرار بوده اند یا به تازگی به منصه ظهور رسیده اند روی می دهد، نتیجه نهاییِ چنین تفسیری نمی تواند از پیش معین باشد؛ و بر فرضِ مثال ممکن است به نتایجِ متفاوتی همچون ایجاد و درونی شدنِ فرمانبرداری، بی تفاوتی، مقاومتِ منفی یا انقلاب بر ضدِ شرایطِ موجود بیانجامد."6

اما هنوز یک سوال باقی میماند. آیا انقلاب ایران از ابتدا محکوم به شکست بود؟

آنطور که کارل لیندن و کارل اشمیت استدلال میکنند " در ایجاد و یا فرایند یک انقلاب هیج امری اجتناب ناپذیر نیست و قصور در نظر کردن به این فرایند تحلیل گر را از توجه به مسیرهای ناپیموده شده و امکانات موجود در انقلاب به جای پیامدهای اجتناب ناپذیر آن باز میدارد".[3] در چندین گزارش تحقیقی تلاش کردم نشان دهم که مسیری که انقلاب ایران طی کرد مسیری غیر قابل اجتناب نبود. توانائی و امکان مقابله با راهبردهای دمکراسی زدائی، مشروعیت زدائی و نظامی گری، که با موفقیت برای مقهور کردن عوامل دمکراتیک انقلاب یه کار گرفته شدند، وجود داشتند. با توجه به نظریه "تاثیر پروانه ای" سعی کردم نشان دهم حتی اگر قدم های کوچک در زمان های مناسب برداشته می شدند می توانستند مانع از استقرار دوباره دیکتاتوری گردند.

اما گذشته گذشته است، و پرسش اساسی این است که حال چه باید کرد؟

نقطه پایانی انقلاب ایران کجاست؟

برای پاسخ به این سوال باید بعد زمانی انقلاب و به خصوص نقطه پایانی آن را درک کرد. بخش بزرگی از غرغر کردن ها، پشیمانی ها، رنجش ها و عیب جوئی ها از آنچه بر انقلاب ایران رفت، بخشی از سوی برخی از کسانی که در آن شرکت داشتند و بخشی از سوی قربانیان انقلاب، و نیز بخشی از سوی نسل های بعدی که پس از سقوط سلطنت سختی ها کشیدند، ناشی از عدم درک پویائی های انقلاب های اجتماعی و نقش مردم، فرهنگ و شرایط ژئوپلیتیک موثر در آن میباشد. همین حالت را در رابطه با انقلاب فرانسه، زمانی که روبسپیر برای استقرار "استبداد آزادی" "عصر ترور" را حاکم کرد می توان مشاهده کرد. در حالی که فرانسویان بسیاری در آن دوران از انقلاب پشیمان بودند، دیگرانی هم وجود داشتند که ضمن احساس تاسف از مسیری که انقلاب در پیش گرفته بود، بر اعتقاد خود به اصول راهنمای انقلاب، "برابری، آزادی، برادری"، پایبند ماندند.

اما ایرانیان و فرانسویان پشیمان از انقلاب هایشان، علیرغم تفاوت های فرهنگی و دو قرن فاصله زمانی، در درک از نقطه پایانی انقلاب دارای اشتراک هستند: سقوط سلطنت مستبد بوربون ها در فرانسه، و سقوط دیکتاتوری پادشاهی پهلوی در ایران. حال می توان این سوال را طرح کرد که اگر فرانسویان پشیمان از انقلاب در مقابل آن ها که در اعتقاد به اصول راهنمای انقلاب، "برابری، آزادی، برادری"، استوار بودند دست بالا پیدا می کردند، بر سر فرانسه، و بقیه جهان، چه می آمد؟ همین پرسش را می توان در باره انقلاب ایران طرح کرد. آن ها که از انقلاب ایران احساس ندامت می کنند راهبر آینده ایران خواهند بود یا کسانی که انقلاب را فرایندی ناتمام می دانند که باید پی گرفت و ادامه داد؟ به بیان دیگر هرآن گاه که درباره نقطه پایان انقلاب به تامل می نشینیم نگاهمان به گذشته است یا به آینده؟

آیا تجربه فرانسوی ها می تواند ما را در یافتن پاسخ یاری دهد؟ فرانسوا فورت ، یکی از معتبرترین افراد درباره انقلاب فرانسه، نقطه پایانی انقلاب فرانسه را نه سال 1789، زمان سقوط سلسله بوربون ها، یا زمان اعدام روبسپیر، و یا حتی در سال 1877، که سلطنت طلب ها نهایتا از جمهوری خواهان شکست خوردند، بلکه در سال 1990، زمانی که " گفتمان های چپ و راست هر دو آزادی و برابری را جشن می گیرند"[4]، دانسته است.

امروز جنبش جلیقه زردهای فرانسه، که در مقابل گسترش نابرابری ها به پا خاسته اند، به ما می گوید که شکاف فزاینده میان آزادی و برابری، که فرض می شد از میان رفته اند، هم هر دو اصل را به مخاطره انداخته است و هم روح انقلاب 1789 فرانسه را دوباره زنده کرده است. و از این رو به ما می گوید هنوز به نقطه پایانی انقلاب فرانسه نرسیده ایم. در حالی که نقطه پایانی انقلاب فرانسه، علیرغم این واقعیت که این همه پیشرفت را شاهد هستیم، هنوز نمی تواند مشخص گردد بسیار زود هنگام خواهد بود انقلاب ایران، با هدف های دمکراسی، استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، و رشد، را پایان یافته اعلام کرد. از این رو هرگاه بخواهیم درباره نقطه پایانی این انقلاب صحبت کنیم باید به آینده نظر کرد و نه به گذشته.

اما آینده نیز به هر حال در گذشته، به ویژه در روایت های گذشته، که "واقعیت های اجتماعی" خود را از آن طریق تحمیل کرده و درونی مردم می شوند، شکل می گیرد. از همین رو است که نزاع شدید برای کنترل گذشته در حقیقت برای در مهار گرفتن آینده است، زیرا همگان می دانند آن که گذشته را کنترل می کند مالک آینده نیز خواهد بود.

از این رو است که علیرغم این واقعیت که باراک اوباما، بیل کلینتون، و مادلین آلبرایت علنا از نقش سازمان سیا در کودتای 28 مرداد 1332 بر علیه جکومت ملی دکتر مصدق ابراز ندامت کرده و دستور دادند تمامی هزاران برگ اسناد مربوط

به آن در اختیار عموم قرار گیرد، هواداران خانواده پهلوی هنوز خود را به کری و کوری میزنند و این کودتا را "قیام شکوهمند" مردم بر علیه "نخست وزیر غیر قانونی" می دانند. اما می دانند پذیرش سرنگونی مصدق توسط کودتا بلا فاصله ادامه سلطنت شاه را غیر قانونی و غیر مشروع می کند و فرزند او نیز دیگر قادر نخواهد بود خود را شاه قانونی ایران بخواند.

در واقع ما شاهد آن هستیم که در روایت تاریخی دو سال اول انقلاب، که نیروهای استبدادی بر هواداران دمکراسی غلبه کردند و ایران را به پرتگاه امروز کشاندند، تمامی نیروهای سیاسی درون رژیم، و نیز بسیاری از مخالفان آن ها، در سانسور یکی از مهم ترین مقاطع انقلاب، کودتای خرداد1360 بر علیه ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهور ایران، همراه هستند. بنی صدر، به خاطر نپذیرفتن قدرت بیشتر به بهای زیرپا گذاردن هدف های انقلاب، توسط خمینی و یارانش، با کودتا برکنار شد. داستان این مقطع سرنوشت ساز، "روایت به سرقت رفته انقلاب ایران" است. همه جناح های گوناگون درون رژیم، از اصلاح طلب ها تا بنیادگراها، که در این کودتا نقش فعال داشته اند، به سانسور این روایت نیاز دارند چرا که اذعان به این روایت پذیرش غیر قانونی و غیرمشروع بودن رژیم حاکم خواهد بود.

برای سلطنت طلب ها نیز سانسور واقعیت این کودتا، که فرایند دمکراتیک انقلاب را متوقف ساخت، این فرصت را فراهم می کند که وضعیت سخت نامناسب امروز را نتیجه انقلاب 1357 بخوانند و ایرانیان را از سرنگونی استبداد سلطنتی پهلوی پشیمان نمایند.

و بالاخره رابرت پاری ، که معتبرترین تحقیق ها را در باره "اکتبر سورپرایز" (سازش پنهانی تیم خمینی با تیم ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی و به تعویق انداختن آزادی آنها به بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تا اینگونه پیروزی ریگان را ضمانت بکند.) انجام داده بود، بازیگر دیگری را در سانسور این روایت به ما میشناساند: " رسانه های همگانی آمریکا از بکارگیری واژه کودتا درباره برکناری رهبران نامطلوب خود خودداری می کنند....اما سکوت حاکم بر کودتای 1360 در ایران را شاید بتوان در رابطه با منافع سیاسی رونالد ریگان در سرپوش گذاشتن بر کودتای وی (علیه جیمی کارتر) هم دانست. "

بدون پذیرش برکناری بنی صدر به عنوان یک کودتا، آسیب شناسی انحراف کودتا ناقص بوده و در نتیجه هر راه حلی برای درمان مشکلات امروز ایران، وضعیت کشور را لاعلاج تر خواهد ساخت. ما شاهد بوده ایم که دوره بیست ساله حکومت و جنبش اصلاحات، که با ریاست جمهوری محمد خاتمی آغاز شد، به جز دوران امیدهای بر باد رفته و فرصت های سوزانده شده نبود، که نه تنها قدرت مطلقه "ولی فقیه" محدود نشد بلکه بر آن افزوده نیز گشت.

برای افرادی چون آوره لوردر روشن است که "ابزار ارباب هیجگاه خانه ارباب را تخریب نمی کنند". مشروعیت رژیم ایران بر اصل "ولایت مطلقه فقیه" استوار است که ولی فقیه را مالک جان و مال و ناموس همه ایرانیان می داند. هر اصلاحی در این نظام در وهله اول می بایست موانع اعمال این قدرت را از سر راه بر دارد. از این رو است که در دوران اصلاحات ولی مطلقه ابزار تازه ای جون "حکم حکومتی" نیز، که به او اجازه میدهد تصمیم های قوه قانون گذاری را نیز رد نماید، بر ابزار اعمال قدرت خویش بیفزاید. همه این تغییرات در دوران ریاست جمهوری خاتمی به تحقق پیوستند.

رنسانس انقلاب ایران

به منظور پیشبرد انقلاب ایران بایستی روایت انقلاب را از رژیمیان، سلطنت طلب ها و دیگر همراهانشان، باز پس گرفت. روش بکار گرفته شده توسط روشنفکران اروپائی در آزادسازی مسیحیت، جامعه، هنر و ادبیات، از استبداد فراگیر کلیسای پاپ ها، شاید برای ما فایده مند باشد. با تجهیز به عقل نقاد، بر خلاف مخالفان بنیادگرایشان، روشنفکران اروپائی به منبع اصلی و سرچشمه جوامع مطلوب خود بازگشتند و با باز گشودن دروازه های آینده، گذشته را از اسارت نیرو هائی که آن ها را در تملک خود زندانی کرده بودند، آزاد ساختند.

بازیابی هدف های اصلی انقلاب ایران نیازمند آن است که بیشتر و بیشتر ایرانیان به "سرچشمه" باز گردند و این روایت و دیگر روایت های به سرقت رفته انقلاب را از میان آوارهای سنگین تحریف ها و دروغ ها رها سازند. و در میان این آوارهای سهمگین پی خواهند برد که آخرین فرصت برای نجات انقلاب زمانی بود که رئیس جمهور، با استناد به حقوق خود در قانون اساسی، خواستار برگزاری همه پرسی شد تا مردم خود بتوانند تصمیم بگیرند که خواهان ادامه دمکراسی هستند و یا خواستار استبدادی که خمینی و روحانیون نزدیک به او بر آنها تجمیل می کنند. خمینی به خوبی می دانست که اکثریت مطلق مردم راه پیشنهادی بنی صدر را برخواهند گزید، همانطور که او را با 76 در صد آرا به ریاست جمهوری برگزیده بودند. از این رو خمینی آشکارا بر علیه رئیس جمهور ایستاد و گفت " اگر همه بگویند بله من می گویم نه" 13 . سه هفته پس از آن هم باز اعلام کرد " اگر 35 میلیون بگویند بله من خواهم گفت نه."[5] و به دنبال آن فتوائی برای قتل رئیس جمهور صادر شد، و چند روز دیرتر به منظور لباس قانونی دوختن برای کودتا ، مجلس دست نشانده به دلیل "عدم کفایت" رای به برکناری رئیس جمهور داد. دلایل "عدم کفایت" وی، از جمله، عبارت بودند از هواداری از دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، افشای اعدام ها و شکنجه ها، گروگان گیری کارمندان سفارت آمریکا را غیر انسانی و غیر اخلاقی و نامشروع خواندن،[6] مخالفت با اصل ولایت فقیه، و مخالفت با کیش شخصیت خمینی. باز پس گرفتن این "روایت به سرقت رفته" بخشی از پاسخ به "حال چه باید کرد؟" را فراهم میکند. به جای پشیمانی و انقلاب را مقصر دانستن، آنهائی که بر علیه انقلاب کودتا کردند در معرض دید عموم مردم قرار خواهند گرفت.

بخش دیگر پاسخ از پذیرش این واقعیت به دست خواهد آمد که در صورت ادامه حضور مردم در صحنه سیاسی کشور این امکان وجود داشت که خیانت به هدف های انقلاب نتواند با موفقیت صورت گیرد. رئیس جمهور در کارنامه های روزانه خود مرتب به مردم درباره اجرای برنامه کوتای خزنده بر علیه دمکراسی هشدار میداد و به استمرار به مردم یاد آور میشد که تنها راه جلوگیری از بازسازی استبداد حضور آنها در صحنه است. این امر نیازمند آن بود که انقلاب از پائین به هنجار، ارزش و روان شناسی مردم تبدیل شود. اما، علیرغم آن که انقلاب آغاز به شکل گیری در روح و ذهن مردم کرده بود، واقعیت این است که ما قرن ها در استبدادزیسته ایم و به اطاعت از قدرت خو کرده ایم. از سوئی به زمان بیشتری نیاز بود تا "تحولات گرایشی" در بخش بزرگ تری از مردم به "تغییرات رفتاری" تبدیل شوند، و از سوئی دیگر برخی اشتباهات کاربردی نیز این فرصت را برای خمینی و روحانیون فراهم کرد تا بتوانند برنامه کودتای خود را با موفقیت به پیش برند. بنابراین بخش دیگری از پاسخ به "حال چه باید کرد؟" را در نیاز به تلاش فرهنگی عمیق برای گذار از "فرهنگ قدرت" به "فرهنگ آزادی" باید جستجو کرد. چنین گذاری طبیعت رابطه انسان با خویش، با خانواده، با جامعه و با طبیعت را دچار تغییر خواهد کرد. دیگر این روابط نه بر پایه قدرت، به ویژه قدرت پدرسالارانه، که بر پایه "حقوق" بنا خواهند گرفت. امروزه نشانه های ریشه دواندن این تحول در بخش های گسترده تری از جامعه ایرانی را شاهد هستیم. بنابراین انقلاب در حال رسیدن به هدف های خویش است.

برای آن که انقلاب بتواند به بازه تازه ای گذار کند مردم باید بتوانند شکل و ماهیت نظام آینده را در تصور آورند. برخی از چنین تصاویر تدوین نیز شده اند، از جمله توسط ابوالحسن بنی صدر (با هفتاد سال تجربه در مبارزه برای استقرار دمکراسی در ایران) و تنی چند از کارشناسان حقوقی، که قانون اساسی جدیدی را تدوین و از طریق مصاحبه ها، مقاله ها و مناظره ها، به مردم ایران پیشنهاد شده است. این قانون اساسی پیشنهادی، که شامل حدود 500 ماده است، بر پایه پنج دسته حقوق (حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی (به جای منافع ملی)، حقوق جامعه ایرانی به عنوان عضوی از جامع جهانی، و حقوق طبیعت) تدوین شده است که می تواند به عنوان را حلی برای بحران جهان امروز نیز پیشنهاد گردد.

در حالی که امروز بسیاری از شرایط داخلی برای قیام مردم در ایران حاضر هستند اما بزرگ ترین مانع دخالت قدرت های بیگانه، به ویژه ایالات متحده، است. رژیم حاکم به خوبی آگاه است که پایه های قدرتش از نظر داخلی بسیار شکننده است و برای باز داشتن مردم از اقدام به تغییر رژیم نیازمند ایجاد بحران های خارجی است. اما این بحران ها بدون وجود طرف دیگر نمی توانند ایجاد شوند و حزب جمهوری خواه آمریکا ثابت کرده است که همواره و بدون استثنا شریکی مشتاق برای رژیم ایران بوده است. و شاهد آن هستیم که سیاست تهاجمی دونابد ترامپ شرایط ایده آل را برای آن ها فراهم آورده است.

هرچند انقلاب دروازه های آینده را می گشاید اما قدرت نیز این توانائی را دارد که آن دروازه ها را ببندد. برای چلوگیری از غلبه مجدد قدرت، بر مردم است که همواره در صحنه باقی بمانند و انواع آزادی ها را تعمیق ببخشند و گسترش دهند، چه در درون خود و چه در بیرون از خود. و این امر تنها زمانی متحقق می گردد که فردای آزاد از امروز در درون ما خانه کرده باشد.

و حافظ شیراز باز یاد آوری می کند که:

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1-Michelet

2- کتاب خاطرات ابراهیم یزدی جلد سوم

3- Thedra Skopkol

4- غلامرضا افخمی: "انقلاب ایران: مرگ در ابعاد ملی" (به زبان انگلیسی) صفحه 173

5- تدرا اسکوپکول: "دولت رانتی و اسلام شیعه" (به زبان انگلیسی) صفحات 267 و 268

6- محمود دلخواسته: " گفتمان های اسلامی آزادی و قدرت در انقلاب ایران" (به زبان انگیسی) صفحه 39

7 - Carl Linden

8- Karl M. Schmitt

9-Francois Furet

10-فرانسوا فورت: " تفسیر ی از انقلاب فرانسه"، (ترجمه انگیسی فورستر، انتشارات دانشگاه کمبریج 1981) صفحه 5

11-Robet Parry

12- Audre Lorde

13- سخنرانی خمینی، 5 خرداد 1360 ، "صحیفه سجادیه"، جلد 14، صفحه 317

14- سخنرانی خمینی، 15 خرداد 1360، "صحیفه نور"، جلد 15، صفحات 20-21

15- سخن حسن آیت، از طراحان اصلی برنامه کودتای خزنده بر علیه اولین رئیس جمهور، به نقل از کتاب "غائله 14 اسفند"، صفحه 348



[1] Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985)., p. 173.

[2] Skocpol, "Rentier state and Shia'a Islam," p. 267-268

[3] Carl Leiden and Karl M. Schmitt, The Politics of Violence: Revolution in the Modern World (Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall, 1968), p. 73.

[4] Francois Furet, Interpreting the French Revolution, transl. by Elborg Forster (Cambridge: Cambridge University Press, 1981), p.5

[5] سخنرانی خمینی، 25 خرداد 1360، "صحیفه نور"، جلد 15، صفحات 20-21

[6] سخن حسن آیت، از طراحان اصلی برنامه کودتای خزنده بر علیه اولین رئیس جمهو



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy