آنچه پس از چهار دهه مبارزه و مقابله با رژیم فقاهتی باید آموخته باشیم، آنستکه در ضمنی که قلم و سخن در آگاهی دادن به مردم، و افشاگری رژیم، بسیار مهم و بشدت مورد نیاز میباشند؛ به تنهائی کافی نیستند، و نیاز به "کارِ عملی" دارند. این دقیقن (دقیقاً) موردی است که "جبههی جمهوری دوم ایران" را، از دیگران متمایز میکند.
یکی از دوستان این پرسش را مطرح کردند: "مگر ما هیچگاه جمهوری داشتیم که اول یا دوم باشند؟ "
پرسش ایشان منطقی است؛ در ضمنی که در این پرسش، یک اعتراض نهفته است: مگر جمهوری اسلامی، "جمهوری" است که این دومیش باشد؟ این اعتراض نیز نیز بجاست.
چه ما دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، رژیم فقاهتی چهل سال است که در ایران حکومت میکند. چه بپذیریم و چه نپذیریم، تمام کشورهای جهان، رژیم ملاها در ایران را، به عنوان "جمهوری اسلامی" میشناسند. جلوی درب سفارت خانهها و کنسولگریها، در قراردادها و کتابها، و سرنسخهها و نامهها، و همه جا نوشته شده: "جمهوری اسلامی" و هیج جائی هم نمینویسند که بله فقط نامش جمهوری است، ولی در حقیقت جمهوری نیست!؟
فردا، در تاریخ نیز نوشته خواهد شد که ایران از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۹۷ برای مدت چهل سال، جمهوری اسلامی بوده است. اینکه دو واژهی "جمهوری" و "اسلامی"، به قول آمریکائیها "آکسی موران" یا دو واژهی متضاد میباشند، شکی نیست! جمهوری، یعنی حکومت مردم، و اسلامی یعنی حکومت الله؛ بنابراین نمیتوان هر دو را داشت؛ ولی این نامی است که وجود دارد.
انتخابِ عنوانِ "جمهوری دوم ایران"، پاسخ بسیار مناسبی است، با دو هدف: گذار از جمهوری اسلامی، و نه به سلطنت. میرسیم به هدف، استراتژی و اصول جبههی جمهوری دوم ایران که بر یک "باور" استوار هستند: "همه چیز باید برای مردم و در خدمت مردم باشد".
"مردم"، صاحبان اصلی ایراناند، از ارزش و احترام طبیعی و انسانی و شهروندی برخوردارند، و باید در "مهمترین جایگاه" قرار داشته باشند. با تکیه بر این باور، نخستین گامِ جبهه، "شهروند سازی" و "تشکیل انجمنهای شهروندی" است. زیرا مردم پس تکامل و رسیدن به درجهی شهروندی، دیگر به آسانی دستخوش احساسات و شعارزدگی نمیگردند، گول نمیخورند و تن به خرافات و موهومات نمیدهند.
ما ایرانیان، در جامعهای نابرابر یعنی "خداسالار" و در شرایطی غیر قانونمند و فاقد عدالت اجتماعی پرورش یافتهایم. حکومتهای مان (چه سلطنتی و چه مذهبی) خداسالار بوده و بر قانون ارجحیّت داشته اند؛ این نابرابری در مقابل قانون، آغاز تمام کاستیها، بی عدالتیها و نارسائیهای جامعه، و جاسازیِ آن در فرهنگمان بوده است. از طرفی، "ما مردم" همواره در مقابل سلطنت، رعیت و بنده و در مقابل مذهب، اُمت و صغیر بودهایم. در خداسالاری، قانون برای برقراری اطاعت است!
رهائی خودمان و نجات میهن مان، از این فاجعهی هزار ساله، نیاز به دو تغییر و دگرگونی اساسی دارد: شهروند شدنِ مردم، و مردمسالار یِ حکومت.
شهروند نقطه مقابلِ بنده و اُمت میباشد، و مردمسالاری بَدَلِ خداسالاری است. حکومت "مردمسالار" یا شرکت مردم در تعیین سرنوشت خود، تنها سیستم خردگرائی است که قانونمندیاش از مردم و مسئولیتش به مردم میباشد. پایه و اساسِ حکومت مردمسالار، باور به ارزش و حیثیت انسان است. این دقیقن همان روشی است که "ما" در جبههی جمهوری دوم، در تلاش برای پیاده کردنِ کامل و لی چون و چرای آن هستیم: شهروندسازی.
شهروند در پرتوی آگاهی، آزاد میگردد، و آگاهی و آزادی بوجود آورندهی سیستم مردمسالار هستند. ساختن جامعه، حرف و شعار نیست! امید و آرزو، به تنهائی کاربُردی ندارند! توهم و معجزه نیز، تنها ما را از مسیر واقعی دور میکند و گمراه میسازد. در مردمسالاری، قانون برای برقراری عدالت میباشد. (۱)
چهار گامِ مورد نیاز در ساختن و دگرگون کردن جامعه:
۱ - نیاز به آگاهی و شناخت شرایط، یعنی نیاز به شهروند دارد.
رعیت و اُمت با رهائی از کم دانی و خرافات مذهبی، و دست یابی به دانش و خردگرائی به مقام انسانی میرسند؛ و در پرتویِ خود شناسی و خود آگاهی، تکامل مییابند و به درجهی شهروندی، دستیابی پیدا میکنند!
۲ - نیاز به هدف مشخص، برنامه هدفمند و روش شفاف دارد؛
هدف، برنامه و روش جبهه: استقرار یک جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران؛ کنار زدن رژیم کنونی و بستن پروندهی آن به عنوان "جمهوری اول" و استقرار جمهوری دمکراتیک و لائیک به عنوان جمهوری دوم ایران است.
۳ - برای پیروزی، باید افرادی را جذب و جمع کرد که "منافع جمعی" برایشان حد اقل به اندازهی منافع شخصی، ارزش داشته باشد.
دگرگونی جامعه، نیاز به راهبران و نُخبگان و تلاشگرانی دارد که با خردگرائی، هوشمندی و "از خودگذشتگی" گام بر میدارند. نیاز به رهبرانی دارد که دنبال منافع شخصی نباشند، دنبال عدالت باشند. دنبال مطرح بودن نباشند، دنبال آدم بودن باشند. چنین رهبرانی میدانند که بزرگی و مرام و مقام انسانی، در روش و الگو بودن است، نه در گفتار که میتواند لاف و گزاف بیهوده باشد.
۴ - نیاز به برابری و عدالت دارد؛
برابری، تنها در رابطه با برابری زن ومرد و اقلیتها نیست؛ و عدالت نیز، تنها در رابطه با عدالت اجتماعی نیست. بلکه در هر دو: برابری در فرصتهای اقتصادی، و عدالت در سیاست مالی، نقش اساسی و تعیین کننده، دارند. پس چنانچه شکاف و فاصلهی طبقاتی در جامعه افزایش بیآبند، نمایانگر عدم وجود سیاستِ عادلانه و برابرِ اقتصادی و مالی در کشور میباشند.
زمانی که میگوئیم، مردم صاحبان اصلی این آب و خاک هستند، میگوئیم باید برابری و عدالت بر قرار شود. میگوئیم مردم باید در ثروتهای ملی، سهیم و در منافع کشور، ذی نفع باشند. درست بر عکس آنچه در حال حاضر، در ایران وجود دارد. در رژیم فقاهتی، حدود سه در هزار یا سه هزارم از جمعیت، ۸۶ در صدِ ثروتهای کشور را غصب و تصاحب کردهاند.
در ضمنی که در فقدان جامعهی مدنی، توانستهاند آنقدر حقوق و دستمزدهایِ ناچیز میپردازند که مردم در فقر و درماندگی به سر میبرند. از سوی دیگر، در عدم وجود اهرمهای نظارتی و با گسترش سیستم رابطهای، موفق شدهاند بجای استخدام کارمندان و کارگران؛ آنها را قراردادی و موقتی اجیر کنند، که نه بیمه و نه بازنشستگی دارند و نه از هیچگونه مزایای و حق و حقوقی، برخوردارند!؟
فقر و درماندگی نه بخودی خود بوجود میآید، و نه ربطی به تقدیر و سرنوشت دارد. این نوع سخنان، تلاش هایِ مذبوهانه یِ جامعه روحانیت و حکومت هایِ خداسالار، در عوامفریببی متن جامعه میباشد!؟ حقوق طبیعی انسان یعنی "همه" انسانها آزاد به دنیا میآیند، و نخستین حق طبیعی انسان، "برابری" است. انسان، فقیر یا ثروتمند به دنیا نمیآید. ژنِ خوب و بد نیز ادعائی جز توهمات و موهومات نیست. نابرابری فرصتها، که امری عمدی و برنامه ریزی شده در سیستم اقتصادی و سیاست مالی حکومت میباشد، مردم را محکوم به فقر و درماندگی میکنند.
امروز جامعه، فقر را بصورت بخشی از زندگی عادی میپندارد! ولی، فقر نه بخشی از زندگی است، و نه عادی است. فقر، یعنی نابرابری اجتماعی، یعنی پایمال کردنِ حقوق عمومی مردم، به ویژه چپاولِ حقوقِ کارگران و زحمتکشان است. حضور فقر، نمایانگر روابط ناسالم و نابرابر، یعنی عدم وجود اهرم هایِ جامعهی مدنی، و حضور خودکامگی و مطلق گرائی است. تهیدستی، رابطهی مستقیم دارد با زیاده خواهی، انحصار طلبی و تجاوزِ طبقهی کارفرما به حقوق دیگران، و تأئیدی است بر نادیده گرفتن حد اقلِ حقوق کارگران و زحمتکشان. فقر، نشانهی ناتوانی دولت در برقراری "حد اقل ها" برای همهی شهروندانش میباشد.
دست اندرکاران رژیم فقاهتی، اهرمهای کنترل قدرت و ثروت را بدون بیداری و فشار مردم رها نخواهند کرد. بیداری در گروی آگاهی و شناخت میباشد. فشارِ آگاهانه و حق طلبانهی مردم، زمانی به وقوع میپیوندد و به پیروزی میانجامد، که شهروند شدهاند، و دنبال دستیابی به حقوقشان باشند. آنچه مردم را بیش از هر چیز به یکدیگر نزدیک میکند و باعث اتحاد و اتفاق میگردد، روحیهی شهروندی است. پیروزی شهروندان، بوجود آورندهی شکوفائی اقتصادی و موقعیتهای برابر اجتماعی، برای همهی مردم ایران خواهد بود.
آگاهی و شناخت یعنی توانائی مان برای "همبستگی ارگانیک، تقسیم کار تخصصی، روحیه اشتراک مساعی جمعی،... یعنی اگر در سرنگونی شرکت میکنیم به منظور اصلاح و بهبود باشد و نه به امید غارت و تصرف مواضع دست اندرکاران حکومت. در پرتویِ آگاهی و شناخت، تشخیص میدهیم که واگذاری کار به اشخاص ضابطهای است، نه رابطهای. "حکومت عقلانی لائیک به مردم وعده میدهد که به هر کس در خور تلاش و تخصص و مسئولیت پذیریاش کار واگذار خواهد شد. " (۲)
تلاش جبهه جمهوری دوم، در کنار زدن رژیم کنونی از قدرت و بستن پروندهی آن به عنوان "جمهوری اول" و استقرار جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران به عنوان جمهوری دوم ایران، میباشد. تلاش برای تفاهم گسترده سیاسی نیروهای جمهوریخواه و دمکراتیک در درون و بیرون جبهه.
ما از تشکلهای سیاسی مردمی میخواهیم که با جبههی جمهوری دوم همراه و همگام شوند، گردِ هدف و برنامه و راه جبهه، ائتلاف کنند تا با یاری یکدیگر بتوانیم از یکسو، پروندهی سیاه استبداد مذهبی را به عنوان دوران تاریک "جمهوری اول" ببندیم؛ و از سوی دیگر، از بازسازی حکومتهای خداسالارِ خودکامه، مانند سلطنت، جلوگیری نمائیم. (۳)
امیرحسین لادن
خرداد ۱۳۹۸
ahladan@outlook. com
(۱) خداسالاری و درماندگی، امیرحسین لادن
(۲) جامعه شناسی خودکامگی، علی رضاقلی
(۳) متنون جبهه جمهوری دوم
صدای زنان ایران و خواهر کوچکم فرح، نور پهلوی