ادای سهمی در پاسخ به یک مغالطه
بعضی گفتهاند که چون در ایران «دولت ـ ملت»، یا صحیح تر آن: کشورـ ملت (یا: حکومت ـ ملت)، به معنی حقوقی مدرن آن با انقلاب مشروطه تأسیس شد پس، پیش از آن ملت ایران وجودنداشته است. در پاسخ باید گفت که ملت و ملیت، حتی به معنی مدرن آن، در بسیاری از نقاط جهان پدیدهای ابتدا به ساکن نبوده و نیست و از هیچ پدید نمیآید!
ـ تأسیس و تثبیت حقوقی که امری صوری است ضرورت تکوین تاریخی مفروض پیش از آن را نفی نمیکند. این نظریهای است که فرانسوا فوره، تاریخنگار بزرگ فرانسوی با تکیه بر نظریات تاریخنگار و فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم، الکسی دو توکویل و پژوهشهای دانشورانهی خود دربارهی پیدایش حکومت و بوروکراسی متمرکز فرانسه پیش از انقلاب بزرگ فرانسه، یعنی در دوران آخرین پادشاهان این کشور و به ویژه لویی چهاردهم، که آن را منشاءِ ملت و ملیت فرانسوی میدانست، ارائه داده است.
ملتهای حقوقی ـ نهادی و ملتهای تاریخی ـ فرهنگی
ـ فلاسفهی آلمانی معاصر با انقلاب بزرگ فرانسه در برابر کشورـ ملتِ (حکومت ـ ملت) حقوقی، مقولهی فرهنگ (کولتور، به آلمانی: kultur، و از جهاتی متفاوت با culture در فرانسوی) ملی را به عنوان ملاط اصلی وحدت ملی مطرح کردند که میگفتند ملیت آلمانی بر آن استوار است. مهمترین آنان گوتلیب فیخته بود که، به رغم هواداری شدیدش از آرمانهای انقلاب فرانسه، پس از تسلط سپاهیان ناپلئون بر آلمان، بر ضرورت ایستادگی آلمانیها در برابر نیروی اشغالگر تأکید ورزید و با آنکه در آلمان حکومت سراسری و وحدت سیاسی وجودنداشت با تکیه بر زبان و فرهنگ مردم آلمان بر وجود ملت آلمان پافشاری کرد. وی این موضوع را به ویژه در متون چهارگانهی تاریخی و معروف خود که گفتارهایی خطاب به مردم آلمان نامید مورد بحث قرارداد. پیش از او نیز هِردِر به این موضوع پرداخته بود. این بحثها زمینهی نظری جدیدتری دربارهی موضوع ملیت آلمانی را، که پیش از آن بیشتر تنها موضوعی سیاسی و متمرکز بر نتایج تجزیهی امپراتوری مقدس رومی ـ ژرمنی بود، فراهم آورد.
ـ تاریخنگاران صاحبنظرِ تراز اولی چون پروفسور ماکسیم رودنسون نشان دادهاند که پیش از پیدایش کشور ـ ملت به عنوان مفهوم حقوقی ـ سیاسی مدرن، در طول تاریخ ملتها و پیشاـ ملت هایی بر اساس سرزمین مشترک، فرهنگ مشترک، زبان و اقتصاد و بازرگانی و حتی ساختن اشکالی از حکومت سرتاسری، دوران قبیلهای و حتی قومی را پشت سر گذاشته بودهاند. ملت ایران از دوهزاروهفتصد سال پیش با تشکیل دولتهای ماد و پارس و سپس دوهزاروپانصدو پنجاه و شش سال پیش با تشکیل حکومت هخامنشی کهن ترین حکومت سرتاسری، را تأسیس کردند و مردم چین در حدود چهار سده دیرتر یعنی در حدود ۲۲۰ پیش از.م.
اولین سلطنت مردم رم نیز به حدود پنج سدهی پیش از میلاد میرسد. این سلطنت سپس به جمهوری تبدیل میشود و مدتی پس از آن به امپراتوری رم میرسد که پس از مسیحیت، با هجوم اقوام موسوم به «بربرها» حیات سیاسی آن به مدت چندین سدهی دراز منقطع میگردد.
ماکسیم رودنسون که در جوانی عضو حزب کمونیست فرانسه و مارکسیست بوده، در کتاب «قومِ (ملتِ) یهود یا مسئلهی یهود؟»، که در ردِّ ادعای صیهونیستها دایر بر وجود ملتی به نام ملت یهود نوشته شده، ضمن تصدیق این که در دوران باستان، بیش از دوهزار سال پیش، مردمی که بتوان آنها را «ملت» عبرانی نامید وجودداشته ۲۵، وجود واقعیتی به همین نام در طول دوهزارسالهی گذشته و زمان حال را رد میکند. خلاصهی دلائل وی این است که میگوید «اغلب تیرههای قومی و اقوام یا ملت هایی که تاریخ پیرامون آنها سخن میگوید از سدههای دراز پیش از این، یا در طول سدههای دراز از موجودیتی که در داده هایی کنکرت، همواره یکسان، ممتد، پایدار، و حتی دائمی ثبت شده بوده، برخوردار بوده اند۲۶.» درمقابل، وی به مورد اقوام دیگری نیز پرداخته میگوید «پیش از دوران مدرن جامعه هایی از سنخ ملی که پیشاـ نشانهای جامعههای مدرن بودهاند ـ با پشت سرگذاشتن ساخت قبیلهای پیشین ـ وجودداشتهاند، که ـ به هر عنوان که بخواهیم آنها را بنامیم۲۷ـ ساخت هایی داشتهاند که ویژگی آنها دیوارههای درونی و سخت بوده؛ دیواره هایی که به نظر من تنها ناشی از کمبود نیروی عوامل وحدت بخش میان آنها بوده است۲۸.»
وی سپس به وجود «ایدئولوژیهای بزرگ حکومتی»، اشاره کرده دربارهی آنها میگوید اینها بیش از آنکه ناسیونالیستی بوده باشند خصلت دینی داشتهاند وعواملی بودهاند در واکنش علیه پافشاری در حفظ خصوصیت ها۲۹.» و میافزاید «این ایدئولوژیها ضامن وحدت حکومت بودند. سلطنتهای هلنیستی (یونانی)، و امپراتوری رم، دو حکومت نیرومند و یکپارچه که از جهاتی ملتهای مدرن را تداعی میکنند ایدئولوژی واحدی را به اتباع خود تحمیل نمیکردند و نوعی چندگانگی را در میان آنان روا میداشتند. آنها تنها به حداقلی بسنده میکردند. آنها هیچگاه خواستار انحلال «اتنوس» یهودی نشدند. درگیریهای آنها با «اسرائیل» [ مقصود پیروان آیین یهود است]، تنها از زیاده رویهای این مردم در خصیصه گراییهایشان، که از گرایش به جداسری سردرمی آورد، و در وفاداری آنها نسبت به حکومت ایجاد تردید میکرد، سرچشمه میگرفت۳۰.»
اما در مورد رم مینویسد «امپراتوری رم، پیشاـ ملتی با ابعادی خیره کننده بود که بسیاری از اقوام و نیز کیشها را، بدون آن که ادیان جهانروا را از میان بردارد، از جمله با شبکهای از بستگیهای دوسویهی اقتصادی درهم آمیخت.»
ما ایرانیان هم میدانیم که بسیاری از آنچه رودنسون دربارهی شکل امپراتوری رم و پیشاـ ملت رم میگوید دربارهی ایران نیز صدق میکرده است؛ از آن جمله این که با وجود دین غالب مزدایی در دوران ساسانی ادیان دیگری چون مسیحیت و آیین یهود در ایران وجودداشتهاند و مورد رواداری اجتماعی و سیاسی و برخورداری از حقوق خود و نمایندگان رسمی بودهاند. در مورد سابقهی تاریخی ایرانیان از دید هگل نیز، که وی آنان را اولین واردشدگان به تاریخ مینامد، در شمارهی ۱۸ دوماهنامهی میهن نقل قول هایی از کتاب درس هایی از تاریخ فلسفهی وی آورده شده بود و اینجا به نظرات این فیلسوف بزرگ آلمانی در این باره بازنمی گردیم.
یونان
به عکس رم و ایران، آنچه فیلسوف ما دائماً به نام یونان از آن نام میبرد، هرگز یک کلیت سیاسی واحد نبوده و نتوانسته بشود. اینجا نیز او دچار فتیشیسم فیلهلنیستی میگردد.
کشورـ شهرهای یونانی همواره با هم در جنگ بودند. در کشورـ شهر آتن که برده داری در آن بیداد میکرد به علت ستم زمینداران و اشراف بزرگ بر مردم عادی و فروش بدهکاران به صورت برده پیدایش زمینهی شورش هایی در اوایل قرن ششم پیش از میلاد سبب شد که سولون با وضع قوانینی از شدت ستم و نارضاییها بکاهد و سیستمی بوجود آید که دموکراسی نامیده شد. اما این دموکراسی حکومت اقلیت ثروتمند کوچکی بود که در آن دماگوگها ـ عوامفریبان ـ که استاد معروف آنها پروتاگوراس پایه گذار مکتب سوفسطایی بود، با تمسک به نطق و خطابه و هنرِ مغالطه برای فریب مردم بر آنها حکومت میکردند، و همانها نیز بودند که افشاگریهای سقراط علیه رفتار خود را تحمل نکرده، او را به اعدام محکوم کردند. در این دموکراسی از ۴۵۰۰۰۰ تن مردم تنها ۴۰۰۰۰ تن، حق شرکت در مجامع تصمیمی گیری را داشتند و به روایت دیگری تنها ۵۰۰۰ تن از آنها دارای حقوق شهروندی بودند و از آنها نیز معمولاً کمتر از دوهزار تن در مجامع تصمیم گیری شرکت میکردند. تشنجات بعدی سبب اصلاحات نوینی از سوی کلیستن، در نیمهی دوم همان قرن ششم، و اصلاحات باز جدیدتری به دست پریکلس در قرن پنجم شد. اما برده داری همچنان به شدت برقرار بود. اسپارتیها بخشی از مردم پلوپونز موسوم به هولیتها را که از قرن هشتم مغلوب آنها شده بودند از آن زمان به حالت بردگان خود درآورده بودند.
جنگ میان کشورـ شهرها نیز همچنان ادامه داشت بطوری که جنگهای موسوم به جنگهای پِلوپونِز که از سال ۴۳۱ پیش از میلاد آغاز شده بود تا میانههای نیمهی اول قرن چهارم و صدور «پیمان صلح پادشاه ایران» برای کشورـ شهرهای یونان، ادامه داشت.
«صلح پادشاه»
امیرمهدی بدیع در کار عظیم خود، کتاب درخشان یونانیان و بربرهاـ کتابی قربانی توطئهی سکوتی شگفت انگیز در غرب ـ مینویسد:
«میان سال ۴۷۶ (پیش از میلاد) ـ سالی که پوزانیاس به فرمان سیمون آتنی از بیزانس نفی بلد شد ـ زیرا این قهرمان جنگ پلاته بسیار آشکارا و بدون هیچ ملاحظهای نسبت به پسر داریوش [خشایارشا] ارادت میورزید، و سال ۳۳۵ـ سالی که اسکندر شهر تِب (تِبِس) را که اهالی آن جرأت کرده بودند "هر کسی را که به آنان میپیوست تا با کمک پادشاه بزرگ [ اصطلاح یونانیان دربارهی پادشاه ایران است] در راه بازگرداندن آزادی یونان و برانداختن جبارداخلی (اسکندر) کارکند، به یاری بخوانند"، ویران ساخت ـ بود که یونانیان حل معضلات سیاسی، نظامی و مالی خویش، و تحقق بلندترین آرزوهای خود را در وجود ایران جستجوکردند. و نه فقط در مورد مردانی استثنائی چو تمیستوکل، پوزانیاس، و پِلوپیداس، یا مردانی چون لیزاندر و اَلسیبیاد که جاه طلبی، زرنگی و دورویی از آنها شخصیت هایی دوپهلو میساخت، بلکه هر بار که نزاع دائمی، که هیچگاه میان این کشورـ شهرها فرونمی نشست، چند کشورـ شهر یونان را به جان یکدیگر میافکند، امور به همین روال بود۳۱.»
در سال ۳۸۶ پ.م. پس از مذاکرات نمایندهی اردشیر دوم هخامنشی، ساتراپ سارد، با آنتالسیداس، سردار اسپارتی، با صدور پیمان نامهی اردشیر جنگ کورَنت پایان مییابد و سپس کشورـ شهرهای آتن، تِب، کورَنت و دیگر کشورـ شهرهای یونان نیز یکی پس از دیگری به آن میپیوندند. این پیمان صلح و حمایت ایران از کشورـ شهرهای عضو آن در تاریخ به نام صلح پادشاه معروف میشود، و با آنکه میان کشورـ شهرها همچنان جنگ هایی بر سر سرکردگی (هژمونی) بر دیگران ادامه داشت اما در بیشتر موارد با پایمردی ایران پایان مییافت.
این پیمان، که سیاستمدار و سخنور بزرگ و معروف آتنی، دموستن، در برابر تسلیم شدگان به فیلیپ دوم پادشاه مقدونیه و پدر اسکندر که آنها را با تطمیع و تهدید مطیع خود کرده بود، به سختی از آن دفاع میکرد، تا افتادن همهی کشورـ شهرها و خاصه آتن به زیر سلطهی فیلیپ، معتبر و برقرار ماند۳۲.
ملتهای مدرن اروپا
ـ نخستین کشورهای اروپایی یعنی فرانسه و انگلستان به دست فاتحان خارجی و در دوران هایی تأسیس شدند که از چهارده سده برای فرانسه و ده سده برای انگلستان تجاوز نمیکند. فرانسه، در منطقهی کوچکی از غرب آلمان و بلژیک کنونی و شمال شرقی این کشور، به دست کلوویس سردار فرانکها (قومی ژرمنی) که سلطنت موروثی کوچک خود را با فتوحاتی در این منطقه توسعه داد و در شهر رَنس، در همین ناحیه، با ورود به آیین مسیحی و انجام رسم تعمید که برای او معنای تاجگذاری یافت در پایان قرن پنجم میلادی (۴۹۶) همچون اولین پادشاه کاتولیک خارج از رم شناخته شد؛ و انگلستان به دست ویلیام فاتح، سردار فرانسوی و دوک نرماندی که در حدود سال ۱۰۳۰ میلادی با عبور از دریای مانش در خاک انگلستان پیاده شد، این سرزمین را فتح کرد و سلطنت کنونی این کشور را بنیادگذارد. بعد از کلوویس فتوحات او با تقسیم میان فرزندانش قرنها دچار تجزیه شد و سپس جزئی از امپراتوری شارلمانی گردید. کشور فرانسهی امروزی چند قرن پس از شارلمانی بوجود آمد.
اسپانیا در سال ۱۴۹۲ با ازدواج ایزابل کاستیل (منطقهای در مرکز اسپانیای کنونی) موسوم به ایزابل کاتولیک، و فردیناند آراگون به تشکیل سلطنت واحدی، که وحدت آن نیز مدتی لرزان بود، دست یافت. قدمت سلطنت واحد اسپانیا از پنج سده تجاوز نمیکند. به استثنای ملتهای ایتالیا و یونان، اینها قدیمی ترین ملتهای اروپا هستند. قدمت ملت روسیه، چنان که در مقالهی نویسنده منتشر شده در شمارهی ۱۸ دوماهنامهی میهن با جزئیات بیشتری شرح داده شده، از چهار سده هم نمیگذرد.
حتی قدمت آخرین حکومت مرکزی ایران که با تأسیس پادشاهی شاه اسماعیل صفوی در ابتدای قرن شانزدهم میلادی آغاز میشود، به تنهایی ـ یعنی بدون احتساب چهارده سده سلطنتهای پیش از اسلام و سلطنتهای محدود سامانی، زیاری، دیلمی وغزنوی... ـ با قدمت تنها حکومت مرکزی در سلطنت اسپانیا برابری میکند.
از لحاظ اداری و فرهنگی
ـ در میان همهی ملل جهان تنها دو ملت دارای تقویم کشوری ـ ملی و سرتاسری ویژهی خود، که برای چنین قدرت هایی الزاماً تقویمی خورشیدی است، بودهاند و هستند: کشور و ملت رم و کشور و ملت ایران. در دوران مدرن همهی ملتهای جهان، حتی ژاپن و چین، یکی در سال ۱۸۷۳ و دیگری در سال ۱۸۱۲ تقویم رومی موسوم به تقویم ژولینی یا گرگوریَن را اقتباس کردند و ایرانیان تنها ملتی بودند که میتوانستند بی نیاز به تقویم رومیها، تقویم ملی خود را که تاریخی دراز دارد و از تقویم ژولینی نیز دقیق تر بود و هنوز نیز هست، با همهی حسابهای گاهشماری و نمادهای ملی آن، همچنان به کار برند. این امر دارای معنای فرهنگی و اداری مهمی است که باید در جای خود بدان پرداخته شود!
پس، بسیار سودمند خواهد بود که اینجا یکی از نشانههای مهم فرهنگ ملی و دستگاه متناظر با آن یعنی تمدن دولتی را بررسی کنیم. بدین منظور بد نیست این پرسش را برای هممیهنان به پیش کشیم که آیا میدانند چند کشور در جهان دارای گاهشمار (تقویم) خورشیدی ملی بودهاند؟ شاید پاسخ این پرسش شگفت انگیز باشد. در واقع در جهان تنها دو گاهشمار خورشیدی ملی دقیق بیشتر وجود نداشته و ندارد که دیگر کشورهای جهان یکی از آنها را اقتباس کردهاند. از این دو، یکی گاهشمار خورشیدیِ ایرانی است که از پیش از اسلام وجودداشته و در آخرین سالهای آن دوران گاهشمار یزدگردی نامیده میشده و پس از اسلام، که هجرت به عنوان مبداءِ آن برگزیده شده بود، در دوران جلال الدوله ملکشاه سلجوقی به دست دانشمندان ایرانی اصلاح شد و تقویم جلالی نام گرفت. گاهشمار خورشیدی دیگر جهان از آن امپراتوری رم بود. این یک گاهشماری بود که پس از گرویدن رم به آیین مسیح با حفظ اصول رومی آن دارای مبداءِ نوینی مبتنی بر میلاد مسیح شد. از آنجا که پس از دو ایلغار مغول و هجوم تیمور شهرهای بزرگ ایران که مراکز فرهنگ و تمدن ما بودند خالی از سکنه و ویران شدند و پیشرفت تمدن ایرانی دچار رکودی شدید و سپس گرفتار انحطاطی دراز مدت شد و از سوی دیگر در همان دوران، اروپا، در جمهوریهای تجاری شبه جزیرهی ایتالیا مانند جمهوری ونیز ثروتمند شد، با کشف قارهی آمریکا و غارت هزاران تن طلاهای آن، این ثروت به گسترش آن کمکی بزرگ کرد، و سپس این قاره در فرانسه و انگلستان رو به پیشرفتی نهاد که ایران و چین را به سرعت پشت سر گذاشت، این قدرتهای اروپایی تازه نفس گاهشمار میلادی روم را اخذکردند بگونهای که با افزایش اقتدار این کشورهای اروپایی و نشر تمدن آنها، این نهاد مهم فرهنگ و تمدن نیز از طریق آنها در سراسر جهان اقتباس شد. تا جایی که حتی تمدنهای کهنی چون تمدنهای چین و ژاپن هم آن را اخذ کردند؛ در دوران پس از اسلام، هر چند تقویم دینی اسلام تقویمی عربی، و در نتیجه قمری بود، اما از آنجا که این گاهشماری برای نیازهای کشاورزی مانند تشخیص درست فصول سال و پیش بینی وضع هوا از یک سو و امور اداری که مهمترین آنها برداشت خراج بود نارسا و ناتوان بود، برای کارهای نامبرده همچنان گاهشماری خورشیدی ایرانی، که افزون بر اینها در همهی آیینهای ایرانی، بویژه جشنها نیز بدان نیاز بود، مورد استفاده قرار داشت.
حال برای هر کس و خاصه هم میهنانمان این پرسش پیش میآید که اهمیت چنین نهادی که اینهمه بر آن تأکید میشود در چیست. در پاسخ باید گفت اهمیت موضوع در این است که این نهاد به دو دلیل بر وجود فرهنگ بزرگ کشورداری و تمدن وسیع دلالت میکند. دلیل نخست این که برای تأسیس گاهنامهی خورشیدی بسیار دقیقی چون تقویم یزدگردی ایران و تقویم جلالی پس از آن وجود شبکه هایی از دانشمندان در رشتههای ریاضی و نجوم، و بالنتیجه در همهی علوم، ضرورت دارد که آن هم بدون یک سامان اداری، و به اصطلاح خود ایرانیان، سامان دیوانیِ بسیار سازمانیافته و دقیق، و نیز از جهت مالی توانگر، ممکن نمیشود. در ایران از پیش از اسلام علوم ریاضی بسیار پیشرفته بود و آثار آن، افزون بر نجوم، در کارهای وسیع آبیاری مانند سدسازیهای بزرگ و عالمانه بر رودخانهها، بویژه بر فرات و دجله و شاخههای آنها و نیز بر اروند رود که از به هم پیوستن آنها پدیدمی آمد و کلیهی رودهای دیگر آن منطقه، و از سوی دیگر در صنعت پیچیده و علمی کاریزسازی در نقاط کم آب تر که پیشینهای هزاران ساله دارد و از سوی دیگر نیز اساساً نیاز به گاهشماری دقیق خورشیدی که یکی از لوازم حیاتی کشاورزی از طرفی و اخذ خراج از این بخش اصلی تولید ثروت و دادوستد محصولات در دنیای گذشته، ا ز طرف دیگر بوده است و هنوز نیز هست، پیدا بود. تاریخ گاهشماری و اداری کشورهایی چون ایران و رم باستان نشان میدهد که هر بار که در حساب ماهها یا فصلهای سال اشتباهاتی رخ داده در کشت و خاصه در برداشت محصول، و در نتیجهی آن در اخذ خراج بی نظمیهای زیانبخشی رخ داده است. بر این نسق میبینیم که امور کشورداری و اداری که بُعد مالی رگ حیات آنها بوده چگونه با نهاد گاهشماری و دانشهای مرتبط با آن، نجوم و ریاضیات، پیوندی حیاتی داشته است؛ و باز، چگونه این دو بعد حیات ملی، دانشهای مربوط به گاهشماری مانند اخترماری (نجوم)، از یک سو، و انتظامات مربوط به کشورداری در سرزمین هایی بسیار وسیع و ثروتمند، از طرف دیگر، با یکدیگر پیوندی استوار دارند و به عبارت دیگر لازم و ملزوم یکدیگرند.
از سوی دیگر این بُعد زندگی ایرانی که در ارتباط میان مردم در زمینهی کشورداری و کار و تولید ثروت نقشی چنین حیاتی دارد همین کارکرد را در جنبهی دیگری از زندگی مردم، یعنی در رسوم اجتماعی مانند آیینها و جشن هایی که راه دیگر پیوند مردمان با یکدیگر بوده نیز در هر دو کشور ایران و رم بر عهده داشته. در نتیجه روشن میشود که استثنائی بودن بنیاد یک گاهشماری خورشیدی دقیق در مورد دو کشور ایران و رم نه تصادفی، بل نشانهی مهمی از حالت پیچیده و استثنائی این دو تمدن کهن سیاسی بوده و هست.
دیگر رکن عمدهی فرهنگ مشترک و حیات اداری (کشوری) ایرانیان زبان مشترک آنان بوده و هست: زبان فارسی، که در مقالهی شماره ۱۸ دوماهنامهی میهن دربارهی قدمت و تحولات چندهزارسالهی آن به سوی کمال که آن را به یکی از زبانهای استثنائی جهان مبدل ساخته، با اندکی تفصیل نوشته شد و اینجا نیازی به تکرار آن نیست. همین اندازه باید افزود که تکلم به این زبان که به همهی ایرانیان تعلق داشته و دارد، از کسانی که به عنوان زبان مادری بدان سخن میگویند یک قوم ویژه نمیسازد. به عبارت دیگر این بخش از ملت ایران که هموارهفارسی زبان یا پارسی گوی نامیده شدهاند و میشوند، و کاربرد اصطلاح عامیانهی «فارس» دربارهی آنها درست نیست، هرگز یک قوم نبودهاند و باز هم نیستند! اصطلاح «قوم فارس» که با استفاده از اصطلاح عامیانهی «فارس» ساخته شده اختراعی جدید است که منشاءِ بیگانه دارد، با تبلیغات سیاسی مغرضانه مانند ویروس پراکنده شده و بسیاری هم آن را بصورت خودآهنگ، یعنی نیاندیشیده، به کار میبرند؛ همان بیگانگانی که با تقسیم ملت ایران به اقوام، یا «موزاییک اقوام»، و آن هم با اصطلاح مضحک «اقوام ساکن ایران» و اختراع یک «قوم ستمگر» در صدد پاشیدن تخم نفاق میان ایرانیانی هستند که اگر با برخی از فرمانروایان ستمکار خود درگیریهای بسیار داشتهاند در طول هزاران سال هیچگاه میان خود و با یکدیگر کمترین دشمنی نداشتهاند. در نتیجه، اگر کسانی چنین اصطلاحات تبلیغاتی را دراثر عدم دقت وامی گیرند و به کار میبرند از صاحبنظران انتظار میرود که از تکرار اصطلاحاتی که مصداق مفهومی ندارند پرهیزکنند: آنان خود میدانند که واژگان کاذب چگونه در نتیجهی رواج به مفاهیم کاذب تبدیل میشوند وبجای کمک به فهم مسائل واقعی سدی در راه اندیشهی درست میشوند.
یکی از کابوسهای ذهنی فیلسوف ما نهاد پادشاهی و پادشاهاناند. اگر در جستجوی علت آن برآییم نیز عاملی جز تبلیغات حزب توده، و البته تقویت آن با کودتای ۲۸ مرداد و دیکتاتوری پس از آن نمییابیم. کسی که میگوید «ایران کنونی پدیدهای جدید است. ایرانیت محدود به این پدیده جدید نیست.» درست در اینجاست که خصلت جدیدسلطنت معاصر ایران را که اثر نفوذ استعمار بر آن هویداست، به همهی تاریخ سه هزارسالهی ایران تعمیم میدهد تا جایی که نسبت به این نهاد کینه میورزد. اما در طول این تاریخ پادشاهان نیز که برخلاف تصورات شایع فعال مایشاء نبودهاند، نقشی درخور توجه در پایداری هویت ایرانی داشتهاند.
به جرأت میتوان گفت که ایران را، در کنار مردم آن، وزیران دانشمند، دبیران خردمند و دهگانان فرهیختهی آن نگهداشتهاند. اما سرداران، پهلوانان و پادشاهان آن نیز در این مهم جایی پرارج داشتهاند. این که سامانیان، به درست یا نادرست نسب خود را به ساسانیان میرساندند گویای هرچه نباشد نشان آن است که این گذشتهی مشترک که حکومت سرتاسری نمایان ترین نشانهی آن بود در نگاه مردمان این سرزمین وسیع، در نگاه ایرانیان، از ارج ویژهای برخوردار بوده است. پادشاهان ایلخانی، که فیلسوف ما آنان را بنیادگذاران «مملکت محروسه» میخواند، و حتی، پیش از آنها، سلجوقیان و خوارزمشاهیان به یمن تدبیر و در سایهی هنر کشورداری وزیران دانشمند و دبیران فرهیخته و دهگانان کاردان ایرانی حکومت ایرانی تأسیس کردند و پادشاه ایرانی شدند و تبار ترک آنان جز در نخستین نسل آنان اثر چندانی نداشت. و در همین نسل اول ایلخانیان بود که چون قبائل جنگجوی ترک مانند پیش به تاخت و تاز به روستاها و غارت ادامه میدادند وزیران ایرانی این پادشاهان را آگاه ساختند که اگر خواستار قدرت نظامی و اداری هستند بجای این تاخت و تازها و غارت مردم باید به آنان فرصت تولید ثروت داده شود تا با برداشت خراج خزانه پرشود؛ و آن پادشاهان از آن مایه هوش و خرد بهره داشتند که به این راهنمایی عمل کنند و کردند۳۳؛ هرچند این مانع از آن نشد که چند تن از همان وزیران دانشمند خود را نیز به قتل برسانند.
کلی گویی هایی ناکارشناسانه از نوع ادعاهای فیسلوف ما اگر سم سیاسی نبود ارزش هیچ بحثی را نداشت. در کشور فرانسه دانش آموزانی که در آزمون نگارش سال آخر دبیرستان متنی به این شیوه بنگارند مردود میشوند و باید آزمون دیگری بگذرانند.
بطور خلاصه، واژهی ایران، و ریشهی آن اِرِه یا آریا، نام اجداد نخستین مردم این سرزمین است، همانگونه که بسیاری از ملتهای اروپایی نام خود را از نام سرزمین خود یا از نام یکی از اقوام نخستین آن گرفتهاند و نمونهها در میان آنها چندان است که نیازی به یادآوری از آنها نیست. «جعل» عنوان بی پایهی نژاد آریایی، خاصه برای آلمانیها و بطور کلی سفیدپوستان اروپایی را نازیهای آلمانی و فاشیستهای اروپایی، با استفادهی نادرست از نام تاریخی ایرانیان کردند نه ایرانیان با رونویس از کار آنها! تاریخ را نباید وارونه کرد. این روشها، بویژه هنگامی که به نام اندیشه گری و پرسشگری بکار میرود، چیزی جز تروریسم فکری نیست.
نام جمعی و سیاسی ایرانیان ملت ایران و نام سرزمینشان نیز کشور ایران است و هیچ عنوان دیگری واقعیت تاریخی و فرهنگی و سیاسی آنها را بیان نمیکند و به آنان نمیبرازد. از این مهم تر: در نبرد برای سرنگونی حاکمیت کاست روحانی موسوم به ولایت فقیه تنها مفهوم سیاسی معتبر حاکمیت ملت است؛ ملت که در برابر امت قرار میگیرد، و هیچ مفهوم دیگری، از جمله مفهوم میان تهی «ساحت» که کمترین معنی و کارکرد سیاسی ندارد، و بدتر از آن: فتیشیسم «مجموعهای از اقوام»، نمیتواند جای آن را بگیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۵ ماکسیم رودنسون، به فرانسه، همان، ص. ۸۷.
۲۶ همان، ص. ۷۸.
۲۷ در پی نوشت ص. ۹۱ نوشته شده است: «"ملیتNationalité" ـ به روسی نارودونستnarodonst' ـ، "تیره، قومéthnie "، "قوم، مردم peuple"، الخ...» و اضافه شده: «نک. مقالات من دربارهی تئوری مارکسیستی ملت، مأخذِ ص. ۸۷، پی نوشت ۱۰آن»؛ (نک. پی نوشت ۲۶ ما در بالا).
۲۸ همان، ص. ۹۱.
۲۹همان، ص. ۹۳.
۳۰ پیشین.
۳۱ امیرمهدی بدیع، یونانیان و بربرها، متن فرانسه (LES GRECS ET LES BARBARES)، انتشارات پایو (Payot)، لوزان، سوییس، مجلد یکم از کتاب دوم، صلح پادشاه، ص. ۱۴.
۳۲ دربارهی این دوران یونان خوانندگان میتوانند رجوع کنند به: امیرمهدی بدیع، همان، با ترجمهی فارسی قاسم صُنعوی، مرتضی ثاقب فر و عبدالﻣﺣﻣﺩ روحبخشان.
در در دو صفحهی پایانی جلد چهارم ترجمهی فارسی این کتاب از جمله میخوانیم:
«امروز نیز باز روح خشایارشا میتواند هنوز دلواپس باشد، زیرا اضطرابی که از ۲۵ قرن پیش آغاز شده بود هنوز ادامه دارد. تا هنگامی که آتن و اسپارت بر سر رهبری یونان با هم کشمکش داشتند، آتنیها به دستاوردهای ادعایی خود میبالیدند و از حماقت و بزدلی ادعایی که به دشمنان خویش، به ایرانیان و یونانیان، نسبت میدادند استفاده میکردند تا مدعی شوند که چون آزادی را نجات دادهاند پس برتری حق آنان است. و روزی هم که آتنیها با تسلط بر دریا بر بخش اعظم یونان دست انداختند و چیره شدند با وقاحت تمام همان حقوق ادعایی همان دستاوردهای آزادیخواهانه پیشین را دستاویز قراردادند تا شهرهای دیگر یونان را از هرگونه آزادی محروم کنند.
روزی که اسپارتیان امپراتوری آنان را تصرف کردند باز آتنیها به همان دستاوردهای پیشین خود دربارهٔ خدمت به آزادی هلن متوسل شدند تا در مورد بیدادی که گویا بر آنان رفته بود زبان به شکوه بگشایند. روزی هم که اسکندر مقدونی برای فتح بابل و اکباتان و شوشنیاز به تحریک یونانیان داشت تا لقب «شاه بزرگ» بر خود بگذارد و اسپارت و آتن و بقیهٔ یونان را نیز به زیر یوغ خود کشد، باز همان بوق تبلیغاتی آتن علیه ایرانیان را بر دهان گذاشت تا آنان را به دنبال خود بکشاند و هنگامی هم که یونان یکی از ایالات امپراتوری روم شد و از یونان، سالامیس و از عظمت آتن جز خاطرهای باقی نمانده بود، و رومیان پس از تاراج آتن و کورینت و دلف و بقیهٔ یونان و به غارت بردن همهٔ ثروتهای آن، یونانیان را «انگل» مینامیدند، خود را وارث مشروع هلنها اعلام کردند و بنابراین همچنان افسانههای تبلیغات کهنهٔ آتنی جان گرفتند و گُل کردند و این جان گرفتن به این دلیل بود که فاتحان جدید به این افسانهها به عنوان دستاویزی برای چپاول آسیا نیاز داشتند، و حتی مغلوبان نیز در این افسانهها تسلایی برای بدبختیهای خود مییافتند. از آن پس با آن که بارها جای غالبان و مغلوبان عوض شدهاست، اما همان بهانهٔ قدیمی هنوز زندهاست و مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. راست آن است که این بهانه یک آرزوی آرمانی بود و بعضی آرزوها و آرمانها جانسخت هستند.»
نیز نک. ارسطو، اصول حکومت آتن، ترجمه و تحشیهی ﻣﺣﻣﺩابراهیم باستانی پاریزی، با مقدمهی دکتر غلامحسین صدیقی.
۳۳هاشم رجب زاده، آیین کشورداری در عهد وزارت رشیدالدین فضل الله همدانی، چاپ توس ۱۳۵۵.
پایان راه کربلاست؟ علی صدرزاده