تفسیر سیاسی هفته منشه امیر - رادیو اسرائیل
خودشان خوب احساس می کنند که دوران حکومتشان به پایان نزدیک می شود و شمارش معکوس آغاز شده است و اوضاع روز به روز وخیم تر می گردد و ذخیره پولی رو به اتمام می رود و دور نخواهد بود روزی که دیگر دلاری باقی نمانده باشد که بتوانند قوت لایموت ملت را تامین کنند.
همزمان، مخالفت با ادامه حکومت ولی مطلقه فقیه که همانا "امام علی خامنه ای" است بالا می گیرد.
اکنون دیگر سخن از چهارده بانوی دلاور ایرانی نیست که طوماری امضا می کنند و می نویسند که "خامنه ای، بار و بنه خود را بردار و برو، ممکن است فردا برایت دیر باشد".
در داخل رژیم، هر روز افشاگری های بیشتری درباره اختلاس های کلان مالی انتشار می یابد و این یک دست آن یک را رو می کند و از دزدی های کلان او پرده بر می دارد.
البته در هر رژیمی ممکن است افراد معدودی بخواهند سود نامشروعی به جیب زنند، ولی در حکومتی که خود را مدعی اسلام معرفی می کند، وقتی مجریان و مامورانش به این درجه از فساد مالی می رسند، یعنی ایمان از آن حکومت رخت بربسته و آن چه برایشان مانده، حرص ثروت و غارت بیت المال است، زیرا، فردا ممکن است برای ادامه دزدید ها خیلی دیر باشد.
درست مانند یک کشتی به گل نشسته و در حال غرق شدن هستند و همه موش ها از سوراخ بیرون آمده و می کوشند پیش از آن که کشتی زیر آب فرو رود، خود را از آن نجات دهند.
همه آنان از لزوم مبارزه با فساد مالی سخن می گویند و در همان هنگام، خودشان به دزدی ها ادامه می دهند و جیبشان را پر می کنند.
آخوند صادق آملی لاریجانی رنجیده خاطر می شود که چرا او را به مال اندوزی و اختلاس از بیت المال متهم می سازند و نامه شدیداللحنی خطاب به خامنه ای می نویسد و تهدید می کند که چون قدر او را ندانسته اند، به نجف باز می گردد، زیرا تا پیش از انقلاب، خانواده لاریجانی ها ساکن عراق بوده اند و ایرانی محسوب نمی شوند.
آخوند احمد علم الهدی نیز به آملی لاریجانی خشم می گیرد که چگونه گستاخی نشان داده و نامه شدیداللحن به رهبر نگاشته و تهدید به مهاجرت کرده است.
بعد آخوند علم الهدی می گوید: «مگر تو در حوزه علمیه قم چه تاجی به سر اسلام و حکومت اسلامی زده ای، که بتوانی در نجف کار مهمی انجام دهی!»
سپاهی علی فدوی در نقش معاون فرمانده کل پاسداران ادعا می کند که سپاه در همه کارهای نظامی بسیار موفق بوده و حالا هنگام آن است که مدیریت غیرنظامی ایران را نیز به عهده بگیرد و حکومت را از مردابی که در آن گرفتار آمده، بیرون آورد.
این آرزوی همیشگی سپاه بوده که وظیفه خود را به عنوان یک گروه کوچک که باید از سقوط رژیم جلوگیری کند و محافظ سران حکومت باشد، در واقع چیزی در ردیف گارد ریاست جمهوری و یا گارد جاویدان در ایران آغاز کرد و به تدریج آنقدر گسترده و قوی تر شد که اکنون اکثر امور نظامی و بخش عمده ای از فعالیت های اقتصادی و مدیریتی کشور را در دست خود قبضه کرده و هدف بعدی خویش را تسلط بر ریاست جمهوری می داند.
شاید به همین علت نیز هست که از مدت ها پیش به بزرگ نمایی قاسم سلیمانی پرداخته اند تا راه را برای رسیدن او به این مقامی که بی تردید، سخت آرزوی آن را دارد، هموار سازند.
ولی این ها همه بازی های رژیم است و حکومتشان آنقدر لرزان شده که وقتی فرو افتند، همه آن ها به طور دسته جمعی در آن دریای نیستی غرق خواهند شد.
و در این جا این پرسش به میان می آید که چه کسی شایستگی رسیدن به مقام رهبری آینده ایران را دارد؟
برخی دلسوزان ایران، با پیروی از تئوری توطنه، بر این باورند که غرب نمی خواهد رژیم کنونی سقوط کند، زیرا ادامه حکومتش، با امتیارات گسترده اقتصادی برای غرب همراه است و بنابراین، غرب تب منطقه را بالا می برد و موجب می شود که آمریکا و اروپا بتوانند جنگ افزارهای بیشتری به کشورهای عرب بفروشند.
آیا واقعا این استدلال درست است و یا ادامه همان گرایش بسیاری از افراد به تئوری توطئه می باشد که از آن چه که عیان دیده می شود غافل می گردند و همیشه به جستجوی کاسه بزرگی در زیر آن نیم کاسۀ شکسته می پردازند.
درست است که اروپا می خواهد به داد و ستد بازرگانی با حکومت ایران همچنان ادامه دهد و به دنبال راهکارهایی می گردد که تا کنون نتوانسته است آن را بیابد.
ولی در مقابل، ایالات متحده همه توان سیاسی و بین المللی خود را در مسیر فرونشاندن زیاده خواهی های منطقه ای حکومت ایران بسیج کرده و بیشترین فشارها را وارد آورده و بارها حمایت خود را از خواست مردم ایران بیان کرده است.
آیا آنانی که غرب را متهم می سازند که در پشت پرده از رژیم ایران حمایت می کند و نمی گذارد که آن حکومت برافتد، لحظه ای به نقش روسیه و چین اندیشیده اند؟
اگر دو کشوری وجود دارند که با تمام نیرو، رژیم ایران را سرپا نگاه می دارند که نیافتد، همانا روسیه و چین هستند و نه آمریکا یا کشورهای اروپایی.
بارها در مباحثات سیاسی گفته ام که به باور من، روزی که در داخل و یا خارج از ایران یک رهبری جایگزین به وجود آید که بتواند رهنمود ملت ایران را به دست گیرد و مورد قبول مردم باشد، همه کشورهای غربی، از انگلیس تا فرانسه و از آلمان تا ایتالیا از آن جانبداری خواهند کرد. زیرا هر اندازه ایران پیشرفته تر و سربلند تر و دارای اقتصاد قوی تری باشد، داد و ستد کشورهای اروپایی با آن افزایش خواهد یافت.
این امر در مورد روسیه و چین کاملا معکوس است. یعنی، هراندازه که رژیم ایران ذلیل تر و اوضاع کشور بحرانی تر باشد، روسیه و چین از نظر تحمیل منافع اقتصادی خود و خم کردن کمر ایران در مورد آینده حقوقی دریای خزر و امثال آن، می توانند موفق تر عمل کنند.
در این جا به آن پرسش می رسیم که چه کسی شایستگی لازم برای به دست گرفتن رهبری آینده ایران دارا می باشد؟
رهبر، در زبان پارسی و در فرهنگ همه ملت ها، به کسی گفته می شود که مردمان خود را رهنمونی می کند و همیشه پیشاپیش او ایستاده است و منافع ملی را به خوبی تشخیص می دهد و جز خدمت به وطن هدفی ندارد و حاضر است همه مشکلات را به دل و جان بخرد و بزرگترین فداکاری ها را انجام دهد و بیشترین گذشت ها را به سود ملت ایران به عمل آورد.
در یک مصاحبه رادیویی که سال ها پیش با یک شخصیت برجسته سیاسی برون مرزی داشتم، از او پرسیدم که برای رسیدن به مقام رهبری آینده ایران، خود را چگونه شخصیتی می داند؟
پرسید: منظورتان چیست؟
گفتم می خواهم بدانم که آیا شما خود را شخصیتی مانند خمینی می دانید و یا همانند شاهزاده خوان کارلوس.
گفت چگونه جسارت می کنید مرا با فرد جنایتکاری چون خمینی مقایسه کنید که عامل اصلی نگون بختی ملت ایران بوده است. من می خواهم ایران فردا را آباد و آزاد سازم.
گفتم: می بخشید، منظور من از مقایسه خمینی با خوان کارلوس آن است که خمینی یک آخوند ناشناس بود که طرفداران چندانی هم نداشت، ولی توانست شخصیت خود را بسازد، سال ها مبارزه کند، به همه شیوه ها متوسل شود، همگان را به سوی خود بکشاند، و ایران را به مسیر یک دگرگونی سرنوشت ساز سوق دهد.
البته، خمینی کسی بود که ایران را ویران کرد و موجب نگون بختی ملت این سرمین شد، ولی در علوم سیاسی، او فردی محسوب می شود که توانست خود را بسازد و از گمنامی و انزوا، به مقام رهبری یک کشور برسد.
در مقابل، شاهزاده خوان کارلوس، ولیعهد اسپانیا که فرانکو با انجام کودتای نظامی باعث هجرت پدرش شده بود، اعلام داشته بود که منظر می ماند تا پس از مرگ فرانکو، ملت اسپانیا از او دعوت به بازگشت کند و وی برخواهد گشت و نظام پادشاهی را از نو برقرار خواهد ساخت و رهبری اسپانیا را به دست خواهد گرفت.
در بحث با دوستان، در مورد خصوصیات یک رهبر، مثال دیگری را آوردم و آن دالایی لاما رهبر مذهبی مردم تبت بود.
دالایی لاما، با یک لا قبا، بلند شد و به همه کشورهای دنیا سفر کرد و در دیدار با رهبران ممالک، گفت "من سرزمین خود را می خواهم. به من کمک کنید که تبت را از تسلط کمونیسم رها سازم".
ایا در میان شخصیت های سیاسی ایرانی، کسی را سراع دارید که این چنین به تلاش بپردازد و تقاضای دیدار با رهبران دنیا را داشته باشد و خواهان سخنرانی در سازمان ملل باشد و ملت های جهان را با معضل مردم کشورخود آشنا سازد و افکار عمومی را در این راه بسیج کند؟
نکته دیگر: گفته می شود که حدود پنج میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی می کنند.
این یک ارتش بزرگ است.
این می تواند یک نیروی سازنده بسیار قوی باشد و اهرمی به وجود آورد که در افکار عمومی کشورهایی که در آن جا ساکن هستند رخنه یابد و حقانیت ملت ایران و ستمگری رژیم را بشناساند و یاری بخواهد.
به دوستی گفتم که مشکل ما ایرانیان آن است که فرمانده زیاد داریم، ولی سرباز نداریم.
همه می خواهند نقش رهبر را ایفا کنند و کمتر کسی حاضر است به نقش های پائین تر و پرزحمت تر بسنده کند.
به یاد دارم که شاهزاده رضا پهلوی می خواست در همه کشورها یک شورای مشورتی داشته باشد که هسته مرکزی فعالیت در سراسر جهان برای شناساندن حقانیت ملت ایران را به وجود آورد.
ولی پس از اجرای انتخابات و تعیین هیات مدیره آن شورا در هر کشور، همه آنانی که گزیده نشده بودند کناره گرفتند، زیرا خود را شایسته فرماندهی می دانستند و نمی خواستند نقش سرباز صفر را ایفا کنند.
همه این سخنان از راه دلسوزی و ایران دوستی بیان شد و در نهایت امر این ملت ایران است که باید راه خود را بیابد و رهبران آینده خود را برگزیند.
ولی این، فرهیختگان و تجربه اندوختگان ایرانی در برون مرز هستند که باید بدون انتظار پاداش، توان خود را در اختیار ملت بگذارند و در راه رهایی ایران زمین فداکاری کنند.
بدانند که ملت ایران، در آینده از آنان همانند یک قهرمان تجلیل خواهد کرد و نامشان در تاریخ اینده ایران به نیکی بسیار ثبت خواهد شد.
زندگی شش فرزند شهردار قم در خارج ایران
پاسخ آملی لاریجانی به آیتالله یزدی: دروغ میگویی