یک- وقتی در باره نسبت مخالفان یک نظام سیاسی و قدرتهای خارجی بحث میکنیم به صورت مضمر و مستتر یک «ارزش پایه» را نیز همزمان وارد بحث کرده ایم که بین درون و بیرون داوری می کند. از بیرون نباید علیه درون بهره گرفت. مسائل خانه را باید با اهل خانه حل و فصل کرد. این «درون» و «بیرون» (و به یک معنا مقوله «استقلال»)، در طول زمان دچار تغییر و تحول بوده است.
در گذشته ها این درون را جدا از مسئله جغرافیا و محدوده سکونت، می توانست نژاد و قومیت، زبان، مذهب و... متعین کند، امروزه اما این مقوله با «دولت- ملت» متبلور می شود. (در آینده ای شاید دوردست نیز ممکن است این مقوله مورد قبض و بسط قرار گیرد همانگونه که مفهومی به نام «بچه محلی» در مقیاس درون شهری دچار آن شده است.)
دو-در فرهنگ ایرانیان حساسیت روی عنصر خارجی درجه بالایی دارد. این حساسیت از دو سرچشمه منطقی و غیر منطقی نشات می گیرد. سویه غیر منطقی ای اش از بیگانه هراسی خاص فضا و دوران سنتی، ضداجنبی بودن روحانیت که با درونمایه های ضد تجدد نیز به شدت آغشته است، نگاه توطئه نگر و دشمن محور حاکم بر سه، چهار دهه اخیر قدرت مستقر در ایران و به خصوص نگاه امنیتی و برچسب زن این قدرت مسلط که به هر مخالف خود مارک همکاری و ارتباط و جاسوسی برای دشمن را می زند و نظایر آن و سوی منطقی آن به تاریخ و موقعیت جغرافیایی خاص این سرزمین بر می گردد. ایران ما تاریخ بسیار کهنی دارد. در این درازنا سرزمین ما بارها محل تاخت و تاز بیگانگان بوده است. به همین علت دهقان ایرانی وقتی کشت می کرده به لحاظ روانی مطمئن و آسوده نبوده که برداشت محصولش نیز توسط و از آن خودش خواهد بود. جدا از ظلم ظالم داخلی، او همیشه در هراس از ایلغار قبایل و کشورهای بیگانه و متجاوز بر حاصل دسترنج یکساله اش بوده است.
در تاریخ متاخر ما نیز نفوذ کشورهای گوناگون در میان دولتمردان و سیاستمداران ما که به روسوفیل و انگلوفیل و ... مشهور بوده اند و وابستگی برخی جریانات و احزاب و سازمان های ایرانی (بنا به دلایل گوناگون عقیدتی و مالی و سیاسی و ...) به بیگانگان، حساسیت ایرانیان نسبت به اجنبی و بیگانه را شدت و عمق زیادی بخشیده است. کودتای 28 مرداد که حاصل یک دوره تلاش ملی برای استقرار دموکراسی و توسعه درون زا در کشور را یک باره بر باد می دهد نیز در ناخودگاه جمعی این ملت محکم کرده است. نظم ناعادلانه جهانی و مداخلات دیگر کشورهای دور و نزدیک نیز این امر را تشدید نموده است. هرچند رویکرد غیرملی و بلاهت آمیز حاکمان چند دهه اخیر در بخش قابل توجهی از نسل نو حالت عکس العملی افراطی ای نیز ایجاد کرده است.
سه-جدا از هر ارزش داوری که ما داشته باشیم اما به لحاظ توصیفی و به عنوان یک واقعیت تاریخی باید اذعان کرد از دنیای قدیم تاکنون وقتی گسست بین حاکمان و مردم از حدی بالاتر می رود نه تنها بیگاته ستیزی و بیگانه هراسی ایرانیان به حاشیه می رود بلکه مرزهای ذهنی و عاطفی پرهیز از بیرون علیه درون سست تر و سست تر می شود وبه نقطه ای می رسد که حتی غلبه بیرون بر درون با استقبال و شادمانی درونیان تحت فشار مواجه می شود. شهریور بیست یکی از آخرین رخدادهای اینچنین در تاریخ نزدیک ماست (این نکته ای است که مرحوم مهندس سحابی که فردی به شدت ملی بود نیز بدان اشارت داشت).
چهار-علاوه بر نکته بالا که در رابطه با کلیت مردمان یک سرزمین نسبت به بیگانگان ذکر شد، نکته قابل توجه دیگر که مصادیق مهمی در جای جای کره زمین دارد، این است که گاه بخشی از مردمان یک سرزمین (که می توانند اقلیت یا اکثریت باشند و یا احیانا بخشی از جامعه که همدلی بخش های دیگری از جامعه را هم همراه داشته باشند)، نسبت به بیگانه یا بیگانگانی؛ به لحاظ زبانی و دینی و یا افکار و آرمان(های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی) احساس نزدیکی و همدلی و همذات پنداری بیشتری داشته باشند تا با حاکمان سرزمین خود. در این صورت گاه مشاهده می شود که مرز بین آنها با آن بیگانه نازک تر و کمرنگ تر می شود تا با بخش حاکم سرزمین خود(مانند نسبت بخش مهمی از چپ ها با حکومت شوروی و دول متحدش و کشورهایی با صبغه سوسیالیستی و ضدامپریالیستی و ضد صهیونیستی و یا نسبت بخش مهمی از لیبرال های کنونی با دول غربی و یا بخشی از مسلمانان یا شیعیان با ایران و عربستان). این حالت می تواند طیفی از همدلی و موافقت تا ارتباط و همکاری (از جمله گرفتن کمک علیه قدرت درونی) تا اتحاد عمل و حتی تا ابزار و عامل فعل شدن آن قدرت بیگانه را در بر بگیرد. طبیعی است که ارزش داوری در این باره نیز به طیفی از قضاوت ها منجر خواهد شد.
پنج-در این مبحث باید بر این نکته بسیار بنیادی نیز اشارت داشت که امروزه روند جهانی شدن از یکسو و رشد شتابان رسانه های ارتباط جمعی از سوی دیگر بیش از پیش هم در بالا و هم در پایین؛ جهانیان را به همدیگر متصل کرده و حتی می توان گفت چنان پیوندی برقرار کرده که با هم هم سرنوشت نموده است تا آنجا که حل برخی مشکلات زیست بشری (از جمله مسائل متعددی در رابطه با محیط زیست)، بدون همیاری همگانی اساسا میسر نیست.
در دوران جهانی شدن و سیستمیک و به هم مرتبط شدن هر چه بیشتر عرصه های اقتصادی و سیاسی و...، مفاهیم گذشته از جمله مقوله استقلال دچار قبض و بسطی شده که بحث مستقلی می طلبد.
در همین رابطه است که می توان به طور کلی گفت تغییرات در یک جامعه در دیگر جوامع نیز تاثیر می گذارد و همین طور تغییر در یک جامعه معمولا نمی تواند برکنار از عوامل خارجی (به عنوان مانع یا تسهیل گر) باشد. در مطلب دیگری ) درس هایی از تجارب «گذار» در کشورهای مختلف جهان/ اینجا)، از جمله به این مطلب هم پرداخته ام.
شش-حال به اصل مطلب بپردازیم آیا فرد، جریان و جنبشی می تواند از قدرت های خارجی برای تغییر و تحول در جامعه و حکومت خود بهره گیرد؟
این پرسش دارای دو بخش است الف- قدرت خارجی و ب- یک فرد یا جریان و جنبش. تفکیک و پرداختن به هر دو مولفه در پاسخ دادن دقیق به این پرسش دارای اهمیت است.
وقتی از تعبیر «خارجی» استفاده می کنیم طیف وسیعی از جامعه مدنی کشورهای مختلف، نهادهای مستقل، احزاب و جریانات سیاسی، افکار عمومی، پارلمان ها، دولت ها، موسسات وابسته به دولت ها، نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و ... را در بر می گیرد. در اینجا بیشتر «دولت» به معنای آکادمیک آن (آنچه در ادبیات فارسی به حکومت تعبیر می شود) را مد نظر داریم.
دولت ها (حکومت ها) نیز طیف متنوعی را در برمی گیرند. از حکومت هایی که دموکراتیک اند تا حکومت های غیر دموکراتیک؛ حکومتهایی که بدنبال افزایش سلطه و سیطره خود بر نقاط دیگر جهان اند تا حکومت هایی که عمدتا به دنبال منافع ملی و مشخصا اقتصادی شان اند.
پر واضح است که جدا از هر تحلیلی که روی ارزش پایه ای «استقلال» داشته باشیم؛ حساسیت افکار عمومی ایرانیان بر مقوله «نسبت مخالفان با قدرت های خارجی» عمدتا معطوف به کشورهای سلطه گر و یا کشورهایی است که خود غیرموکراتیک اند. هر چند به طور رقیق تری این حساسیت در مورد هر قدرت و نهاد خارجی ای در بخشهای وسیعی از افکار عمومی ایرانیان وجود دارد که یک فعال سیاسی و مدنی نمی تواند بدان بی اعتنا باشد.
در رابطه با مولفه دوم (یعنی فرد و جریان و جنبش) نیز تدقیق مسئله برای پاسخ دادن به پرسش مقاله اهمیت دارد. گاه این پرسش معطوف به یک فرد سیاسی یا مدنی یا اهل رسانه و ... است، گاه معطوف به یک جریان سیاسی یا مدنی و حزب و گروه و تشکل و جمع کوچک یا بزرگ و گاه معطوف است به یک جنبش بزرگ اجتماعی بالفعل که بخش وسیعی از جامعه را پشت خود دارد و رهبر یا رهبران و نمایندگان آن جنبش.
باز طبیعی است که پاسخ دادن به پرسش نسبت مخالفان با قدرت های خارجی در هر یک از موارد یاد شده می تواند پاسخ متفاوتی داشته باشد.
شش- پس از این مقدمات و نکات مهم و شکستن یک پرسش مهم به اجزائی که بتوان دقیق تر بدان پرداخت باید به یک نکته و شاخص کلیدی دیگر هم بپردازیم تا آنگاه بتوانیم به پاسخ نهایی نزدیک شویم و آن «ماهیت رابطه» است. گذشته چراغ راه آینده است و با مطالعه و مرور و کالبد شکافی گذشته و نسبتی که افراد و جریانات و جنبشها و رهبران با قدرت های خارجی داشته اند می توانیم به صورت مسئله روشن تری از این شاخص مهم (ماهیت رابطه) برسیم.
رابطه گاه بر اساس «حمایت»است و گاه بر اساس «دخالت». گاه بدون شرط و تعهد است و گاه مشروط و متعهد.
«حمایت» عمدتا مبتنی بر اهداف مشترک یا همسو، اشتراکات عقیدتی و ایدئولوژیک و گاه صرفا مبتنی بر اصل عملی «دشمن دشمن من، دوست من است» استوار است. «حمایت» معمولا توسط افکار عمومی و احزاب و نهادهای مستقل صورت می گیرد و یا حداکثر حکومت هایی که کمتر دنبال سلطه سیاسی بوده اند. در این نوع رابطه کمک گیرنده و حمایت طلبنده (فرد و جریان و جنبش) است که از سطوحی از یاری و همراهی آن قدرت بهره مند می شود بدون اینکه این کمک دارای شروطی خاص باشد و یا کمک گیرنده زیر بار قید و بندی برای تغییر مسیر و یا ماهیت مخالفتش و یا انجام تعهد متقابلی برای آن قدرت برود.
هر چند در عالم سیاست شاید هیچ حمایت و کمک بلاشرطی تقریبا وجود ندارد (و یا ناچیز است) اما در این نوع رابطه هدف و شرط کمک و حمایت آن قدرت، بسیار کلی و رقیق و در همین حدی است که آن فرد یا جریان و جنبش در مسیر گذشته خودش ادامه راه دهد. مسیری که بدنبال اهداف آرمانی مشترک و یا حداقل دشمن مشترک است. نه دارای شرط و تعهدی بیشتر از این امر کلی.
بدین ترتیب در یک تصویر ساده؛ این فرد یا جریان یا جنبش است که در این نوع رابطه به صورت «ابزاری» از آن قدرت به صورت تقریبا یکسویه و غیر مشروط (و فقط در حد همسویی آرمانی یا داشتن دشمن مشترک) برای اهداف خویش استفاده می کند و نه برعکس.
اما نوع دوم رابطه یعنی رابطه مبتنی بر «دخالت» معمولا از سوی قدرت هایی صورت می گیرد که خود مطامعی در رابطه با حکومت مورد مخالفت آن فرد یا جریان یا جنبش و رهبران آن دارند. در این نوع ارتباط، آن قدرت خارجی است که از این طرف معادله به صورت «ابزاری» برای اهداف مشخص و سلطه توسعه طلبانه خویش بهره مند می شود. آن قدرت(خارجی) نقشه ها و برنامه های خاصی در رابطه با یک حکومت و یک دشمن خویش دارد. مدیریت برنامه ها و طرح ها در دست اوست و در این رابطه بدنبال مجریان و کارگزارانی می گردد تا آن برنامه ها را عملیاتی کنند. در اینجاست که به سمت افراد و جریانات و رهبرانی از کشور هدف می رود. اینجا این ها هستند که «ابزار» آن قدرت خارجی و چرخ پنجم آنها می شوند و نه برعکس.
شاید گفته شود که در جهان سیاست نمی توان این دو نوع رابطه را به دقت از هم جدا کرد. بله تا حدی قابل تامل است. پیچیدگی موضوع در همین تفکیک نهفته است. اما در عمل و مصادیق روشن و مشخص، این تفکیک از قضا چندان هم سخت نیست! دولتی با دولت دیگر در حال جنگ (نظامی) است. طبیعی است که رابطه با این دولت به شدت مشکوک به نوع رابطه از نوع اول است. و یا حکومتی در جنگی تمام عیار ( سیاسی و اقتصادی و احیانا نظامی) با کشوری دیگر است بالطبع روابط با این قدرت بیش از پیش مشکوک به نوع اول خواهد بود. به همین خاطر است که در عرصه حقوقی نیز مسئله «ارتباط با دولت متخاصم» مطرح شده است. در این رابطه البته دقایق و ظرائف حقوقی و نیز سیاسی مهمی مطرح است که نیاز به بحث مستقلی دارد. اما جدا از این نوع دقایق و ظرائف (به علاوه تفکیک فرد و جریان و جنبش و رهبران آن در پاسخ دادن به پرسش) علی الاغلب این نوع روابط در نوع اول قرار می گیرد.
اما؛ در رابطه با دیگر قدرت هایی که ماهیتی متفاوت دارند این تفکیک چندان هم سخت نیست. جدا از اینکه به هر حال دنیای سیاست به خصوص در این سطح (یعنی حکومتهایی که متصدی اداره کشورها هستند و نه احزاب یا نهادهای مستقلی که می توان فرض آرمان خواهی های عقیدتی را در سنخ مترقی آن متصور دانست) را نمی توان جدا از مسئله «منافع» در نظر گرفت؛ اما این منافع سطوح مختلفی دارند و گاه در حد همپوشانی غیرمداخله جویانه است و گاه تا خط سرخ سلطه گری و مداخله جویی و مشروط و مقید بودن هر نوع حمایت و کمک دامن می گسترد.
هفت-حال با این مقدمات و نکات و شاخص هاست که می توان تصویر روشن تر و البته همچنان پیچیده ای از این نوع روابط که از گذشته تا کنون وجود داشته و همواره مورد مناقشه بوده است بدست آورد. از نحوه و نوع رابطه حزب توده با شوروی؛ از ارتباط چریک های فدایی خلق با لیبی و عراق و یمن و سوریه و ...؛ مجاهدین خلق با سازمان های فلسطینی و عراق و ...؛ برخی جوانان نزدیک به نهضت آزادی با مصر و سازمان های فلسطینی و ...؛ گروه های مختلف کردی مختلف با دولت عراق و...؛ آیت الله خمینی و نزدیکان وی با دولت عراق و ارتباط (مذاکره) با آمریکایی ها و ... در دوران قبل از انقلاب بگیریم تا ارتباط افراد و شخصیت های سیاسی و گروه های مختلف سیاسی و کردی و ... با عراق پس از سال 60 به خصوص سازمان مجاهدین، افراد و جریانات سیاسی و مدنی با آمریکا و عربستان و اسرائیل به خصوص در سالهای اخیر، افراد و رسانه ها با بعضی دول اروپایی، ترکیه و ... و بسیاری از نمونه های ریز و درشت دیگر.
آیا همه نمونه هایی که در بالا ذکر شد دارای ماهیت یکسانی است؟ به هیچ وجه! ارتباط با مثلا جریانات فلسطینی و حتی مبارزه و جانفشانی در صفوف آنها و گرفتن برخی امکانات از ایشان و یا مذاکره با دولت آمریکا به عنوان بزرگترین پشتیبان حکومت شاه برای این که دست از حمایت او بردارد تا ابزار اجرای برنامه های یک دولت خارجی برای غلبه بر حکومت کشور دیگر(ایران) شدن را نمی توان دارای یک ماهیت دانست. همچنین گرفتن مثلا یک ماشین یا چند اسلحه یا کمک هایی در این سطح بدون هیچ قید و شرطی را نمی توان با مشارکت در برنامه ریزی تحریم علیه مردمان یک کشور دیگر و یا مشارکت در جنگ روانی و تبلیغی برای تحریف مسائل منطقه و جهان و تبرئه کردن دیگر کشورها در سلطه جویی ها و تنش زایی های شان و پنهان شدن پشت اعمال ضدحقوق بشری و تنش زای جمهوری اسلامی در منطقه و جهان را در یک سطح قرار داد.
این البته به هیچ وجه به معنای دفاع از هر آنچه گذشتگان انجام داده اند نیست. رفتار گذشتگان یک به یک و جدا جدا باید مورد مداقه و تحلیل انتقادی قرار گیرد. اما از این سو هم باید جلوی سوء استفاده کسانی که آگاهانه به ابزار و آلت دست دولت های ضدحقوق بشرو حقوق زنان و حاکمیت های سلطه جو در جهان و منطقه و یاغیان علیه قطعنامه های متعدد سازمان ملل و بخشی از برنامه ها و کارگزار پیشبرد آنها تبدیل شده اند، برای تحریف گذشته و مخلوط کردن دوغ و دوشاب برای توجیه اعمال شان را گرفت.
آنها اینک ابائی ندارند که همسویی تحلیلی و یا حتی بعضا همکاری عملی در همه سطوح شان(تا حد مشاوره دادن برای تحریم آحاد ملت ایران) با حکومتهای غیردموکراتیک یا دولتهای ضدحقوق بشر و ضد زن و سلطه طلب و ناهنجار را با مقوله «اتحاد» و «منافع مشترک» و نظایر آن موجه سازی کنند. پیچیدگی های نظری یک مقوله بغرنج گاه در مصادیق عملی اش بسیار ساده و بدیهی و برای همگان قابل درک و ملموس می شود و قائلان و عاملان آن نمی توانند پشت لفاظی ها و کلی گویی ها و مشابه سازی های نادرست و فریبکارانه تاریخی پنهان شوند.
اعمال برخی از افراد و نیروهای مخالف را اینک نمی توان در مقوله حمایت(حتی از نوع مشروط و مقید آن) طبقه بندی و شناسایی کرد. آنها اینک در «استخدام» نهادهای دولت های دیگر و کارگزار و «مستخدم»آنها هستند! این خود نشان می دهد که در واقعیت انضمامی مسئله ساده تر از بحث انتزاعی در باره مخالفان و قدرت های خارجی قابل شناسایی و تحلیل است.
هشت- افکار عمومی ایرانیان به جز مواقعی که تحت فشار شدید و استیصال سیاسی و اجتماعی دچار کرختی می شود؛ بنا به دلایل و تجارب تاریخی مکرر خود همچون دیگر جوامع و بسا بیشتر از آنها روی مداخلات بیگانگان در امور خود حساس اند. قتل عبدالمجید خوئی پس از حمله آمریکایی ها به عراق در حرم مطهر و مقدسی برای شیعیان با این تصورکه وی چرخ پنجم بیگانگان شده نمونه ای از این نوع حساسیت هاست (البته در این مورد شائبه های دیگری نیز وجود دارد).
اما نباید سوی دیگر ماجرا را هم فراموش کرد که همکاری با ظالمان و سرکوبگران و فاسدان و جنایتکاران داخلی نیز برای ایرانیان به همان اندازه همراهی و همکاری با ستمگران و سلطه گران خارجی منفور و مطرود است. خشم (حتی گاه عامیانه و افراطی) پس از انقلاب بهمن علیه هر آن کسی که ردی از همکاری او با سران حکومت سابق (گاه به شکل مضحک و رقت باری حتی در حد داشتن عکسی مشترک!) بدست می آمد هنوز از حافظه نسل ما پاک نشده است.
در این سوی میدان نیز گاه حامیان و عاملان همسویی با قدرت ضدانسانی، فاسد و جنایتکار و ضد ایرانی و تخریب گر توسعه داخلی نیز پشت نقاب هایی همچون امنیت ملی، عدالت، رویکرد ضدامپریالیستی، عمق استراتژیک، تمامیت ارضی و ... پنهان می شوند تا «اصل» مسئله که همانا عاملیت اصلی قدرت داخلی در پیدایش عمده مشکلات سرزمین ماست را بپوشانند.
در هر دو سوی میدان یعنی همکاران و همسویان قدرت ستمگر داخلی و یا قدرتهای سلطه گر خارجی، اکثریت با کسانی است که مشکل تحلیلی و حالت احساسی عکس العملی و عاطفی و هیجانی دارند و البته اقلیتی هم وابسته و مزدور و حقوق بگیرند.
بنده علیرغم نکات عمومی تحلیلی که در بالا آوردم و سعی کردم کمتر وارد مصادیق ریزتر و قابل مناقشه شوم، ولی شخصا ترجیح می دهم با هیچ دولت خارجی و نهادهای مرتبط با آنان (نه نهادهای مستقل) در هیچ سطحی مرتبط نباشم. از این وسواس گاه سخت گیرانه برای شخص خودم هم راضی هستم. ولی در قضاوت در باره دیگران ترجیح میدهم جانب انصاف و احتیاط را داشته باشم در حالی که به موازات آن روی اصولی که در بالا برشمردم حساس و قاطع باشم.
اینک اما به نظر می رسد در چشم انداز پیش رو همچون سالهای اخیر به تدریج شاهد نوعی انشقاق و حتی شکل گیری آرایش جدید سیاسی ای بین مخالفان ایرانی بر اساس شاخص فوق باشیم.
نه- در رابطه با حضور در رسانه ها و ارتباط با مردم و افکار عمومی ایرانیان؛ من (به جز یک مورد که شخصا منع تحلیلی-عاطفی درونی دارم یعنی رسانه های اسرائیلی) معتقدم در شرایطی که فشار و سانسور حاکم بر کشور مانع فعالیت و سخن گفتن آزادانه و نهایتا خروج و مهاجرت ناخواسته بسیاری از ایرانیان دلسوز از کشور شده است؛ باید از همه رسانه های پرمخاطب جهت ارتباط با مردم بهره گرفت؛ تنها با این قید و شرط که سخنان مان را بدون هیچ کم و کاست منعکس کنند.
بحث کمک گیری از خارجی ها برای تاسیس رسانه امر دیگری است که شامل همان تحلیلی می شود که در هشت نکته قبل مطرح شد. بحث من در این قسمت در رابطه با شرکت در برنامه های این رسانه هاست. به جز آن یک استثناء بنده منعی در استفاده از این رسانه ها (به جز مصلحت سنجی های مقطعی و فردی) نمی بینم.
قابل تاکید است که به هیچوجه نباید تسلیم جوسازی طیفی از افراد و جریاناتی شد که یکسرش به نیروهای امنیتی و اطلاعاتی ایران و ارتش سایبری آنان وصل است و سر دیگرش به تنزه طلبی های تاریخ مصرف گذشته. بر اساس این نوع تحلیل ها و تحریک و جوسازی ها، امثال ما که توان مالی برای تاسیس رسانه ای مستقل را مگر در سطح رسانه های مکتوب با برد محدود نداریم (و با وسواس شدید برای شخص خود، نمی خواهیم هیچ کمک خارجی برای تاسیس این نوع رسانه ها را بپذیریم)، باید گوشه ای بنشینیم و حداکثر یادداشتی بنویسیم و در رسانه هایی با برد محدود منتشر کنیم و خود را از ارتباط میلیونی با مخاطب ایرانی محروم کنیم و میدان را به رادیو و تلویزیون و رسانه های حاکمان غاصب ایران و ایرانیان بسپاریم. این طیف و جوسازی های از اثر افتاده شان، خواسته و ناخواسته در زمین اطلاعات و امنیت حکومت بازی می کنند.
با عبور از نکته روشن و قاطع بالا؛ پر واضح است که تحلیل و قضاوت شخصی بنده در مورد هر یک از رسانه های فارسی زبان و میزان حرفه ای بودن آنها و یا رویکرد و ماهیت سیاسی و مالی شان متفاوت است. بالطبع من نیز گاه در حضور در بعضی رسانه ها که گرایش خاصی دارند ممکن است نحوه برخورد و ادبیات و تاکیدات و نقدهایم از قضا روی گرایشی که یک رسانه برخلاف رویکرد و راهبرد مورد قبول من تقویت می کند، پر رنگ تر از دیگر حضورهای رسانه ای ام باشد تا این تحلیل ها و سخنان به گوش مخاطبان همان رسانه هم برسد. جدا از مسائل مبرم و راهبردی که همیشه و همه جا برای رسیدن به دموکراسی و آزادی و عدالت و توسعه همه جانبه ملی بر آن تاکید می کنیم.
بنده همان گونه که با بی بی سی و رادیو فردا و منوتو و ... گفتگو می کنم آمادگی دارم با صدا و سیمای جمهوری اسلامی هم با همین یک شرط (عدم سانسور) گفتگو کنم. در سالهای حضور در خارج از کشور نیز چند بار با برخی سایت ها و رسانه های داخلی با همین شرط گفتگو کرده ام. همانگونه که در شبکه های اجتماعی و بحث و گفتگو مثلا در گروه های تلگرامی؛ در همه نوع آن برای رساندن حرف و سخنم و گفتگو با گرایشات مختلف در طیف متنوعی از رویکردها(اعم از اصلاح طلب و تحول خواه و برانداز و حتی در گروه هایی با گرایش اصول گرای تندرو طرفدار سپاه و آقای خامنه ای)، شرکت کرده ام. در ایران هم که بودم همین رویکرد را داشتم و در میزگردهایی با حضور موتلفه ای ها گرفته تا طیف وسیعی از اصلاح طلبان و تا افراد چپ و کانون نویسندگان و ... شرکت می کردم. گرایش مجله ایران فردا در پوشش تحلیلی و سیاسی اش هم این چنین بود. در بعضی سایت ها و رسانه های خارج از کشور که مسئولیتی بر عهده من بوده نیزهمین رویکرد را داشته ام.
+++++
در پایان لازم است تاکید مجددی داشته باشیم که ضروری است شاخص های مورد بحث را هم در رابطه با افراد و جریانات همکار و همسو با قدرت ضد انسانی و ستمگر و جنایتکار داخلی (که سرمنشا اصلی مشکلات کشور ما ایران است) و هم در رابطه با افراد و جریانات همکار و همسو با قدرتهای ضد حقوق بشری و ستمگر و سلطه جوی خارجی بکار ببریم. باید همگی مراقب باشیم حساسیت زیادی روی یک طرف ما را به دامن طرف دیگر نیندازد. بحث و گفتگو در این باره هم همچنان برای تکمیل و تصحیح دیدگاه ها همیشه باز است.
منبع : میهن