نیما قاسمی - دماوند
رئیس جمهور ایالات متحده، بیش از یک بار و دو بار شد که ناچار شده تاکید کند بر هم خوردن امنیت خلیج فارس، ربط مستقیمی به منافع ایالات متحده ندارد. چون آنها خریدار نفت خلیج فارس نیستند. واقعیتها هم نشان میدهد که خریداران نفت ما (پیش از تحریم) و عربستان سعودی، کشورهای سرمایهداری آسیا، به ویژه ژاپن و کره جنوبیند. اما چه چیز باعث شده است که در رسانههای جهان، به ویژه در فضای سیاسی کشور خودمان، حمله به عربستان و یا ناامن کردن تنگه هرمز، اقدامی علیه آمریکا تعبیر شود؟!
این نکته قابل ملاحظه است که با کاهش تولید نفت عربستان، از قضا خلأ به وجود آمده در بازار را نفت شرکتهای آمریکایی و روسی میتوانند پر کنند! یعنی واقعیت این است که اگر حمله به عربستان سعودی، در واکنش به تحریم نفتی ایالات متحده انجام میشود، آمریکا در این بازی - منهای آنچه که رسانهها تعبیر میکنند - دو سر برد میکند!
بازنده قطعی ملت ایران است که هم هزینه تحریمها را میپردازد و هم هزینههای تنش جنگی در منطقه. روسیه و آمریکا، برندگان قطعیند. هم خلأ بازار انرژی را میتوانند پر کنند و هم برای فروش تسلیحات بیشتر به دو سوی منازعه، بازاریابی میکنند. شبیه به وضعیتی که در جریان جنگ ایران و عراق هم وجود داشت. آیا واقعا غیر از مسائل حیثیتی و تبلیغاتی که رسانهها به آن دامن میزنند، حکومت اسلامی مستقر در تهران، هیچ توان واقعی برای صدمه زدن به آمریکا دارد؟!
من فکر میکنم پاسخ این سوال به وضوح منفیست. با این حال مایلم یادآوری کنم که تا چه حد، نخبگانی که از محافل روشنفکری بیرون آمدهاند یا تحت تأثیر محتواهایی هستند که داخل این محافل تولید میشود، موافقند که مشکلات کشور با امپریالیسم آمریکا و یا کاپیتالیسم که آمریکا نماد آن است، پیوند دارد. آمریکا به دلایلی قابل درک، به سمبول یا نماد نظام سرمایهداری مبدل شده است. اما هیچ شکی نیست که جامعه آمریکا احیانا فقط بهترین نمونه از حاکمیت نظام سرمایهداریست نه اینکه تنها نمونه آن باشد.
بسیاری از کشورهای آسیایی مانند ژاپن و کره جنوبی، نظامهای کاپیتالیستی دارند. هندوستان و کشورهای آسیای جنوب شرقی هم احیانا چنینند. امپریالیسم در معنای تلاش دولتها برای سلطه بر بیرون از مرزهای خود هم به هیچ وجه صفتی نیست که منحصر در دولت ایالات متحده باشد. روسها خود (حداقل) در دو قرن اخیر سنت امپریالیستی در اروپای شرقی و در خاورمیانه دارند. بیرودربایستی، هر دولتی مادام که بتواند، توانایی خودش را به بیرون از مرزها گسترش میدهد. پس چرا در سیاست روز کشور ما، همه راههای استدلال و سخن سیاسی به آمریکا ختم میشود؟!
بعد از فروپاشی ائتلاف موسوم به جبهه ملی، در میان چپهای ایرانی این گرایش پدید آمد که ایالات متحده را «دشمن شماره یک ملتها» معرفی کنند. این تعبیر که جدای از پروپاگاندای حزب توده، اولین بار در بیانیه «انجمن سوسیالیستهای خداپرست» مستقر در اروپا، به کار رفت، موجب خشم یکی از خوشنامترین سوسیالدموکراتهای ایران شد که از قضا خود به عنوان رئیس حزب «نیروی سوم»، در ائتلاف جبهه ملی حضور داشت: خلیل ملکی، به صراحت نوشت که این شعاری پوچ و بیمعناست.
وی در توضیح موضع خود یادآور شد که پشتیبانی ایالات متحده از برخی سیاستهای رژیم سلطنت مشروطه، از جمله در برنامه اصلاحات ارضی، نشان میدهد که این کشور سرمایهداری، لزوما در کار گسترش نظام اقتصادی حاکم بر خود به دیگر کشورها نیست. ملکی حتی مدعی میشود که بدون فشار دولت ایالات متحده، دربار در ایران به پیاده کردن این سیاست، راضی نمیشده است. سیاستی که خود ملکی به عنوان یک سوسیالیست، حتی جلوتر از وزرای کابینه از آن دفاع میکرد و برخلاف تعبیر یکی از وزرا در کنفرانس مطبوعاتی که این سیاست را نوعی اشتراکی کردن نامیده بود، به درستی استدلال میکرد که این یک سیاست سوسیالیستی در معنای دقیق کلمه است که در آن حق شهروندان به مالکیت خصوصی، نقض نمیشود.
اما اینکه ایالات متحده واقعا چه میزان در فرمولهسازی این سیاست سوسیالیستی در ایران عصر پهلوی دوم نقش داشته، موضوع این یادداشت نیست. موضوع این یادداشت یادآوری نکتهای بسیار سادهتر است: تقلیل دادن دولتهای متعدد آمریکایی به اعمال یک سیاست، و از آن مهمتر، برجستهسازی نقش آن در معادلات منطقه، ریشه در فکتهای دیروز و امروز ندارد.
واقعیت این است که جبهههای بزرگ سیاسی، در صورتبندی خود از اوضاع، صرفا فکتهای موجود را توصیف نمیکنند. آنها کاری بیش از توصیف انجام میدهند. اهمیت نیروگیری و متشکلکردن (بسیج) گروههای اجتماعی، از جمله اقتضا میکند که آنها تعریفی از دوست و دشمن ارائه دهند که با منافعشان سازگار شود. یکی از موفقترین تاکتیکهای اپوزیسیون رژیم قبل در همین دشمنسازی رخ داد: آنها برای صدمه زدن به سیاست خارجی رژیم وقت که مبتنی بود بر استفاده کردن از کارت ایالات متحده در موازنه قدرت، (عمدتا برای مهار خطر حمله نظامی شوروی و همچنین کنترل عراق و ترکیه)، به دشمنسازی از ایالات متحده، انگلستان و متحدانشان اقدام کردند که مقطع تاریخی مورد بحث (صدور بیانیه پوچ و بیمعنی انجمنی به نام سوسیالیستهای خداپرست)، فقط یک آینه از آن است.
چند سالی پیش از صدور این بیانیه، و پیش از برآمدن دولت مصدق، سخنگوی دولت رزمآرا، خیلی ساده و منطقی، از یکی از سران جبهه موسوم به ملی پرسیده بود که اگر با قانون اساسی سلطنت مشروطه موافقید، چرا با اجرایی کردن بخش معوقه آن (زیر نام قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی) مخالفت میورزید، (۱۳۲۹) با این پاسخ شگفتانگیز حسین مکی روبهرو شده بود که «من با نقشه مستر بوین مخالفم وگرنه با تشکیل انجمنها موافقم.»
بوین، وزیر خارجه وقت بریتانیا بود. تاکتیک سران جبهه ملی (مکی، مصدق، بقایی و...) این بود که به دروغ وانمود کنند برنامههای دولت رزمآرا، حتی برنامه اجرایی کردن قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی که چیزی شبیه به قانون شوراهای اسلامی شهر و روستا در قانون اساسی حکومت اسلامی فعلیست، نقشهای طراحیشده از ناحیه آمریکا و انگلیس برای تجزیه ایران است.
آنها ادعا میکردند که سند دارند که دولت رزمآرا به قصد تجزیه ایران و به دستور انگلیس و آمریکا قصد اجرای این بخش از قانون اساسی را دارد!
کاوه بیات، در خصوص بیربط بودن چنین اتهامی مینویسد: «... اینکه آمریکاییها در این مقطع خاص خواهان تجزیه ایران بوده باشند، نه فقط فرضیه نامعقولیست، که سندی در اثبات آن نیز موجود نمیباشد. در اسناد و مدارک موجود، به ویژه اسناد دیپلماتیک دولت بریتانیا که به گفته مخالفان رزمآرا نیروی پشتپرده و عامل اصلی طرح این موضوع بود نیز نشانی در تأیید این فرضیات مشاهده نمیشود.» (انجمنهای ایالتی و ولایتی به روایت رزمآرا/ مجله گفتگو، شماره ۲۰ سال ۱۳۷۷، ص۴۱)
واقعیت این است که طیف کوچک هواداران مصدق که در مجلس شورای ملی هشت کرسی بیشتر نداشتند، با طرح این قبیل اتهامات بیاساس، اما پرطمطراق، نه فقط رقیب را حذف فیزیکی کردند، بلکه تا امروز خود را قهرمان عزت و استقلال سیاسی کشور جا زدند!
هفتاد سال از این زمان که جبهه موسوم به ملی با مغالطهای که به مغالطه پهلوان پنبه (straw man fallacy) مشهور است، از پاسخ دادن به سوال اصلی طفره رفت، میگذرد اما هنوز این مغالطه نقش بسیار مهمی را در شکل دادن به منتالیته سیاسی ما ایرانیان بازی میکند.
مغالطه پهلوان پنبه، یعنی حمله کردن به جایی که ربطی به موضوع مورد مناقشه ندارد اما حمله به آن، از دید ناظران موجه جلوه میکند! آمریکا به عنوان مقتدرترین کشور از حیث سیاسی و نظامی و فنآورانه، همواره میتواند عامل اصلی فجایع در تمامی دنیا قلمداد شود. ایدئولوژی جبهه رقیب، یعنی چپ انقلابی هم از آمریکا به عنوان نماد نظام سرمایهداری، یک سیبل تمامعیار درست کرده بود که مطابق با شرایط آن روز سیاره و منطق رقابت سیاسی، تاکتیکی قابل درک بود.
بلوک شرق و تئوریسینهای هوادارش، یک اسطوره سیاسی درست کردند که تا امروز بهترین دستاویز برای دولتهای تمامیتخواه در تمامی سیاره است. آنها از کشوری که در بهترین حالت یک نماد است، شیطانی تمامعیار ترسیم کرده و به رسانهها فروختند.
اکنون هر شهروندی که بخواهد از حقوق حقه خود زیر سایه دولتهای تمامیتخواه دفاع کند، با مغالطه پهلوان پنبه مواجه میشود. از آنجا که این اسطورهسازی ساخته و پرداخته جبهه بزرگ چپهای انقلابیست، حتی خود رئیس جمهور ایالات متحده هم تا حدی به زحمت میافتد تا ثابت کند حمله حکومتی مانند حکومت اسلامی مستقر در تهران، به تاسیسات نفتی عربستان سعودی و یا به کشتیهایی که حامل نفت به آسیای شرقی هستند، هیچ ربط واقعی به منافع ایالات متحده ندارد.
این جنگیست که تاکتیک خاص دشمنسازی از یک دولت مقتدر، در سطح نظم سمبولیک رسانهای به وجود آورده است و اگر روزی رتوریکی در خدمت بلوک شرق بود، امروز صرفا به کار تایید و توجیه جنگطلبی دولتهای پادگانی محلی مانند دولت کره شمالی، دولت کوبا و دولت اسلامی (مستقر در تهران) میآید.