از این شانس یا شاید بد شانسی برخوردار بودم که تمام دورهی ریاست جمهوری ژاک شیراک را در کشوری که او ریاست جمهوری آن را میان سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۷ بر عهده داشت زندگی کنم. سیاستمدار ۸۶ سالهی فرانسوی سرانجام به سفر ابدی پیوست.
کارنامهی سیاسی او نه فقط درخشان نیست که بسیار پیش پا افتاده است. وی هیچ رد مهمی از خود در تاریخ سیاسی فرانسه به جای نگذاشت. این امر به دو دلیل مشخص بود: نخست این که وی کمترین کاریزمای شخصیتی نداشت و حتی بسیار دست و پا چلفتی، گیج و قدری لوده به نظر میرسید. دوم این که اهل تعمق فکری خاص و خارق العادهای نبود و اغلب بدیهیات یک زندگی سیاسی معمولی را دنبال میکرد.
بعد از تلاشهای مکرر برای کسب پست ریاست جمهوری و شکستهای پیاپی، سرانجام، در سال ۱۹۹۵ و در یک فرانسهی خسته از ۱۴ سال ریاست جمهوری- سلطنت گونه ی- فرنسوا میتران سوسیالیست، اقبال به او روی کرد و موفق شد رقیب حتی کمتر از خود جذاب حزب سوسیالیست، - سیاستمدار بی مایهی دیگری به نام لیونل ژوسپن-، را شکست داده و به آرزوی دیرینهی خود برسد. قبل از آن وی دوبار نقش نخست وزیر را ایفاء کرده بود و کارنامهی ضعیفی از خود به جای گذاشته بود. فرانسه خیلی زود دریافت که در انتخاب وی خطای محاسباتی بزرگی مرتکب شده است و به همین دلیل به فاصلهی چند پس از آغاز ریاست جمهوری وی، این کشور در زمستان ۱۹۹۵ شاهد یکی از بزرگترین و طولانی ترین اعتصابهای کارگری سراسری خود بود. تمام دوران نخست ریاست جمهوری وی فرانسه شاهد اعتراضات اجتماعی گسترده بود و هیچ گونه پیشرفت مهم سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی که بتوان به هفت سال حضور وی در کاخ الیزه نسبت داد شناسایی نمیشود.
اما این سیاستمدار کمتر از معمولی بسیار پرشانس بود. در سال ۲۰۰۲ که برای بار دوم در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا شد در دور اول انتخابات فقط ۲۰ درصد آراء را کسب کرد. اما در میان رقبای وی، تنها کاندیدای راست افراطی از جبههی ملی، ژان ماری لوپن بود که با رای کافی بع دور دوم انتخابات صعود کرد. فرانسه بار دیگر در دام خودساخته افتاد. انتخاب میان شیراک غیر محبوب و ناکارآمد و لوپن رادیکال و ترسناک. انتخاب بین بد و بدتر شیراک را بار دیگر و این بار برای پنج سال - به جای هفت سال- به الیزه فرستاد.
ژاک شیراک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این مدت شیراک یک حرکت سیاسی معنادار کرد که شاید بتوان آن را یگانه صفحهی مهم کتاب سفید عمر سیاسی وی دانست. در سال ۲۰۰۳ برخلاف تصور بسیاری، به طور تام و کمال به مخالفت جدی با حملهی آمریکا به عراق پرداخت و خط مقاومت در مقابل اشغالگری واشنگتن را در پیش گرفت. این را هم بیشتر از شخصیت جنگجو یا استقلال طلب وی باید به موقعیتی که به عنوان میراث دار گُلیسم (Gaullism) در فرانسه با خود یدک میکشید نسبت داد.
شیراک در طول دوران نخست وزیری و ریاست جمهوری خود سعی کرد به کشورهای عرب نزدیک تر شده و از تبعیت بی چون و چرای اسرائیل خودداری کند. همین باعث شد وسایل ارتباط جمعی در اختیار لابی صهیونیسم وی را به طور مشخص مورد حمله قرار دهند. در دیداری که از اسرائیل داشت تصمیم گرفت که به مناطق فلسطینی هم سری بزند و برخورد ارتش اسرائیل با وی تا مرز هل دادن او در کوچه و خیابانهای فلسطین به پیش رفت. امری که یک افتضاح دیپلماتیک برای اسرائیل محسوب شد. هم چنین به حضور پذیرفتن یاسر عرفات رئیس دولت خودمختار فلسطین و حضور در مراسم تشییع جنازهی او از نقاط برجستهی دیگر پروندهی سیاسی وی محسوب میشود.
شیراک هم چنین در دو نوبت، با ضربه زدن به اپوزیسیون ایرانی مقیم فرانسه، سعی کرد چراغ سبزی به رژیم ایران نشان دهد و تا مرز این پیش رفت که دستیابی حکومت ایران به سلاح هستهای را هم امری قابل قبول ارائه داد.
ژاک شیراک اما از آن سوی مرد ادب و هنر و فرهنگ بود. علاقهی وی به فرهنگهای بیگانه زبانزد بود و شناخت خوبی از تمدن آفریقایی و عرب داشت. او اهل ادبیات و نوشتار و ترجمه بود و در زمینهی اشاعهی ادبیات روس به فرانسوی تلاش کرده بود.
از او هم چنین چند پروندهی قضایی دربارهی جرایم وی در زمینهی سوء استفاده از موقعیت خود به عنوان شهردار پاریس به جای مانده است.
در یک کلام، شیراک یک ادیب و فرهنگ دوست بود که به اشتباه به سیاست پا گذاشته بود و به همین دلیل در تمام عمر طولانی سیاسی خود هیچ اثر مهمی از خود به جای نگذاشت و رفت.