منبع: کیهان لندن
- بار اولی که شما را از نزدیک دیدم در سفارت ایران در پاریس بود که دانشجویان را پذیرفتید. من و دانشجویان دیگر از دیدار پادشاه خود خوشحال بودیم. از من پرسیدید چه درس میخوانم، گفتم معماری و تعجب کردید چون در آن زمان زنان به ندرت رشته معماری را انتخاب میکردند. به مادرم نوشتم که چقدر خوشحال شدم که شما را دیدم، چشمانتان محزون بود.
- آن روز که ازایران خارج شدیم و بار اندوه و اشک را در چشمانتان دیدم باز هم گله نکردید و مدت کوتاهی که پس از آن در بین ما بودید هیچگاه از ملت ایران شکایتی نکردید.
شاهنشاها:
صد سال از زادروز شما گذشت و این روزها بسیاری از هممیهنان به یاد شما هستند، در فکر روزی هستند که با چشمانی اشکبار مجبور به ترک وطنی شدید که با تمام وجودتان به آن عشق میورزیدید. چهل سال از آن روز گذشته و دیگر در میان ما نیستید تا ببینید چه بر ایران و ایرانی گذشته و میگذرد.
به یاد دارم اولین بار که شما را از دور دیدم روزی بود که بعد از آزادی آذربایجان به تهران برگشته بودید و از خیابان پهلوی میگذشتید و مردم به استقبال شما در کنار خیابان آمده بودند. من، کودکی خردسال، از روی پشت بامی که با مادر و خویشان ایستاده بودیم به شما دست تکان میدادیم و شما ما را دیدید و دست تکان دادید.
در دوران بچگی و جوانی میدیدم که روز به روز وضع مردم مناسبتر میشد- بجای آب جوی، شهر لولهکشی شد، برق به منزل راه یافت، خیابانها اسفالت شد، شهرها منظمتر، منازل زیباتر، تغذیه و بهداشت بهتر و کار بیشتر، مدارس جدید و ورزشگاهها احداث میشد؛ پیشرفت را احساس میکردم و مردم راضی. نابسامانیهایی هم اتفاق افتاد؛ به شما سوء قصد شد و با درایت و بردباری توانستید از این اتفاقات بگذرید.
سالها بعد چندین بار به من گفتید، «شما آن روزها را ندیدید که قوای بیگانه میهن ما را تسخیر کرده بود و سرباز روسی در دروازه تهران از من هم کارت شناسایی برای خروج و ورود به پایتخت میهنم میخواست.» آنجا بود که متوجه شدم چه رنج بزرگی در آغاز پادشاهی خود کشیدید تا بالاخره توانستید تسخیرگران را با زحمت زیاد از خاک ایران بیرون کنید.
بار اولی که شما را از نزدیک دیدم در سفارت ایران در پاریس بود که دانشجویان را پذیرفتید. من و دانشجویان دیگر از دیدار پادشاه خود خوشحال بودیم. از من پرسیدید چه درس میخوانم، گفتم معماری و تعجب کردید چون در آن زمان زنان به ندرت رشته معماری را انتخاب میکردند. به مادرم نوشتم که چقدر خوشحال شدم که شما را دیدم، چشمانتان محزون بود.
در تابستان ۱۳۳۸ از پاریس به تهران برگشتم و افتخار آشنایی با شما را پیدا کردم؛ دیدار به ازدواج رسید و از همان روزهای اول میدیدم تمام وقت و کوششتان برای بهبود وضع ایرانیان بود و عشقی عجیب به خاک این مرز و بوم که نامش ایران بود داشتید.
چندی بعد که رضا به دنیا آمد خوشحال بودید نه فقط به خاطر اینکه پسری داشتید بلکه از مردمی که با چنان مهربانی و اشتیاق برای خوشآمد فرزندتان اتومبیل شما را از زمین بلند کردند و شما را همراهی کردند سپاسگزار بودید.
پیوسته میگفتید که بایستی تغییرات بزرگی در جامعه ایجاد شود امّا بسیاری از صاحبان قدرت با آن مخالفت میکردند. سالها بود که سعی میکردید تغییرات بنیادی به وجود آورید ولی نمیشد تا بالاخره «انقلاب سفید» را پیشنهاد کردید و ملّت ایران به خواسته شما جواب مثبت داد. افرادی سعی کردند با شورش و بلوا از این انقلاب واقعی که برای اکثریت ملّت ایران و مخصوصاً برای زنان پیشرفتی شگرف بود، مخالفت کنند.
از آن پس جامعه ایران با سرعت پیشرفت میکرد. کشاورزان مالک زمین شدند و این آرزوی دیرینه شما بود که از عنفوان جوانی به آن فکر میکردید. سپاهیان دانش، آبادانی و مسکن و بهداشت فعال شدند. آبها ملی شد؛ زنان هر روز فعالتر شدند و آنان از حقوق خود دفاع میکردند؛ تغییرات بنیادی ایران چشمگیر بود اما عدهای که از دولت و ملت سوء استفاده میکردند، حاضر به همکاری برای پیشبرد ایران به طرف جامعهای مترقی و مرفهّ نبودند از همه کارهای مثبتی که در مملکت میشد خرده میگرفتند و زهر خود را در میان مردم میپاشیدند اما در آن موقع پیشرفت سریع ایران زبانزد دنیا شده بود.
فرحناز، علیرضا و لیلا به دنیا آمدند با آنها با محبّت و بردباری رفتار میکردید و مواظب بودید تا درسشان را بخوبی بخوانند و رفتارشان با دیگران بدون تکلّف و آرام باشد و نیز تاکید داشتید ورزش همانگونه که خود ورزشکار بودید به بچهها یاد داده شود.
وقتی ولیعهد کوچک بود و با جدیت در مراسم مختلف حاضر میشد و محّبت و احترام همه را بر میانگیخت خوشحال بودید. وقتی ولیعهد و علیرضا پرواز تک و بدون استاد خلبان در سنین پایینتر از معمول پرواز کردند خوشحالی و غرور را در چشمانتان میدیدم. من نیز به خود میبالیدم.
هیچگاه شما را عصبانی و پرخاشگر ندیدم؛ همواره با متانت و مسلط بر اعصاب خود بودید، مهربان با نزدیکان و زیردستان بخشنده حتی به آنان که قصد جان شما را کردند. فقط خیانت به ایران برای شما غیرقابل بخشش بود. با همه کارشکنیها و سختیها که دیده بودید هیچگاه شکایتی نمیکردید مانند این بود که بر فراز بدیها پرواز میکردید.
هّم و غمتان فقط ایران و ایرانی بود هر روز صبح که بیدار میشدید به آسمان نگاه میکردید؛ گزارش مقدار باران را میخواندید که در ایران باریده بود و روزی که باران میآمد خوشحال بودید. ایران پیش میرفت، ملّت کار میکرد و امیّد به آینده داشت.
آن روز که ثروت عظیم ما یعنی نفت و گاز کاملاً در تسلط ایران در آمد در این روز که قرار داد کنسرسیوم (سال ۱۳۳۳) لغو شد و بجای آن قرارداد جدید تحت عنوان خرید و فروش نفت با اعضای کنسرسیوم منعقد شد که نتیجه آن اداره مطلق و کنترل کلیه عملیات نفتی در حوزه قرارداد قبلی کنسرسیوم به شرکت ملی نفت ایران منتقل شد که درواقع اجرای کامل اصل ملی شدن صنعت نفت بود- شما تا چه حد خوشحال شده بودید. شرکت ملی نفت ایران در ردیف بزرگترین شرکتهای نفتی جهان درآمد.
اما همه نمیدانستند که در طی سالیان متمادی چه فعالیتهایی و چه نبردهای بینالمللی اتفاق افتاد تا این مهّم به انجام رسید.
آن روز که تاسیسات عظیم ذوب آهن اصفهان را گشودید به من گفتید بالاخره توانستم با وجود تمام کارشکنیهای دائمی خارجیان این آرزوی دیرینه پدرم را بر آورده کنم.
هر بار که دانشگاهی، کارخانهای، بیمارستانی، ورزشگاهی و شرکت بزرگی در ایران ساخته میشد برای شما روز خوشی بود. هر بار دانشجویان ایرانی در خارج در رشته خود موفق میشدند خوشحال بودید و سعی میکردید آنها را تشویق کنید و مقدماتی ایجاد کنید که به ایران برگردند و به میهن خود خدمت کنند.
در دوران پادشاهی خود ارتشی قدرتمند ساختید که بسیاری از خارجیان از قدرت این ارتش هراس داشتند و کسی یارای تجاوز به خاک ایران را نداشت. بدخواهان از خرجی که برای ارتش ایران میشد خرده میگرفتند ولی دیدیم که پس از فاجعه سال ۱۳۵۷ و تضعیف ارتش چگونه عراق به ایران حمله کرد و هشت سال جنگ باعث چه خسارت باور نکردنی مالی و جانی برای ایران شد.
گو اینکه جوانان کشورتان شاید هنوز به درستی نمیدانند که با شما ایران آینده چه میتوانست باشد. به سوی «تمدن بزرگ»، کتابی که شما در سال ۱۳۵۶ منتشر کردید، نماد رؤیایی بود از آیندهی ایران که در سراسر زندگی مسیر کار و کوشش شما را تعیین کرده بود. در این کتاب نوشتهاید آنچه برای ایران فردا آرزو میکردید و به سوی آن گام برمیداشتید. رسیدن به چنین ایرانی نیاز به زمانی زیاد نداشت.
در دوران پادشاهی خود با درایت و متانت ایران را قدرتمند و ایرانی را سر بلند کردید با تقریباً تمام ممالک دنیا و همسایهها روابط دوستانه و صلحجویانه بر قرار کردید. سعی نمودید در آن روزگار که دنیا دو قطبی بود تعادلی در روابط ایران با هر دو قطب شرق و غرب ایجاد کنید و پایگاه صلحی در خاورمیانه باشید.
در مخلیه شما هر ایرانی از هر دین، از هر قومی و از هر منطقهای ایرانی بود و بایستی احترام او در جامعه برابر باشد. بر همین اساس بود که پادشاهان، رؤسای جمهور، نخست وزیران و دیگر بزرگان کشورها از شرق و غرب دنیا برای شرکت در مراسم بزرگداشت تاریخ ایران به ایران آمدند. با یاری هممیهنان بیش از ۲۵۰۰ مدرسه در روستاها ساخته شد، در ممالک خارج درباره تاریخ ایران سخنرانی شد نمایشگاه برگزار شد و کتاب چاپ شد.
از همان اوایل همسری همواره پشتیبان و راهنما و مشوّق من بودید تا بتوانم در زمینههای مختلف به کمک هممیهنان بشتابم؛ روزی نیست که از شما در تفکراتم تشکر نکنم و از نبودنتان تاسف نخورم.
آن روز که ازایران خارج شدیم و بار اندوه و اشک را در چشمانتان دیدم باز هم گله نکردید و مدت کوتاهی که پس از آن در بین ما بودید هیچگاه از ملت ایران شکایتی نکردید.
با اینکه تقریباً هر روز خبر از اعدام خدمتگزاران صدیق ایران به دستور روحانیای مامور روحانی دیگری میرسید و اندوه شما را از مرگ سرداران، دولتمردان و سازندگان ایران میدیدم، در اتاقتان میرفتید و ساعتها در سکوت بودید؛ رفتارتان همانگونه با محبت به اطرافیان و بچهها بود- بانویی نوشت «بایستی خداوند این پادشاه را خیلی دوست میداشت که به او قدرت مقابله با این سختیها را در حالی که بیماری جانکاهی داشت داده بود.»
در قاهره پس از دربدریها که ما را به این مملکت و آن مملکت میفرستادند و بزرگواری انورالسادات و ملت مصر که ما را پذیرفتند آخرین بار در آن روز سخت و پر از اندوه که چشمان خود را برای همیشه بستید کیسهای از خاک ایران در زیر سرتان بود و برای من آنچه بر من گذشت غیرقابل بیان است.
حدود چهل سال از آن روز میگذرد. بسیاری از آنان که دروغ میگفتند و به شما و کارهای شما خرده میگرفتند، اینک متوجه شدهاند که کمک آنها برای بر هم زدن ایران چه فجایعی برای ملت ایران و حتی ممالک اطراف ایران به بار آورده است. ملت ایران هر روز بیشتر به این نتیجه میرسد که تهمتهایی که حکومت بعدی به شما زد دروغ بوده؛ آنها هنوز هم دروغ میگویند. خارجیانی که در به پا کردن فاجعه ۱۳۵۷ به شورشیان همه نوع کمک رساندند نیز متوجه اشتباه بزرگ خود شدهاند، ولی منافع خود را دارند. ایرانیان و حتی آنان که پس از سال ۱۳۵۷ به دنیا آمدهاند به درستی فهمیدهاند چه پیشرفتهای شگرفی در زمان پادشاهی شما به انجام رسیده است.
«خدابیامرز» نام شما در ایران شده است و مردم میگویند روحش شاد. امروز نیستید که ببینید بر سر ایران و ایرانی در این چهل سال چه آوردهاند. مملکتی که در دوران ۳۷ ساله پادشاهی خود با کمک ایراندوستان ساختید که با تمام ممالک دنیا پیمانهای دوستی و مودّت داشت، ایران و ایرانی در دنیا سربلند و محترم بودند و امید به آینده داشتند.
در ایران که در سال ۱۳۵۵ بیش از یک میلیون نفر خارجی در آن مشغول کار بودند و در آن بیکاری وجود نداشت امروز میلیونها نفر زیر خط فقر زندگی میکنند. میلیونها ایرانی میهن را به اجبار ترک کردهاند، بسیاری در ایران بیخانماناند، بچهها دستفروشی و گدایی میکنند، چه تعداد کارخانهها که در اثر بیلیاقتی و فساد دست اندرکاران از کار افتاده که حتی امکان پرداخت حقوق کارگرانشان را نیز ندارند.
فساد روحانیان و دولتیان زبانزد خاص و عام همه از ایرانی و خارجی شده است. پاسداری از محیط زیست که مورد توجه شما بود امروز با ندانمکاری اینان فاجعهای به بار آورده که بارش را نسلهای آینده خواهند کشید. زورگویی قدرتمندان به مردم، زندانی کردن این و آن بدون هیچ پایه و اساسی، ستمهایی که بر زنان ایران رفته و میرود و خواریهایی که کشیدهاند زبانزد جهان شده. سرمایههای ایران به تاراج برده میشود و خجالتی از این بابت نمیکشند.
در این چهل سال که دیگر بین ما نیستید دو فرزند عزیزمان علیرضا و لیلا دیگر در بین ما نیستند، اگر بودید میدیدید که رضا ولیعهد شما با تمام وجودش در تمام این سالها به فکر ایران و ایرانیست و برای آزادسازی آن فعالیت میکند و همسرش یاسمین آگاه و دلسوز در کنار او بخصوص در امور زنان فعالیتهای خود را دارد. اگر بودید، میدید که فرحناز تمام این سالها به یاد شما و عشق شما زندگی میکند و ای کاش بودید که از دیدن نوههایتان نور، ایمان، فرح و ایریانا لذّت میبردید و آنها شما را در آغوش میگرفتند. نیستید که ببینید آنها به داشتن پدربزرگی مانند شما چقدر افتخار میکنند.
اگر بودید میدیدید که ملت ایران، ملتی بزرگ که میشناختید به وسائل مختلف برای آزادی خود مبارزه میکند و میتوانم به شما اطمینان بدهم که در این مبارزه موفق و پیروز خواهد شد و سربلند و پیشرو به سوی آیندهای بهتر گام بر خواهد داشت و قدر زحمات شما و پدر بزرگوارتان را میداند.
نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران از خاکستر خود بر خواهد خواست.
روانتان شاد.
۴ آبان ۱۳۹۸-۲۶ اکتبر ۲۰۱۹