نکته ی اول و بسیار مهم این است که زمانی که در باره ی دو نظام پادشاهی و اسلامی صحبت می کنیم، مطلقا مطلقا مطلقا، نمی توانیم قیاسی منطقی میان این دو نظام صورت دهیم.
قیاس حکومتی که می خواست ایران را یکی از ۵ کشور قدرتمند جهان بکند و «واقعا» چنین خواست و اراده ای داشت، با حکومتی که می خواهد ما را به ۱۴۰۰ سال قبل برگرداند، طبیعتا قیاسی است مع الفارق.
همچنین نمی توان کمترین مقایسه ای میان پادشاه فقید ایران و رضا شاه با دو جانور حاکم اسلامی، یعنی خمینی و خامنه ای به عمل آورد.
انجام چنین مقایسه ای یعنی انحراف از استدلال های منطقی در باره ی تاریخ صد سال گذشته ی ایران.
در دوران رضا شاه پهلوی، ما شاهد سازندگی، در عین به سر بردن در دوران فقر و جنگ و سقوط کشور در اثر سلطه ی قاجار بودیم آن هم سازندگی اساسی.
رضا شاه در کمتر از دو دهه، بنیان جامعه ای را بنا نهاد که حتی انجام یکی از کارهای او در زمان حاضر به خواب و خیال می ماند.
از وارد کردن زنان به عرصه ی اجتماع تا بنا نهادن تحصیلات عالی مدرن و خیلی چیزهای دیگر.
محمدرضا شاه هم در ادامه ی کارهای پدر، طرح های بلند پروازانه ای را ریخت، که امروز که بدون تعصب و پیش فرض های باطل به آن ها می نگریم، در جامعه ی آن روز و حتی امروز شگفت و حیرت انگیز می نمود.
از وارد کردن زنان به عرصه ی سیاست و کار، تا ایجاد امکان برای تربیت اندیشمندانی که هر کدام از آن ها امروز به عنوان مفاخر استثنایی به شمار می روند.
حق است که بگوییم، اشتباه ترین تصمیمات و اعمال این دو پادشاه، با آن چه در دوران کابوس اسلامی می بینیم و با پوست و گوشت خود احساس می کنیم، مطلقا قابل قیاس نیست بنابراین حق دارند مردمی که در دوران حاضر نور به قبر پدر و پسر می بارانند و مخالفان سیاسی این دو، از مخالفت شان اظهار پشیمانی می کنند.
اما وقتی به طور مجزا و بدون قیاس دوران پادشاهی را مورد بررسی قرار دهیم، به ضعف ها و خطاهایی می رسیم که با در نظر گرفتن وضعیت آن دوران و اوضاع ایران و جهان می بایست به آن ها پرداخته شود.
مهم ترین نکته ای که در این باره باید گفت، صرف نظر از وضعیت فرهنگی عقب مانده ی داخلی که به سده ها فساد اخلاقی و اجتماعی مربوط می شد، و اوضاع دو قطبی خارجی، مساله ی عدم تلاش ملی به منظور دستیابی به دستاوردهایی بود که کشور در طول پنجاه سال پادشاهی، آن ها را به دست آورده بود.
به عبارتی، دستاوردها، حاصل خواست و عمل دو پادشاه بود، و مردم، تنها بینندگانی بودند که بی هیچ زحمت و حتی خواستی آن ها را به دست آورده بودند.
به عبارتی نه زحمتی، نه تلاشی، نه مبارزه ای، و نه هیچ عملی از طرف مردم برای رسیدن به آن چه ما نشانه های پیشرفت می نامیم صورت نگرفته بود.
نتیجه این شد، که فاصله ای عمیق میان مردم و دو پادشاه به وجود آمد. در دوره ی رضاشاه مردمی بی سواد و بی فرهنگ، که تغییرات مثبت را می دیدند ولی قادر به جذب آن نبودند و در دوره ی محمد رضا شاه، مردمی که پیشرفت را به طور سطحی درک و جذب کرده بودند اما به اهمیت و عظمت این دستاورد ها توجهی نداشتند.
در آن دوران، خیلی چیزها در سینی طلایی تقدیم مردم شد، و مثل شیر و موزی که به دانش آموزان هر روز داده می شد، بی توجه به اهمیت و ارزش آن، به مقدار زیاد تلف شد و به دور ریخته شد.
اگر حساب مخالفان صد در صدی پادشاهی را از کسانی که از ضعف های نظام پادشاهی رنج می بردند و خواهان تصحیح و بهبود آن بودند جدا کنیم، نه حکومت توجهی به این گروه داشت و به آن ها اعتماد می کرد، نه این گروه از مردم، میان داشته ها و نداشته ها و به دست آورده ها و به دست نیاورده ها تعادلی ایجاد می کردند و بیشتر، نداشته ها را عمده می دیدند.
دستگاه حکومتی در آن زمان به جای پرداختن واقعی و متین، و نه تبلیغاتی به آن چه در اثر مساعی دو پادشاه به دست آمده بود، تمام دستاوردها را با ستایش های اغراق آمیز و گاه موهن، به شکلی معیوب نشان می دادند و همه چیز را تحت الشعاع شعارهایی مثل آریامهرا و پدر ایران نوین ا و امثال این ها قرار می دادند و به کرده ها و داشته ها آسیب جدی وارد می کردند.
اکنون پادشاه فقید به سن صد سالگی رسیده و ما گویی صد سال در جهنم زندگی کرده ایم. قدرشناسی از او و رضا شاه به خاطر هر آن چه در جهت پیشرفت و تعالی کشور و مردم ایران کردند نشانه ی ادب ملی است و مباد که ما ملتی بی ادب جلوه کنیم.
شاه رفت؛ جایگاه امروز او کجاست؟