نظام پادشاهی پهلوی، دو قسمت داشت:
بخش سیاسی، که مسوولیت آن بر عهده ی محمدرضا شاه پهلوی بود
و بخش فرهنگی که مسوولیت آن بر عهده ی ملکه فرح پهلوی بود.
به این بخش دوم کمتر توجه شده و می شود.
آسیب وحشتناکی که کشور و مردم ایران به خاطر جایگزین شدن بخش اول با جمهوری نکبت اسلامی خوردند در طول چهل سال گذشته بسیار مورد بحث و توجه قرار گرفته است اما از آسیب وحشتناک تری که به خاطر از دست دادن بخش دوم خورده ایم کمتر سخن به میان آمده است.
در مطلب قبلی نوشتیم که فاجعه ی جمهوری اسلامی باعث شده تا قیاس نظام پیشین با نظام فعلی کاملا مع الفارق شود.
همین طور گفتیم که ضعف ها و اشتباه های بخش سیاسی سلطنت، ابدا قابل مقایسه با نظام ساخته و پرداخته ی خمینی و خامنه ای نیست و باید جداگانه و در چهارچوب خودش به آن ها پرداخته شود.
اما در باره ی بخش دوم سلطنت پهلوی، که سلطنت فرهنگی ملکه ی فرح می باشد، به جرات می توان گفت که کوچک ترین اشتباه و خطایی را شامل نمی شود.
در این قسمت هر چه بود، رشد و شکوفایی بود و جهش و پیشرفت.
ممکن است این ادعای من اغراق آمیز و بیش از اندازه تحسین آمیز به نظر برسد که با روش و مرام من سازگار نیست ولی حقیقتا وقتی این بخش از سلطنت یعنی سلطنت فرهنگی ملکه را زیر ذره بین قرار می دهم، چیزی برای عیب و ایراد گرفتن پیدا نمی کنم. حتی ندیده ام که مخالفان صد در صدی سلطنت، در این باب چیز دندان گیری نوشته باشند.
خدمات فرهنگی و پیشرو ی ملکه، اثرات مثبت اش همین امروز پیش روی ماست. ساده ترین قسمت مادی اش، گنجینه ی موزه ی هنرهای معاصر است که ارزش معنوی اش شاید به قدر ارزش مادی گنجینه ی جواهرات سلطنتی باشد.
از شناخته ها و دانسته ها در این مطلب چیزی نمی گویم و فقط به دو نکته اشاره می کنم:
آبروی بین المللی که ما مردم ایران، از نام فرح دیبا در جهان متمدن و پیشرفته در اختیار داریم. همین امروز بعد از گذشتِ ۴۰ سال از انقلاب نکبت بار اسلامی، وقتی نامی از ایران در خارج از کشور و بخصوص اروپا برده می شود، یک نام با لبخند و یک نام با ترشرویی بر زبان می آید:
فرح دیبا
و
خمینی.
اولی یاد آور نیکی و زیبایی و دومی یاد آور نکبت و جنایت در خارج از ایران است.
هر چه نام شهبانو، آبرو آور برای ایران است، نام خمینی، آبرو برِ کشور ما و مردم ماست.
نکته ی دوم و کمتر مطرح شده در میان اهل سیاست ایران، ستون و تکیه گاهی ست که این بانوی محترم، برای خانواده ی پهلوی به وجود آورد.
نقش این ستون و محور در خانواده ی پهلوی، در لحظه ی ترک ایران مشخص شد. زمانی که با لبخندی محو سعی می کرد فضای تیره و تار ترک ایران را برای همسرش و بعدا فرزندان اش قابل تحمل کند.
بعد، دوران نگهداری از پادشاه فقید با زیباترین سیرت و صورت یک همسر. آرایش کرده و مجلل، امید دهنده و پر مهر نسبت به خانواده و همسر.
بعد از درگذشت پادشاه، همواره و همواره به یاد او بودن و نام و یاد او را بزرگ و گرامی داشتن؛ به کار بردن القاب دوران پادشاهی برای پادشاه و حتی خاندان سلطنت به منظور حفظ حرمت و احترام این خانواده.
در جایی که داستان ها از اختلاف های خانوادگی پادشاه و ملکه، و خانواده ی پادشاه و ملکه گفته شده و کتاب ها نوشته شده، ذره ای از این اختلاف ها را بروز ندادن.
و هر روز و امروز به مردم ایران امید رهایی دادن. در گفت و گوی رادیو فردا با ملکه، ایشان جمله عجیبی به کار بردند که تکان دهنده بود. وقتی مصاحبه کننده گفت که آرزوی ایشان بعد از بازگشت به ایران دیدن کدام نقطه از ایران است، ایشان گفتند در این باره صحبت نمی کنم چون ممکن است ایران را نبینم، و بعد از مرگ ام عده ای بگویند که من هم آرزو به دل ماندم و ایران را مثل خیلی ها ندیدم. بنابر این در این باره صحبت نمی کنم. اما آرزوی دیگری دارم که قطع و یقین دارم مردم ما به آن خواهند رسید و آن را خواهند دید و آن رهایی ایران و آزادی مردم ایران است (نقل به مضمون).
باری. وقتی از دوران سلطنت سخن می گوییم، باید به سلطنت فرهنگی ملکه هم به قدر سلطنت سیاسی پادشاه بپردازیم تا حق مطلب در باره ی این دوره از تاریخ ما ادا شود.
لبنان؛ سقوط نمادها و تابوهای مقدس