استاد ارجمندی محبت کردند از من پرسیدند چرا شاه مردم را در کارهای کشور مشارکت نداد؟
دلایلْ بسیار است و اگر بخواهم همه را یکجا بنویسم، باعث ملال خواننده خواهد شد. سعی می کنم این گونه مباحث را خرد خرد و در طول زمان بنویسم و منتشر کنم تا خواننده رغبت کند آن ها را بخواند.
اگر قبول داشته باشیم که شاه جوان تا سال ۱۳۲۷ که مورد سوء قصد قرار گرفت، و بعد تا سال ۱۳۳۲ که رویدادهای دوران دکتر محمد مصدق پیش آمد، «دمکرات» به معنای مشارکت دهنده ی حتی مخالفان اش در امور جاری کشور بود، و بعد از سال ۳۲ آهسته آهسته، از جمع یت به فرد یت و از مردم سالاری به خود سالاری رسید، و امر تصمیم گیری و اجرا در مسائل مهم مملکتی را خود به تنهایی بر عهده گرفت، باید دنبال دلیل یا دلایل این تغییر رفتار باشیم.
آیا این تغییر، تماما گناه شاه بود، یا مسوولان و مدیران ارشد و میانی، و نیز مردمی که می توانستند در امور سیاسی نقش داشته باشند در این تغییر رفتار مقصر بودند؟
به نظر من، تقصیر اصلی که موجب واکنش های دومینویی در رفتار شاه شد، بر گردن «فرهنگ اجتماعی ایران» و «ایرونی بازی»های ما بود.
من با قاطعیت این نظر را مطرح می کنم چون کاملا قابل اثبات است. برای اثبات این موضوع، به امروز خودمان نگاه کنیم. به استفاده مان از آزادی غرب. نگاه کنیم که اپوزیسیون ایرانی، از این فضا و از این آزادی چه بهره ای می برد؟ چه کار مثبتی می کند؟
جز این است که همه ی ما در همه ی موارد سیاسی به جان هم می افتیم، و برای پیشبرد یک امر ساده، برای دعوت به انجام یک عمل مشترک، به خاطر تکروی هایمان، به خاطر «خودْ درست پنداری» مان، به خاطر همه چیز را در خود دیدن، و به وجود اختلاف بیش از وجود مبانی مشترک بها دادن، هر کار مشترکی را به فضاحت و شکست می کشانیم؟
چرا امروز من، یعنی ف. م. سخن، ترجیح می دهم تنها بمانم، تنها بنویسم، تنها فکر کنم، تنها نتیجه بگیرم و وارد هیچ جمع سیاسی یی نشوم؟ من که می دانم جمع، خردمند تر از فرد است؛ من که می دانم کار جمعی موثر تر از کار فردی ست، فرد گرایی ام برای چیست؟
من نه خود بزرگ بین ام، نه فکر خود را بهترین و برترین و صحیح ترین می دانم. پس تنهایی من از چه رو ست و چرا فکر می کنم اگر تنها کار کنم بازدهی کار م از کار جمعی بیشتر می شود؟
این تنها عمل کردن به خاطر این است که نتایج کار جمعی را چه در سیاست چه در موضوعات علمی به چشم دیده ام. از هم پاشیده شدن جمع ها و بی ثمر ماندن کارهای جمعی را به چشم دیده ام. وقت تلف شدن و عمر تلف کردن ها را در کارهای جمعی دیده ام.
و این فقط در مسائل سیاسی نیست. چرا دهخدا به تنهایی اقدام به تدوین لغت نامه کرد. چرا دکتر معین به تنهایی فرهنگ اش را نوشت. چرا مولف دانشنامه ادب فارسی، حسن انوشه، بارها کار ش متوقف شد؟
باید قبول کنیم که در کشور ما، به خاطر فرهنگ حاکم بر مردم ما، کار فردی، راحت تر از کار جمعی پیش می رود. کاری که یک نفر در راس نشسته باشد، و همه چیز را در اختیار داشته باشد، و مسوولیت تمام کارها بر عهده اش باشد، بهتر از کار مشترک با مسوولیت مشترک، با تصمیم گیری مشترک پیش می رود.
برای پادشاه فقید ایران، تصمیم گیری فردی، به اجرا گذاشتن این تصمیم گیری، عملی کردن این تصمیم گیری قطعا راحت تر از وارد کردن جمع به این امور بود.
شاه تجربه ی مصدق را داشت و این که با ایشان همساز نبود. به خاطر این همساز نبودن، کار کشور متوقف شده بود. هر روز در گوشه ای آشوب بود. دقت کنید. این خطوط در مخالفت با دکتر مصدق نوشته نمی شود. همین موضوع دقیقا برای دکتر مصدق هم وجود داشت و در باره ی او هم صادق بود.
ببینید از دمکرات بودن مصدق چه کسان و چه احزابی برای پیش برد و تحقق اهداف خود «سوءاستفاده» کردند، و ایشان که به این واقعیت پی برده بود، در مقابل شاه در نهایت کوتاه آمد، و حزب توده و مردم دوستدار خود را از ادامه ی درگیری با ارتش شاه دور نگاه داشت و حصار احمدآباد را به بر باد دادن کشور ترجیح داد.
و پادشاه راه انفراد و انزوای سیاسی را در پیش گرفت. اطمینان اش را به همه از دست داد. به قول خودش «تنها» ماند.
تنهایی، لازمه اش دوری از دیگران است؛ دوری از مردم است. شاهی که زمانی مردمی بود، دیدن مردم را به جشن ها و اعیاد و استادیوم ها خلاصه کرد.
و تصمیمات شاه، مثلا ایجاد سیستم تک حزبی و تاسیس حزب رستاخیز، اشتباه بود. و تصمیمات شاه، مثلا درگیر شدن با قدرت های بزرگ آن دوران به خاطر افزایش ثروت کشور و ایران را ابر قدرت کردن اشتباه بود. دستکم اجرای این تصمیم در آن دوران اشتباه بود. اتکا به قدرت ساواک اشتباه بود. و کارهای دیگری که وقتی کار از کار گذشت ایشان متوجه آن شد.
شما به رفتار دولت مردان چه در دوران آرامش و چه در دوران آشوب، در نظام شاهنشاهی نگاه کنید. به جان هم افتادن ها، زیر آب همدیگر را زدن ها، نسبت به هم توطئه کردن ها....
این که شاه، مردم و حتی مسوولان خود را به بازی نمی گرفت، گناه اش تنها بر گردن او نبود. بر گردن مردم و مسوولان هم بود. همان طور که امروز هم به خاطر این گناه، که همچنان ادامه دارد، کشور در اختیار حکومت نکبت اسلامی ست و ما به خاطر فرهنگ اجتماعی و سیاسی معیوب مان، عنان مان در اختیار خامنه ای ها و جنایتکاران زیر دست اوست.