Monday, Nov 25, 2019

صفحه نخست » گزارشی از محاکمه علنی رهبری، در دادگاه ملی ایران

rahbarcourt_112419.jpgدیگه آدم نمی‌کشم!

هادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی

رئیس دادگاه: خانم نسرین ستوده

دادستان: خانم شیرین عبادی

وکیل متهم: خانم مهرانگیز کار (رئیس کانون وکلا)

با حضور تماشاچی و لژ مطبوعات

--------

رئیس - متهم خودش را معرفی کند.

متهم - بنده ناقص.

رئیس - بله؟

متهم - جسم ناقصی دارم.

دادستان - ریاست محترم دادگاه، متهم هوا را که پس می‌بیند، جسمش ناقص می‌شود.

وکیل متهم - ولی ناقص که هست بیچاره.

رئیس - لازم به معرفی نیست. بفرمایید از خودتان دفاع کنید.

متهم - درود بر شما. به نام خداوند بخشنده مهربان. مرگ بر بسم الله الرحمن الرحیم سابق. بنده قبل از اینکه سرم را بلند کنم از سرکار خانم رئیس دادگاه، سرکار خانم دادستان محترم، سرکار خانم ریاست محترم کانون وکلا استدعا می‌کنم یک چیزی سرشان کنند.

دختر خیابان انقلاب (از بین تماشاچی ها) - غلط کن!

رئیس - به متهم توهین نکنید لطفاً.

مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی

متهم - با عرض ادب به ساحت مقدس دادگاه ملت ایران، اولاً اینکه سرکار خانم دادستان فرمودند بنده در جریان جنبش و رستاخیز عظیم ملت شریف ایران در آبان ۹۸ برای مردم کُرکُری خوانده ام. توضیح بدهم که بنده اصلاً اهل کُرکُری ‌خواندن نیستم. البته در زمان طلبگی که ما در حوزه تخته نرد بازی می‌کردیم گاهی وقتی طرف ششدر می‌شد و بازی هم دوبرگرد بود، در حد مجاز قانونی قدری کُرکُری می‌خواندم که آن هم وقتی بازنده شرط را بجا می‌آورد و یک چتول عرقی را که باخته بود می‌خرید، از دلش درمی‌آوردم. این تمام کُرکُری خواندن من بود. باقی اوقات مفاتیح الجنان می‌خواندم با نهج البلاغه. برای تظاهرات مردم هم من غلط کرده باشم کُرکُری خوانده باشم.

بعد هم اینکه بنده در رژیم گذشته، یعنی جمهوری اسلامی لعنتی، کاره‌ای نبودم. با این جسم ناقص و پروستات عمل‌کرده یک گوشه افتاده بودم. البته یک رهبری رهبری و مُعظّم و عُظمایی به ناف بنده بسته بودند که از آن بیزار بودم. این‌ها بنده را سر کار گذاشته بودند انگار.

سرکار خانم رئیس دادگاه، سرکار خانم دادستان، ریاست محترم کانون وکلا!‌ ماجرای آخری چنین بود که یک روز صبح به بنده خبر دادند که سران سه قوه، شبانه نرخ بنزین را -بی انصاف‌ها- سه برابر کرده‌اند. درست موقعی که بنده خواب بودم از فرصت استفاده کرده بودند یا هرچه. از قدیم گفته‌اند خواب است و مرگ. بنده چه کار می‌توانستم بکنم؟

سرکار خانم دادستان. دستتان را می‌بوسم (با دستکش) توجه بفرمائید که عرض کردم تصمیم سران سه قوه بود. البته بنده حمایت کردم. مگر چاره دیگری داشتم سرکار خانم رئیس دادگاه؟ من اگر حرفی غیر از این می‌زدم سران سه قوه می‌آمدند بنده را کتک می‌زدند. شوخی نیست. زور آنها زیاد بود، بنده پیزوری. اگر دعوا می‌افتاد می‌شد سه نفر به یک‌نفر. سه قوه به یک بی‌قوه.

قربان اگر دقت فرمایید روز سه‌شنبه شایع شده بود که بنده با خانواده فرار کرده‌ایم. بله درست بود، ولی فرار از دست مردم نبود. ما از دست همان سران سه قوه قایم شده بودیم. ..... بله؟ درست است که بنده حمایت کرده بودم ولی ممکن بود آنها برای محکم کاری باز بیایند برای کتک کاری. شما نمی‌شناسید این سران سه قوه را.

خانم دادستان می‌فرمایند بنده گفتم تظاهر کنندگان عددی نیستند. صدای بنده را هم پخش کردند، ولی من قبول ندارم. دستگاه‌های پخش صوت این دادگاه‌ها هنوز درست نشده. این‌ها خوب صدا را پخش نمی‌کند، برای اینکه قلّابی است. خدا لعنتش کند، مجتبا دستگاه های کهنه را از پشت شهرداری می‌خرید پلاکش را نو می‌کرد، به عنوان آکبند به قوه قضائیه می‌فروخت؛ خیلی هم گران. اینجا هم بنده نگفتم عددی نیستند. عدد چرا؟ مگر میخواستم ریاضیات درس بدهم. برعکس، بنده برای احترام به معترضان عرض کردم «تظاهرکنندگان الکی» نیستند. یعنی باید تحویلشان گرفت و به حرفشان توجه کرد.

وکیل متهم - سرکار رئیس دادگاه، نسرین جون، «عددی نیستند» را روحانی، رئیس جمهور گفت. این بیچاره بیخودی گردن گرفته، حالیش نیست.

دادستان - آره، من هم تعجب کردم. توی کیفرخواست هم نیامده.

متهم - خدا پدرتان را بیامرزد. ما توی دادگاه هایمان همه اتهام ها را گردن همه متهمان می‌انداختیم. ولی حالا یک اتهامی که برای من نوشته‌اند که من گفته ام معترضان «اشرار» هستند. این را قبول دارم. بله، گفتم. اشرار جمع شرر، یعنی آتش. آتش‌ها! در واقع بنده فریاد اعتراض مردم به‌پاخاسته را به آتش فروزان تشبیه کرده بودم. یعنی این مشعل فروزان مبارزه مردمی و فریاد اعتراض شعله‌های اراده جوانان و آتش برخاسته از ....

دادستان - کوتاه بیا، کوتاه بیا، دور برندار. این را می‌گویند فرار به جلو.

متهم - نه خیر، بنده احساساتی شدم. یاد حماسه آفرینی این فرزندان پیروزمند دماوند و قله‌های شکوهمند فرازمانی آزادی‌خواهانه ی ..

دادستان - خفّ... فه!

متهم - اختیار دارید. چقدر من برای جایزه نوبل سرکار به داوران سوئدی التماس کردم. مجتبی را فرستادم آنها را در استکهلم ببرد به چلوکبابی ... حالا ببین به چه روزی افتاده ام بنده. خدا لعنت کند آن سید هندی را که این ملت را بدبخت کرد، مرا هم رویش.

رئیس - لطفاً با کنایه از افراد یاد نکنید. سید هندی اسم دارد.

متهم - بله، خمینی ای امام، خمینی ای امام. ای گذشته ز جان در ره وطن، ای همه ...

رئیس - لطفاً سرود نخوانید.

متهم - دارم مسخره‌اش میکنم ریاست محترم. نمی‌دانید چه کیفی دارد.

رئیس - راجع به قتل های خیابانی آبان ۹۸ و اعدام های چند هزاری در تابستان ۶۷ چه می‌دانید؟

متهم - بعله، عرض شود که اتفاقاً یکی از حوادث مهم و تکان دهنده انفجار ضبط صوت بود که دست بنده را از کار انداخت. بنده الان با این جسم ناقصم ....

رئیس - لطفاً در لژ خبرنگار ها هم شلوغ‌بازی در نیارین.

مسیح علی نژاد - خانم رئیس دادگاه، من بی تقصیرم. این مسعود بهنود داره با دکتر نوری زاده بگو مگو می‌کنه.

نوری زاده - خانوم بهش بگین اینقدر از متهم دفاع نکنه.

متهم - بنده اتفاقاَ خیلی به آزادی مطبوعات توجه داشتم. روزی که لایحه مطبوعات به مجلس رفت به کرّوبی گفتم بگو حکم حکومتیه، به نفع مطبوعات رأی بدین.

مسیح علی نژاد - آره جون خودت.

متهم - تو چی میگی دیگه.

رئیس - جلسه دادگاه رسمی است. متهم آخرین دفاع خودش را بکند.

متهم - بنده از پیشگاه ملت شریف ایران، از سرکار خانم دادستان، از همه اقلیت ها، مسیحی ها، یهودی ها، علی الخصوص بهائی‌های عزیز که خیلی اذیتشون کردیم تقاضای عفو و بخشودگی دارم. اجازه بفرمائید به جای اعدام، آزاد شوم و در حوزه علمیه، این آخر عمری با معلومات فقهی‌ای که دارم، درباره احکام بول و غایط تحقیق کرده در اختیار ملت شریف ایران قرار بدهم.

دادستان - بخوره تو سرت.

رئیس - نظم دادگاه را رعایت کنید. ضمناً متهم بداند که ما در سیستم قضائی امروز، خیلی دمکراتیک عمل می‌کنیم. بهترین وکیل تسخیری را برای شما در نظر گرفتیم. کسی را هم اعدام نمی‌کنیم، حتی جرثومه نکبت و ذلّت و جنایت و حقارتی چون شما را.

متهم - اوخ جون! ......

دادستان - چقدر از این القاب خوشش اومد.

متهم -. البته در رژیم ما هم کم کم داشتیم اعدام را به آن صورت متوقف می‌کردیم. بنده گفته بودم فقط هل بدهند توی استخر.

رئیس - دفاع دیگری از خودتان دارید؟

متهم - رئیس دادگاه، سرکار خانم دادستان، ریاست محترم کانون وکلا، در حکومت ما خیلی به شماها ظلم شد. قول می‌دهم دفعه آخرم باشد! اجازه بدهید حالا که اعدامم نمی‌کنید، من اینجا در ساحت مقدس دادگاه گریه کنم و یک دستی خودمو بزنم ... اوهو اوهو اوهو ... شپلق شپلق .... شپلق.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy