رادیو فردا - در ادامه مجموعه گفتوگوهای «چهل سال، چهل گفتوگو» این بار به سراغ رضا مریدی رفتهایم؛ فیزیکدان و سیاستمدار ایرانیتبار کانادایی است که در سال ۲۰۰۷ به عنوان نماینده مجلس استانی اُنتاریو انتخاب شد.
رضا مریدی نخستین ایرانی است که در دولت کانادا به مقام وزارت رسید و دو سال وزیر آموزش کالجها و دانشگاهها بود و پس از آن نیز به مدت پنج سال وزارت پژوهش و نوآوری در انتاریو را بر عهده داشت. او اکنون در ریچموندهیل در استان انتاریو زندگی میکند.
در این گفتوگوی ویژه با رضا مریدی، از او درباره دلیل مهاجرتش به کانادا یک دهه پس از انقلاب پرسیدهایم و نیز انگیزهاش را از ورود به صحنه سیاست کانادا جویا شدهایم.
آقای مریدی، شما پس از دریافت مدرک فوق لیسانس تکنولوژی و دکترای فیزیک از دانشگاه برونِر در انگلیس، در سال ۱۹۷۶ یعنی در حدود سه سال پیش از انقلاب به ایران برگشتید و در مدرسه دختران کار تدریس را آغاز کردید. از همان روزها شروع کنیم. چه میکردید و اوضاع در ایران به طور کلی به چه صورتی بود سه سال پیش از انقلاب؟
سال ۱۹۷۶ که من به ایران برگشتم، در واقع اوج شکوفایی اقتصادی و فرهنگی ایران بود. خاطرم هست که آن موقع آنقدر شغل در ایران زیاد بود که مؤسسات نمیتوانستند شغلهای خالی را پر کنند. برای خود من وقتی به ایران برگشتم، از چندین دانشگاه از جمله دانشگاه صنعتی آریامهر، دانشگاه ملی، مدرسه عالی پارس و وزارت نیرو کار بود. تا این که دوستی به من گفت فلانی، شما سری به دانشگاه فرح پهلوی بزنید، دانشگاه جدیدی هست و شهبانو مدرسه عالی دختران سابق را تبدیل کردهاند به دانشگاه فرح پهلوی که به دختران ایران فرصت بیشتری برای ادامه تحصیلات عالیه داده شود.
وقتی من به آنجا مراجعه کردم، با استقبال گرم رئیس آن موقع دانشگاه، زندهیاد دکتر کریم فاطمی [مواجه شدم و او] آنقدر مرا جذب کرد به خودشان که من دیگر موقعیتهای دیگر را رد کردم و در دانشگاه فرح پهلوی آن موقع شروع به کار کردم و دانشگاه جدیدی بود.
بعد از چند ماهی، بنده را به عنوان رئیس کتابخانه مرکزی این دانشگاه منصوب کردند و من شروع کردم به تأسیس کتابخانهای مدرن در دانشگاه فرح پهلوی آن موقع. حدود ۲۵ نفر پرسنل استخدام کردیم و طبقهبندی کتابها و... ما هر ماه بیش از هزار جلد کتاب از کتابفروشیهای معروف علمی دنیا، چه آمریکا و چه اروپا، سفارش میدادیم. کتابهای فارسی را هم میخریدیم.
👈مطالب بیشتر در سایت رادیو فردا
برای اولین بار طبقهبندی را بر اساس کتابخانه کنگره آمریکا انجام دادیم و به هرحال در زمان کوتاهی قبل از انقلاب، ما توانستیم قریب به بیش از سی چهل هزار جلد کتابهای علمی در کتابخانه دانشگاه [تهیه کنیم،] با کمک اساتید، آنها انتخاب میکردند و ما سفارش میدادیم و طبقهبندی میکردیم. به هرحال کتابخانهای تأسیس کردیم که بسیار جالب بود، بهخصوص از نظر طبقهبندی. بعد هم از من خواسته شد که دپارتمان فیزیک را تأسیس کنم.
وقتی شروع به کار کردم، ایام تابستان بود و گاهگداری به کتابخانه دانشگاه میرفتم. میدیدم کتابهایی که هست همان کتابهای دوره مدرسه دختران بود که یا اشخاص اهدا کرده بودند یا... به هرحال کتابخانهای در حد یک دانشگاه نبود.
روزی دکتر فاطمی مرا به دفترش صدا کرد و گفت شما میدانید دانشگاههای دنیا را بر مبنای تعداد کتابخانهها و کتابهایشان میسنجند. گفتم بله آقای دکتر، کاملاً صحیح میفرمایید. گفت ما هم میخواهیم اینجا کتابخانه درست و حسابی تأسیس کنیم و میخواهم که شما این مسئولیت را برعهده بگیرید. گفتم آقای دکتر، من کتابدار نیستم، فیزیکدانم. گفتند میدانم، میخواهم شما فقط مدیریت کنید و هر بودجهای خواستید و کاری داشتید، تشکیلات اداری در خدمت شماست.
من رفتم و یکی دو روز فکر کردم و گفتم من اگر میخواهم در این دانشگاه سازندگی بکنم و سی سال به این مملکت خدمت بکنم، واقعاً همانطور که ایشان گفتند، کتابخانه اولین ابزاری است که باید برقرار باشد. رفتم به ایشان گفتم چشم و من حاضرم. به هرحال شروع کردم به کار در کتابخانه، فقط به عنوان مدیر. ولی خب افرادی را استخدام کردم. قبل از آن کتابخانه فقط دو نفر پرسنل داشت که یکیشان معلمی بازنشسته بود و یکی هم از همان جوانهایی که فارغالتحصیل مدرسه سابق دختران بودند.
به هر حال روزی که من در بعد از انقلاب از آن کتابخانه آمدم بیرون، کتابخانه ۲۵ پرسنل داشت که ۶ نفر از آنان درجه فوق لیسانس کتابداری داشتند. از این نظر کتابخانه دانشگاه فرح پهلوی، حداقل در مقایسه با کتابخانه دانشگاه تهران و دانشگاه ملی ایران، بیشترین فوق لیسانس کتابداری را داشت.
آقای مریدی، بپردازیم به همین انقلابی که اشاره کردید. در زمان انقلاب ۵۷ شما در ایران بودید. اوضاع و احوال چطور بود؟ آیا اصولاً پیش از انقلاب تصور میکردید که حکومت تغییر پیدا کند و یک عده افراد انقلابی اداره ایران را در دست بگیرند؟
به هیچ وجه چنین تصوری نبود. البته وقتی شلوغیها -خاطرم هست در ماه خرداد- شروع شد و به اصطلاح تظاهرات به راه افتاد، همه فکر میکردند نارضایتیهایی است که بعضیها دارند و به قول معروف میگذرد. ولی متأسفانه دیدیم که این طور نشد و تظاهرات همین طور پشت سر هم ادامه پیدا کرد. واقعاً کسی باور نمیکرد خواستههای به حق مردم ایران، از رسیدن به آزادی و دموکراسی این چنین تحریف بشود و تبدیل به این بشود. حکومت قبلی طبیعتاً کامل نبود ولی میتوانست به اصلاحاتی برسد و تبدیل نشود به حکومتی اصلاحناپذیر که تا امروز چهل سال است با آن مواجه هستیم در ایران.
و پس از انقلاب، برخورد انقلابیون و مقامات تازهکار انقلابی با شما چطور بود؟ آن روزها چه کار میکردید؟
بعد از انقلاب -داستان زیاد دارم تعریف کنم- در همان دانشگاه، وقتی به اصطلاح رژیم برگشت، من روزی در دفتر کارم در کتابخانه نشسته بودم، دیدم که یکی از همکاران که ایشان رئیس دپارتمان شیمی بود، پیش من آمد و گفت فلانی این کاغذ را امضا کن. گفتم این کاغذ چه هست؟ گفت میخواهیم آقای دکتر نمازی را به عنوان رئیس دانشگاه معرفی کنیم. گفتم آخر ایشان چنین صلاحیتی ندارد. گفت چطور؟ داستانی را برایشان تعریف کردم، گفت مگر نمیدانی در مملکت انقلاب شده؟ گفتم چرا. گفت آقای دکتر نمازی با دکتر بهشتی -که آن موقع اسمشان بر سر زبانها افتاده بود- مسجد هامبورگ بوده و ایشان به اینها نزدیک است. گفتم خیلی خب، اگر چنین است امضا کنیم.
بعد آقای دکتر نمازی شد رئیس دانشگاه و آن موقع هم دانشکده انتخابی شد و اساتید و کارمندان و کارگران دانشکده، بنده را به عنوان رئیس دانشکده علوم انتخاب کردند. به هر جهت من چندماهی آن جا خدمت کردم تا آن انقلاب فرهنگی کذایی شروع شد. کمیتههای پاکسازی در دانشگاهها راه افتاد و در دانشگاه فرح پهلوی در واقع بیش از شاید هفتاد هشتاد درصد از اساتید را با یک کاغذ یکخطی اخراج کردند. من هم یکی از آنها بودم.
یادم میآید بعد از این که دانشگاهها تعطیل شد و گفتند هیچ احدی حق ندارد پا به دانشگاه بگذارد، من بعد از دو هفتهای گفتم بروم یک سری به دانشگاه بزنم، برای این که مسئول دانشکده علوم هستم، آزمایشگاه شیمی داشتیم و موادی در آن جا هست که برخی از آنها از نظر سلامتی و ایمنی و اینها دقت میخواهد.
وقتی من به دانشگاه رفتم، گفتم ببینم آقای دکتر نمازی رئیس دانشگاه هستند، گفتند بله هستند. رفتم به دفتر ایشان. خب در دانشگاه هم پرنده پر نمیزد. وقتی داشتم به دفتر ایشان میرفتم، یکی از مستخدمین پاکتی را به دست من داد. ایشان اشک در چشمش جاری شد وقتی پاکت را به من داد. من بلافاصله حس کردم که این خبر خیلی بدی است. پاکت را که باز کردم، دیدم بله، یک خط نامه است که نوشته از خدمات دولتی منفصل میشوید و زیرش امضای آقای دکتر نمازی.
بعد که داخل اتاق شدم، آقای دکتر نمازی پاکت را دست من دید و صورتش واقعاً سرخ شد و گفت فلانی، مرا مجبور کردند این نامه را امضا کنم. گفتم خب من و شما با هم چندین سال این جا همکار بودیم، سوابق هم را میدانیم. گفت مرا مجبور کردند و یک کاری میکنم که این در آینده تغییر کند. گفتم به هرحال میدانید چیست؟ عین این جمله را به ایشان گفتم و بعد از چهل سال هنوز خاطرم هست؛ گفتم آقای نمازی، من و امثال من نان خودمان و زن و بچهمان را هر جای دنیا برویم پیدا میکنیم، ولی من دلم به حال وطنم ایران میسوزد با این کارهایی که شما دارید میکنید...
آقای مریدی، به هرحال شما با تمام مسائل حدود یازده سال پس از انقلاب به همراه خانواده از ایران خارج شدید و به کانادا مهاجرت کردید. اصولاً چه عامل یا عواملی موجب شد که ایران را ترک کنید؟
من سال ۱۹۸۷، در واقع ۹ سال بعد از انقلاب، با خانوادهام از ایران خارج شدم. در این ۹ سال، مثل خیلی از ایرانیها، حقیقتاً فکر میکردیم که حکومت تغییر میکند، حکومت بهتر و اصلاح میشود، تندروها میروند و مملکت مسیر نرمال و عادی را پیش میگیرد. بعد میدیدیم که روزبهروز و ماهبهماه، نه تنها تغییری اتفاق نمیافتد، بلکه بدتر میشود.
حقیقتاً به جایی رسیده بود که من گاه حس میکردم در وطن خودم غریبه هستم. من در غربت زندگی کرده بودم، همان طور که فرمودید در ابتدای صحبت، در انگلستان به عنوان محصل زندگی کرده بودم، آن جا هم غریب بودم، همان موقع هم با خانوادهام در انگلیس بودم. ولی حالا در وطن خودم این [غربت] را احساس میکردم.
بنابراین فکر کردیم که باید از ایران برویم، دیگر نمیتوانیم در مملکت خودمان، در خانه خودمان زندگی کنیم. من کاری پیدا کردم در دانشگاه کشور جزیرهای فیجی، در نیمکره جنوبی که یک کشور جزیرهای است با زیر یک میلیون نفر جمعیت. آنجا یک دانشگاه انگلیسی زبان هست که انگلیسها سالیان پیش تأسیس کردند. من را به عنوان پروفسور در آن دانشگاه استخدام کردند و من و خانوادهام از ایران رفتیم به کشور جزیرهای فیجی که با هواپیما چهار روز طول میکشید تا برسیم آنجا. دو سال و نیم آنجا بودیم تا از آنجا آمدیم کانادا.
در اینجا آقای مریدی، از شما میخواهم که دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید تا در جریان این گفتوگو پخش بشود.
خیلی متشکرم. دو ترانهای که من خیلی دوست دارم، یکیاش ترانه «بوی جوی مولیان» با آواز استاد بنان، اگر این امکان را داشته باشید، اگر نه با صدای مرضیه. و دومی، اپرای کوراوغلی، یا با صدای بلبل یا صدای لطفیار ایمانف.
آقای مریدی، پس از رسیدن به کانادا به چه کاری مشغول شدید و چطور شد که به دنبال کار سیاسی رفتید؟
بعد از این که وارد کانادا شدم دنبال کار میگشتم. در یک مؤسسهای به عنوان متخصص علمی استخدام شدم، در مؤسسه حافظت در برابر تشعشعات اتمی کانادا شروع به کار کردم، در شهر تورنتو. بعد از مدتی به عنوان دانشمند ارشد به معاونت آن مؤسسه منصوب شدم و ۱۷ سال در آن مؤسسه خدمت کردم. در طول ۱۷ سالی که در آن جا کار میکردم در ضمن در فعالیتهای مختلف جامعه ایرانی هم فعال بودم، از جمله در جمعآوری اعانه برای بازماندگان زلزله بم، و با خدمات اجتماعی این چنینی مشغول بودم.
ولی در عین حال مسائل سیاسی کانادا را هم دنبال میکردم و میدیدم کانادا کشوری است چندملیتی که در آن بعضی ملیتها شناختهشده هستند و بعضی نه، و هر ملیتی که بخواهد جزو خوبشناختهشدهها باشد و جایی برای خودش داشته باشد، باید در مدیریت این کشور دموکراتیک به نحوی سهیم باشد. سهیم شدن در مدیریت هم این است که این افراد جامعه داخل فعالیت سیاسی بشوند تا بتوانند آن نقش را ایفا کنند. پس در حزب لیبرال کانادا فعال شدم و بعد از مدتی خواستند که در انتخابات شرکت کنم. من در سال ۲۰۰۶ وارد گود فعالیتهای رسمی شدم در کانادا، در حالی که چند سال قبل از آن هم فعال بودم، منتها در پشت صحنه.
همان طور که اشاره کردید شما در حدود ۱۷ سال پس از مهاجرت به کانادا یعنی در سال ۲۰۰۷ با اکثریت آرا به عنوان نخستین نماینده ایرانی وارد مجلس انتاریو شدید که رسانههای کانادا آن را یک پیروزی تاریخی خواندند. آیا اصولاً فکر میکردید که در انتخابات پیروز شوید؟ پس از انتخابات چه احساسی داشتید؟
قبل از انتخابات حقیقتاً من حس میکردم که در این انتخابات من پیروز خواهم شد. برای این که در طول انتخابات من درِ خانههای زیادی را زدم در منطقه انتخابی خودم، و [از] برخوردی که مردم با من داشتند، میدیدم نظرها مساعد است و احساسی کلی داشتم که انتخابات را خواهیم برد. ولی تا روز انتخابات قطعا کسی نمیتواند با قاطعیت بگوید که انتخابات را خواهم برد.
ولی یادم میآید همان شبی که به اصطلاح انتخابات را بردیم و ساعت نهونیم شب نتیجه انتخابات معلوم شد و من رفتم به محله در رستوران ایرانی که ما آن جا برنامه جشنی برگزار کرده بودیم، وقتی وارد آن جا شدم دیدم که اقلاً پانصد ششصد نفر بیشترشان هموطنان ایرانی آن جا جمع شده بودند و از جاهای مختلف شهر آمده بودند -ایرانیان هم کم نبودند-، آن جا احساس بسیار خوبی به من دست داد، به این معنا که خب، اولین بار یک ایرانی -خب حالا آن ایرانی من بودم- توانست وارد مجلس قانونگذاری نه تنها در کانادا، بلکه در کل قاره آمریکا بشود. ما در قاره آمریکا هیچ ایرانی نداشتیم که در مجلس قانونگذاری بتواند وارد شود. در کانادا این اتفاق افتاد که فکر میکنم حادثه خیلی خوبی بود.
آقای مریدی، اگر در ایران باقی میماندید، آیا احتمال داشت به سیاست بپردازید و مثلاً کاندیدای انتخابات نمایندگی مجلس شورای اسلامی بشوید؟
اوه ابداً! من به هیچ وجه در سیستم جمهوری اسلامی... نه آنها به من اجازه میدادند که من داخل چنین فعالیتهایی بشوم و نه خود من دلم میخواست و میتوانستم این کار را انجام بدهم. به هیچ وجه، به هیچ وجه.
در سیستم دیکتاتوری جمهوری اسلامی انتخاباتی وجود ندارد، مجلسی وجود ندارد، اصلاً معنی ندارد. آن چیزهایی که در ایران هم اینها انجام میدهند مثل مجلس و انتخاباتی که درست کرده اند، اینها ظواهر بزکشدهای است در واقع، و انتخابات در چنین سیستمی حقیقتاً معنی و مفهومی ندارد.
آقای مریدی، شما که در حدود نیمی از زندگیتان در کانادا بوده و نیمی دیگر را هم تقریبا در ایران زندگی کردهاید، اصولاً چه تفاوتهایی بین ساختار حکومتی ایران و کانادا میبینید؟
خب، تفاوت از زمین تا آسمان است. در ایران حکومت دیکتاتوری مذهبی بر مبنای فرقه ولایت فقیه است، مذهب شیعه دین اسلام است، و در کانادا ما دموکراسی و آزادی داریم. مملکتی که یک ایرانی مسلمانزاده و مسلمان اهل علوم ایران میآید در کانادا و بعد از ده سال میشود نماینده مجلس و بعد میشود وزیر دولت، ما در وطن خودمان، همین هموطنان افغانیالاصل را هنوز به خیلیهایشان تابعیت ندادهاند تا چه رسد به این که یکی از اینها بتواند روزی در ایران بشود نماینده مجلس یا وزیر. یا از هموطنان ارامنه، آسوری، مسیحی یا بهایی ما، کدام یکی از اینها میتوانند یک مقام بالای دولتی داشته باشند؟ هیچکدام! بنابراین مقایسه بین سیستم حکومتی کانادا و ایران واقعاً [بیاساس است و] مقایسهای وجود ندارد، در دو قطب کاملاً متقابل هم هستند.
آقای مریدی، حالا میرسیم به این جا که اصولاً به تصور شما مشکل اصلی در ایران چیست و چرا ایرانیان پس از بیش از صد سال هنوز نتوانستهاند به دموکراسی دست پیدا کنند؟
من فکر میکنم یکی از مشکلات ما در ایران، مسئله فرهنگی و آموزش عمومی است. عامه مردم حقیقتاً آن آموزش سیاسی لازم را ندارند و حکومتهای گذشته، هم در دوره پهلوی یا قبل از آن در دوره قاجار هم، نشده مردم را آموزش سیاسی بدهند تا با مسائل سیاسی آشنا بشوند، این یک.
عامل دوم مسئله دین است. متأسفانه ملایان در طول این سالیان سال یا قرنها بهخصوص از زمان صفویه، در مملکت ایران از نظر حکومتی نقش بسیار بسیار بزرگی در جامعه داشتهاند و این نقش باید تغییر پیدا بکند و تغییر پیدا خواهد کرد. من فکر میکنم حکومت جمهوری اسلامی در واقع پایانی است بر آن چیزی که از زمان صفویه در جامعه ایران شروع شده. این تحول به هر حال به وجود خواهد آمد.
آقای مریدی، این را هم اضافه کنم که شما از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ وزیر آموزش کالجها و دانشگاهها و به مدت پنج سال هم وزیر پژوهش و نوآوری در انتاریو بودید. ولی این جا می خواهم بپردازم به مسائلی چون نقض حقوق بشر در ایران، که شما در این زمینه هم فعالیتهایی کردهاید. از جمله اینکه پس از انتخابات ریاستجمهوری ایران در سال ۸۸ و اعتراضها، در مورد چندین نمونه از نقض حقوق بشر در ایران طوماری را به مجلس انتاریو ارائه کردید. نتیجه این کار چه بود؟
خب، نتیجه فعالیتهای حقوق بشری بنده و خیلی از ایرانیان در اینجا این بود که اولاً ما میبینیم صدای مردم ایران به گوش هموطنان کانادایی ما رسیده. آنها میدانند که در ایران حکومتی بر هشتاد میلیون ایرانی حاکم است که زندانهایش پر از زندانیان سیاسی است، زنها در زندان هستند و بچهها در زندانها متولد میشوند، بچهها در زندانها بزرگ میشوند.
این جا [از طرف] مؤسسهای آمده بودند و با من صحبت میکردند که فلانی، ما میخواهیم اعانه جمع کنیم تا برویم در زندانهای ایران مهد کودک باز کنیم. گفتم مگر چنین چیزی هست؟ گفتند بله، بچهها در زندان هستند، مادرها بچههایشان را در زندانها میزایند یا بعضی مادرها با بچه میروند زندان. ببینید، یک چنین اتفاقاتی در مملکت ما، زادگاه عزیز ما، ایران، دارد اتفاق میافتد. صحبت امروز و دیروز هم نیست و صحبت چهل سال است که این داستانها ادامه دارد.
دنیای آزاد و متمدن باید آگاه بشود از چیزی که با کمال تاسف و تاثر در آن مملکت میگذرد. فعالیتهای حقوق بشری ایرانیان در خارج از ایران حداقلش این است که مردم دنیا از اتفاقاتی که افتاده و دارد میافتد، آگاهی پیدا کنند. مثلاً یکی از نتایجش این بود که یکی از دانشگاههای کانادا به خانم نسرین ستوده درجه دکترای افتخاری دادند.
آقای مریدی، شما در مورد کشتار تابستان سال ۶۷ در ایران هم تلاش کردید و قانونی را در مجلس انتاریو به تصویب رساندید که این کشتار را جنایت علیه بشریت تلقی کنند. چرا اصولاً با این گونه مسائل برخورد میکردید و علاقه نشان میدادید؟
مسائل حقوق بشر باید مورد علاقه هر انسانی باشد، ما انسان هستیم، با هر تفکر سیاسی، هر تفکر مذهبی. همه ما باید به تصویب حقوق همنوعان خودمان، حالا چه ایرانی باشد چه مسلمان یا غیرمسلمان، باید نسبت به همهشان حساس باشیم. وقتی ما میبینیم ظرف سه ماه در تابستان ۱۹۸۸ به فرمان آیتالله خمینی هزاران انسان را با محاکمات چند دقیقهای قتلعام میکنند و جنازههای اینها را میبرند در یک جاهای گمنامی دفن میکنند، بدون این که به خانوادههایشان بگویند، با آن حالت بربریت، خب چه میشود کرد؟ اسم این حرکت چیست؟ حیوانات این چنین با همنوعانشان رفتار نمیکنند، چرا انسانها این چنین رفتار میکنند؟
بنابراین ما باید عکسالعمل نشان بدهیم. همه انسانها باید عکسالعمل نشان بدهند. خوشبختانه آن لایحه در پارلمان کانادا با تأیید هر سه حزبی که در آن پارلمان حضور دارند، رأی مثبت گرفت و آن حرکت ناجوانمردانه را که در تابستان ۱۹۸۸ یا ۱۳۶۷ اتفاق افتاد، به عنوان جنایت علیه بشریت محکوم کردند. در خود ایران هم ما میبینیم، آیتالله منتظری، یار نزدیک آیتالله خمینی و جانشین و ولیعهد ایشان هم اعتراض کرد با نامهای که حداقل در این موردِ بهخصوص از خود به جای گذاشت. ولی خب خیلیها با کمال تأسف سکوت کردند.
آقای مریدی، اشاره کردید کوتاه به این که دولت کانادا از منتقدان جدی حکومت جمهوری اسلامی است و روابط دیپلماتیک بین دو کشور متوقف شده. آیا شما خودتان را از کسانی میدانید که در این مسئله نقش موثر داشتهاند و در واقع مقامات کانادایی را تا حدی متقاعد کردهاید که با حکومت تهران برخورد کنند؟
وقتی خانم زهرا کاظمی را در زندان اوین با آن وضع فجیع کشتند و حتی حاضر نشدند جنازه ایشان را به پسرش که مقیم کاناداست، تحویل بدهند، همان موقع دولت کانادا در دست حزب محافظهکار بود. آقای هارپر، نخستوزیر کانادا از حزب محافظهکار در رأس کار بودند و آنها خودشان تصمیم گرفتند و روابط دیپلماتیک را قطع کردند. نه، من نقش خاصی نداشتم. تصمیمی بود که خود نخستوزیر گرفت و روابط را قطع کردند. بعد از آن تصمیم به من اطلاع دادند.
و سؤال نهایی، آقای مریدی. آینده ایران و مردم ایران را به طور کلی در کوتاهمدت یا میانمدت چطور میبینید؟ آیا به نظر شما ایرانیان میتوانند در این مدت به دموکراسی دست پیدا کنند؟
ایرانیان قطعاً میتوانند به دموکراسی دسترسی پیدا کنند، ولی لازمه رسیدن به دموکراسی این است که احزاب و گروههای سیاسی و همین طور افراد با تفکرات سیاسی متفاوت، همدیگر را بپذیرند. دموکراسی وقتی معنی پیدا میکند که شما حزب مخالف یا فرد مخالف داشته باشید. اگر همه بخواهند یک جور فکر کنند، میشود جمهوری اسلامی.
بنابراین احزاب و گروههای اپوزیسیون باید همدیگر را بپذیرند، باید با همدیگر کار بکنند و بدانند که استقرار دموکراسی در ایران لازمهاش همکاری و همراهی و همفکری است. نه به آن معنا که با هم ائتلاف کنند. به هرحال همکاری احزاب سیاسی [لازم است] و خود مردم باید اطلاعات سیاسیشان را بیشتر کنند و مسئله دین و مذهب را از سیاست کاملاً جدا کنند. دین یک مسئله کاملا خصوصی است و هیچ احدی حق ندارد در مورد دین کس دیگری دخالت کند. دین و مذهب را باید از سیاست کاملا کنار بگذارند، و مسائل سیاسی میشود مدیریت جامعه، مدیریت کشور، که آن هم توسط احزاب سیاسی که مردم در انتخابات آزاد به آنها رای میدهند [انجام میشود.]
من قطعاً میدانم که ملت ایران، کشور ایران، به دموکراسی و آزادی خواهد رسید، منتها طبیعتاً مقداری طول خواهد کشید. کشورهای اروپایی هم، مثلاً انگلستان که مهد دموکراسی است، سالیان سال طول کشیده تا به این جا رسیدهاند. در کشور انگلستان انقلاب آن طوری اتفاق نیفتاده و در واقع این تحول به تدریج روی داده. ولی در بعضی کشورها میبینیم که این اتفاقات با انقلاب و شورش به مرحله انجام رسیده است.
ناگفتههای رئیس پلیس کشور از اعتراضهای اخیر