ملموسترین ادعای ایرانی در قبال آگاهی از پدیدهها و مفاهیم غربی، ادعای آگاهی کافی تا حد داشتن تسلط بر آنهاست. خواه این آگاهی از جنبه مثبت و خواه از جنبه منفی آنها، باشد. و هیچ هم معلوم نیست چرا چنین استعداد و تسلطی در خصوص موضوعات بومی خودِ ما، در ما انگیخته و شکوفا نمیشوند تا مثلاً ادعا کنیم فلان مفهوم را ما از بستر رویدادهای مربوط به خودمان ساختهایم؟ که تا این امر تداعی و مؤید این باشد که بتدریج داریم از این غفلت بزرگ که نتیجهاش درجازدگی تاریخی بوده آگاه میشویم و به همین مناسب همزمان پرسش هایی برایمان مطرح شده و خواهد شد. چونکه بدون پرسش و پرسیدن از چیزی، هیچ مفهومی هم از آن چیز ساخته نمیشوند. اینکه ما بی درد سر و آسوده خیال و همچنین پُرتفرعن وارد قلمرو مفاهیم غرب در زمینههای گوناگون و از جمله «نئولیبرالیسم» یا «پساسکولاریسم» میشویم و آن را بی در و پیکر یافتیم به این علت است که تبیین و حاضر شده است و دشواری پرسش و پرسیدن نمیخواهد.
این عکس العمل رفتاری نسبت به اندیشهها و مفاهیم غرب و کاملاً در آن مستحیل شدن، که مؤید ختم توان ما در آگاهی از موضوعات قومی خودمان است نشان میدهد که ما اصلاً موضوعات بومی خود را نمیشناسیم یا اگر میشناسیم با مفاهیم غرب میخواهیم برای آنها پاسخی دست و پا کنیم. یک فرد ازخودباخته را در نظر گیریم که چگونه تلاش میکند تا با حمله، خویشتن آسیب دیدهاش را پنهان سازد و نگذارد چنین خویشتنی مورد قضاوت قرار گیرد. در ارتباط با مفاهیم غرب، همینگونه عمل و رفتار میشود. جایی که لازم باشد آن مفاهیم به جزیی از باورهای اعتقادیاش در میآیند مانند «روشنفکران دینی» پسا سکولار شده ما، و جایی که لازم باشد آن مفاهیم بعنوان دشمن نفی میگردند غافل از اینکه هیچیک از موارد نمیتوانند موضوعاش باشند؛ نه سکولاریسم داریم تا بخواهد «پسا»اش مطرح باشد و نه لیبرالیسم داریم تا «نئو»اش.
پرت و پلا گویی چپ ایران در خصوص «امپریالیسم» و «لیبرالیسم» بعنوان دشمن شماره یک، که در نهایت اسلامگرایی به بهترین نحو از آن سود برده و مقوم شده و چند نسل ایرانی را به ورطه سقوط کشانده و امروز در ادامه همان پرت و پلا گویی، دشمن را در «نئولیبرالیسم» دیده و دولت رانتی اختلاس در نماد قدرت تئوکراتیک را به غلط وجهی از آن دیده، امری منحصر به چپ ایرانی نیست بلکه ریشه در رفتار و خلق و خوی خواص ایرانی دارد که در طول ازمنه تاریخی ما مدام مشغول دشمن سازی بوده. این دشمن سازی اگر از چپ گرفته شود چه دارد رو کند؟ هیچ، مگر خودِ رو. خواص در ایران کنونی، آن صنفی است که با تمام قوا و به نحو گوناگون به پشتوانه اثربخشیاش در جامعه، تلاش میکند تا جمهوری اسلامی سرپا بماند و بخش مهمی از چپ هم از دایره این خواص بیرون نیست. در جامعهای که گزمگان فاشیست اسلامی در خیابانهایش برای امر و نهی کردن مردم حد میزنند کمترین وجهی از لیبرالیسم نمیتواند مطرح باشد چه رسد به «نئو»اش. نئولیبرالیسم برای جوامعی مطرح شده که در آن وجوه آزادی لیبرالی در ابعاد سیاسی و اقتصادی نقش اول بازی میکند. آموزه لیبرالیست بازگشت آدمی به طبع خویش است. یعنی فرد در آزادی خویشتن خویش تعریف میشود. نئولیبرالیسم خاطی این امر نیست. هدفم از این چند سطور توضیح معایب و محاسن این دو مکتب کاملاً مرتبط بهم نیست بلکه میخواهم بگویم چقدر ما بینوا هستیم که به سادگی در دست انداز تبلیغاتی یک حکومت اسلامگرای فاشیستی میافتیم و به جای این، اخگر مبارزه علیه مکتبی را بر میافروزیم که در جامعه ما، نه به بار است و نه به دار. وقتی جامعه شناس ایرانی تحصیل کرده غرب که با عینک جامعه شناسی غرب به موضوعات جامعه و اجتماع ایران مینگرد نتیجهاش این میشود تا عاصی شدن مردم از نابکاران حاکم را به حساب تحولات ژرف اجتماعی گذارد و به همین سبب در ناتوانی سطح فوقانی این اجتماع - که منظورم همان «الیت» اجتماع است - که نمیتواند الف را از ب و فاشیسم اسلامی را از نئولیبرالیسم تشخیص دهد، غوطه زند. یا «فیلسوف» ما در نفی جامعه دینی ناشیانه بگوید مگر ما سرشماری کردیم تا ببینیم چند در صد مردم دینی و چند درصد غیردینی هستند! انگار دینی و جامعه دینی، صرف تعلق داشتن به دین رسمی یا غیر رسمی ست و نه قبل از هر چیز، ناپرسایی.
اگر جامعه ایرانی را به دو بخش خواص و عوام تقسیم کنیم و اگر از عوام که تابع خواص است بگذریم، سرچشمه مشکل چپ ایرانی بعنوان بخشی از این خواص ناشی از مشکل کلی خواص ایرانی ست که همواره با معرفی یک «دشمن» خیالی خویشتنش را تعریف میکند. و هیچگاه هم این «دشمن» از وجود و وجوه فرهنگ ارزشی خودش سرچشمه نمیگیرد. مگر میشود فرهنگ ایرانی را «فرهنگ غنی» دانست و همزمان دشمن را از درونش انتظار داشت؛ دشمن یا دشمنان در نزد خواص ایرانی و به همین ترتیب در نزد چپ ایرانی همواره بیگانگان هستند که بسته به شرایط روز برایش یک «سگ زنجیری» داخلی هم پیدا میکند. مثل همین نئولیبرالیسم و عامل داخلیاش. بعبارت دیگر چپ ایران که با همان میزان ذهن محدود خویش نخواست سکولاریسم دوران نظام پیشین را ببیند و آن را بعنوان عامل امپریالیسم نفی میکرد به همین میزان نمیخواهد ماهیت فاشیستی نظام اسلامی را ببیند و نتیجتاً در دست انداز دشمن با نام نئولیبرالیست میافتد که حتا زمینههای لیبرالی آن هم هیچگاه در ایران مأمنی نداشته. نئولیبرالیستی ساختار اقتصاد ایران همان میزان مسخره است که پساسکولار «روشنفکر» دینی.
با اهمیت است از اینکه چگونه موضوعات یا مفاهیم سیاسی یا اقتصادی همچون «نئولیبرالیسم» از کجا و چگونه به ذهن ما فرو کرده میشوند اما اهمیت بیشتر در فهم این مسئله است که چگونه برخی محافل ایرانی آماده باش ایستاده که چنین موضوعاتی از راه برسند تا تمام انرژیشان را صرف آنها کنند. واقعیت اینست موضوعات سیاسی ما حداقل بیست سال است که در اصلاح طلبی دینی قفل شده و ضریب وهم نسبت بدانها بالاست. پیرو مرجع چیزی بودن زحمت نمیخواهد کار سادهای ست، بر آن مرجع تسلط داشتن دشوار است. مشکل ما همینجا و تاریخی فرهنگی ست که هم روشنفکری و هم سیاست پیشگی ما اگر از آن آگاهی میداشت به دام بحثهای اقتصادی نئولیبرالیسم نمیافتاد تا تقصیرات فاشیست اسلامی جمهوری اسلامی و دولت فاسدش را به گردن عملکرد اقتصادی «نئولیبرالیسم» افکند عملکردی که کمترین نشانهاش را نمیتوان در اقتصاد کاملاً دولتی ایران یافت. افتادن در دام چنین بحث هایی راجع به موضوعات و مفاهیم حاضر و آماده غربی در حوزه اقتصاد و سیاست یا هر حوزه دیگر، آن روی سکه بی رمقی و بی نبوغی ما در حوزههای مختلف از جمله سیاست را به وضوح عیان میکند. با بازیهای کودکانهء اینچنینی خود را سرگرم میکنیم تا شاید دری به تخته خورد و روز موعود «آزادی» فرا رسد!
نیکروز اعظمی
[email protected]