چرا بیش از چهار دهه مبارزه برای سرنگونی یا دگرگونی رفتار جمهوری اسلامی به نتیجهای نینجامیده است؟ تاکنون به این پرسش سه پاسخ اساسی دادهاند: (۱) جمهوری اسلامی برآمد یک انقلاب بزرگ اسلامی است، و هنوز میان مسلمانان سنتی و انقلابیون، هواداران پرشماری دارد که به هنگام و در بزنگاهها از آن پشتیبانی میکنند؛ (۲) جمهوری اسلامی عزم و تواناییِ مقاومت در برابر مخالفان و سرکوب آنان را داراست، و در این راستا، سخت افزارها، نرم افزارها، و سازوبرگ سرکوب گسترده و نیرومندی فراهم آورده است؛ و (۳) مخالفان جمهوری اسلامی، به سبب نداشتن رهبری، ایده، سازمان و نیروها سخت و نرم و جز آن، از رویارویی با آن ناتواناند. البته دلایل دیگری را هم میتوان به این فهرست افزود، از جمله نبود خواست جدی و پشتیبانی اثربخش دولتهای خارجی از براندازی حکومت اسلامی، به رغم همه زاویه-ها و ستیزهای فراوان آنها با این نظام و تمایلشان به تضعیف آن.
هر یک از دلایل برشمرده برای قدرت و چرایی ماندگاری جمهوری اسلامی بیان گر بخشی از واقعیتاند. با وجود عمل کرد بسیار ضعیف، ضدانقلابی، و غیراسلامی حاکمان مذهبی در همه عرصههای سیاسی، اقتصادی، زیست محیطی، اجتماعی، فرهنگی و بین المللی، هنوز کم نیستند ایرانیانی که بر پایهی اعتقاداتشان، یا از سر فرصت طلبی، حکومت را پشتیبانی میکنند. در این میان، آنانی که توهم اسلامی و انقلابی بودن این نظام را دارند، نقش برجستهای در ماندگاری حکمرانان مذهبی داشته و دارند. در بیرون از کشور نیز، مسلمانان و "مستضعفان" غیرایرانیِ پندارزده و خوارشمردهی بی-شماری کماکان هوادار و حامی رهبران جمهوری اسلامیاند، چرا که به پندار ایشان، این رهبران پشتیبان راستین فلسطین، و پرچم دار مبارزه با آمریکا و اسراییلاند. این هواداران و حامیان همچنان مسحور مقاومت حکومت اسلامی در برابر استعمار و استثمار ملل مسلماناند و رسیدن به آرزوهای بربادرفته خود را در پابرجایی نظام اسلامی-انقلابی ایران میبینند.
جمهوری اسلامی استحکامات حفاظتی شایان و دامن گستری هم پیرامون خود پدید آورده است. به عنوان تنها نظام تئوکراتیک دنیا، نظام اسلامی از همان آغاز استقرار نگران موجودیت خود شد، و برای نگهداشت و بیمه آن، بیش ترین و خشن ترین سازوبرگ، فریبکارانه ترین شیوهها و شگردها، و کاراترین نرم افزارها را در درون و گرداگرد خود فراهم آورد. گروگان گیری آمریکاییها در ایران، جنگ با عراق و ستیز با نیروهای سیاسی سهم خواه از قدرت نوخاسته، همه و همه حاکمان مذهبی را هرچه بیشتر به نیرومندسازی سنگرهای پدافندی (دفاعی)، و توان آفندی (تهاجمی) خود از رهگذر سازمانهای نظامی و امنیتی گوناگون تشویق و یا ملزم کرد. در همین حال هم، حکومت مذهبی ایران در راستای توانمندسازی و ماندگاری خود بیشترین بهره را از باورها و آیینهای دینی مردم، از نیاز شهروندان به حمایت مادی و معنوی، و از احساسات ملی یا انقلابی آنان برده است.
در عصر ما، کمتر حکومتی در ایران و منطقه را توان این بوده که چنین استحکاماتی را، به مدد دلارهای نفتی بادآورده، برای حفظ خود تدارک ببیند. در گذر این سالیانی که جمهوری اسلامی این سنگرها و خاک ریزها را میساخت، مخالفان آن در گسترهی سپهر سیاسی - از جمهوری خواهی، ملی گرایی، سلطنت طلبی، راست و چپ، مذهبی و سکولار - از ساختن کف و کمینهای از قدرتهای سخت و نرم نیز ناتوان بودهاند چرا که بسی بی بهره از اندیشهای سازنده، رهبریای توانا و فرهمند (کاریزماتیک)، و سازمانی مناسباند. جز اندک شماری از مخالفان که وابستگی مالی و سیاسی به دولتهای خارجی دارند، دیگران یکسره بی بهره از کمترین منابع لازم برای مبارزه، حتی در نازل ترین سطح آناند. بدتر آن که این نیروها دسته دسته و پراکنده بوده و کمترین همسویی و همبستگیای میان آنان پدیدار نشده است. در کنار این کاستیها، بیش تر آنان کشش و کوششی برای فداکاری در مبارزه با جمهوری اسلامی نشان نداده، و کمابیش نقش آنان به تحریک نیروهای مردمی علیه نظام، و سپس صدور اعلامیه حمایت و تسلیت محدود و مختصر شده است. و اما مهمترین مشکل این نیروهای مخالف، درک و دریافت نادرست آنان از ماهیت نظامی است که میخواهند آن را براندازند.
درک سطحی از ذهنیت مردم و بحران ایران
برای براندازی یک نظام حاکم و مستقر، نخستین شرط البته داشتن شناختی درست از ماهیت آن است. منظور از "ماهیت" در این جا، ساخت، طبیعت، علت، و هدف وجودی نظام اسلامی و بنیادی ترین راهبرد آن برای ماندگاری و دیرپایی است. یعنی این ماهیت معمولا آن چیزی است که از چشم نامسلح مخفی میماند، و برای شناخت آن باید لایه هایی زیرین تر و ژرف تر از سطح طرفدارانش و استحکامات و تاثیراتی که برجا میگذارند را شکافت و کاوید و سنجید. مخالفان و معارضان جمهوری اسلامی هنوز به دریافت روشن و سنجیدهای از ماهیت نظام دینی و بحران کُشنده ایران نرسیدهاند، درباره چراییِ دیرپاییِ آن پراکنده گو و سطحی نگرند، و بینش و برداشتشان از علت وجود، و راهبرد تداوم نظام و بحرانهای آن، بسیار نادقیق و ساده انگارانه است. آنان حتی تعریف درستی از "نظام" اسلامی ندارند و بحران ایران را به مجموعهای از مشکلات آن فروکاستهاند، حال آنکه به روند "ایران زادیی" سراپا بی توجه ماندهاند. از همین رو، تعجب آور نیست که معارضان و مخالفان حتی نتوانستهاند خرده پیشرفتی در راستای تغییر نظام داشته باشند و گامهای ناچیزی هم که در جهت تضعیف نظام برداشته شده، بیش تر برخاسته از کنشها، کوششها، و مبارزات مردمی در داخل کشور، و نیز فشارهای اقتصادی، سیاسی، و نظامیِ دولتهای رقیب و متخاصم بوده است.
برای درک ناتوانی مفرط مخالفان نظام در برابر آن، کافی ست بدین توجه کنیم که حتی آن هنگام که نظام به دست نیروهای مردمی و دولتهای خارجی تا اندازهای سست و کم توان شده، و شمار و امکانات سخت و نرم افزاری مخالفان نیز هم چون شبکههای تلویزیون ماهوارهای افزوده شده، قدرت نسبی مخالفان آن بهبود چشم گیر و معناداری نداشته است. در واقع، هرچه بر سستی و فتور نظام افزوده شده، و شهروندان عاصی تر و مخالفان پرتوان تر شدهاند، به همان میزان "براندازان" ناتوان تر از به دست آوردن هر بُرد و نصیبی علیه نظام بودهاند، و عزم و اقتدار حاکمیت هم برای فروکوفتن اعتراضات و تحمیل تک صدایی بالا رفته است. اکنون پرسش این است که چرا چنین است؟ دم دستی و البته همگانی ترین پاسخی که به این پرسش داده میشود این است که "مردم بی تفاوت شده اند" و آن چنان که میباید و میشاید همکاری ندارند. در این رابطه هم معمول است که طبقههای متوسط، با این استدلال که آنان زیر تاثیر اصلاح طلبان حکومتی رفتهاند و یا از سوی حاکمیت یارگیری و خریداری شدهاند، سرزنش و نکوهش میشوند.
پاسخ مکمل هم این است که مردم "می ترسند" و این ترس و هراس نیز هم از سر ناامنی جانی است و هم بی ثباتی و نگرانی معیشتی. به دیگر سخن، مردم با نیروهای مخالف همکاری نمیکنند چون حکومت سرکوب گر است، کشتار و بازجویی و پرونده سازی و زندان و نظایرش در آستین دارد، و چون آنان در وضعیت اقتصادی بسیار آسیب پذیریاند، از این رو، میترسند داروندار خود را هم در این وانفسا از دست بدهند. برخی دیگر هم مردم را به "عافیت اندیشی و راحت-طلبی"، "ترس از ناامنی فراگیر" (سوریهای شدن)، و حتی "بی علاقگی به تغییر" متهم میکنند. باید اذعان داشت که این پاسخها بخشی از حقیقت را بیان گر و نمایانگرند، اما نه تمام آن را. برای نمونه، این پاسخها توضیح نمیدهند که چرا سایر طبقهها اجتماعی هم "بی تفاوت"اند و یا چرا ایرانیان خارج نشین نیز، بیش ترشان، هیچ نقش آفرینی درخوری در فعالیتهای براندازانهی مخالفان ندارند. در عین حال هم میدانیم که پارهای از مردم نمیترسند، به خیابانها میریزند، و سر و جان می-بازند. اعتراضات آبان ۱۳۹۸ یک نمونه بارز آن است. بنابراین، برای تبیین دقیق تر این که چرا ذهن، چشم، گوش و قلب مردم ایران بسته شده است باید بسی ژرف تر اندیشید.
این را هم از نظر دور نداریم که گرچه مردم گاهی به خیابان میریزند و مبارزاتی خونین هم دارند، اما یارای تداوم بخشی به این خیزشها را پس از یک مقطع به نسبت کوتاه ندارند. علت این ناپیوستگی را میتوان در کم مایگی و سستی ایدهها، رهبری، و سازمان جست وجو کرد. اما این توضیح بسنده نیست، و هنوز به این پرسش که چرا گاهی بی کنشی فراگیر میشود و گاه عمل انقلابیِ محدود میماند، پاسخ مستدل و درخوری داده نشده است. از یاد نبریم که عموم ایرانیان مردمانی انقلابی بودهاند و تاریخ معاصر ایران چندین انقلاب را از سر گذرانده است؛ از انقلاب مشروطیت، و جنبش ملی تا انقلاب اسلامی و شمار زیادی قیامهای منطقهای. از دید من، برای فهم بهتر این پدیدهی بی تفاوتی و بی کنشی در برههای، و کنش انقلابی محدود در برههای دیگر، باید به درون اندیشه، احساس، و برداشت ایرانیان راه بُرد؛ یعنی به پستوها و ژرفای ساختار ذهن و اندیشگی آنها، به آن جا که عواطف و ارزشها پنهاناند، سرک کشید. در این کُنج و کنارها است که به نظر میرسد چیزی روی داده است که سبب ساز درهم ریختگیِ ذهنی مردمان ما و ارزشهای آنها شده است. برای درک آن "بی-تفاوتی"، چنین کندوکاوی در درون ذهن ایرانیان که عمدتا مردمانی درون گرا استند، بنیادی و راه گشا خواهد بود.
جعبه سیاه حکومت اسلامی
شاهان قاجار، که عنوان "ظل الله" یا سایه خدا را یدک میکشیدند، یک "جعبه سیاه" را بر ایران غالب کرده بودند که با انقلاب مشروطیت به مقدار زیادی درهم شکسته شد. منظور از "جعبه سیاه"، فرهنگ سیاسی-حکومتی سنتی است که محتوای آن با خرافه، کهنه اندیشی، و بدآموزی دینی به قصد مسخ تودهها پر شده است. در دوره مبارزه مشروطه-خواهان، برخی از رهبران مذهبی، از جمله شیخ فضل الله نوری، کوشیدند که مشروطه عرف گرا را به مشروعه دین گرا برگردانند تا این جعبهی شکسته ترمیم شود. این شیخ مرتجع و واپس گرا، جان خود را در این راه از دست داد. در پی آمد آن، رضاشاه از "جعبه سفید" مدرنیته خود روگشایی کرد و آن را به اجرا گذاشت؛ جعبهای که درون مایه آن ترویج عرف و ایران گرایی با هدف رهاندن ایرانیان از سنت و کهنه پرستی و کژاندیشی با تکیه بر آموزش دانش بنیاد و پارهای از ارزشهای جهان نوین بود. محمدرضاشاه، اما، در شرایط جنگ سرد، و با پیروی از سیاست غرب برای ایجاد "کمربند سبز" با نیت مهار شوروی سوسیالیستی، مجبور شد جعبه سفید پدر را با آزادی عمل برای مذهبیون قشری تا اندازه زیادی خاکستری کند. این اشتباه بعدها موجبات سرنگونی شاه فقید و به قدرت رسیدن رهبران مذهبی را فراهم ساخت. با آغاز "حکومت اسلامیِ" آیت الله روح الله خمینی، جانشین برحقِ شیخ فضل الله، بار دیگر جعبه سیاه قاجار، و این بار با شدت بیشتری، مستقر شد و مبنای حکم رانی قرار گرفت. رهبران مذهبی این دوره، که دیگر اکنون حاکمان کشور"ایران" شده بودند، در اصل و از یک دیدگاه فرهنگی، ایرانی نبودند، بلکه "اسلامی" و کمابیش امت گرا بودند و با هدف استقرار یک جامعه مذهبی-سنتی و یک نظم مشروعه پا به کارزار نهادند. آنها نابودی هرآنچه "سکولار" یا غیر دینی تصور میکردند را اصلی ترین هدف حکومت اسلامی خود قرار دادند.
جمهوری اسلامی ایران یک حکومت "تئوکراتیک" (دین بنیاد) است و نه صرفا یک حکومت "اسلامی". این بنیادی ترین درک و دریافتی است که باید از جمهوری اسلامی داشت. نظام دینی، نظام "رهبران دینی" است. چنین نظامی در دست و مهار و مدیریتِ اندک شماری از حاکمان مذهبی است. بدون دریافت و پذیرش این امر، هر کوششی برای تصحیح یا دگرگونی سازنده این نظام، و یا فهم اهداف و اعمالِ پنهان و پیدای آن بی فرجام خواهد ماند. حکومتهای تئوکراتیک "ماهیت" ویژهای دارند. آنها در طبیعت، علت، و هدف وجودیشان، و در بنیادی ترین راهبرد خود برای استمرار و ماندگاری، با حکومتهای غیرتئوکراتیک ناهمسان و ناهمسواند. مهم ترین این ناهمسانیها در نبود شفافیت در نظامهای تئوکراتیک، و نیز در قدرت آنها در وارونه نمایی حقیقت، انکار واقعیتها، و جابجایی اخلاق با بی اخلاقی است. سرچشمهی این قدرت نیز ایدئولوژی مذهبی آنها است. دین و مذهب، قدرت سترگ و سرشاری در مشروعیت بخشی به هر آن چه نامشروع است دارد؛ چون اساس کار آن بر باورها است و نه دانش و تجربه. هدفها و غایت تئوکراسی هم ویژه خودِ آنهاست: حکومت برای خدا و نایب غایب او، و تربیت آدمیانی که ارادهای برای "نه" گفتن ندارند. از همین روست که تئوکراسیها برای زمانی بی پایان طراحی و ساخته میشوند، و با اندیشهی دگرگونی و نوبه نوشدگی سراپا بیگانهاند.
در تئوکراسیها رهبران "مذهبی" حاکماند و این حاکمیت "مطلق" است. این که فقط یک ولی فقیه مطلقه یا پاپ وجود دارد به این معنا نیست که دیگر حاکمان مذهبی در حوزهی عمل خود مطلقه نیستند. در واقع، نظام تئوکراتیک، در کلِّ خود، مطلق اندیش و مطلق گراست. و البته همه حکمرانان مذهبی، همچون نظامهای سیاسی ناتئوکراتیک، قدرت برابر ندارند. در تئوکراسیها سلسله مراتب حتی شدیدتر است و بیش ترین قدرت ایدئولوژیک، سیاسی، و غیرسیاسی تنها در دستان اندک-شماری تجمیع میشود و میماند. جمهوری اسلامی ایران هم در این میان هیچ استثنا نیست. در ایران هم، حاکمان مذهبی، اراده و حاکمیت مطلق دارند و تنها شمارِ ناچیزی از آنان در رأس هرم قدرتاند. به دیگر بیان، بیشترین بارِ حاکمیت مذهب، شامل ظرفیتها و امکانات سخت و نرم آن، بر دوش شماری چند از تئوکراتها یا حاکمان مذهبی است، و برکناری یا فرواندازی این "ستونهای خیمه" اسلام از قدرت سیاسی، کل نظام مطلقه تئوکراسی را واژگون و نابود خواهد کرد. در ایران، شمار این حاکمان به کم وبیش دویست نفر"آیت الله" میرسد؛ چه بسا بسی هم کم تر. و اما آنچه تئوکراسیها را از بقیه نظامهای سیاسی متمایز میکند، شیوهی حکومت داری آنهاست. در این نظامها که برای خدا و جانشین او بر زمین طراحی و معماری شدهاند، مردمان، که در نگاه اسلامی از آنان به "امت" و نه "شهروند" تعبیر میشود، باید اراده "نه" گفتن، یا به تعبیر گسترده تر، سر باز زدن، دیگراندیشی، و جدارَوی نداشته باشند. هم هنگام، این بی ارادگی باید طبیعی پدید آید و پنهان ماند، چه درغیر آن، "کرامت انسانیِ" امت مسلمان پایمال خواهد شد.
این امر "مسخ" مردمان را حاکمیت مذهبی از رهگذر یک پروژه "مذهبی سازی" (که با "اسلامی سازی" تفاوت دارد) انجام میدهد و هدف آن بی اراده ساختن تودهها به میانجیِ تزریق "افیون مذهب" (نه لزوما دین اسلام) است؛ یعنی تبدیل مذهب به "تریاک توده ها". رواج بخشیِ خرافه، کهنه اندیشی و کژآموزی رکن رکین چنین پروژهای است که به مدد افزارهای نرم و سختی که در دست حاکمان است به پیش میرود: مسجدها، تکیهها، حوزههای علمیه، مداحی گری، صداوسیما، نهادها و سازمانهای دولتی، و از همه مهم تر، نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی تنها بخشی از این بسترها و افزارهاست. از طریق این نهادها، گستر های از اندیشهها، باورها، و روایتهای مذهبی هم چون حقایقی مطلق و خدشه ناپذیر به خورد مردمان داده میشود. هم زمان به امت مسلمان نیز تلقین میشود که پرسش گری و شک ورزی به هیچ روی روا و صواب نیست چون از تبار رفتارهای کفرآمیزاند. آنها پندار، گفتار، و کردار آدمیان را به یاری جعبه سیاه سیاسی-حکومتی ویژهی خود، زهرگین و شرنگ آلود میکنند. آخوندهای حکومتی ایران، که به تزویر و ریا شهره خلایق گشتهاند، با ویران سازی فرهنگ ایرانی، چنین آلودگی و مسمومیتی را پیوسته در میان مردم ما، به ویژه جوانان میهن، پراکندهاند. از این دریچه، تاثیر ویران-گر آنان بر ساختارهایی نظیر اقتصاد، محیط زیست، و روابط خارجی کشور را نباید به هیچ روی با فروکوفتن و به تباهی کشاندن فرهنگ و هویت ایرانی به دست آنان هم تراز دانست. آنها آمدهاند که اسلام و اسلامیت را یکسره جای ایران و ایرانیت بنشانند.
و اما در جمهوری اسلامی، این پروژه دقیقا چیست، و برای چه هدفی و چگونه مدیریت شده است؟ آسان ترین پاسخ به پرسشِ "این پروژه چیست" همان است که روراست ترین آخوندها (از جنس حجتیهای ها) پیوسته و پیاپی بر زبان راندهاند: آماده سازی شرایط برای ظهور انقلابی امام زمان: "خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی، از نهضت خمینی محافظت بفرما". هدف این پروژه نیز نابودی آگاهانه ایرانِ "سکولار" به مثابه یک فرهنگ و تمدن، و جانشینی آن با یک ایران صرفا "شیعه" است که در برابر عربستان "سنی" و یا ترکیهای که در این اواخر دعوی رهبری جهان تسنن را دارد صف بندی کند و سخت بایستد. رویارویی و نزاعی که البته یادآور جدال فرساینده عثمانیان و صفویان است. مدیریت چنین پروژهای هم با تشکلهای امنیتی-ایدولوژیکِ بی شماری است که بی امان محتوا میسازند، آنها را به کار میبندند، و از پروژه حراست می-کنند. محتوای پروژه هم دقیقا همان شرایطی است که جامعه امروز ایران با آن دست وپنجه نرم میکند و بناست ظهور امام عصر را هموار کند، یعنی گونه گونه مفاسد و ناهنجاریهای اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی در کنار بسی بحرانهای برکننده و کشندهی زیست محیطی، اخلاقی، و بین المللی دیگر. نکته اینجاست که حکمرانان مذهبی نیک میدانند که "ظهورِ" پیشبینی-پذیری در کار نیست، چه در آن صورت هرگز خواستار آن نمیبودند. ظهور امام زمان به معنای پایان حاکمیت نیابتی آنان است. همین است که باید در روراستی رهبران مذهبی این پروژه تردید و شکی جدی روا داشت.
نکته ظریف دیگر هم این که حاکمان مذهبی سخت آگاهاند که این بزهکاریها و بحرانهای پدیدآمده را نمیتوان تنها به بهانهی فراهم آوری شرایط برای ظهور امام عصر مشروعیت بخشید. آنها به روشنی میدانند که ایمان در شکم آدم گرسنه پابرجا نمیماند، و البته، از واکنش مسلمانان اصولی، که اعتقاداتشان به اسلام ربط و پیوندی با پروژه مسخ سازی حکومتی ندارد، هم سخت واهمه دارند. این است که این حاکمان، در شگردی نااصولی و نااسلامی (در معنای بیرون از آموزههای ارزشی دین)، ضدارزشها را عین ارزش مینمایند و برای آن صدگونه توجیه مذهبی میتراشند؛ برای نمونه، خداوند تهی دستان را دوست دارد، بزهکاران به دوزخ خواهند رفت، و گرسنگان از گرامی ترینان در نزد امامان معصوماند - که به گفته آقای خامنهای خود از "مستضعفان" بودهاند. آنان همچنین ضد ارزش هایی چون فساد، دروغ، و بی اخلاقی را بعنوان ناهنجاریهای عادی و زودگذر وجاهت بخشیده و مردم را برای سرچشمهی آنها به "شرق" و "غرب" حواله می-دهند. این شگرد ارزشی و طبیعی جلوه دادن ضدارزشها، که از راه بستن مغز، چشم، گوش و قلب امت مسلمان دنبال می-شود، بنیادی ترین اصل در پروژه مذهبی سازی است. این افیون تزریق شده هم باید تا ژرفنای ذهن و ضمیر انسان مسلمان مسخ شده رسوخ کند تا توان چاره اندیشی و یافتن و گزیدن مسیری بهتر را یکسره از او بستاند.
مسخ شدن امت در "جمهوری اسلامی ایران"، که داعیه دار فرهنگ و آرمان اسلامی و انقلابی است و مسلمان اصولی زیادی هم در آن زندگی میکنند، بی گمان باید بی حسی و خلسه آوری عمیق تری داشته باشد. در چنین نظامی، یکی از ترفندهای رایج، انحراف ذهن جمعی به سوی دشمن خارجی، اخبار، و اتفاقات گوناگون عمدتا تقابلی، تصادفی، و یا ساختگی است. در این شگردها و ترفندها، دروغ و تقلب و تبلیغ نقش برجستهای دارند و کارکرد آنها تهییج افراد و بریدن آنها از واقعیتهای زندگی روزمره است. بدین منظور، حتی دربارهی مذهب و آموزههای آن، رهبران دینی، و روایتهای تاریخی هم آشکارا و بسیار دروغ میپراکنند. هم گام با آن، حاکمیت آخوندی و روشنفکران - "اعتدالیون"، و "اصلاح طلبانِ" وابسته به آنان - با نویدبخشیِ آیندهای بهتر و امیدآفرینی واهی، در جام زهری که برای مردم مسخ شده آراستهاند شِکر میپاشند. در این جا، نقش سرشناسان و سلبریتیها، سرگرم کنندگان، و فکاهی سازان بسیار کلیدی است. وظیفه این گروهها آماده سازی مردم مسخ شده برای پذیرش دشواریها و ناهنجاریها به عنوان موضوعات غیرجدی، خنده آور و چشم پوشیدنی است. به سخن دیگر، وظیفه اینان در برابر "زهر و شرنگی" که آخوندهای"خوارجی" در حلق جامعه میریزند، تزریق "نوش دارو" است - زهری که از مذهب خاص آخوندان حکومتی میتراود و نه از دین اسلام، و نوش دارویی که مسخ شدگان و فرصت-طلبان"غیرآخوند" تولید و تزریق میکنند.
کلید گشودن جعبه سیاه
مردم ایران مسخ و مسموم شدهاند، اما در همین وانفسا هم، احساس آنان از این مسخ شدگی و زهرخوردگی، حسی چون نشئگی نوشیدن یک نوش داروی زندگی ساز یا آخرت پرداز است. این همان خاستگاه اصلیِ "بی تفاوتیِ" مردم برای دگرگونی وضع موجود است. مشکل اما فقط احساس مردم نیست. تبلیغات مذهبی و دولتی هم این افیون را هم چو نوشدارو نمایانده و مینماید، و مردم سرمست را به خلسه میبرد و هرچه بیش تر به برهوت بی تفاوت میکشاند. برای پاک سازی و درمان هر زهری، به پادزهر ویژهی آن زهر نیازمندیم. زهر و شرنگی که پس از انقلاب اسلامی در کام و جان جامعه ایران افشانده شده فرآوردهی خرافه گستری، کژاندیشی، و کهنه آموزی حاکمان مذهبی و نیروهای خرافه پراکن و بدآموز ایشان است. این خوارج جدید، به بهانهی اسلامی سازی جامعه، و در اصل برای مال و منال دنیوی، و در سایهی حفاظت برج و باروی سخت افزاری و نرم افزاری حاکمیت، جعبه سیاه نظام خود را با توفیقی نسبی عملیاتی کردهاند. برای رفع مسخ شدگی و مسمومیتی که جامعهی ایران به سبب این جعبه سیاه دچار شده و میشود، میبایست پادزهر این زهر را به خدمت گرفت. این پادزهر هم باید از همان جماعت و نهادهایی تهیه شود که نوع خوارج گون آن دههها است زهر به کام جامعه ریخته است؛ یعنی روحانیان و اسلامگرایان سکولار (خواهان یک حکومت غیردینی). همکاری همهی نهادهای مردمی و پاک، و آنانی که خواهان شکل گیری دوبارهی جعبه سفید ایراناند در این راه بایسته و شایسته است. هم هنگام، باید از استحکامات محافظتی خوارج جدید برای حراست از تولیدکنندگان پادزهر هم به خوبی بهره جُست.
و اما عمده ترین اصل در این جا هدف گرفتن سرچشمهی اصلی این مسخ شدگی و زهرخوردگی، یعنی حاکمان مذهبی است که مستقیم یا نامستقیم به مدد ایادی و اذناب خود جامعه ایران را زهردیده، و مسخ شده و تباه روزگار کردهاند. در جمهوری اسلامی شمار این حاکمان از دویست نفر تجاوز نمیکند. شاه کلیدِ گشودن جعبه سیاه حاکمین مذهبی در ایران هم دقیقا همین هدف گذاری است. گامهای پیش رو را باید با پیروی از این اصل برداشت. و اما برای آن که هدف گیری و هدف-گذاری پیشنهادی جدی پنداشته شود و نتیجه آور باشد، میسزد که مردم ایران چند واقعیت را که در این نوشته آوردهایم از سر بینش درست بپذیرند: (۱) که آنها با خرافهها و بدآموزی هایی در نقاب و به نام اسلام مسخ و مسموم شده اند؛ (۲) که مسئول این وضعیت حکمرانان مذهبی (خوارج جدید) و همدستان خرافه پراکن و کژآموز آنان اند؛ (۳) که بیش ترینِ روحانیان کشور در این بدآموزیها سهم و نقشی نداشتهاند، و چه بسا اگر آگاهی لازم را بیابند مخالف آمران و عاملان این مسمومیت مذهبی شوند، و توش وتوانشان مصروف ساختن پادزهر آن شود؛ و (۴) که استحکامات حفاظتی مسببّانِ مسمومیت، خود مسخ شده و مسموماند، و باید هم از ایشان سم زدایی کرد، و هم برای گسترش پادزهر از قدرت حراست آنها بهرهها برد.
گشودن این جعبه سیاه، سوای آن حرکتهای راهبردی برای هدف گیریِ ۲۰۰ آخوند حاکم، ساختن پادزهر از روحانیان مخالف و مردم، و به کارگیریِ گستردهی استحکامات محافظتی حاکمان مذهبی، به چند اقدام دیگر هم نیاز دارد. (۱) توهم زدایی از مردم، باورمندان، و مسخ شدگان در خصوص ادعای اسلامی-انقلابی-ایرانی بودن حاکمان مذهبی؛ (۲) توجه دادن آنان به خطراتی که این افیون برای ایران، دین، و جامعه داشته و دارد؛ و (۳) تعریف یک "پروژه ملی" در برابر پروژه مذهبی برای نجات کشور از این زهرخوردگی و بلادیدگی به یاری و همت همه نیروهای پادزهرساز و "ملت گرا" با تعریفی که سازمان آبان از این مفهوم پیش نهاده است؛ به معنایِ یک دستگی و همبستگیِ همه نیروهای مشروطه خواه، ایران-گرا، ملی، سوسیال دمکرات، و اسلامی برای ساختن یک ایران نوین، آزاد، و آباد. یعنی ایرانی سکولار و دمکراتیک، مستقل، مقتدر، صلح دوست، دادگستر و تبعیض ستیز که باید در همهی پهنههای مردمی، جغرافیایی، حکومتی، فرهنگی، و روابط بین المللی توسعه یابد، پرتوان و همه جانبه پیشرفت کند، و آبادانی و آزادی و رفاه سهم یکایک شهروندان آن در چارگوشهی ایران زمین باشد. ناگفته نماند که فروگذاریِ انتقام سیاسی در راستای آشتی ملی نیز باید یکی از رکنهای محورینِ قانون اساسی، پس از گذار از خوارج جدید در جمهوری اسلامی باشد.
افزایش خیزشهای مردمی در ایران، خصوصاً اعتراضات آبان، نشان میدهد که اکنون ایرانیان پرشماری، پس از یک دوره رخوت و خمودی، بیدار و آگاه شدهاند، و این گرایش و روند، به تندی در گسترهی همه اقشار گوناگون جامعه ایران ریشه دوانده است. مردم به درستی دریافتهاند که با وجود آخوندهای حاکم نه تنها معیشتشان، که هویت ایرانی و هستی ملّی ایرانیان هم به سیاهی و تباهی و فراموشی افتاده است. شعارها، مطالبات، و کنش ورزیهای معترضان آبان عمدتاً علیه آخوندهای حکومتی و نهادهای مذهبی وابسته به آنها بود. همزمان هم حاکمان مذهبی بیش ازپیش در موضع دفاعی فرورفتهاند و روزبه روز مهار و فرمان پروژه ایران ستیز خود را از دست میدهند. این دگرگونیها، توازن نیروها را در آینده نزدیک به نفع ملت گرایان ایران دوست خواهد چرخاند و پیکار برابر آخوندهای حکومتی و پروژه آنها را بیش از هر زمان دیگر شدت خواهد بخشید. با این وجود، این مردم خسته و درمانده از حاکمان مذهبی هنوز اندیشه و انگاره مقبول عام و رهبر، سازمان و تشکیلاتی مناسب و منسجم را برای پیش روی به سوی یک پیروزی قاطع علیه این خوارج جدید ندارند. شوربختانه، تا پدیدآیی این شرایطِ حیاتی برای جنبش "براندازیِ" حاکمیت مذهبی، خیزشها و خروشهای شجاعانه و انقلابی مردم کماکان با بی رحمی درهم کوبیده و در نیمه راه به بن بست خواهند رسید.
و اما بزرگ ترین مشکل معترضان انقلابی کشور وجود رهبران ریز و درشتی در داخل و خارج کشور است که دریافت درستی از ماهیت "حکومت اسلامی" ندارند. آنان با تعریف و صورت بندی اشتباهی از "نظام"، نخواهند توانست "رقیب" را هدف بگیرند، و با درنیافتن "پروژه" نظام، ناتوان از آن بودهاند که توجه مردم معترض را روی هدف غایی حاکمان مذهبی که "ایران زدایی" است کانونی کنند. در واقع، این "رهبران" و گروههای سیاسی، خودشان مسخ جعبه سیاه حکومتی شدهاند، و درون آن جعبه و در زمین حکومت، با آن مبارزه میکنند. آنان از مردم معترض پس ماندهاند و این پس-ماندگی را با شعارهای رنگ ورخ باخته، همهمه و هیاهوی رسانهای، و گزارشهای ناراست و فریبنده جبران میکنند. هنگام آن فرارسیده که مخالفان جمهوری اسلامی شناخت و دریافت درست و ژرف تری از ماهیت و پروژهی حکومت خوارج بیابند و راهبرد مبارزه را بر پایهی آموزش درست و خرافه زدایی، و در راستای آفرینش یک جعبه سفید بپرورانند و بپردازند. مردم ایران "بی تفاوت" نیستند، بلکه مسخ و مسموماند و مخالفان مسخ شده نظام هم باید با درک این واقعیت، در جهت آماده سازی و افزایش پادزهری درخور، به پا خیزند و فعال شوند. آنها در این راه باید همبسته و یکپارچه عمل کنند و آرمان و آماج خود را ساختن ایران نوینی بدانند که در آن فرهنگ و تمدن ایران نوزایی و شکوفان میشود.
ایران سازی در این صورت باید به شکل یک "پروژه" ملت گرایی ایرانی در مقابل پروژهی ایران زدایی آخوندهای حکومتی سامان دهی شود. در حقیقت، تغییر نظام باید به پشتگرمی این پروژه عملی شود که در آن ارزشهای والای ایرانی نظیر "پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک" آشکارا برجسته و پررنگ شوند. این تنها راه مبارزهای کارا با آن همه زهر و شرنگِ فسادآور و اخلاق ستیزی است که به موجب پروژهی مذهبی سازی ایران به کام ملت ایران ریختهاند. تیره بختانه، فرصت به سرعت از دست میرود و زمان به کارگیری "بلدوزر پاک سازی" فرارسیده است. سازمان آبان، برای اخراج حاکمان مذهبی از نظام سیاسی کشور دست همهی آنانی که معتقد به هدف"نخست ایران"اند، از جمله نظامیان میهن دوست و وطن پرست، و مسلمانان سکولار ایران را به گرمی میفشارد. آبانیها همچنین هشدار میدهند که پافشاریِ حاکمان مذهبی به ادامه وضع و روند کنونی، اصرار مخالفان تندرو به نابودی کلیت نظام، و اراده و تاکید دولتهای ستیزه جو به تضعیف مرگ آور جمهوری اسلامی بی گمان به یک جنگ داخلی و هرج ومرج ویرانگر بی پایانی خواهد انجامید که در گذر آن ایران و ایرانیان نابود خواهند شد. هرگونه درنگ و سنگ اندازی در راستای برکناری و برون رانیِ امن و سازندهی این حاکمان مذهبی، دشمنی آشکار با ایران خواهد بود.
هوشنگ امیراحمدی
استاد ممتاز دانشگاه راتگرز و دبیرکل سازمان آبان