ممکن است به من بگویند تو می خواهی مردم را نا امید کنی؛ تو همیشه حرف های مایوس کننده بر زبان می آوری؛ تو مردم را به انقلاب کردن دعوت نمی کنی؛ امید نمی پراکنی؛ در جایی که مردم خود را برای انقلاب آماده می کنند، بذر یاس می افشانی....
نه. این ها درست نیست. واقع گرا بودن، مساوی با مایوس بودن نیست. آن چه انسان ها را مایوس می کند، «خوش خیالی» ست. عاقبتِ خوش خیالی یاس است. خوش خیال وقتی به نتیجه ای که فکر می کند باید برسد، نمی رسد مایوس و ناامید می شود، بعد مردم را به خاطر جان فشانی نکردن مورد عتاب قرار می دهد.
از آخرین تجربه ی تظاهراتی خودم می گویم. سال ۱۳۸۸. بعد از دو راهپیمایی عظیم، حکومت نکبت تصمیم به سرکوب مردم گرفت. یکی از وعده های ما در تهران، جمع شدن در میدان ونک بود.
خود را به زحمت به آن جا رساندم. مطابق معمول یک عدد نان سنگک در دست ام بود که اگر ماموری جلوی مرا بگیرد که کجا می روی، بگویم خانه ام اینجاست و دارم به خانه ام می روم.
در میدان ونک، جز ماموران یونیفورم پوش و لباس شخصی، کس دیگری نبود. لباس شخصی ها که سوار بر موتور بودند چنان به آدم ها نگاه می کردند که گویی در چشم شان اشعه ی ایکس هست و دارند او را اسکن می کنند.
مطلقا نمی شد در میدان ایستاد و منتظر بچه های دیگر شد، و شعار اول را فریاد زد. حتی در مقابل آبمیوه فروشی.
ناچار قدم زنان به طرف میرداماد رفتم. در سر چهار راه که فضای باز و زمین خاکی بود، افراد گروهان سرکوب، با چماق بر روی زمین نشسته بودند و کلاه خود ها را از سر برداشته بودند و عرق از سر و رو می ستردند. به طرف مجتمع پایتخت رفتم و چرخی زدم و دوباره به طرف میدان بر گشتم.
وضع میدان امنیتی تر شده بود. دو تا موتور با ۴ لباس شخصی پشت من می آمدند. هر لحظه احتمال می دادم کسی از پشت سر دست بر شانه ام بنهد و بعد با دستبند پلاستیکی مرا مهار کند.
اشتباهی که کرده بودم این بود که گوشی موبایل ام را بر گوش تکیه داده بودم و در حالتی که مثلا دارم حرف می زنم عکس می گرفتم. عکس ها در همان زمان در «خبرنامه گویا» منتشر شد.
سال ۸۸؛ میدان ونک؛ عکس از ف. م. سخن
برای دو موتور پشت سر من بی سیمی زده شد که به سرعت تغییر مسیر دادند و خطر از بیخ گوش من گذشت. احتمالا تصور می کردند که من سعی می کنم با موبایل ام شماره بگیرم و به خاطر قطع بودن خط ها نمی توانم.
از میان یونیفورم پوش های نیروی انتظامی که ساق بند و بازو بند و کلاه خود و باتون داشتند گذشتم. کسی که برای تظاهرات آمده باشد در میدان نبود. دیگر معطل نکردم و سوار بر مینی بوس مسافر کش شدم و از منطقه ی ونک خارج شدم.
قبل از رسیدن به میدان، به کسی که با او به راهپیمایی های قبلی رفته بودیم زنگ زدم و پرسیدم مگر به ونک نمی آیید که گفت نه! در راه رفتن به میهمانی هستیم و تو به جای ما آنجا هستی دیگر!
یعنی آقایان سبز و موسوی چی که خودشان مشوق ما برای حضور در راهپیمایی های اعتراضی بودند، زه زده بودند!
اکنون ما بودیم که موسوی و اصلاح طلبان را هم قبول نداشتیم و صدها مامور که دندان تیز کرده بودند برای دریدن کسانی که می خواستند به «فتنه» ادامه دهند.
*****
این ها را گفتم که بگویم، انقلاب، هیچگاه با برنامه ریزی قبلی رخ نمی دهد. این نوع انقلاب های برنامه ریزی شده یا درست تر بگوییم تغییر های شبه انقلابی، در کشورهایی اتفاق می افتد که یک حداقلی از «انسانیت» و «شرم و ملاحظه ی جهانی» در حاکمان موجود باشد. در کشورِ ما، با «حیواناتی» که هیچ سلولی از انسانیت در وجودشان مشاهده نمی شود نمی توان انقلاب برنامه ریزی شده و از پیش، تعیین وقت شده کرد.
فردا ۵ دی، حکومت تمام حرکت های احتمالی را از همان ابتدا شناسایی و سرکوب خواهد کرد و نخواهد گذاشت اعتراض ها گسترش پیدا کند.
در ایران تنها حرکت های اعتراضی ناگهانی، مثل آن چه در آبان ماه پیش آمد، می تواند علیه حکومت صورت پذیرد.
امیدوارم در باره ی فردا اشتباه کنم ولی اگر اتفاق خاصی نیفتاد، از دوستان ام بخصوص از بچه هایی که در ایران هستند تقاضا می کنم که نا امید و مایوس نشوند. این حکومت سرنگون خواهد شد ولی نه با برگزاری مراسم چهلم و راهپیمایی های از پیش تعیین شده....