Tuesday, Jan 7, 2020

صفحه نخست » چگونه قاسم سلیمانی فرزند معنوی خامنه‌ای شد، علی افشاری

Ali_Afshari.jpgدویچه وله - رشد و ظهور قاسم سلیمانی در عرصه سیاسی و افکار عمومی ایران پدیده مهمی است که ارزش مطالعه و بحث و بررسی را دارد. شکل‌گیری این پدیده دلایل چندگانه دارد و به تعبیر دقیق‌تر پدیده چندوجهی است. عوامل چندگانه را می‌توان در اراده و برنامه‌ریزی خامنه‌ای برای برکشیدن وی در سپاه، حمایت همه‌جانبه اصول‌گرایان و همراهی اصلاح‌طلبان، نگاه ضدآمریکایی، برخورد عاطفی و احساساتی نیروهای قدیمی سپاهی و رزمندگان جنگ، سازماندهی سپاه پاسداران، پارادایم ناسیونالیسم شووینیست و شبه‌فاشیستی و نیاز بخشی از جامعه سرخورده ایران به اقتدار توصیف کرد.

قاسم سلیمانی که در حد فرماندهان میانی در دوران رهبری آیت‌الله خمینی بود و جزء چهره‌های برجسته سپاه پاسداران در دهه اول انقلاب نبود، در دوران رهبری خامنه‌ای رشد کرده و توسط خامنه‌ای بزرگ شد. سلیمانی ابتدا در کرمان به صورت خودجوش عده‌ای از نیروهای داوطلب را به عنوان عضو سپاه پاسداران به جبهه‌های جنگ علیه عراق برد. این کار او مقدمه تشکیل لشگر ۴۱ ثارالله در سال ۱۳۶۰ شد. این دوره فصل قابل دفاع عملکرد قاسم سلیمانی را تشکیل می‌دهد. در دوران جنگ وی جز عملیات کربلای ۴ که به شکست بزرگی انجامید نقش برجسته‌ای در سازماندهی عملیات‌ها نداشت. بعد از پایان جنگ او کماکان فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله باقی ماند و به مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در شرق و جنوب شرقی کشور پرداخت.

پیچیدگی‌های شخصیتی سلیمانی که در عین تندرو بودن توانسته بود، چهره ملایم‌تری به صورت کاذب برای خودش ایجاد کرده و از شگردهای نمایشی خوب استفاده نماید، نشان می‌دهد چگونه رهبری جمهوری اسلامی که دوگانگی و رفتارهای پیچیده از شاخص‌های شخصیتی وی هستند، توانسته بود با موفقیت چهره‌ای شبیه خودش را در سطح بالای فرماندهان سپاه و در راس شبکه نیروهای همسو در جهان اسلام و خاورمیانه تربیت کند.

مطالب بیشتر در سایت دویچه وله

ازاینرو تشبیه سلیمانی به فرزند معنوی خامنه‌ای یک نامگذاری ساده و یا شعاری نیست بلکه واقعیت شخصیت وی و پیوند عمیق با خامنه‌ای را بازتاب می‌دهد. خامنه‌ای بعد از اینکه احمد وحیدی نتوانست انتظاراتش را برآورده سازد، در سال ۱۳۷۹ قاسم سلیمانی را به سمت فرماندهی سپاه قدس برگزید و ماموریت ویژه وی را افزایش فعالیت برون‌مرزی سپاه پاسداران و تقویت شبکه نیروهای همسو در چارچوب گفتمان بنیادگرایی اسلامی شیعه‌محور تعریف کرد تا آنچه وی «عمق استراتژیک جبهه مقاومت» می‌نامید ولی در اصل حامیان قرائت شیعی از بازسازی نظام خلافت اسلامی هستند را گسترش و تعمیق بخشد.

البته در این میان می‌توان ارتباطی بین تلاش وِیژه قاسم سلیمانی در سرکوب و متوقف کردن جنبش اعتراضی دانشجویی ۱۸ تیر سال ۷۸ و نجات خامنه‌ای از بحران مشاهده کرد. حمیدرضا مقدم‌فر مشاور فرهنگی و رسانه‌ای سپاه آشکار ساخت که متن پیش‌نویس نامه تهدیدآمیز ۲۴ فرمانده سپاه به سید محمد خاتمی در سال ۱۳۷۸ توسط قاسم سلیمانی تنظیم شده و از دیگران امضا گرفته شده بود. علاوه بر آن به دلیل اینکه سلیمانی با باندهای قاچاق که از افغانستان وارد کشور می‌شدند، در سال‌های پایانی دهه شصت و اوایل دهه هفتاد درگیر بود و در مناطق کوهستانی فعالیت می‌کرد لذا این عامل در کنار فعالیت وی در کردستان علیه گروه‌های مخالف و جبهه غرب جنگ با عراق و آشنائی با جوامع قبیله‌ای و مناسبات ایلی باعث شد تا در زمانی که درگیری با طالبان در افغانستان مسئله اصلی نظام بود، وی در جایگاه ریاست سپاه قدس قرار بگیرد.

وی تا پیش از درگیری با داعش در عراق در عرصه عمومی نمود بالایی نداشت و تصمیم نهاد ولایت فقیه و تمایل فردی وی در اختفای فعالیت‌ها بود. اما معدود مصاحبه‌هایی که از وی باقی مانده بخصوص مصاحبه طولانی با پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری به خوبی نشان می‌دهد که بر خلاف تبلیغات ظاهری و پروپاگاندای نظام وی نه معمار سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی بود و نه مهارت‌های ویژه‌ای در طراحی عملیات‌ها داشت. او در مصاحبه یادشده پیرامون چگونگی پایان جنگ ۳۳ روزه حزب‌الله لبنان و اسرائیل توضیح می‌دهد که عملا رابط بین خامنه‌ای و سیدحسن نصرالله بوده است.

سلیمانی در این مصاحبه نشان می‌دهد چقدر نگاه وی در تشخیص مسائل سیاسی و نظامی دنیا سطحی و ناقص بوده و در نگاهی سورئالی دیدگاه‌های صدر اسلامی و هزاره‌گرایی را دنبال می‌کند که یکی از حلقه‌های وصل مهم گفتمانی و سیاسی وی با داعش و کلا سلفی‌گری را تشکیل می‌داد. حرف‌های وی روشن می‌سازد که در جنگ یادشده خطوط کلی راهبرد‌ها و سیاست کلان را خامنه‌ای با کمک شورای امنیت ملی ایران تعیین می‌کرده و عماد معنیه نیز متفکر عملیاتی حزب‌الله لبنان بوده که با ابتکارات و توانایی در سرعت اجرای تاکتیک‌های نظامی و امنیتی باعث غافل‌گیری دولت اسرائیل شده است.

تجزیه و تحلیل این مصاحبه در کنار نشانه‌شناسی دیگر نقاط عملکرد او روشن می‌سازد که در واقع قاسم سلیمانی پوششی برای نقش‌آفرینی خامنه‌ای در سیاستگذاری‌های منطقه‌ای نظام و پل ارتباطی بین او با جامعه هدف بوده است. وفاداری و همراهی کامل با ماجراجویی و نگاه ایدئولوژیک خامنه‌ای باعث شد تا سلیمانی به نزدیک‌ترین افراد برای خامنه‌ای در گذر زمان تبدیل شود. او بازیگر خوبی بود و نقش محوله را به خوبی اجرا کرد تا تصور یک سردار نظامی با توانایی‌های ویژه از او در جامعه ترسیم شود. البته رسانه‌های غربی نیز در فضاسازی کاذب در خصوص او نقش انکار ناشدنی داشتند. قابلیت سلیمانی در سازماندهی و ایجاد انگیزه در جمع نیروها بود که می‌توانست جمع دارای توانایی‌های فنی و نظامی را به لحاظ راهبردی به خامنه‌ای و مرکز فرماندهی متصل سازد بدون اینکه نیاز باشد خامنه‌ای بیش از حد مداخله کند و یا در معرض ارتباط با نیروهای میانی قرار بگیرد. در واقع سلیمانی حامل مناسبی برای مدیریت از راه دور خامنه‌ای بر شبکه نیروهای مقاومت بود.

اما خامنه‌ای علاوه بر تقویت و پروراندن و رشد قاسم سلیمانی پروژه دیگری را به موازات در سطح جامعه ایران پیش برد. گسترش تقابل با امریکا در قبل و بعد از بهار عربی و رویارویی‌های نیابتی، مهار تهاجم آمریکا و تقابل برای هژمونی در منطقه باعث شد تا وی به فکر استفاده از نیروهایی بیفتد که در پایگاه اجتماعی حامی‌اش نمی‌گنجیدند. در چارچوب استفاده ابزاری از ملی‌گرایی و برجسته‌سازی شبه‌کودتای ۲۸ مرداد در حالی که رهبران جمهوری اسلامی عمدتا نگاه منفی به دکتر مصدق داشتند، جا انداختن قاسم سلیمانی به عنوان سردار امنیت و اقتدار ملی تدبیری بود که بکار گرفته شود تا وی فراتر از جمهوری اسلامی حافظ مرز‌ها و جان و مال مردم ایران معرفی شود.

موفقیت این پروژه سیاسی و رسانه‌ای مدیریت افکار عمومی بر اساس زمینه‌های مساعد عرب‌ستیزی در فرهنگ ایرانی و سابقه دیرینه تقابل شیعه و سنی حاصل شد. از همه مهتر وجود گرایش‌های ناسیونالیستی افراطی و شوونیستی که گرایش شبه‌فاشیستی دارند و ملیت برای آنها فراتر از مردم ایران یک ایدئولوژی سفت و سخت است که بدون توجه به ارزش‌های انسانی برای رشد و توسعه قلمرو نفوذ ایران به هر قیمتی بهاء می‌دهد. اما علاوه بر این گروه، ریزشی‌های سپاه و نیروهای انقلابی و کسانی که توسط نظام یا حذف شده و یا به حاشیه رانده شده‌اند، نیز هدف قرار گرفتند تا با تحریک احساسات ضد امریکایی، خاطرات مشترک در جنگ و از همه مهمتر گرایش کلی آنها در ابتدای انقلاب به نهضت‌های آزادی‌بخش و براندازی حکومت‌های غیرانقلابی و متحد غرب آنها نیز به پروژه قهرمان‌سازی از قاسم سلیمانی بپیوندند. نقطه انگیزش اصلی این نیرو برجسته‌سازی تقابل با عربستان سعودی بود. بر این مجموعه نیروهای متنوع و ناهمگن دسته دیگری هم از جوانان پرشور بخصوص در طبقات پایین نیز افزوده شدند که تشنه وجود نماد و ابرمردی بودند که نیاز به غرور و اعتماد به‌نفس آنها را تامین کند. در این چارچوب قاسم سلیمانی بزرگ شد و جایگاه ویژه‌ای در عرصه سیاسی پیدا کرد.

فعالیت‌های وی که مستقیما مسئولیت اجرایی داشت در حوزه سیاست‌های منطقه‌ای بود و خیلی صریح به دولت‌های خارجی و منطقه و سیاستمداران اعلام می‌کرد که نفر اصلی سیاست خارجی ایران در خاورمیانه است. دیوید پترائوس وزیر دفاع اسبق آمریکا توضیح می‌دهد که سلیمانی از طریق احمد چلبی سیاستمدار عراقی برای وی پیغام می‌فرستد که «شما باید بدانید که من، قاسم سلیمانی، سیاست ایران در خصوص موضوع عراق، لبنان، غزه و افغانستان را مدیریت می‌کنم.» ضعف قوه مجریه باعث شد تا این مداخله ناموجه نظامیان و بخصوص گسترش حوزه فعالیت‌های سپاه در نظام جا بیفتد. محسن امین‌زاده معاون وزیر خارجه در دولت اصلاحات توضیح می‌دهد که آنها حداکثر توانسته بودند سازوکاری برای تصمیم‌گیری ایجاد کنند تا سپاه قدس تعیین‌کننده همه‌چیز نباشد. اما از دولت احمدی‌نژاد به بعد دیگر وزارت خارجه دنباله‌روی منفعل و تسلیم محض شد و مخالفت‌های متاخر احمدی‌نژاد و مقاومت‌های اولیه دولت روحانی راه به جایی نبرد.

بعد از افغانستان که سلیمانی در جستجوی گسترش نفوذ جمهوری اسلامی و زمین‌گیر شدن آمریکا بود، سقوط نظام سیاسی بعث در عراق فضای جدیدی را برای فعالیت سلیمانی فراهم ساخت. وجود نیروهای شیعه نظامی سازمان‌یافته مخالف عراقی در ایران ابزار خوبی برای وی فراهم ساخته بود تا با کمک حزب‌الله لبنان بتواند آنها را به سمت پر کردن خلا قدرت سیاسی در عراق پساصدام سوق دهد. اشتباه فاحش دولت آمریکا در اشغال نظامی عراق و بخصوص اقدامات اولین فرماندار نظامی آمریکایی عراق باعث شد تا برنامه جمهوری اسلامی در تبدیل عراق به منطقه نفوذ و پیشبرد قدرت خلافت شیعی با موفقیت اجرا شود. البته قبل از آن سلیمانی در ساماندهی به فعالیت‌های حزب‌الله لبنان و درگیری بین اسرائیل و فلسطین نیز نقش فعالی داشت. در این چارچوب وی در جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ عملا فرد سوم تصمیم‌گیری‌های حزب‌الله لبنان بود و در اکثر روزهای جنگ در لبنان بود و در فرماندهی عملیات‌ها مشارکت داشت.

اما از سال ۲۰۰۸ به بعد عملا حوزه فعالیت اصلی وی عراق بود. بهار عربی باعث گسترش فعالیت سپاه قدس و در نتیجه قاسم سلیمانی شد. محاسبات خامنه‌ای در ترویج الگوی جمهوری اسلامی در کشورهای عربی غلط از کار در آمد و جغرافیای مقاومت مدنظر وی در سوریه مورد خطر جدی قرار گرفت. در این مقطع نقش قاسم سلیمانی برجسته‌تر شد تا به عنوان میانجی وی با نیروهای هدف اجازه ندهد حکومت استبدادی سوریه سقوط کند.

سلیمانی اثرگذاری بالایی در تقویت اعتماد به‌نفس فروریخته بشار اسد و آماده‌سازی او برای اجرای سیاست حمام خون در سوریه داشت. از این نقطه به بعد سلیمانی به نیابت از خامنه‌ای پروژه انحراف تحولات پسابهار عربی سوریه از مبارزه با استبداد به سمت تقابل با تروریسم را آغاز کرد. ازاین مقطع به بعد نیروهای امنیتی و نظامی سوریه نیز به جمع نیروهای تحت امر وی اضافه شدند. پیش از آن رابطه سلیمانی با آنها در حد همکار و نیروهای متحد بود.

اما ظهور داعش که سلیمانی به صورت غیرمستقیم در آن نقش داشت، حوزه فعالیت سلیمانی را وارد فصل جدید کرد. ترویج شیعه‌گرایی در نظام سیاسی عراق و ایجاد تبعیض و سخت‌گیری بر سنی‌های عراق و سلب حقوق آنها نقش زیادی در یارگیری القاعده عراق و سپس داعش از جمعیت سنی‌های عراق داشت. قاسم سلیمانی در جایگاه میانجی در ابلاغ و اجرای سیاست‌های خامنه‌ای در این خصوص نقش فعالی ایفا کرد. همچنین میدان دادن اولیه دولت سوریه به تروریست‌ها و نیروهای افراطی برای تغییر صحنه جنگ داخلی نیز دیگر عاملی بود که به ظهور داعش کمک کرد. اما خطر تسخیر بغداد توسط داعش باعث شد تا باز عراق به میدان فعالیت ویژه قاسم سلیمانی بدل شود. تلاش‌های نظامی ایران که بار اصلی آن بر دوش ارتش عراق بود در کنار بمباران گسترده دولت آمریکا و ائتلاف ضد داعش و مبارزه کردهای عراقی و سوری و برخی از قبائل سنی عراق و در ادامه پیوستن روسیه و جدی شدن اقدامات ترکیه باعث شد تا در نهایت خلافت داعش در عراق سقوط کند.

قاسم سلیمانی به هیچ‌وجه نقش اصلی در این اتفاق را نداشت اما وی توانست از فتوای آیت‌الله سیستانی بهره‌برداری کرده و تحت هدایت خامنه‌ای تشکیلاتی مشابه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با متحد کردن چند گروه شبه‌نظامی شیعه در عراق در زیر چتر حشدالشعبی ایجاد کند. حشدالشعبی در کنار حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمن قدرت سپاه قدس را ارتقا داد وباعث شد تا فرمانده آن قهرمانی توصیف شود که شکست ناپذیر است. رشد حشد الشعبی در عراق برای قاسم سلیمانی منتهی وجهی دوگانه داشت از یک سو نفوذش در عراق افزایش یافت اما به همان میزان مخالفت‌ها حتی در جمع شیعیان گسترش پیدا کرد تا او فردی باشد که به صورت توامان عشق و نفرت در جامعه عراق نصیبش شود.

ناکام گذاشتن استقلال‌خواهی کردهای عراق دیگر عملیاتی بود که قاسم سلیمانی با موفقیت انجام داد. همچنین او توانست مقام‌های نظامی و دولتی روسیه را راضی کند که وارد مداخله نظامی در سوریه بشوند و بدین‌ترتیب توانست در سایه برنامه‌ریزی خامنه‌ای و ابتکارات نیروهای نظامی در ایران و سوریه جغرافیای مقاومت را از سقوط و انهدام نجات داده و نظام سیاسی سوریه را به جمهوری اسلامی وابسته سازد.

تقویت حوثی‌ها در یمن و ناامن‌سازی مرزهای عربستان سعودی و تشکیل دولتی همسو در یمن دیگر پروژه‌ای بود که سلیمانی توانست با استفاده از اختلافات زیاد در عرصه سیاسی یمن و از همه مهمتر توطئه علی عبدالله صالح دیکتاتور معزول یمنی اجرا کند تا دولت اسلام‌گرای انقلابی شیعی زمام امور را از دولت سکولار محصول مبارزات مردم یمن در بهار عربی بستاند. او در سال‌های آخر عمرش کمتر در لبنان فعال بود چون به این نتیجه رسیده بود که حزب‌الله لبنان آنقدر قوی شده که دیگر "جنبش مقاومت" نیست بلکه "دولت مقاومت" است.

سلیمانی در بحرین نیز اقداماتی انجام داد ولی نتوانست موفقیتی بدست آورد که در نهایت به تهدید عملی حاکمان بحرین انجامید. اما در ماه‌های آخر زندگی دغدغه اصلی وی عراق و بالاگرفتن اعتراضات مردم شیعه علیه حشدالشعبی و نیروهای سیاسی همسو با جمهوری اسلامی بود. بر مبنای اسناد منتشر شده وی مقامات عراقی را به سرکوب معترضان تشجیع کرده و مشابه سوریه در بهار عربی سعی کرده بود روحیه به هم ریخته آنها را ترمیم کند. وابستگی حشدالشعبی به نقش هماهنگ‌کننده او باعث شده بود تا حضورش در عراق و در صحنه سرکوب اعتراضات از دید حشدالشعبی‌ها ضروری تشخیص داده شود. همچنین تلاش برای خنثی‌سازی فشارهای آمریکا بعد از خروج از برجام دیگر وجه فعالیت‌های وی در عراق و منطقه را تشکیل می‌داد.

اما وی در نهایت قربانی قمار جمهوری اسلامی در عراق شد که با محاسبات غلط پنداشتند افزایش سطح تقابل با آمریکا در عراق با نیروهای شبه‌نظامی شیعه هم فرصتی برای به حاشیه راندن اعتراضات مردم عراق می‌شود و هم می‌تواند آمریکا را به سمت کاهش انتظارات در رویارویی هسته‌ای و راهبردی با جمهوری اسلامی سوق دهد. اما این اشتباه بزرگ نظام و بخصوص امتناع قاسم سلیمانی از خواندن نامه هشدارآمیز مایک پمپئو فرجام خونباری را برای وی رقم زد.

سلیمانی اگرچه حوزه کارهای اجرائی‌اش در سیاست خارجی بود اما در سیاست داخلی هم در سیاستگذاری‌ها و کمک به دستگاه سرکوب نقش فعالی داشت. در سرکوب خونین جنبش سبز، اعتراضات دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ در کنار سرکوبگران بود و در مشاوره و برنامه‌ریزی برای اقدامات مهار کننده و متوقف کردن اعتراضات حضور تاثیرگذاری داشت. او از حامیان و ترویج‌دهندگان سیاست خارجی ستیزه‌جو بود و با نگاه‌های مبتنی بر تنش‌زدایی در سیاست خارجی به شدت مخالفت می‌کرد. او از منتقدان برجام بود و بارها با تعمیم برجام به دیگر حوزه‌های اختلاف مخالفت شدیدی کرد و مدعی شد که "با برجام ۲ می‌خواهند ریشه‌های جریان اسلامی را بخشکانند».

تقویت نهاد ولایت فقیه و استبداد دینی دیگر حوزه فعالیت‌های قاسم سلیمانی را تشکیل می‌داد که همیشه دعوت کننده به وحدت حول محور ولی فقیه بود. به لحاظ جریان سیاسی وی عنصر حزبی نبود اما به طیف تندروی اصول‌گرایان نزدیک بود و در بین سیاستمداران نظام بیشتر محمدباقر قالیباف را قبول داشت.

پایان زندگی قاسم سلیمانی نشان داد تا چه میزان تصویرپردازی کاذب حکومت به دور از واقعیت بود. سلیمانی نه یک نابغه بلکه یک فرمانده نظامی متوسط‌القامت بود. نظامیان آمریکائی در عملیاتی ساده وی را کشتند. حسن نصرالله نیز در سخنانش فاش ساخت که اسرائیلی‌ها می‌توانستند او را ترور کنند، اما به دلایل سیاسی و امنیتی این کار را نکردند. سلیمانی به هیچوجه نگاه ملی نداشت. اساسا ایرانیت در گفتمان وی و آمر و سلسله جنبانش یعنی خامنه‌ای موضوعیت نداشت. او به نگرش و جریانی تعلق داشت که فرامرزی بود و در چارچوب مناسبات مذهب‌بنیاد در سیاست به دنبال متحد کردن جهان اسلام با رد الگوی زیست غربی، نابودی اسرائیل و بازسازی نظام خلافت اسلامی در قرائت شیعی بود.

کارنامه عملی قاسم سلیمانی اگرچه در مقاطعی باعث گسترش نفوذ منطقه‌ای و راهبردی جمهوری اسلامی شد اما به همان میزان وچه بسا بیشتر ریسک‌های بزرگ و درازمدت برای امنیت ملی ایران ایجاد کرد. او حتی با اجرای محاسبات غلط نظام در سوریه باعث کشته شدن صد‌ها نفر از نظامیان ایرانی و خارجی‌های همسو در حملات اسرائیل شد. صدها هزار انسان جان باخته، کودکان و مادران عزادار، میلیون‌ها انسان آواره، انسان‌های محروم از زندگی انسانی و حقوق شهروندی در ایران و منطقه نتیجه فعالیت‌های وی هستند که البته در تحلیل آخر او عامل بود. آمر نهاد ولایت فقیه در ایران است که مسئول اصلی جنایت‌ها است. سلیمانی در نگرش و گفتمان و جنایت‌ها و ظلم و ستم‌هایی که در طول ۱۹ ساله فعالیتش در سپاه قدس در حق مردم ایران و دیگر ملل منطقه مرتکب شد تفاوت چندان و معناداری با داعش و دیگر گروه‌های اسلام‌گرای سنی جهادی نداشت.

اما او فقط مجری و یک ویترین بود. سیاست‌ها و طراحی‌ها در جاهایی دیگر انجام می‌شد اما منفعت نظام در جایی بود که از وی یک سوپرمن ساخته و در اقدامی تبلیغاتی همه اقدامات گسترده را به نام او تمام کند. رسانه‌های غربی نیز به این دام افتادند تا قاسم سلیمانی به عنوان یک ژنرال نظامی توانمند و نابغه محبوب جوان‌های ایرانی و مسلمان در جوامعی شود که در قرون گذشته دچار حس تحقیر و شکست خوردگی بوده‌اند.

اگر ایران نظام حکمرانی درست، مردمی و شایسته‌ای می‌داشت قاسم سلیمانی باید در دادگاهی صالح و مطابق آئین دادرسی منصفانه محاکمه می‌شد. اما شاید بخت با وی یار بود تا در عملیات هدفمند نظامی آمریکا کشته شود و ابهام بر سر قانونمند بودن یا نبودن این عمل و یا تروریستی بودن و نبودن آن اصل اشتباهات و جرائم وی را به حاشیه ببرد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy