میثم محمدی - زیتون
پیشاپیش میدانم برای آنچه مینویسم نه گوش شنوایی هست نه قلب پذیرایی نه نتیجهای و نه فایده ای، که اگر بنا بر شنیدن این قبیل سخنان بود کار ملک به اینجا نمی رسید. لابد میگویید پس چرا مینویسی؟
پاسخ این است که استیصال، ناچاری، خفقان و بهت یا آدم را به مرز مرگ میرساند یا باید آن را برون ریخت و این نوشتن از این روست. برای نمردن! به همین صراحت.
در این روزها چنانکه همه میبینیم در پس سه روز دروغ گویی و انکار و پنهان کاری، واقعیتی که جهان میدانست و گفته بود بر زبان حضرات جاری شد؛ اشتباه کردیم و خودمان زدیم!
در اعتراض به این دروغ گویی جاهلانه، در خشم از پنهان کاری که تمامی جوانب و زوایای سیستم سیاسی را به خود آلوده، در عصیان نسبت به تحقیری که ملت از جانب حکومت نسبت به خود و اعتماد و صبر و تحمل خود می دید و نیز در احساس تنهایی و بی پناهی که پس از مقایسه پیگیری و همراهی و همدردی و احترام روسای جمهور کانادا و اوکراین نسبت به درگذشتگان و خانواده ایشان با برخورد سرد و بیانیه ای و بی روح و حتی گاه نادرست و خطاکارانه مجموعه حاکمیت اعم از رییسجمهور و وزیران و نظامیان و دیگر مسئولان که همواره در مقابل دوربین و میکروفون حاضر هستند، به ایرانیان دست میداد موجی از خشم و غم و نفرت و تحقیر آفریده شده است. زخمی است که سر باز کرده است! اکنون آنان به خیابان ها آمده اند تا فریاد بزنند گریه کنند احساس تحقیرشان را فریاد بزنند تنفرشان از دروغ را داد بزنند به زمین و زمان اعتراض کنند و استعفای این و برکناری آن و مجازات فلان و اصلاح بهمان را بخواهند. برای دوستانشان، هموطنان شان، عزیزان شان و برای خودشان، شخصیت و حرمت و غرور و عزت و اعتماد لگدمال شده شان بگریند و به هرکه میتوانند شکوه برند و همه را بی لیاقت و ناکارآمد بخوانند.
این را همه میبینیم. در بسیاری از شهرها همین داستان خوانده میشود و همه می فهمیم چرا؟
پس چرا شما نمی فهمید؟ این سوال من از همان «شما» یی است که امیدی به هیچ اش ندارم اما نمی توانم نپرسم!
چه زمانی و به چه شکلی و چگونه باید بفهمید که حکومت کردن با ستم، با بغض، با نفرت، با احساس تبعیض، سست ترین حکمرانی تاریخ است؟
کی می فهمید اینجا همان وقتی است که باید کنار مردم در همان خیابان بنشینید تا یکبار خاطره ای خوش رقم خورد! یکبار بدون نمایش بدون تصنع بدون فیلم بازی کردن! حتی با همه آن محافظان هم میشود چنین کرد!
زانو به زانو با همان عبا و عمامه رهبر و آقای رییسجمهور!
با همان کت و شلوار آقایان نماینده و وزیران!
با همان لباس نظامی و همان سردوشی ها و حتی همان اسلحه آقایان نظامی، فرمانده هان، درجه داران! سرداران!
آخر سرداری و رییسجمهور ی و وکالت باید یک زمان معنی هم بدهد یا نه؟! و اکنون می پرسم کی؟
چرا در اشک و آه مردم سهیم نمی شوید؟ چرا اینقدر از جامعه، از دانشجویان از حاشیه نشین ها از تهیدستان، از کارتن خواب ها از نخبگان و فرهیختگان خود دور و بیگانه اید که جز چند نفر آدم رسمی و کانالیزه و قالبی کسی از این جامعه رنگ رنگ و زیبا و متنوع نمی تواند شما را ببیند و با شما حرفی بزند و دادی و بیدادی و درد دلی و شرح غمی و ...
این خیلی سخت است آقایان؟!
اگر این جمع و جماعت ملت تا یک هفته هم در خیابان های شهرها بنشینند و سوگواری کنند و به زمین و زمان مرگ بر بگویند و ناسزا نثار کنند و عزل شان را بخواهند، و شما بجای رعب و وحشت گوش دهید و بجای کتک زدن و اشک آور زدن کنارشان بنشینید و بجای آفریدن سوگ جدید غم شان را بخورید و همدلی نشان بدهید و بجای متفرق کردن، احترام بگذارید، چه میشود؟
دقیقا چه اتفاقی میافتد؟
چه ضعفی بر شما عارض میشود؟
چه لرزه ای بر ارکان حکومت می افتد؟
واقعا با خودتان فکر میکنید؟ حتی لحظهای؟ آن وقت که مثل همیشه، مثل تمام این چند دهه خطاهای خام و ناپخته و بی ظرفیت و ناصبورانه ای که در همه مواجهات با مردم معترض داشته اید، حتی یک لحظه فکر میکنید اگر کنار دانشجویان بنشینید، اگر بجای باتوم با شمع وارد جمع شان شوید اگر بجای آن ماشین های مخوف و غول پیکر و زشت که فقط ظاهرش ترسناک است و محتوایی پوک دارد، اگر با ماشین های سواری، سوگوارانه، غمگین و با خرمایی در دست و عرض تسلا به میان مردم بیایید چقدر قدرتمندترید؟ چقدر بزرگترید؟ چقدر پذیرفتنی میشوید؟ در همه دنیا چه انعکاسی خواهد داشت؟ چقدر نگاه ها و نظرها و واکنش ها تغییر خواهد کرد؟ چقدر مردم آرام میشوند؟ چقدر نگاه شان و نگاه تان به هم از بن تغییر میکند؟!
این کار سختی است؟
سخن غامضی است؟
ناشدنی است؟
اینکه در نگاه و عملتان همواره سرکوب و بیگانگی و نامهربانی ببینند مقصود خوب و مطلوبی است و قدرت و دوام و محبوبیت خواهد داشت؟
پاسخ با خودتان!
فقط اگر میتوانید این بار را فکر کنید.