در بین کسانی که نسبت به ساقط شدن هواپیمای اوکراینی اظهار نظر کردند به نظرم صحبتهای نادر طالبزاده از همه هولناکتر بود. او در برنامهای تلویزیونی گفت: "خداوند متعال تقدیر کرده این اتفاق بیفه"!
اظهارات طالبزاده مرا به یاد ماجرایی در سال 82 انداخت. در آن سال من در کنار اکبر گنجی و محمد سعیدی رئیس شرکت ایران مارین سرویس در سالن 6 بند 7 زندان اوین محکومیت خود را سپری میکردم. در آن سالن رانندهای از یکی ازشهرهای استان فارس حبس میکشید و به "کاکو" معروف شده بود.
کاکو پشت ماشین سنگین با مینی بوسی در جادۀ دماوند برخورد کرده و تقریباً تمام مسافران آن را کشته و مجروح کرده بود. در واقع او در زندان منتظر سرنوشت زخمیهای حادثه در بیمارستان بود تا بیمه بتواند مبلغ نهایی دیه را مشخص کند و بپردازد تا او از زندان آزاد شود.
کاکو روحیه و طاقت حبس کشیدن هم نداشت و مرتب ناله و بیتابی میکرد. یک روز به او گفتم؛ این همه بیقراری برای چیست؟ تو نزدیک ده نفر را کشتهای و همین اندازه را هم زخمی کردهای، حالا چند ماه در زندان طاقت بیار!
کاکو گفت؛ او که عمداً نمیخواسته مسافران مینیبوس را بکشد. بعد چنانکه گویی او صحنۀ تصادف را پیش چشم خود دوباره زنده کرده است، با نوعی خونسردی و همراه با هیجان گفت؛ بدبختا را وقتی از مینیبوس پایین کشیدن هنوز خیلیهاشون جون داشتن، همینجور وسط جاده پل پل میزدن!
به کاکو گفتم؛ خدا لعنتت کنه! چرا اینطور خونسرد و باهیجان از اتفاقی تا این اندازه دلخراش حرف میزنی؟ در جوابم گفت؛ برو بابا! اونا دیگه عمرشون سر اومده بود! اگه منم بهشون نمیزدم یه جای دیگه میمردن! چه فرقی میکرد!