سایت تحلیلی نقطه ـ این ورودیها مردم را در یک فضا و جو ملتهب نگاه داشت تا اینکه خروجی پیدا شد. این خروجی، همان خواست مشترک سیاسی هم شد؛ رفتن شاه و سپردن مملکت بدست خمینی! دردا، که تمام لازمات اشتباه بزرگ، بخشیدن انقلاب به خمینی و دارودستهاش، در پس یک هنجار - سیستم - ناملموس و پنهان از چشم مردم قرار داشت: حتی نخبهها تقسیمات فرعی و کالبد پیچ در پیچ خروجی را نمیشناختند. امروز، پیامدهای تجربهی تلخ آن اشتباه هنوز در فکر و جان ایرانیان جریان دارد.
بخش اول
بخش زیادی از اپوزیسیون با شدت گرفتن اعتراضات در آبانماه سال جاری و پس از سقوط تراژدیک هواپیمای اوکراین، به دو دلیل در یک استحالهای از نگرانی و امید قرار گرفتند. نخست اینکه بخوبی میبینند که جایگاهی در بین مردم نیافتهاند و توان کافی برای راهبری مردم را ندارند، و از سویی نگران عواقب این اعتراضات بدلیل نبود عنصر رهبریت در بین مردم هستند.
در بین ناامیدان، بخشی تلاش میكنند رقبای خود را افشا نمایند تا مردم به آنها نگروند و یا اینکه سعی دارند پیشاپیش خود را از عدم موفقیت رقیب، مطمئن سازند. برای مثال و نمونه، نه در جهت تعمیم مسئله در همهی سطوح، دو مورد را ذکر میکنیم. امروز دیده میشود که جایگاه شاهزاده رضا پهلوی، سنگینتر از دیگر رقیبان برای قبول این وظیفهی مهم تاریخی است و بسیاری از هم اکنون با نقد ارزشی و تاریخی حکومت پادشاهی، تلاش دارند رضا پهلوی را کنار گذارند. در این مسیر، بخشی حتی او را با «پادشاهی»خواهی و سلطنتطلبی و بازسازی استبداد یکجان و یکقبا میسازند. یا اینکه اصلاحطلبان و اسلامیستها همچنان در کمین نشستهاند تا با شکست حتی ظاهری اصولگرایان و به عقب نشاندن تنها شورای نگهبان، مردم را بدرون امواج انتخابات بعدی بکشانند. آنها حتی بدون شک قصد دارند چنانچه با باراندازی رژیم روبرو شوند، باز ارزشهای اسلامی، و قطعا اسلام رحمانی را در پیشزمینههای رفراندوم و قانون اساسی آتی جای دهند.
خوشبختانه، حرف مقبول وطندوستان واضح است: باید بتوان با هم، دوران گذار پس از رژیم ایران را با کمترین آسیب در نور دید و سپس به رقابتها و دعواهای خود برای کسب قدرت سیاسی رسید. بدیلهای این وضعیت چیستند؟ ادامهی وضع فعلی و بقای رژیم ایران؟ کمینه اینکه، مردم ایران، بیش از این تحمل رژیم کنونی را ندارند.
با این همه، هر چه ما بیشتر به پرتگاه سقوط جمهوری اسلامی نزدیکتر میشویم، پرسشی در برابر ما زنده است و نمیتوان آنرا کنار زد. پرسش؛ آیا رفتار سیاسی مردم معترض ایران، که رهبریی را برای خود تا به امروز، در حد وسیع و علنی، بر نگزیدهاند یک رفتار ناشی از کارکرد و دستاوردهای اپوزیسیون در داخل و خارج است و یا اینکه ریشههای فرهنگی دارد و یا اینکه از هر دو مولفه متاثر است. این پرسش، ما را شاید بهتر با پرسش بعدی روبرو سازد که: آیا به راستی میشود تنها سوار بر موج اعتراضات مردم و در پی آنها رفت و پس از ایجاد یک «حاکمیت» برای دوران گذار، از موج پیاده شد؟ کنار زدن این پرسش میتواند به زیان «انقلاب دوم» مردم ایران باشد؛ انقلابی که لاجرم مینماید و ابعاد مخرب آن هم بسیار محتمل است. در نوشتار پیشرو تلاش دارم، با نگاه به تئوریهای دیوید ایستون، به این نکته برسم و پرسشی را دور این نکته بیافرینم که آیا آنچه - مشکلی - که سال هاست در اپوزیسیون برونمرز با آن سر و کله میزنیم و آن را نبود یک شورا و یا فرد برای رهبری نمودن اعتراضات مردم ایران، بسوی یک جامعهی دموکراتیک میبینیم، قابل لمس و تحلیل و «یک» چاره است و یا اینکه همچون «نیاز» و چشمداشت به آن، تنها در ذهنها جاری است.
بخشی از مولفههایی که از اعتراضات داریم
در روزهای اخیر، پس از حجم و نوع شعارهای اعتراضات مردم در کشور، بطور کاملا و آشکار، بازخورد این اعتراضات را در نوشتهها و گفتههای کنشگران سیاسی میبینیم. اینکه این بازخوردها تا چه حد واقعی هستند و با کدام جزییات و تحلیل، پیامدهای اعتراضهای مردم را بدرستی باز میشکافند، جای پرسش و تدقیق دارد و بدلیل تعداد زیاد آنها، نمیتوان مطلب را پوشش کافی داد. با این وجود، نگاهی به دو نوع دیدگاه، به نظر میرسد تا حد وسیعی نگرانیها و امیدها را پوشش میدهد.
محسن رنانی
در مطلبی که وی در صفحهی تلگرام خود بازتاب داده است به چند سر فصل مهم اشاره دارد که ویژگیهای ریشههای اجتماعی اعتراضات اخیر را بیان نماید:
- در جایگاه دلیلی برای لو رفتن اخبار اختلاس، رنانی واژهی «شلختگی» را بکار میبرد و این ویژگی عارضهگونهی سیستم در ایران را منوط به آموزش و نگاه «حوزوی» و فقهی سران مملکت به سیستم میداند. اما شاید واژهی بهتر برای بیان این ویژگی، در انگلیسی «دیس اُرگانایز» و یا بهم ریختگی باشد؛ بهم ریختگی سیستماتیک که از بی اعتنایی افراد به سیستم ناشی میشود. پس، هم شهروندان و هم مسئولین ایرانی به سیستم و سیستمها دیگر باور و اعتنایی ندارند.
- رنانی نسل جدید را مسلح به ۱) ابزار ارتباطات و آگاه رسانی جدید و ۲) اندیشهی روادار و غیر ایدئولوژیک میداند.
- او در کنار دو ویژگی اخیر همینطور جوانان را قادر به سبک و سنگین کردن روان و سریع مسائل اجتماعی دیده و در ضمن آنها را، بر خلاف نسل انقلاب، بینیاز از شخصیتها و مرکزیتهای ایدئولوژیک و فرمانهای آنها میبیند.
- رنانی نسل جدید را روادار و تنوعپذیر و آنها را در کنار هم دارای سازگاری اختلافات سیاسی میبیند.
- او این نسل را غیرسیاسیترین (بخوانید غیر ایدئولوژیکترین) نسل پس از انقلاب مشروطه میداند که بدون رهبری سیاسی هم منسجم هستند.
- او نیز (تاکید مستمر سایت نقطه) زمان پایان تحلیلها و تلاش برای روشنسازی اندیشهها را از سوی نخبهها فرا رسیده میداند و بهتر میبیند که آنها بسوی مردم بروند و دست بسوی مردم دراز کنند.
- رنانی کاملا به جا و سنجیده به روشنفکران و نخبگان پیام میدهد که از ریختن نگرانی و تشویش فکریشان به جان مردم دست بردارند.
- او باور دارد که اقتدار سیاسی جامعه در حال افول است و بزودی مجبور به تمکین در برابر خواست مردم است.
- این کارشناس اقتصاد، بودجههای دولت و هزینههای عمرانی اعلام شده برای سال ۹۹ را تشریفاتی و در انتظار رکود اقتصادی بزرگی میبیند.
- او حضور جوانان و زنان در میان مبارزان را مولفهی پشتوانهی تمرین و اکتساب مهارت در کنشگری سیاسی میداند.
- رنانی امیدوار به آینده، جامعه را زمینی حاصلخیز برای دست یافتن به نتایج بسیار خوب میشناساند.
شهریار آهی (برنامهی پرگارِ بیبَیسی، مورخهی ۲۸ دسامبر ۲۰۱۹)
شورای مدیریت دوران گذار که نزدیک به یک سال از زمان طرح ایدهی تاسیس آن گذشت تا با آن روبرو شدیم، مدتی پیش آغاز به فعالیت کرد. بسیاری به آن امید بستهاند. در حال حاضر این شورا، در کنار و نه در مرکز حرکات سیاسی اپوزیسیون خارج از کشور، با احتیاط راهکارهایی از جمله تماس با دولتهای کشورهای همسایه ایران و خاورمیانه در حکم نخستین راهکار خود، برای ایجاد نقش در مناسبات حاکم بر میدان اصطكاکهای مردم و رژیم ایران، مطرح نمود. البته هنوز نتایج چشمگیری از این تماسهای زیر سطح دیپلماتیک را که میخواهند به سطح دیپلماتیک برسند، ندیدهایم و با امیدواری این روند را دنبال میکنیم.
شهریار آهی، با معرفی مجری برنامهی پرگار، در جایگاه سخنگوی شورای گذار، تحلیلگر و فعال سیاسی شناخته شده، در میزگرد پرگار حضور داشت و در برابر او فربد طلایی، پژوهشگر امنیت بینالملل، به بحث در اینباره میپردازند که آیا و چگونه ادامهی روند اعتراضات در ایران میتواند امنیت کشور را به خطر اندازد؟ (خوانندگان گرامی توجه به این نکته دارند که با چنین «پرسشی»، فرضی در نظر جایگرفته است که ادامهی اعتراضات مردم در ایران خطرساز است!) به هر روی، در این بحث، شهریار آهی تکیه بر این مسئله داشت که اعتراضات مردمی بدون رهبریت و تشکلی که بتواند آن را هدایت نماید، آبستن خطرات و بحرانهایی میتواند باشد که شرایط را به مرحلهی غیر قابل برگشت برساند. آهی میگوید امیدوار است که قبل از آنکه دیر شود این تشکل و ارگانی که بتواند اعتراضات مردم را سازماندهی بنماید بوجود آید. از دید آهی، تشکلهایی که در دو سال اخیر در برونمرز رقم زده شدند نیز گویی هنوز پاسخگویی ایندست از نگرانیها نیستند.
نگرانی آهی و برداشت و تخمین او از تواناییهای آنچه که در برونمرز موجود و مهیاست نیز، با دیدگاه طلایی به نوعی همخوانی دارد. اما آهی امید از حکومت ایران بریده است و فروپاشی آنرا قطعی میذاند، و درجهی نگاه امیدوارانهی اصلاحباورانی چون فربد طلایی، نزدیکتر به اصلاحات در ایران است.
فربد طلایی که با تکیه بر مقولهی امنیت جامعه، و اینکه امنیت جامعه اصلیترین ویژگی هویتی و دلیل ساختاری یک حکومت است، وارد بحث شد. با این مولفهی حیاتی برای هر کشوری و ایران نیز، او راهکار خود را اینگونه بیان نمود که همچنان بقای جمهوری اسلامی، تا رسیدن مردم ایران به یک جامعهی دموکراتیک، لازم است. او معتقد است که نبود جانشین برای جمهوری اسلامی، وجود و استمرار حرکتهای سیاسی و تحولپذیر حکومت جمهوری اسلامی را اهمیت بیشتری می بخشد. طلایی طرفدار نگاه سیاسیی است که تحولپذیری را جزو عناصر اصلی رژیم ایران میدانند.
آنچه داریم و نشان قوت ماست
سه دیدگاه رنانی، آهی و طلایی را در فکر داریم و نگاهمان را به مسائل درون ایران را منعطف نگاه میداریم؛ ۱) دستكم از زمان بروز جنبش سبز تاکنون با یک پدیدهی مهم به کرات روبرو شدهایم. پدیدهای که غیر قابل انکار و سنگین وزن است: شکلگیری شعارها و تغییر جهت مردم در مبارزات علیه رژیم، بدون انکار، از چشم همهی ناظران بیرونی. چه ایرانی و چه غیر ایرانی، پنهان هستند. حرکت از سوی مردم دیده میشود و سپس تحلیلها از این حرکت، موج می زنند.
۲) نکتهی دیگر، دوری مردم ازکنشگران سیاسی، چه در طیف دور از، و چه در نزدیک به مردم، است. این ویژگی همانطورکه رنانی اشاره داشته است، بازگویی این است که مردم ایران در حال حاضر از هرگونه ایدئولوژی و مکتب سیاسی-فکری ویژه دوری میجویند. آنها نمی خواهند به زور و یا به تلقین با صفت ویژهای برای اینگونه اعتراضات پوششی بیافریند و یا اینکه از طریق رسانهها آنرا القا نمایند.
ناگفته نماند که دلیل این دوری مردم ایران از ایدئولوژیها نیز یک رفتار ویژه و سر نمون از مردم ایران نیست، بلکه تابعی از مسائل جهانی است. رفتار سیاسی در جهان ما جایگزین نگرشهای سیاسی شدهاند. به بیانی میتوان گفت که فرایند های سیاسی که در یک جامعهی چون ایران رخ میدهد بیش از آنکه بر نژاد، قوم و یا مکتب سیاسی خاصی بنا شده باشد، بر رفتار سیاسی مردم و کنشگران بنا نهاده شده است. این «رفتار» آنقدر علنی است که حتی افراد ایدئولوگ نیز به ظاهرنماییهای مرسوم محتاج گشتهاند و در رسانهها و شبکه های اجتماعی، بیش از آنکه به ایدئولوژی خود تاکید ورزند به علائم و شواهد روی می آورند و آنها را همچون غشای نامریی برای خود بکار میگیرند تا نفوذ به ذهن مخاطب را مستفیض شوند.
۳) نکتهی جالب اینجاست که تفاوتی فاحش در زمان ما دربارهی ایران دارد روی میدهد که بسیاری از کنشگران از اقرار به آن ناتوانند - اما زمان اقرار و پذیرش این پدیدهی زیرساختی مبارزات مردم خواهد رسید: مردم ما از ثبات پیروی نمیکنند. اینطور به نظر میرسد که آنها نظارت دقیق بر رفتار سیاسیون و کنشگران اپوزیسیون نیز دارند و سپس با حرکاتی موزون و جدید به میدان میآیند. اگر به قعر دریا رفته و رقص گلههای ماهیهای ریزاندام را در برابر حملهی دلفینها بیاد آوریم، آنگاه بهتر از بازی حرکات مردم با حکومت مخوف جمهوری اسلامی ایران، استقبال و قدردانی خواهیم نمود. از همین روست که مبارزات مدنی مردم ایران نیز همواره در جریان است اما سطح سرکوب و نوع برخورد رژیم ایران، بسیار دست و پا گیر این اعتراضات شده است. همچنین حضور بزرگ و پر رنگ زنان کشورمان و همدوشی آنها در کنار مردان دیگر ویژگی این اعتراضات داخلی است.
با وجود این ویژگیها و نکات قدرت مبارزات مردم در ایران، اما همچنان، تاکید و دغدغهی فکری همهی دیدگاهها این است که جنگ بزرگ، درگیریهای گسترده داخلی و فروپاشی سازمان ادارهی کشور روی ندهد. در تمام نظرات و دیدگاههای حاضر، اجماع بر سر دو نگرش به مقولهی جنگ یا درگیریهای نظامی در ایران دیده میشود:
- اگر کشور بسوی جنگ نرود و این مبارزات و اعتراضات را تصمیمهای اشتباه سران مملکت به بحرانهای بزرگ نکشاند، جای امید به آیندهی بهتر هست.
- سیاستهای اشتباه سران حکومت میتواند ملت را دچار شرایط بسی بدتر از حال بگرداند. حتی اصلاحطلبان نیز مدام نسبت به این حالت هشدار دادهاند.
۴) پس، اینکه نکته نیز بسیار قابل ارزش است که در سطح آگاهی عمومی مردم ما، حفظ ایران و تمامیت کشور یک امر نهادینه و مهم شده است. مجمل اینکه، مردم ایران با رفتار جدید خود، واکنشهایی را به سیستمی سیاسیی نشان میدهند که در آن، رفتار حکومت تعبیه و آراسته شده است. مردم سعی میکنند بر رفتار سیستم تاثیر بگذارند. مردم خود را به مرور در معرض این رفتارها قرار دادهاند و گذاشته اند که رفتار خشن و بیرحمانه و حتی بربرگونهی جمهوری اسلامی ایران، آنها را لمس نماید و سپس رفتار تازه را اتخاد کردهاند.
برخورد سیاسی سنگین
در داخل ایران، نظریهها و دکترینهای سیاسی اصلاحطلبانه با اینکه بزودی سی سال است که بر درستی نگاهشان تاکید و اهتمام ورزیدهاند و بخش قابل توجهی از شخصیتهای خارج کشوری و رسانههای دولتی چون بیبیسی و صدای آمریکا فضای کافی به آنها دادهاند تا به بیان نگاه خود بپردازند، اما از یک فقدان بسیار بزرگ رنج میبرند. اصلاحطلبان که بدرستی آنها را استمرارطلبان خواندهاند، یا حاضر و یا مشرف به این اعتراف و قبول فقدان بزرگ نیستند: فقدان یک برخورد سیاسی سنگین؛ بازخوردی راستین از پاسخ حکومت به خواستهای مردم!
برای رسیدن به شرایط سیاسی جدید در یک جامعه، نیاز به یک برخورد سیاسی و یا تقابل سیاسی هست تا سردمداران حکومتی به این نتیجه برسند که زمان تغییرات و دگرگونی لازم است. تا زمانی که این برخورد سنگین روی ندهد، بویژه در جوامع غیر دموکراتیک، گامهای تغییرات را شاهد نخواهیم بود. در کشورهای دموکراتیک این برخوردها بین احزاب روی میدهد و دولتها در جهت حرکت نیروی قویترِ پس از این، عمل مینمایند. اما در جامعهای مثل ایران که از احزاب برخوردار نیست نوع برخورد هرچند فرق دارد، اما غیر قابل پیشگیری است و تنها زمان خود را میجوید. بیش از بیست و دو سال پیش، آنچه در دوم خرداد در ایران روی داد و به تولد اصلاحطلبان انجامید، شواهدی زیادی از این نکته داشت که حکومت احتمال این برخورد را میداد. به بیانی از دوم خرداد، شکست انقلاب ۵۷ رقم خورد زیرا برخورد سیاسی نه بین جناح های حکومتی بلکه بین مردم و حکومت لاجرم شده بود. منتهی آنچه کار را از مجرای درست خارج کرد، موضعگیری پنهانی و متکی به ادوات قدرت علی خامنهای در ایران بود که منجر به تشکیل دو جبههی اصولگرا و اصلاحطلب شد. اصلاحطلبان با برنامههای همسو شده با اصولگرایان کاملا امکان این برخورد سیاسی را کاهش داده و تنشهای درون جامعه را، به نفع نظام و ولیفقیه و با بخشیدن امیدهای واهی به مردم، کم توان ساختند. در پس پردهی این توافق زشت، یکی طرفدار حکومت و یکی به ظاهر طرفدار مردم شد. از آن زمان، چک و چانههای این دو جبهه بیش از آنکه بسود خواستههای مردم باشد بسود حکومت در جریان است.
سیستم سیاسی درون ایران، با این شگرد بیش از نیمی از عمر دوران پس از انقلاب و نظام استبدادی ولی فقیه را نجات داده و به ازای خواست مردم برای برخورداری از آزادی های سیاسی و اجتماعی و رفاه نسبی یک کشور نفتخیز، با فریبکاری و سرکوب تا به امروز راه خود را ادامه داده است. همهی شواهد بر خلاف آنچه که امثال طلایی میبینند حکایت از این دارد که سیستم سیاسی فعلی ایران دیگر نمیتواند آبستن دگرگونی و تحول بیش از این باشد.
آیا میتوان در خارج از ایران به سیستمی که برخورد سنگین مردم با حكومت را هدایت کند دل بست؟ سیستم دیگری که باید به کمک مردم ایران همت و قدرت نشان میداده است همانا اپوزیسیون خارج از ایران است. این سیستم تلاش زیادی هم کرده است که از درون خود، راهکارها و پاسخهای لازم را برای تقویت مردم در برابر حکومت جمهوری اسلامی بیافریند و به کار گیرد و به مردم نیز ارائه داده و بیاموزاند. این سیستم هنوز قادر نشده است آن برخورد سیاسی سنگین در ایران را مسبب و فاعل باشد. دلایل این عدم موفقیت اپوزیسیون خارج از ایران، بسی پیچیدهاند و همچنان دور از دسترس و تدبیر لازم ماندهاند.
بخش دوم
سیستم سیاسی جامعه
نخست نگاهی داشته باشیم که واژهی سیستم را چه میتوان دید. هر سیستم محیطیست که در درون مرزهای خود دارای اجزا و قطعات و یا مولفههایی است که با هم، در راستای نیازها و ادامهی زندگی سیستم در درون مرز سیستم، همکاری مشترک دارند. یک سیستم همیشه بر مبنای خواستهها و نیازهای محیط داخلیاش کار میکند. آنگاه که سیستم نتواند به نیازهای محیط داخلی خود پاسخ بدهد، زمان به ضرر سیستم به شمارش میافتد و سرانجام با مرگ سیستم روبرو خواهیم بود. سیستم همیشه از یک محیط بیرونی هم برخوردار است که آنسوی مرزهای سیستم، با آن در تماس است. نوع و شدت تماس بین محیط درونی و بیرونی یک سیستم به پارامترهای زیادی بستگی دارد. امروزه پدیده گلوبالیسم، قدرت نفوذ و تاثیر محیطها را شدت بخشیده است.
سیستمهای سیاسی، سیستمهای آرتیفیشیال یا مصنوعی هستند؛ به طور طبیعی مثل سیستمهای زنده موجود در طبیعت وجود ندارند و بلکه بدست موجد زنده، انسان، ساخته میشوند. از این رو دارای یک زیرساختار یا پی هستند که بر روی آن دیگر اجزا و مولفههای سیستم سیاسی قرار گرفته و توسعه و گسترش مییابند. سیستم سیاسی موفق سیستمی است که در درون محیط داخلی خود تحقق خواستههای مردم و توسعهی آنها را مقدور سازد. آنچه بسیار در سیستم سیاسی مهم است این است که بتواند خود را با خواستههای مردم تطبیق دهد و با آن همسویی و همگرایی داشته باشد. زیرا خواستهها و تحولات انسانها - انسان در جایگاه یک موجود تاریخی - همیشه دگرگونیخواه و متغیر هستند. سیستمهای انسانی دینامیک هستند و از «جماد» شرایط حیاتی تبعیت نمیکنند.
سیستم سیاسی یک جامعه، چه یک قبیلهی بدوی باشد و چه یک کلانشهر چون نیویورک و چه در سطح یک حکومت، همیشه معرف و نمایندهی آن جامعه است. تنها نهاد شناسایی و اعتبار یک جامعه، سیستم سیاسی آن است. در این مورد بد نیست جامعهی روسیه را مثال بزنیم. جامعهای که از سال ۱۹۱۷ پس از انقلابی کلان و به زیر کشاندن قدرت امپراطوری روسها، نه تنها برای خود که برای جهانیان نماد شناسایی جدیدی از یک سیستم سیاسی شد. این سیستم سیاسی به سرعت تبدیل به امپراطوری بزرگتری در ابعاد فیزیکی و معنوی در مقایسه با برادر قبلی خود گشت. اتحاد جماهیر شوروی به دنیا پا گذاشت. اما عمر این امپراطوری دراز نبود. امروزه، مولفهها و حتی عناصر ایدئولوژیکی و فرهنگیی که منجر به فروپاشی این امپراطوری برخواسته از انقلاب شد شناخته شدهاند. نکتهی برجسته این است که با اینکه امپراطوری تزاری روسیه شکست خورد، و با اینکه اتحاد جماهیر شوروی نیز فرو ریخت، اما هنوز مردم جهان ما با نمادهای شناسایی تازهای از روسها روبرو نشدهاند. سیاست در روسیه همچنان دور از دموکراسی، فاقد لازمات توسعهی آزاد و آمیخته با ترس و باندبازیهای سنتی است. بنابرین، نگاه مردم جهان، حتی هموطنان لنینیست استالینیستی ما، به روسیه نمیتواند همسو با ارزشهای جهان دموکرات و ستایش سیستم سیاسی روسیه باشد. این نکته را تلاش دارم باز گویم که کاروان سنگین کتابهای ادبی وزین، جادوی رقص زیبای باله، موسیقیدانان و جذابیت شهرهای روسیه، به اندازهی «سیستم سیاسی» این کشور نماد و معرف شناسایی روسیه نیستند و نخواهند بود. امروز روز، مردم جهان اینگونه نگاه و داوری میکنند. زیرا با جهانشمول شدن ارزشهای ایدئولوژیها و مکتبهای سیاسی، تمام داوریها از یک جامعه، چشمداشت و نگرانیی جز کارکرد و دستاورد کار سیاسی آن جامعه را ندارند.
سیستمهای سیاسی انسانی (جدا از سیستمهای حیوانی همچون سیستم مورچگان) با سه مولفهی بزرگ خود را تعریف و بازنمایی میکنند: نخست اینکه بدنبال کسب آسایش و لذت بیشتر برای بخشی و یا تمام اجزای سیستم هستند و دیگر اینکه میخواهند امکانات درون سیستم را بین اجزای خود تقسیم نمایند و سرانجام بطور دینامیک پایگانی از ارزشها را، که فوق سیستم قرار میگیرد، میآفرینند و توسعه میدهند. اینجاست که ما با تعریف « شهروند» روبرو میشویم و سیستم خوب را سیستمی میدانیم که در تقسیم امکانات و حقوق شهروندی بین شهروندان صحیح و عادلانه عمل نماید. تمامی مقولههای «آرمانشهری» که انسان در طول تاریخ خود بدان گرویده و همت گمارده است حول این ویژگی سیستمهای سیاسی چیده شدهاند.
پس، نظامها و سیستمهای سیاسی ساختارها و کارکردهای گوناگونی دارند و بر اساس این مهم به زندگی خود ادامه میدهند که چگونه وتا چه زمان بتوانند در برابر نیازهای دیگرگونشوندهی انسان، دینامیسم و جابجاییهای درونی سیستم را تحمل کنند و به شهروندان ببخشند؛ خواست مردم، از جنس و یک امر ِ کاملا «تاریخی» است و دگرگونی را در درون خود همیشه آبستن است. آنگاه که سیستم نتواند به مردم اطمینان دهد که پاسخگوی خواست آنهاست و توسعهی لازم را تامین ننماید، زمان خراشیدگی و شکافتگی درونی سیستم فرا میرسد؛ رژیم مرتجع ایران در نهایت همهی تلاشهای خود و لابیهایش، محکوم به فنا است.
به همین دلیل است که میبینیم هیچ سیستم سیاسی نیست که بتواند حتی برای یک دهه خود را با «درخواست»های تازه، و ناقض درخواستهای کهنه، از سوی مردم روبرو نبیند. چه در سطح یک قبیلهی بدوی و چه در سطح کلانشهرها، ما همیشه با نیازها و درخواستهای تازه از سوی انسان روبرو هستیم. آنچه که به یک سیستم سیاسی اعتبار و منزلت میبخشد تنها یک مولفه است؛ اینکه سیستم چقدر بتواند پشتیبان این درخواستها باشد، آنها را بپذیرد و تامین نماید.** مهم این است، که خروجی یا تولیدی سیستم در برابر این ورودی چه باشد! سیستمهایی که نتوانند در برابر ورودیهای درونی خود ( که از محیط بیرون نیز ناشی میشوند) پاسخگوی بمانند و آنها را تامین ننمایند، با بحران و بهمریختگی درونی روبرو خواهند شد. این بهمریختگی دیر یا زود دارد اما غیر قابل انکار است.
ورودی و خروجی سیستم سیاسی
خواستهای مردم از سیستم سیاسی کشورشان را در یکسری از تئوریهای علم سیاسی و جامعهشناختی، و از جمله در تئوریهای دیوید ایستون، با واژهی «ورودی» تعریف مینمایند. از بیرون و از درون سیستم، نیاز به دگرگونیهای سیاسی یا همان ورودیها، به سیستم «سپارده» میشوند. در مرحلهی بعدی سیستم به فرایند بررسی و تحقیق روی ورودیها میپردازد. این ورودیها در سیستم جامعهی انسانی، بسیار پیچیده و غیر قابل پیشبینی نیز هستند و تنگاتنگی زیادی با تاریخ و فرهنگ جوامع دارند. اما ویژگی مشترک آنها در یک چیز است و آن اینکه به مطالبات و خواستههای مردم باز میگردند. نکتهی جالب توجه در این فرایند تولد و رشد ورودیها این است، که ورودیها در جوامع مختلف به مطالبات مشترکی ختم میشوند. تاریخ نیز گواه این مسئله است که این مطالبات و خواستههای انسان ۳ سر فصل اصلی دارند:
۱) دستمزد، کالاها و خدمات اجتماعی بهتر،
۲) قوانین مدرنتر - ارزشها - برای جایگاه شهروندان
۳) و مشارکت در سیستم سیاسی جامعه
اگر منصفانه به آنچه که مردم ایران از قبل از انقلاب و تا به امروز خواستهاند بنگریم، میبینیم که جد از این سه نبودهاند. و باز اگر به خواستهای مردم ایران، دست کم - به اجبار تاریخ - در ۲۴ سال گذشته بنگریم، مردم با صراحت و دلالت و سماجت، بیان کردهاند که این سه را میخواهند. امروز نیز، آنچه که ایران را بسوی انقلاب جدید و اعتراضات اجتماعی گسترده برده است اینست که حکومت ایران در هر سه زمینه، نه تنها در دوران تحریمهای دولت فعلی آمریکا، بلکه سالهاست که پاسخ خوبی که نداشته است هیچ، حتی پاسخی زیر استانداردهای جهان امروز و دونِ فرهنگ مردم ایران را نشان داده است.***
اما سخن ما اینک با جمهوری اسلامی ایران نیست، با اصلاحباوران و اصلاحطلبان و استمرارطلبان هم نیست. بلکه، با آنهایی است که قرار است پس از جمهوری اسلامی، راهبر مردم ایران باشند و کشور را که حکومتی سهمگین و استبدادی را از سر خود باز کرده است، به سوی یک دوران آرامش و ساختن حکومتی دموکراتیک رهبری نمایند. جان سخن، اما همینجاست؛ که آیا هیچ نیروی سیاسی و هیچ تشکل سیاسی در طول سالهای اخیر توانسته است در ازای ورودیهای جامعهی ایران برای فرار از این دوران سخت و تاریک، راهکار و راهبرد را نشان مردم بدهد که مردم بدان عقل و دل بندند؟ آیا این «سردرگمی» (با پوزش از مردم ایران) که دست کم به ظاهر در رفتار سیاسی مردم ما دیده میشود، ناشی از سستی و کاستی کار و دستاوردهای آلترناتیوسازها و آلترناتیوهای جمهوری اسلامی نیست؟ آیا بخشی از این آشفتگی فرزند تحلیلها و نظریهپردازیهای کنشگران سیاسی نیست؟ فرار از این پرسش، چه در این نوشتار بدان خوب پرداخته باشیم چه نپرداخته باشیم، هرگز گریبان ما را رها نمیکند و تاریخی است و مورد بررسی و داوری تا سالها قرار خواهد گرفت زیرا:
کار کلان خروجیها، در ازای ورودیهای سیاسی، پشتیبانی از ورودیهاست. نخبهگان جامعه نخست ورودیها را میسازند و سپس خروجیها را در برابر ورودیهای مردمی، به داوری و انتخاب مردم میگذارند. نیروی اجباری قدرتمندی که در پشت ورودیهای مردم قرار دارد، پاسخگویی خروجیها به مطالبات مردم را، شرط اول اعتبار و موفقیت برای مدعیان خروجیها میگرداند. همانند خروجیهایی که روحالله خمینی در پاریس در برابر مردم ایران قرار داد: جمهوریت، آزادی سیاسی، آزادی زندانیان سیاسی، نان و آب و برق مجانی، حکومت ساختهشده بر مشارکت کامل سیاسی مردم، مجلسی از نمایندگان راستین مردم، دوری از دخالت و جایگاه ویژه برای مستشاران آمریکایی و عزت و کرامت ارتش ایران. این خروجیها، آنزمان مردم را کافی بودند. امروز نیستند!
پس اگر، خروجیها را منوط به پشتیبانی از خواستهای سیاسی مردم بدانیم، آنگاه باید نشست و دید که گروهها و تشکلات و سازمانهای ( ما هنوز حزبی ایرانی، با مولفههای مدرن حزب در جهان امروز، نداریم) سیاسی چگونه از خواستهای مردم پستیبانی کرده و چه فرعیات و جزئیاتی را در درون خروجی خود به مردم ارائه دادهاند.
سرچشمهی ورودیها
امروزه، بنا به نگاه جامعهشناختی بر ریشههای ورودیهای سیستم سیاسی، سه مولفه، نقش نهادین در این پروسه دارند: جامعه، نخبگان و محیط بینالمللی. ایران نیز طبعا از میان همین سه سرچشمه روزی خود برای زندگی بهتر شهروندان را جویا شده است. ایران امروز ورودیهای متفاوت با ورودیهایی که به انقلاب سال ۵۷ منجر شد را در خود دارد.
ایران، پس از انقلاب، با دریایی از ورودیهای جدید و مشکلات ندیده و سخت روبرو شد. مشکلاتی که ایرانیان را به تفکر و بازنگری در تعریف از خود و تواناییهای فرهنگی خود مجبور ساخت. در این نقد دردآور و جانکاه، به ورودیهای تازهای رسید؛ ورودیهایی که جامعهی ایران پس از انقلاب با آن روبرو شده است نیز همین سرچشمهها را داشته و دارند. از قبل و در سال ۵۷، نخبهگان سیاسی و روشنفکران ایرانی پاسخها و راهکارهایی را به مردم ایران عرضه، پیشنهاد و تلقین نمودند. حاصل اینها همان انقلاب سال ۵۷ شد. اما پس از انقلاب نخبگان سیاسی ایران با دو پدیدهی بسیار کلان روبرو گشتند که یکی غولی و دیگری تونلی بی پایان در برابر آنها شد: شکست انقلاب و روزگار سخت مردم ایران و ورود اینترنت و شبکههای اجتماعی که بر نخبهگان پیشی گرفتند. پرت و دور نرفتهایم اگر بگوییم که عدم شناخت و باور نخبهگان سیاسی ما از مردم و حرکات آنها، ناشی از عدم اشراف آنها به ورودیهای جامعهی امروز ایران است.
پس از انقلاب، لایهی روشنفکران حرفهای انقلابی و ضد شاه، مورد نقد خودی و ناخودی قرار گرفت. بخشی از این لایه، سختجانی میکند و همچنان به دفاع صد در صدی از خود مشغول است. بخشی به اقرار به اشتباه و قبول نسبیتها رسیده و بیشتر در کنار مردم ایستاده است. ولی هنوز ما از درون لایهی نخبهگان سیاسیمان، نسخهای که بتواند از این رو ورودیهای سیاسی مردم، مردم را به پشت یک خواست سیاسی جدید و همگرا بکشاند ندیدهایم. راهکارهای سیاسیی که به مردم ارائه میشوند باید، هم در محتوی و هم در آرایش و چینش، بتوانند «فکر» مردم را به نتیجهی شفاف برسانند تا مردم اقدام نمایند. به بیانی، ورودیها باید انسانها را به «تصدیق» برسانند. اینکه در جنبش سبز تصدیقی همگانی و همهگیر برای براندازی خامنهای از قدرت وجود نداشت، اما امروز وجود دارد، چیزی جز نتیجهی شفافتر ورودیهای تجربهشده نیست.
باز گردیم به دوران انقلاب و آنچه که روی داد. مردم ایران، در طول دوران پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی، با یک سری ورودیها خود را الفت دادند. این ورودیها سطح نارضایتیهای جامعه را بالا برد. جنس نارضایتیها در حال دگرگونی بود. هم سطح و هم جنس نارضایتیها و طبعا وردویها از چشم «پادشاه» پنهان ماند. (او خود نیز اعتراف نمود که تنها چند سال زمان را از دست داد و بیربط نیز نگفت.) این ورودیها مردم را در یک فضا و جو ملتهب نگاه داشت تا اینکه خروجی پیدا شد. این خروجی همان خواست مشترک سیاسی شد؛ «رفتن شاه و سپردن مملکت بدست خمینی»! تمام لازمات اشتباه بزرگ، بخشیدن انقلاب به خمینی و دارودستهاش، در پس یک هنجار - سیستم - ناملموس و پنهان از چشم مردم قرار داشت: نه مردم و نه نخبگان، تقسیمات فرعی و کالبد پیچ در پیچ خروجی را نمیشناختند. اگر همچون زمان انقلاب، ورودیها بزرگ به ورودیهای کوچکتر یا مطالبات تقسیم نشده باشند و این مطالبات برای مردم ملموس نباشند، آنگاه خروجیها کلی و هیکلی هستند و از تواناییها و زیر و بمهای آنها شناختی تجربی وجود ندارد. اما به هر روش فراگیر و نافراگیری که ما بخواهیم به میدان سیاسی نزدیک و وارد شویم، ما همیشه از یک دروازه باید عبور کنیم و آن دروازه همان ورودیها یا خواستهای مردم است. میتوان گفت که بدون التزام به پاسخگویی به ورودیها، سیاست، میدانی بیحصار و بی در و پیکر است، همانند آنچه از سوی حکومت ایران میبینیم.
خروجیها و یا پشتیبانی از ورودیها
ورودیهای جامعهی امروز ایران بسیار آشکار و بدیهی هستند. پس از انقلاب، مردم ایران از مبارزه و تلاش برای داشتن ابتداییترین حقوق و جایگاه شهروندی کار را آغاز کردند. با تکیه به فرهنگ پیچیده و زایای ایران، از راه هنر و طنز و پاسداری از سنتهای فرهنگی خود، آرام آرام رژیم را تا حدی عقب راندند و فضای آزادیهای اجتماعی خود را گسترش دادند. دریغا که رژیم ایران بی توجه به رفاه و منابع ملی کشور، همهی امیدها و دلخوشیهای ایرانیان را کمترین ارزشی ننهاد و ایران را به سوی فاجعههای بزرگتر میبرد. بنبستهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سالانه در ایران بیشتر میشوند و مردم ایران را به سمت تنگناها میرانند. انقلاب دوم، که نگاه سطحی و مغرضانه منتقدان سیاست تحریمهای آمریکا آنرا ناشی از این سیاستها میداند، در راه بود و هیچ راه خروجی دیگری را این نظام برای مردم بجای نگذاشته است.
گفته شد که همهی تلاشهای سطحی و فریبکارانهی اصلاحطلبان نیز به بنبست رسیده و انتخابات مجلس شورای ملی پیشرو کاملا از تنگنای سیاسی آنها میگوید. نتیجه اینکه پس از ۲۲ سال، خروجیهای اصلاحطلبان به هیچکدام از ورودیهای کلان مردم ایران: ۱)دستمزد، کالاها و خدمات اجتماعی بهتر، ۲) قوانین مدرنتر برای جایگاه شهروندان و۳ ) مشارکت در سیستم سیاسی، اهمیتی ندادهاند. آنها حتی به خواستهای اساسی مردم ایران پاسخ نگفتهاند و بازخورد بسیار منفی از سوی مردم داشتهاند. اما مشکل بزرگ اینجاست که اصلاحطلبان دانسته به فرسودن و اتلاف انرژی و پشتوانهی مردم برای ایستادن در پشت خواستههایشان مبادرت و همت گماردند. اصلاحطلبان بجای اینکه مردم را در برابر دستگاه سرکوب اصولگرایان قرار دهند و با مردم یکی شوند، مردم را بسوی یک ناامیدی از «خود» سوق دادند تا به کمینههایی که رژیم به آنها میدهد راضی و شکرگزار باشند. در حالیکه هر سیستمی با بهم خوردن توازن بین وردویها و خروجیهایش سرانجام با کلاپس و فروریختگی درونی روبرو میشود. اینکه امروز کسانی چون زیباکلام از بنبست فکری خود، «حرف» را به اقرار رساندهاند، محصول توجیهکاریها و فریبکاریهای خودشان با پس زدن این واقعیت مهم است.
خروجیهای اپوزیسیون، بدون همگرایی واکنشزا
نفسی تازه کنیم، چرا که اکنون پس از آنچه گفته شد، به خواهش و کام این نوشتار رسیدیم: خروجیهای این سیستم، که بیرون از سیستم حکومت و جامعهی ایران قرار دارد - اما یک محیط بیرونی نیست - برای مردم ایران چه بوده است و در ادامه چه میتواند باشد؟
این سیستم دارای توانمندی و امکانات زیادی بوده و هست. خروجیهای قابل تامل و توجهی را هم برای مردم ایران تولید کرده است. اما با اینحال، هنوز آن ارتباط سیستماتیک با مردم ایران و همگرایی واکنشزای دارای راندمان مناسب را از خود نشان نداده است.
اپوزیسیون برونمرز نیاز به ارتباط و تبادل سیستماتیک با مردم ایران دارد. این، بدین جهت دارای اهمیت است که خروجیهای اپوزیسیون برونمرز باید میتوانستهاند و بتوانند از سوی مردم ایران که در سیستم متفاوتی زندگی میکنند مدل و سرنمون برای مبارزه با جمهوری اسلامی شوند. از سویی، همگرایی واکنشزای درونی، بین اجزای سیستم اپوزیسیون برونمرز باید میتوانسته و بتواند بازده بسیار بهتر از آنچه که دارد را صاحب باشد تا خروجیهای خود را به مردم ایران برساند و مصرفی و معمول گرداند.
چرا از ترکیب «همگرایی واکنشزا» استفاده میکنیم؟ زیرا باور داریم که همگرایی در اپوزیسیون برونمرز بوجود آمده است. اما واکنش لازم از درون این همگرایی دیده نمیشود. امروز، همگرایی در اپوزیسیون با دو مولفه شناسایی می شود: نخست اینکه دو اردوی اصلاحطلبان و باورمندان به فروپاشی رژیم ایران کاملا در برابر هم سنگر بندی کردهاند. دیگر اینکه دو اردوی پایبندان به سکولاریسم و دموکراسی نیز زبان الزام و انکار را بر همه واجب نمودهاند. با اینکه ما اردوی مبری از اصلاحطلبان (نخوانید اصلاحطلبی) را داریم و اردوی پایبندان به سکولار-دموکراسی نیز داریم. اما، واکنش لازم باید در شکل تشکلات بزرگ و پلورالیسم این تشکلات دیده میشد و امکانات وسیعی از سوی نخبهگان و ثروتمندان این سیستم را در پشت توپخانهی خروجیها مبارزه با رژیم ایران گرد میآورد یا همان همگرایی واکنشزا.
البته با کمال افتخار باید گفت که تلاش در راستای این خروجیها کم نبوده است و بعضی سالهای عمر خود را برای این مهم صرف کردهاند و تلاشهایی خود برای استفادهی بهینه از این اپوزیسیون در سه میدان متمرکز ساختهاند :
۱) فشار و تعمد خود را بر این گذاردهاند که جریانات درون جامعهی ایران نیاز به رهبری و سازماندهی دارند. اینان دارای کار تشکیلاتی برای این ایده هستند و بودهاند اما موفق به ایجاد واکنش لازم از سوی دیگران نشدهاند و یا اینکه نیرو و علم کافی را نداشتهاند.
۲) از ایدئولوژی کناره جستهاند و از اقرار و تاکید به اینکه آیندهی ایران باید سکولار و دموکراتیک باشد هرگز صرفهجویی نکرده و آنرا شرط اول خوشبختی مردم ایران دانستهاند.
۳) علاقهمند به معرفی و شناساندن خروجیهایی بهروز و مدرن برای نوع حکومت و ساختار سیاسی آیندهی ایران بودهاند.
بنابرین سازمانهایی چون سازمان مجاهدین خلق ایران، که تمایلی به همگرایی با دیگران ندارد، و یا تجزیه طلبان که دارای یک ایدئولوژی و خواستگاه اجتماعی ویژهای برای خود هستند و مارکسیستهایی که همچنان، تنها و تنها، از طبقهی «کارگر» سخن میرانند، امروز دیگر در درون همگرایان قرار نمیگیرند. خروجیهای اینها برای مردم ایران یا محدود به منطقه و بخش خاصی است و یا اینکه راهکارهای «تلقین و اجبار» را با خود همراه دارد.
همههای گروههای اپوزیسیون که باورمند به همگرایی هستند، چه آنهاییکه طرفدار و باورمند به همگرایی و اتحاد بودهاند و چه آنهاییکه به مرور زمان و با مشاهدهی نتایج، از این مهم ناامید شدهاند، امروز اما دستاورد و خروجی قابل توجهی را برای هدایت مبارزات مردم ندارند. میتوان گفت که نبود این خروجی نیز تاثیرات منفی زیادی بر مبارزات مردم داشته و به نفع انسجام نیروهای حامی جمهوری اسلامی بوده است.
بنابرین با در نظر گرفتن سیاستهای جمهوری اسلامی و نگاه جهانی به شرایط ایران، اگر امروز مبارزات مردم هنوز آن توان لازم را از خود نشان نمیدهد،دلیلی جز این ندارد که مجموع خروجیهای اپوزیسیون نتوانسته ورودیها امروز سیستم سیاسی/اجتماعی ایران را، که بسیار پیچیدهتر از دوران انقلاب ۵۷ است، خوب تحلیل کرده و برای آنها پاسخی بیابد. مردم ایران اما منتظر نمیتوانند بنشینند. نه میتوانند منتظر اصلاحطلبان ادامه دهند، نه میتوانند اسیر اصولگرایان بمانند و نه میتوانند تا زمانی که اپوزیسیون برونمرز خروجی قابلی را نشان نداده است، دست روی دست بگذارند.
تحلیل/نقطه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
** اینکه این درخواستها - «ورودی»ها - از کجا به سیستم راه مییابند، تبارشناسی و ماهیتشناسی آنها، مبحثی بسیار پیچیده است. در اصل آنها پُرسمانهای اجتماعیاند که به گُفتمان (دیسکورس)های اجتماعی تبدیل میشوند. این مبحث مورد تدقیق و تحقیق روانشناسی، جامعهشناسی، زیستشناسی و انسانشناسی است. (نوعی استحاله و «فراگشت» فکری در انسان و یا انسانهایی رخ میدهد که وارد زندگی مادی آنها شده و رفتار و خواستههای انسان را دگرگون می سازد.)
***یک تکمله اینجا لازم است: این بحث مدام همچون ماشینی که لاستیکسابی شدید دارد خود را به طرف افتادن در چالهی بررسی و ضرورت «ایدئولوژی و سیستمهای ارزشی و اجرایی» جوامع میکشاند. در مبحثی دیگر، به فرعی بودن جایگاه ایدئولوژیها در مبارزات امروز مردم ایران، باید پرداخت.
منابع:
David Easton , A system of Political life, 1965
David Easton, Regime and Discipline,: Democracy and the Development of Political Science, 1995