ایندپتندنت فارسی - در حالی که کوششهای پشت پرده برای بازگشت جمهوری اسلامی ایران به میز مذاکره با قدرتهای بزرگ شدت میگیرد، این پرسش بار دیگر مطرح میشود: آیا میتوان امیدوار بود که مشکل ایران، در واقع مشکل جمهوری اسلامی ایران، از طریق دیپلماسی حل شود؟
تجربه چهل سال گذشته نشان میدهد که پاسخ به این پرسش، نمیتواند مثبت باشد. در طی چهار دهه گذشته، جمهوری اسلامی ایران با کشورهای گوناگون و در زمینههای گوناگون مذاکره کرده است، بی آن که نتیجهای پایدار به دست آید. رهبران تهران، گهگاه تعهداتی را نیز پذیرفتهاند، بی آن که هرگز بخواهند یا بتوانند به آن تعهدات عمل کنند.
در مذاکراتی که به «برجام» انجامید، رهبران کنونی تهران تعهداتی را پذیرفتند که هیچ کشور مستقلی نمیتواند بپذیرد، زیرا از آغاز میدانستند که به وعدههای خود عمل نخواهند کرد. جمهوری اسلامی ایران، کنوانسیون دریای مازندران را بدون شرکت در مذاکرات امضا کرد، اما هنوز جرات نکرده است که آن را از تمامی مراحل قانونی لازم بگذراند.
از آنجا که جمهوری اسلامی ایران خود را تجسم زمینی وحی مُنزل میداند، رهبران آن آمادگی ذهنی برای مذاکرات، یعنی داد و ستد بین دو طرف بر اساس تساوی مشروعیتشان، ندارند. جمهوری اسلامی یا باید دیکته کند، یا دیکته بنویسد. پاسخ آیتالله خمینی به نامه میخائیل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق، که خواستار همکاری گسترده اقتصادی و سیاسی بود، نمونه بارزی از این طرز فکر به شمار میرود: «آقای گورباچف! بیایید به اسلام مشرف شوید!»
مطالب بیشتر در سایت ایندپتندنت فارسی
حالا، اگر ۷۵ سال به عقب برگردیم، با تصویری متفاوت از ایران بهعنوان یک عضو خانواده جهانی روبهرو میشویم. در آن زمان، ایران هنوز در اشغال نیروهای اتحاد شوروی بود که در جنگ جهانی دوم با همراهی نیروهای انگلیس و سپس آمریکا، وارد کشور ما شده بودند.
در آن زمان، هیچ کس فکر نمیکرد که ایران ممکن است تنها کشوری بشود که پس از چند سال حضور ارتش سرخ در خاکش، بتواند استقلال و تمامیت ارضی خود را، آن هم از طرق دیپلماسی، پس بگیرد. ارتش سرخ، هر جا رفته بود، تا پایان عصر کمونیسم در سال ۱۹۹۰ میلادی باقی ماند؛ هرجا جز ایران.
حضور ارتش سرخ در بعضی استانهای شمال و شمال غربی ایران، جزئی از طرح بزرگتری برای انحلال ایران به عنوان یک کشور مستقل و یکپارچه بود. در آذر ماه ۱۳۲۴ رادیو بی بی سی در برنامه خود به زبان فارسی خبر داد: «از تهران خبر میرسد که سِر ریدر بولارد، سفیر کبیر انگلیس، و والاس مری، سفیر کبیر آمریکا در تهران، به دولت ایران اطلاع دادهاند که یک کمیته سه نفره مرکب از نمایندگان شوروی، آمریکا و انگلیس اوضاع ایران را به طور اعم، و اوضاع آذربایجان را به نحو اخص، مورد بررسی قرار خواهند داد. سفیران مذکور این طرح را به اعلیحضرت شاهنشاه تقدیم کردهاند، اما جواب موافق به طرح مذکور نگرفتهاند.»
سِر ریدر بولارد، سفیر بریتانیا، بی آن که منتظر پاسخ رهبران ایران شود، فعالیتهایی را در لباس حاکم واقعی ایران اغاز کرد و طرحی برای اعلام چهار زبان فارسی، عربی، ترکی و کردی به عنوان زبانهای رسمی ایران ارائه داد.
طرح کمیته سه نفره، اندک اندک، توسعه یافت و به شکل یک طرح ۱۱ مادهای برای تحمیل قیمومیت سه قدرت فاتح (شوروی، بریتانیا و آمریکا) به حکیمالملک نخست وزیر، با حضور نجمالملک وزیر خارجه، ارائه شد. در همان زمان، وزارت خارجه بریتانیا در لندن طرحی را برای خودمختاری خوزستان و بلوچستان و تشکیل یک «شورای مدیریت گذار» مرکب از شوروی، آمریکا و بریتانیا، برای اداره ایران روی میز نهاد.
کابینه حکیمالملک طرح لندن را رد کرد و بی بی سی، بلافاصله تبلیغات گستردهای را برای «شورای مدیریت گذار»، و در واقع تجزیه ایران، به راه انداخت.
در همان حال، فرماندهی کل ارتش سرخ در گزارشی که در ۲۵ دسامبر ۱۹۴۵ به دفتر سیاسی حزب کمونیست عرضه کرد، مدعی شد: «پیشرفتهای روزافزونی در نقاط مختلف ایران، مخصوصا آذربایجان، زنجان، کردستان، مازندران و تهران نصیب هواخواهان شوروی شده است، در آینده نزدیک امید بسیار است که سرتاسر خاک ایران تا پایان سال ۱۹۴۶ به عنوان یک جمهوری جدید در صف دوَل متحد روسیه قرار گیرد. در این صورت جایز نیست که از خاک ایران سهمی برای انگلیس و امریکا در نظر گرفته شود.»
هیئت ایرانی به ریاست قوام پیش از سفر به مسکو - از صفحه ویکی پدیا احمد قوام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنان شرایطی بود که هیات حاکمه ایران، مرکب از شاه جوان، هیات دولت، گردانندگان پارلمان و ریشسفیدان سیاسی، تجاری و قومی، تصمیم گرفتند که احمد قوام یا قوامالسلطنه را در راس دولت قرار دهند. نخستوزیری قوام با مخالفت شدید سفیر بریتانیا روبهرو شد. در واقع عوامل بریتانیا، چند سال قبل از بازگشت او به مرکز سیاست، خانهاش را آتش زده بودند. با این حال، قوام نخستوزیری را پذیرفت و در چارچوب تمرکز تصمیم گیری، وزارت امور خارجه و وزارت کشور را نیز خود بر عهده گرفت.
با توجه به احتمال دسیسه از سوی «هواداران انگلیس» در مجلس شورای ملی، قوام تصمیم گرفت که درست پس از رای اعتماد به کابینهاش، به مسکو سفر کند و برای پایان دادن به اشغال ارتش سرخ و حل غائله آذربایجان، مذاکرات خود را با استالین آغاز کند.
بسیاری از جزییات استراتژی قوام در این زمینه هنوز بهطور کامل بررسی نشده است. در گفتوگوهایی که سالها پیش در پاریس با مظفر فیروز، شاهزاده قاجار و همکار نزدیک قوام، داشتم، برایم روشن شد که «روباه عینکی» (یکی از القاب قوام) به هیچکس اجازه نمیداد که از مانورهای حساب شدهاش باخبر شود. قوام، فیروز را به عنوان «دوست روسیه» در میدان داشت و در عین حال از احمد آرامش، همکار دیگرش، بهعنوان «دوست آمریکا» استفاده میکرد. اندکی بعد، قوام سرلشکر حسن ارفع را از ریاست ستاد ارتش برکنار کرد و سرلشکر آقاِولی را که روسی میدانست و هوادار مسکو به حساب میآمد، به جای او قرار داد.
هسته مرکزی استراتژی قوام از سه اصل تشکیل میشد. نخستین اصل، وحدت نهادهای دولتی ایران و نیروهای سیاسی کشور بود. به همین سبب، قوام اصرار داشت که محمد رضا شاه را که در آن زمان نفوذ چندانی نداشت، از اقدامات خود مطلع سازد و مانع از آن شود که معاندان، بین سلطنت و دولت اختلاف بیاندازند. در همان حال، آزادی همه احزاب را اعلام کرد و چهار وزیر تودهای را در کابینه خود جای داد. از سوی دیگر، فرماندهان ارتش هفتهای یک بار با نخست وزیر دیدار داشتند و از آن رو، احساس نمیکردند که از بازی حذف شدهاند.
اصل دوم استراتژی قوام، جلوگیری از اتحاد سه قدرت بزرگ آن زمان علیه ایران بود. بدین سان، او حزب خود را «حزب دموکرات» خواند، یعنی به نام حزب دموکرات آمریکا که به رهبری پرزیدنت ترومن، قدرت را در دست داشت. در همان حال، با نادیده گرفتن دشمنی دیرین، در مهمانی بولارد، سفیر انگلیس، نیز حضور یافت و با چربزبانی خاص، دشمنی او را تا حدی خنثی کرد. اصرار قوام برای نزدیکی دوستانه با جرج الن، سفیر جدید ایالات متحده، نیز در همین مسیر شکل گرفت.
اصل سوم استراتژی قوام، تبدیل ضعف ایران به یک نقطه قوت بود. در گفتوگوهامان در پاریس، فیروز یادآور شد که قوام پیش از آغاز مذاکرات با استالین، از همکاران خود پرسیده بود، «نقطه قوت ما در حال حاضر چیست؟» پاسخهای گوناگون همکاران، از جمله فیروز، آرامش، و حسن ارسنجانی، بازتابی از غرور و نخوت ما ایرانیان بود و خلاصه میشد در تاریخ پرشکوه ایران، فرهنگ و تمدن ما، و زبان و ادبیات فارسی که در جهان بی نظیر است.
پاسخ قوام این بود (نقل به معنی): «در وضعی که ما هستیم، همه اینها یک پول سیاه نمیارزد. نقطه قوت ما در حال حاضر ضعف ماست. استالین نمیتواند تصور کند که یک کشور ضعیف، ممکن است از او اطاعت نکند، چه رسد به این که در برابرش موضع بگیرد.»
به عبارت دیگر، گذشته هر کشور، چیزی جز زرق و برقی بر ظاهر اینجا و اکنون آن نیست. دعوا بر سر گذشته یا فخر فروشی از آن، امروز را مخدوش میکند.
قوام از تکنیک سنتیای که «کتمان» خوانده میشود، بسیار بهره گرفت. حتی امروز هم هیچ کس به درستی نمیداند که در کُنه ذهن قوام چه میگذشت. در نخستین دیدار با استالین، قوام آشکارا تحقیر شد. روشن بود که مستبد روس میخواهد سیاستمدار ایرانی را پیش از آغاز مذاکرات، خوار و خفیف کند. واکنش قوام، جاخالی دادن بود. برخلاف رهبران جمهوری اسلامی ایران که با دست خالی بلوف میزنند و طناب دور گردن خود را تنگتر میکنند، قوام حاضر بود هر خفتی را در سطح شخصی بپذیرد، تا به هدف خود، تنها هدفش در آن زمان، یعنی پاکسازی ایران از نیروهای اشغالگر، برسد.
این که قوام بازی را بر اساس سناریو استالین انجام نداد، دیکتاتور شوروی را مبهوت ساخت. در نخستین مهمانی شام، قرار بود که قوام به تنهایی شرکت کند، در حالی که استالین چند همکار خود، از جمله وزیر امور خارجه، را نیز دعوت کرده بود. قوام موفق شد که برای همه اعضای هیات خود، از جمله روزنامهنگاران همراه، دعوتنامه بگیرد و مهمانی شام استالین را به صورت نمایشی از دوستی دو همسایه، بازنویسی کند.
قوام با مطالعه دقیق روشها و عادات استالین به خوبی با شخصیت رهبر شوروی آشنا شده بود. او میدانست که استالین گفتوگوها را با خیره شدن در چشمان طرف مذاکره آغاز میکند تا محیطی از رُعب توام با احترام به وجود آورد. این روش در مورد قوام که عینک ذرهبینی سیاه داشت، کارآمد نبود.
در طی مذاکرات مسکو، ارزش واقعی قوام به عنوان نماینده یک سنت دولتی چند هزارساله و محصول یک فرهنگ پرتوان، در برابر رهبر رژیمی نوپا در چارچوب یک فرهنگ مسلکزده و ایدئولوژیک، اندک اندک آشکار شد. قوامالسلطنه موفق شد استالین را قانع کند که خروج ارتش سرخ از ایران، به سود اتحاد شوروی نیز خواهد بود و ادامه غائله آذربایجان به سود هیچ کس نیست.
بقیه ماجرا را همه میدانند. کشوری که در ضعیفترین موقعیت ممکن قرار داشت، موفق شد که با شکیبایی، دلاوری توام با تواضع، و یکپارچگی در سطح هیات حاکمه، از یک طوفان مرگبار سالم بهدرآید.
در پایان ماجرا، قوام لقب «حضرت اشرف» گرفت، اما خانهنشین شد. ایرانیان، مانند همیشه، ناسپاسی خود را به بهترین فرزندانشان نشان دادند. دی ماه گذشته، هفتاد و پنجمین سالگرد مذاکرات قوام - استالین بود و ما را، به عنوان یک دانشجوی تاریخ، با این «اگر» روبهرو کرد: «اگر امروز «حضرت اشرف» به جای «حضرت آیتالله» سکاندار کشتی طوفانزده ایران میبود،...»