استفان کوک در فارین پالیسی نوشت: علاقه من به موضوعات مربوط به خاورمیانه به جریان گروگان گرفتن 444 دیپلمات آمریکایی در تهران بر میگردد، اتفاقی که در سال ابتدایی انقلاب ایران موجی از خشم و نفرت در آمریکا را برانگیخت. یک کمدین به نام استیو دال ترانهای نوشت که با صدای شارونا خوانده شد. در این ترانه ایرانیها تهدید به نابودی هستهای شدند. فضای آن روزها برای بچهای که همه زندگیاش تمرین فوتبال، تشویق تیم بیسبال نیویورک یانکی و واندراما خلاصه میشد، واقعا گیج کننده بود.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»؛ در ادامه این مطلب آمده است: شرایط اکنون گیجکنندهتر از آن دوران نیست. در 40 سال گذشته، سیاستگذاران آمریکا بحثهای بی پایانی در مورد سیاست واشنگتن در قبال خاورمیانه مطرح کردهاند اینکه مثلا آمریکا باید درباره ایران چه کند؟ اغلب به دلیل سیاستهای داخلی از ارائه پاسخ روشن به این پرسش امتناع کردهاند. مسائل اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 باعث شد که بخشهایی از جامعه سیاسی آمریکا به طرز بی فایدهای جنگ طلب شوند، برخی دیگر به صلح تاکید کنند و باقیمانده افراد نیز در جستجوی یک استراتژی درست برای اصلاح رفتار ایران باشند.
اما لزوم پاسخ به این سوال در مورد ایران اکنون فوریت جدیدی را به وجود آورده است. تصمیم سوم ژانویه دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریكا برای ترور قاسم سلیمانی، فرمانده نظامی ایران به وسیله هواپیمای بدون سرنشین نگرانیها از تشدید تنشها و حتی جنگ بین آمریکا و ایران را برانگیخت. حالا زمان آن است که مستقیماً به این سؤال بپردازیم که آمریکا دقیقاً چه کاری در مورد ایران میتواند انجام دهد، خوشبختانه پاسخ خوبی برای این پرسش وجود دارد حتی اگر چندان برای واشنگتن هم رضایت بخش نباشد.
در حال حاضر مشخص است که رویکرد فعلی آمریکا در قبال ایران نیاز به پختهتر شدن دارد. علیرغم دفاع ترامپ از ترور سلیمانی، به هیچ وجه مشخص نیست که رئیس جمهور در مورد ایران چه چیزی میخواهد به دست آورد. او در حال حاضر به طرز خندهداری دم از مذاکره میزند آن هم در شرایطی که اخیرا در کنار فشار اقتصادی حداکثری دست به عملیاتی نظامی هم زده و یک فرمانده عالی رتبه ایرانی را ترور کرده است. پاسخ به این سوال شاید بسته به این باشد که سؤال از چه کسی پرسیده میشود یا اصلا چه کسی این سؤال را میپرسد. اکنون یا دولت به دنبال تغییر حکومت است یا به سادگی در پی آن است که یک توافق هستهای قوی تر را جایگزین برنامه جامع اقدام مشترک (JCPOA) کند، توافق نامهای که پیشتر توسط دولت اوباما در مورد برنامه هستهای ایران با این کشور امضا شد. این سردرگمی در بین کاندیدای ریاستجمهوری هم وجود دارد به طوری که به عنوان مثال تقریبا تمام کاندیدای دموکرات از جمله جو بایدن، پیت باتیگیگ، الیزابت وارن (Joe Biden, Pete Buttigieg, Elizabeth Warren) و دیگران گفتهاند که به برجام بازخواهند گشت و تا زمانی که ایران به آن پایبند باشد آنها هم پایبند خواهند بود. برنی سندرز حتی پا را از این هم فرا تر گذاشته و اعلام کرده که بدون هیچ شرطی سریعا به برجام بازخواهد گشت.
با این حال این سردرگمی که دولت ترامپ به وجود آورده در مورد اینکه استراتژی بالاخره باید تغییر حکومت باشد یا دستیابی به توافق هستهای دیگر بدین معنا نیست که هیچ راه دیگری جز این دو گزینه وجود ندارد. به عنوان مثال دولت آمریكا میتواند یک توافق بزرگ با ایران را دنبال كند كه در آن تمامی اختلافات دو طرف از جمله برنامه هستهای، سیاستهای منطقهای، آزادی آمریکاییها زندانی در ایران و سایر موارد همه مطرح شده باشد. با این وجود منطقیترین گزینه در شرایط فعلی استراتژی دیگری است که واشنگتن توجهی به آن نشان نمیدهد، این استراتژی چیزی نیست جز: مهار.
در این بین استراتژیهای بالقوه دیگر را نیز به نوبه خود در نظر بگیرید. رویکرد تغییر حکومت اکنون به دلایل واضحی از جمله تجربه ناموفق عراق تبدیل به یک سیاست ترسناک شده و تنها به این دلیل هنوز مطرح میشود که مدافعان پرنفوذی در دستگاه سیاسی آمریکا دارد. این سناریو به دو دلیل مهم به نظر بعید میرسد: اول اینکه منطقه تاب هرج و مرج و ناامنی بیشتر ندارد و دوم هم اینکه مردم آمریکا و کنگره احتمالاً تمایلی به پشتیبانی از سیاستهایی ندارند که شامل حضور بیشتر نظامیان آمریکایی در منطقه شود.
بازگشت به برجام یا مذاکره دوباره برای یک توافق هستهای جدید که برخی از نقصهای موجود در توافقنامه پیشین را برطرف کند و به موضوعاتی مثل برنامه موشکی این کشور بپردازد در دستور کار واشنگتن است. احیای برجام به معنای پذیرش حق ایران برای توسعه فناوری هستهای، کاهش تحریمها و عادی سازی روابط تجاری تهران با جهان است، همچنین مستلزم پذیرش ضمنی نقش ایران در منطقه به ویژه نفوذ تأثیرگذار آن در لبنان و سوریه است.
بازگشت به برجام یا امضا توافق نامه جدید و جامعی که به برنامه موشکی ایران بپردازد نیز مشکلات خاص خودش را دارد از جمله اینکه تندروها در واشنگتن و متحدان منطقهای آمریکا از آن استقبال نخواهند کرد. در ضمن نباید فراموش کرد که پس از نقض برجام توسط دولت ترامپ در ماه مه 2018 رهبران ایران به احتمال زیاد تمایلی به مذاکره دوباره با آمریکا ندارند. ایرانیها همچنین با توجه به اینکه از قدرت موشکی خود به عنوان عامل بازدارندگی مهمی استفاده میکنند، بعید است که حاضر به مذاکره بر سر آن شوند.
در سوی دیگر رهبران اسرائیل، عربستان و امارات نیز اعتماد چندانی به ترامپ ندارند و علاقهای هم به مذاکره او با ایران از خود نشان نخواهند داد. بازگشت به برجام نیز به سایر قدرتهای منطقه انگیزه میدهد تا به عقب بر گردند و از این طریق منطقه را بی ثبات کنند.
ناکافی بودن برجام لزوم دستیابی به یک معامله بزرگتر را افزایش میدهد. در برجام، ایران از توانایی هستهای خود برای به رسمیت شناساندن نقشاش به آمریکا استفاده کرد. فرض برخی این است که در یک معامله بزرگ به محض اینکه خواستههای ایران برای نقش آفرینی در منطقه به رسمیت شناخته شود این کشور به فعالیتهای خود در منطقه پایان میدهد. این یک فکر وسوسهانگیز اما کاملاً غیرواقعی است. پایان دادن به حمایت ایران از متحدان منطقهایاش، محدودیت در نیروهای نظامی و ملزم کردن تهران به شناختن حقوق همسایگان عرباش دیگر عملا خودش نوعی تغییر حکومت است. مطمئناً آمریکا میتواند محدودیتهای ایران در توافق جدید را افزایش دهد تا به نوعی متحدانش را راضی به رسیدن به این توافق با تهران کند، اما باز هم احتمال تضعیف این معامله وجود دارد. به عبارت دیگر، یک معامله بزرگ ممکن است سرنوشتی مشابه برجام دولت اوباما در انتظارش باشد.
این احتمال واقع بینانه ترین گزینه را در اختیار آمریکا قرار میدهد یعنی سیاست مهار. تجربه چهار دهه گذشته نشان میدهد كه آمریکا نمیتواند رفتار ایران را با زور یا حتی تشویق تغییر دهد و این نفوذ را هم ندارد که سایر کشورها در منطقه را مجبور کند تا رویکردهای خود را نسبت به ایران و منطقه تغییر دهند. در این شرایط مهار از هر سیاستی واقع بینانهتر و بهتر است. مهار، سیاستی که واشنگتن در تقابل خود با اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد بهره برد، روشی که واشنگتن امروز میتواند در قبال ایران و تلاشهایش برای تضعیف سیاستها و اهداف آمریکا در منطقه هم به کار ببرد. دولت کلینتون این سیاست را در دهه 1990 با موفقیت در قبال عراق دنبال کرد. مطمئناً در آن زمان مشكلاتى بین واشنگتن و تهران وجود داشت، اما آمریکا از ایران به عنوان ابزاری برای مهار بغداد استفاده میکرد. دلیل این سیاست این بود که آمریکا میدانست باید بین ایران و عراق به نوعی تعادل برقرار کند تا امکان مدیریت بحران هم برایش مهیا باشد.
مهار ایران مانع از گفتگو تهران و واشنگتن نیست بلکه حتی ممکن است آن را بهبود ببخشد و شرایط دیپلماتیک مورد نیاز آمریکا برای کمک به مدیریت بحرانهای منطقهای در یمن، سوریه و عراق را فراهم کند. بدون شک ایرانیها تا زمانی به دنبال افزایش نفوذ خود هستند که تصور کنند بقا و امنیتشان توسط آمریکا تهدید میشود.