• ما مردم ایران باید به خود آییم و بدانیم که میان ملت ایران و امت اسلامی تعارضی تاریخی و آشتیناپذیر وجود دارد و چنانچه سیاست کشور همچنان در دست امتگرایان اسلامی بماند، امت اسلامی به عنوان اندیشۀ فاقد شالودۀ عینی و خلاف زمان به جایی نخواهد رسید، اما آن تعارض تاریخی، عاقبت، به زیان کشور و ملت ایران تمام خواهد شد و ایران را به فروپاشی و قوای ملت را به شکستِ بازگشتناپذیر تاریخی خواهد انداخت.
*****
انقلاب اسلامی و گذار به فروپاشی
ایران سرزمینیست که هیچگاه بیرون از مرکز توجه جهانِ دور و نزدیک خود، و بهدور از در گیری با این جهان، و از دورههایی، نیز بهدور از الزام به برقراری ارتباطات و ایجاد مناسبات با آن، به منظور تأمین نیازها و حفظ منافع خود، نبوده است. در جهان جدید، صرفنظر از ضرورت صلح، ثبات و امنیت جهانی و منطقهای، که هرچه کشوری ناتوانتر، استقرار چنین وضعیتی برای تأمین منافع ملی آن، حیاتیتر میشود، اما، شرایط تأمین منافع ملی در عرصۀ بینالمللی، تکیه بر «توان ملی» کشورها دارد. پایه و شرایط رشدِ توان ملی هر کشوری در درون و بر رشد قوا و وحدت نیروهای آن قرارداشته و این رشد و وحدت نیز وابسته به سرشت مناسبات درونی آن کشوراست. به بیان دیگر، این نوعِ مناسبات درونی، اعم از مناسبات قدرت و مناسبات اجتماعیست که وحدت نیروها و افزایش قوا را ممکن کرده، متوقف میسازد و یا حتا به عقب رانده و آن را رو به تحلیل میبرد. کسانی که به ایرانِ تحت سلطۀ نظام اسلامی مینگرند، در چهل سالۀ گذشته، جز تضعیف توان ملی و آسیب به وحدت نیروهای آن نمیبینند. در مناسبات پُرتبعیض درونی و در روابط پرتنش جهانیِ این رژیم جایی برای خدمت به اهداف ملی وجود ندارد. سیاست، در چهارچوب مصالح کشور و منافع ملت، از بنیاد با دستگاه فکری و اولویتهای نظام ولایت مطلقۀ فقیه و فلسفۀ آن بیگانه است.
سیاستِ مبتنی بر مصالح ایران، که نطفۀ آگاهی بدان در مقدمات جنبش مشروطه بسته شده بود، با انقلاب اسلامی و استقرار ولایت مطلقه فقها، متوقف شد. تلاش رهبران و کارگزاران این نظام، در تحقق ارزشهای اسلامی و چیره ساختن امتگرایی مبتنی بر برتری و رهبری شیعیان، علاوه بر برهمزدن سامان درون و سست نمودن شیرازۀ وحدت ملی، در عمل کشور را نیز به دورهای از مناسبات با جهان، مبتنی بر تعارض و ضدیت با غرب و رقابتِ خصمانه با کشورهای منطقه، رانده است. در کنار دشمنی با آمریکا، به زیان ایران، رژیم اسلامی، در پیشبرد اولویتهای خود، پای کشور را نیز به رقابتی کهنه، در منطقۀ خاورمیانه، بر سر رهبری «جهان اسلام»، کشانده که اصل در آن اسلامگرایی، قراردادن سیاست ذیل دین، و مهمترین شاخصهای آن دامن زدن به آتش تبعیضات و تعصبات مذهبی، ستیز با نظام ارزشی مبتنی بر آزادی و حقوق برابر انسانها، ضدیت با فرهنگ غرب و ادعای استقلال از آن است، که البته چنین ادعایی جز سوء تعبیری، ناشی از فهمِ درجا زده و درکِ عقبماندۀ بسیاری از رهبران و سرآمدان سیاسی در این منطقه نیست.
هرچند، بر اساس ضابطههای سیاست در جهان کنونی، یعنی وجود مرزهای رسمی و محدودههای سرزمینی تحت حاکمیت «دولتهای مستقل» و وجود «کشورها» و «ملتهایی» با مصالح و منافع متفاوت، «جهان اسلام» واقعیتِ خارجی ندارد و ماهیتی سیاسی نیست، اما رقابتهای خصمانه میان بیشتر سران سیاسی و رهبران «دولتها» در این منطقه، برای گسترش نفوذِ فراتر از قلمرو خود، تا کنون، جز کینهتوزیهای خشونتبار، جنگهای دائمی، عقبماندگی مزمن، نیازمندی و وابستگی فزاینده، به عنوان واقعیتهای مشهود، هیچ فرجام دیگری نداشته است. اما رؤسای «دولت» و صاحبان قدرت در «جهان اسلامی» با بیاعتنایی به چنین فرجامی، همچنان به هدایت «کشورهای» خود، در خلاف مسیر تاریخ و خلاف منافع و آیندۀ مردمان خود، ادامه میدهند. نزد مدعیان رهبری جهان موهوم اسلامی، با داعیههای بیربط و سر از گور تاریخ برداشتهای نظیر احیای خلافت، ولایت یا امامت، که نشانۀ خبط دِماغ مدعیان آنهاست، ضابطههای جهانِ جدید و مهمترین آن، یعنی اصلِ تأمین مصالح کشور، مبنای سیاست نیست و احترام به مرزهای سرزمینی، پذیرش استقلال دیگران و برقراری ارتباطات صلحآمیز میان دولتها و ملتها، محلی از اِعراب ندارند.
ایران که، با استقرار نظام اسلامی امتگرا و به اجبار آن، به قعر چنین «جهان» بیضابطهای سقوط کرده است، به موازات کاستی گرفتن قوای درونی، و سستی ارکان هستی آن به عنوان یک کشورـ یک ملت، به مسیر از دست دادن انسجام و وحدت ملی خویش، رانده شده است. این ملتِ آسیبدیده، علاوه بر تنگناهای برخاسته از فساد و تباهی نظام سیاسی، حقوقی و اقتصادی و از همپاشی نظم و امنیت درونی، از بیرون نیز به چالشهای سختی، گرفتار شده، که او را به ناتوانی، کشورش را به ایستایی و جامعهاش را به پراکندگی و ازهمگسیختگی بیشتر خواهد انداخت؛ به خطر درغلتیدن به دور تازهای از فروپاشی و اضمحلال تدریجی کشور، که این ملت صورتهای گوناگون آن را، بارها در دورههای مختلف تاریخ خود، تجربه کرده که از دست دادن استقلال و آسیب به تمامیت سرزمینی نیز از پیامدهای ناگوار آن بوده است.
بیتردید مهمترین وظیفه، در این لحظهها، تلاش برای پیشگیری از افتادن بازگشتناپذیر ایران به دامن چنین خطر سهمگینیست و بیهیچ تردیدی پیکار گسترده و یکپارچه، علیه رژیم اسلامی، به عنوان عامل اصلی و عنصر آشکار سقوط امروز کشور به شرایط فروپاشی، و تلاش در مسیر برچیدن بساط این رژیم، بخش مهمی از این وظیفه است.
بهرغم روشنی تعهد به حفظ ایران و عدم تردید در انجام وظیفۀ ناشی از آن، اما آنچه ذهن ایرانیان بسیاری را نیز به خود مشغول میدارد، مشاهدۀ تکرار «وضعیت انقراض» است. این نخستین بار نیست که ایران در معرض خطر فروپاشی و در برابر «ضرورت مرگ و زندگی» قرار گرفته است. تکرار این وضعیت لاجرم به پرسش از علتها نیز میانجامد، به اینکه؛ کدام ریشههای جانسختیست که در بقای خود، هر بار ایران را به صورت جدیدی در برابر این خطر هراسآور قرار داده است؟ به باور من جستجوی هیچ پاسخی که بتواند به جد گرفته شود، بینیاز از درنگ تاریخی، بر لحظههای مکرر ازهمپاشی و بر منطق تکراری انقراض نیست. نوشتۀ حاضر تلاش خود در این جستجو را بر چنین درنگی بر گذشتۀ ایران، از آغاز مناسبات جدید جهانی و با نگاه بر چگونگی وضع کشور در لحظۀ قرارگرفتن در تندباد حوادث ناشی از این مناسبات، از منظر «آگاهی»، قرارداده است.
تکیه بر چنین نقطۀ آغازی گزینشی دلخواه نیست. زیرا از طریق بازگشت به این مقطع تاریخیست که آشکار میشود؛ عوامل مؤثر در وضعیت انقراض و علل فراهم آمدن شرایط فروپاشی در ایران، بسیار دیرپاتر و مقدم بر آغاز «چیرگی منطق مناسبات جدید جهانی» بوده است. به قول دکتر جواد طباطبایی؛ ما دیری بود که از نظر درونی به انحطاط سراسری و زوال فکری افتاده بودیم که مناسبات جهانی، به عنوان عارضهای بیرونی، بر ما چیره گشت. همچنانکه امروز زیر سیطرۀ نظام اسلامی، به عنوان پرمدعاترین رژیم در «استقلالطلبی»، و با صرف بیشترین هزینهها در ستیز با بیگانگان، روند حرکت ایران به سوی خطر ازهمپاشی، سرعتی بیسابقه گرفته است. بنابراین بازگشت تاریخی برای یافتن علت تکرار شرایط فروپاشی همانقدر عاجل است که از میان برداشتن رژیم اسلامی.
درنگی برگذشته از منظر انحراف از رویکرد درونی
درنگ تاریخی بر چگونگی چیرگی مناسبات جهانی بر ایران از منظر «آگاهی»، که در بخش بعدی این نوشته بدان خواهیم پرداخت، این نکته را نشان میدهد که؛ شرایط فروپاشی ایران مقدم بر این چیرگی و روند تدریجی تحول آن مناسبات به روابط استعماری نیز بر بستر عقبماندگی و ناتوانی مزمن ایران بوده است. چنین مشاهدهای، در درجۀ نخست، به پایان دادن این توهم یاری میرساند که؛ گویا عارضهای بیرونی، همچون «مناسبات جهانی»، عامل ناتوانی و مسبب عقبماندگی ایران بوده است. و مهمترین امتیازِ فروریختن چنین توهمی، فراهم آمدنِ «شرایط امکانِ» بازگشت نگاه ایرانیان به خود و رویکرد مجدد آنان به ریشههای درونی عقبماندگی و ناتوانی کشور خویش میباشد؛ رویکردی که برای نخستین بار در فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه پا گرفت و به رکن مهمی از افکار و به آموزۀ مشروطهخواهی بدل گردید؛ به آموزهای نوپا در عمل و به تجربه، که هنوز ببار خودآگاهی ننشسته و هنوز ثمرۀ فرهنگی آن عمومی نشده، زیر آوار جهل و تبلیغات ناراست «روشنفکری» اهل ایدئولوژی مدفون و از افق نگاه ایرانیان بیرون رانده شد. به بیان دیگر، غلبۀ کشورهای قوی و تحمیل تدریجی مناسبات استعماری، در چنان وضعیتی از ناتوانی ایران و در چنان غفلتی ناشی از فقدان آگاهی سرآمدان این کشور صورت گرفت، که نه تنها چگونگی و چرایی این غلبه و سرچشمههای آن، برای ایرانیان، ناشناخته ماند، بلکه گسترش ناهنجار و نابرابر همان مناسبات، در برابر چشمان غافل آنان پرده و پوششی گردید بر ریشههای پایدار ناتوانی و بر «منطق درونی» عقبماندگی.
چنین وضعیت پایدار و نامساعد تاریخی، همچون بستر مساعدی برای حضور و غلبۀ بیگانگان، تا پیش از دهههای اخیر، در مرکز آگاهی تاریخی و موضوع تأملات نظری ایرانیان قرار نگرفته بود. اما از چند نسل پیش، همین موضوع یعنی نوع رابطه و مناسبات نابرابر با جهان، جدا از منطق درونی و گسسته از بنیادهای تاریخی آن، توسط «روشنفکری» انقلابی و در دست مقلدان ایدئولوژیهای جهانی، «پیراهن عثمان» و ابزاری گردید، برای دامن زدن به پیکاری در درون کشور. جبهۀ جنگی ایدئولوژیک و تبلیغاتی، به نام مبارزه با «استعمار»، پیکار با «سلطۀ جهانی امپریالیسم» و علیه «غرب جهانخوار» و «وابستگانش»، در داخل کشور گشوده شد، که جهل از اوضاع جهان و بیاعتنایی و غفلت از صفبندیهای واقعی و تاریخی درون، شاخصترین ویژگی آن بود. آسیب و زخمهای عمیق آن جنگ جاهلانه، بر مشروطیت تجددخواه وارد و بر پیکر ایرانِ تازه «ایستاده در آستانۀ دوران جدید» نشست. اما نفع نادانی آن به نیروهای ارتجاعی رسید که سدهها ایران و ایرانیت را در چنبره اسلامیت خود، متوقف و سترون، نگاه داشته و از دیرگاه، از طریق گروگان گرفتن سیاست کشور، به حکم احکام شرع و با سلاح تحریک و تحریض احساسات مذهبی، ارادۀ خود را به ادارۀ کشور تحمیل و آرزوی انحصار قدرت در دست خود را در دل پرورانده و تقویت کرده بودند. با «پیروزی» انقلاب اسلامی آن اراده حاکم و به آن آرزوی دیرینه جامۀ عمل پوشانده شد.
وجه مشترک ضدیت نیروهای رنگارنگ مدافع انقلاب اسلامی با مشروطیت، در این نکته نهفته بود که انقلاب مشروطه همسرشت با «انقلابهای برای آزادی در دوران جدید» بود و سرآمدان انقلاب مشروطه و پیروان آن انقلاب، در نسلهای بعد، به ایران به عنوان عضوی در میان ملتهای شایستۀ جهان پیشرفته اندیشیده و الگوی خود، در بازسازی کشور و تأمین استقلال و اولویت دادن به منافع آن را از غرب و از جهان آزاد میگرفتند. مشروطهخواهان، بیهیچ خصومتی با کشوری، هدفی جز «سوارکردن مجدد ایران به قطار پیشرفت و ترقی» نداشتند.
خوانندگان علاقمند میتوانند توضیح مبانی نظری انقلاب مشروطه به مثابۀ انقلابی در جرگۀ «انقلابهای دوران جدید جهان» و شاخصهای مفهومی آن، به عنوان انقلابی «از نوع انقلابهای برای تأسیس آزادی» را، در فصل «خاتمۀ» کتابِ «تأملی دربارۀ ایران» اثر دکتر طباطبایی (جلد دوم: حکومت قانون در ایران ـ بخش دوم: مبانی نظریۀ مشروطهخواهی ـ مطلعی در مفهوم سنت») مطالعه کنند و آنگاه، بر بستر چنین مقدمات روشنگرانهای در مبانی، به این نکته نیز توجه نمایند که وقوع انقلاب اسلامی، بر بستر یک جابجایی بسیار مهم در افق نگرشی ایرانیان و با تغییر رویکرد آنان، از درون به بیرون، و از همسویی با جهان آزاد به خصومت با آن، نیز ممکن شد. بدین معنا که مقدمات جنبش مشروطهخواهی، که با نگاه سرآمدان برجستۀ ملت، بر چرخش «گردونۀ جهان بر محور ایران» رو به آغاز نهاد، با انقلاب مشروطه، در عمل و در تداوم منطق آن جنبش، رویکردی سراسر به درون یافت. اصل در انقلاب مشروطه حفظ ایران و اولویت با تأمین منافع کشور، بر بستر صلح و امنیت در جهان، برای تقویت نیروهای درون بر پایۀ آزادی و گسترش حقوق ملت ایران و حقوق آحاد این ملت بود. در میان مشروطهخواهان تلاش در راه قوام ملت، سعی در ایجاد امنیت در درون و در مرزهای کشور و کوشش در راه اهداف ملی محکِ ارزیابی عمل و معیار سربلندی و مبنای مناسبات با جهان به حساب میآمد.
اما مقدمات انقلاب اسلامی برشانههای افکاری قرار داشت، که مسخ شده در «افق مفهومی سلطۀ جهانی»، برانگیخته از حس خصومت با جهان آزاد، بیاعتنا به ایران، و بیتوجه به شرایط تاریخی ملتی بود که هنوز اقدامات مقدماتی و اصلاحی آن در تکوین و تکامل بنیادها و نهادهای یک جامعۀ مبتنی بر حکومت قانون، و قانونی مبتنی بر «حاکمیت از آنِ ملت»، با ظرفیت و «شرایط امکان» گسترش به حقوق برابر و آزادی افراد و آحاد آن ملت، استحکام لازم را نیافته بود. انقلاب اسلامی، برخلاف غلط مصطلح و برخلاف آن دروغ بزرگ القا شده، برای رفع موانع آزادی و استقلال نبود که برآمد، بلکه در ضدیت با همان نهال آزادی و نطفههای استقلال ملت ایران بود که ظهور کرد.
انقلاب اسلامی برضد انقلاب مشروطه برآمد و به «پیروزی» رسید. مبانی انقلاب اسلامی بر افکار نیرویی بنا نهاده شده بود که بنیادهای انقلاب مشروطه، برای آزادی و برابری حقوقی و قانونی انسانها، را دشمن ارزشهای اسلامی و مخل طبیعت خود، میدانست. بنیاد انقلاب مشروطه بر دولت ـ ملت ایران، تقویت آن از درون و در محدودۀ قلمرو سرزمینی آن بود. اما بنیاد انقلاب اسلامی بر امت، ولایت و امامت شیعه، قرارگرفت که نه کشور میشناسد و نه مرز و نه ملت. مشروطهخواهان قوام ایران را در شرایط صلح و امنیت جهانی و منطقهای و بر پایۀ مناسبات صلحآمیز ممکن میدیدند، اما انقلابیون اسلامی قدرتگیری «جهان اسلام» را بر ستیز با «جهان غرب» و بر محور تنش و آشوب در منطقه و جنگ با همسایگان ممکن میشمارند. انقلاب مشروطه از نظر تاریخی ایران را، رو به جلو، به آستانۀ مدرنیته و تاریخ مدرن جهان رساند. انقلاب اسلامی، بیاعتنا به حرکت تاریخ، مسیر بازگشت به صدر اسلامِ ضد ایران را در پیش گرفت. البته سیاهۀ تعارضات میان این دو انقلاب بس دراز است و در روزگار کنونی ما هیچ تعارضی آشکارتر از مبانی و دیدگاههای این دو انقلابِ تاریخ معاصر ایران نیست. اما ما مجاز نیستیم از یاد ببریم که؛ تنها پس از آن دگرگشت رویکردی، نزد سرآمدان سیاسی، فکری و فرهنگی ایران و ناآگاهی و دنبالهروی «ما» مردمان انقلابی، بود که «پیروزی» انقلاب اسلامی در این کشور ممکن شد و تنها در این دگرگشت «پیروزمندانه» بود که هیچ مفهوم، هیچ مناسبات و هیچ رویکردی نبود که بر بستر ایدئولوژیهای جهانی، و در نهایت در خدمت اسلامگرایی، و در دستگاه تبلیغاتی پرزر و زور «روشنفکری» آن، تغییر ماهیت و مضمون ندهد؛ از جمله در رویکرد به مناسبات با جهان و در مفهوم استقلال و نقض معنای مشروطهخواهی و هر دوی آنها.
مضمون دیرآشنای «استقلال» و فرجام «استقلالطلبی» در حکومت اسلامی
واژۀ «استقلال»، پیش از آن که در جهان سیاست و اندیشۀ سیاسی جهانی قالبِ مفهومی اندیشیده شدهای بیابد، از نظر محتوایی با تاریخ ایران، سروکاری دیرین داشته و بر بستر این تاریخ صورتهای گوناگونی یافته بود. بدین معنا که؛ ملت کهن ایران، روزگاری، در مقطع هجوم اسلامیان و به ضرورت احیای هستی سرزمینی و سیاسی و حفظ هویت مستقل فرهنگی و ملی خویش، در مقابله با اعراب مسلمانِ مهاجم و علیه خلافت اسلامیشان، زمانی برای تجدید آیین و نظام کشورداری ممتاز خود، در برابر سلاطین تُرکِ بیرسم و آیین، برهههایی در نبرد برای حفظ سرزمین، در جنگ با عثمانیان اسلامنژادِ خلافتپرست، و دورهای، در دفاع از یکپارچگی حق حاکمیت ملی، در برابر کشورهای قدرتمند استعمارگر، در عمل و به تجربه، با معنای «استقلال» و روح «استقلالطلبی» آشنایی یافته بود. این آشنایی سربرآورده از درون آن ضرورتها و بایدها و نبردهای این ملت، به تدریج، به آرزو و به آرمانی بدل گردید که بعدها به «استقلالطلبی» شهره یافت و برای نخستین بار، در جنبش مشروطهخواهی، به عنوان خواست ملت، در ضمیر ایرانیان و در افکار سیاسی مشروطهخواهان دارای جایگاهی ویژه شد.
اما از دهههایی پیش از «پیروزی» انقلاب اسلامی، و از مجرای تعبیرهای رنگارنگ و برخاسته از مبانی ایدئولوژیهایی که بعدها به پشتیبانی از این انقلاب درآمدند، شعار «استقلالطلبی» در کانون تبلیغات مخالفین سیاسی نظام پادشاهی، درغلتید، ابتدا موجب شکافی عمیق میان ملت و دولت شد و عاقبت نیز به ابزار پیکار برای رسیدن به قدرت، به نفع نیروهای اسلامگرایِ برخوردار از نفوذ و پایگاه اجتماعی، بدل گردید؛ بدون آنکه دریافتِ دقیق و تعریفشدهای از بنیادها و شرایط برپایی و الزامات استواری استقلال کشور شکل گرفته و تبیین نظری یافته باشد. و امروز، تحت سیطرۀ اسلامگرایی، زیر لوای دشمنی با غرب و زیر عَلَمِ «استقلالطلبی» رژیم اسلامی، همانا استقلال کشور و ملت ایران است که در معرض خطرهای جدی و آسیبهای جبرانناپذیری قرارگرفته است؛ چه از طریق تحمیل هویتی ضد آنچه ایرانیان را، به عنوان ملت، ممتاز و مستقل میدارد، چه از طریق اضمحلال ملت ایران در امت اسلام، چه از نظر امنیت مرزهای سرزمینی که تهدید شده و به خطر افتاده است و چه به لحاظ اصل حاکمیت ملی، که رفته رفته محدودتر شده، و از آن، در عمل، تنها بهانهای در دست رژیم اسلامی باقی مانده که به مثابۀ دستاویزی در راه اِعمال تبعیض علیه ملت و در خدمتِ سرکوب آزادیها فردی و اجتماعی او مورد سوء استفاده قرار میگیرد. چنانکه، امروز هر عنصر معترضی در ایران، از سوی رژیم، متهم به «همکاری با بیگانگان» شده و هر اعتراض و خیزش مردمی علیه رژیم اسلامی به «توطئۀ بیگانگان» و «دخالت از بیرون» و «تجاوز به استقلال» تعبیر و به وحشیانهترین روشها سرکوب میگردد.
و اما، در میان این خطرات تهدید کنندۀ آشکار، آنچه از سوی رژیم اسلامی، به نیرنگ و دروغ، پوشیده نگه داشته میشود، نیاز و وابستگی فزایندۀ این رژیم به حمایت سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورهای قدرتمند دیگریست، که در معادلات و جنگ قدرت در سطح جهان، در رقابت با غرب و بر ضد نظام آزادی، ایستادهاند. از جمله پردهپوشی رژیم در بارۀ وابستگیاش به چین و روسیه است که بیتردید، بر اساس تجربههایی که ایران در ارتباط با روسیه از سرگذرانده و تلخی آنها همچنان در خاطرۀ تاریخی این ملت برجاست، خطرناکترین آن، وابستگی به روسیه است. به قول محمدعلی فروغی؛ دوستی و دشمنی روسیه با ایران به یک اندازه بلایی به جان این ملت است.
البته دولت روسیه، اگر ضرورتش ایجاب کند، بقای نظام اسلامی ـ یا هر رژیم فاسد، سرکوبگر و فاقد قدرت و مشروعیتِ دیگری ـ را، به نفع تقویت «جبهۀ جهانی» خود، تا پای بمباران شهرها و روستاهای کشور، تضمین خواهد کرد. اما در ازای آن ـ بنا به تجربههای گذشتۀ ایران و همۀ کشورهایی که خواسته یا ناخواسته در دایرۀ «ابرقدرتی» آن قرارگرفته یا خود را به دامان وابستگی و حمایتی آن انداختهاند ـ کمترین بهایی را که از ایرانیان طلب خواهد نمود، سلب آشکار ارادۀ ملی و لغو عملی اصل حاکمیت کشور و زیرپا نهادن استقلال ایران خواهد بود، که کمترین پیامد آن مانعی بزرگ در برابر پویایی و رشد نیروها و قوای درونی متکی به مردم و انحرافی بازگشتناپذیر از مسیر پیشرفت و ترقی سالم فردی و اجتماعی، خواهد بود. آنگاه، درپی چنین سلب اراده و لغو حاکمیتی، مسخ کامل نظام قدرت، مناسبات سیاسی و مناسبات اجتماعی در الگوی روسی، هر چند با ظاهر اسلامی، روندی اجتنابناپذیر خواهد بود و از آن جامعهای فاسد تحت فرمانروایی امنیتی ـ مافیایی دزدان، غارتگران وطنفروش و سرکوبگران مردم باقی خواهد ماند؛ آنهم در پارگین خواری، دنائت و رذالت.
ایران، در نقطه عطف و در آستانۀ چنین انحراف اساسی و خطر جدی و آسیبهای جبران ناپذیر ناشی از آن قرار گرفته است. در چنین ایستگاهی، بازگشت و بازبینی در مضمون تمامی مفاهیم و افکار و رفتاری که خط فاصل و شکافی میان تصور ایرانیان از خود و جامعۀ خویش و تصویری که رژیم اسلامی از این جامعه در خیال پرورانده، ترسیم کرده و به نمایش گذارده، گریزناپذیر شده است؛ از جمله بازبینی دقیقتری در معنای استقلال، که تا کنون، از منظر بررسی مضامین متعارض میان انقلاب اسلامی و انقلاب مشروطه، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
مرزبندی با امتگرایی نظام اسلامی، سرآغاز بازگشت به استقلال در اندیشۀ مشروطهخواهی
استقلال، در پیوند با مفاهیمی که به عنوان ضابطههایی در سیاست و در آیین کشورداری نوین، اعتبار و جایگاهی یافتهاند، مفهومیست زادۀ جهان نو، که کاربردی از آن، در بافتار مناسبات جهانی و در روابط میان کشورها، پدید آمده و هستۀ معنایی آن در این کاربرد عبارتست از؛ اختیار اِعمال حاکمیت یا بالاترین قدرت «در قلمرو اقتدار دولت ـ کشور». یا، بنا بر تعریف دکتر ابوالفضل قاضی که در گفتار سومِ کتاب «بایستههای حقوق اساسی» خود مینویسد: «استقلال حاکمیتی است معطوف به خارج یعنی هیچ قدرتی نمیتواند قواعد رفتاری خود را در قلمرو اقتدار دولت ـ کشور به آن تحمیل کند.» در این تعریف، علاوه بر این که قلمرو، کشور و حد اقتدار دولت از مفاهیم پایهایست، همچنین این نکته مستتر است که؛ اصل فوق، قاعدهای عام در نظام حقوقی بینالملل، در جهت ایجاد نظمی هنجار در جهان و ناظر بر رفتار همۀ دولتهاست. یعنی دولتهایی که این اصل را برای خود و به نفع خویش و در قلمرو سرزمینی و حکومتی خود میپذیرند، عملاً باید تعهد خویش را به نظم بینالمللی نیز پذیرفته و بدان، در برابر حق دولتهای دیگر و قلمرو سرزمینی و فرمانروایی آنها گردن نهند. یا همانطور که دکتر قاضی در ادامۀ توضیحات خود، بر اساس نظریههای پایهگذاران نظم هنجار بینالمللی مینویسد: «کشورها متعلق به جامعۀ بینالمللی هستند و سازوکار این جامعه ایجاب میکند که ارادۀ خودمختاری اعضای آن (دولت ـ کشورها) نوعی محدودیت را پذیرا باشد تا روابط بینالمللی بتواند نظم و نسق یابد.»
البته مقصود از آوردن این تعریفها، ورود و مداخله در بحثهای حقوقی نیست، بلکه تنها اشاره به حوزهایست که مضمون فوق از استقلال در آن معنا یافته و تعهد متقابلیست که از آن ناشی میشود. اما مهمتر از اینها، یعنی پیش از طرح موضوع «حق» و «تکلیف» یا بحث بر سر راهها، الزامات و امکانات اجرایی حق اعمال حاکمیت در مناسبات جهانی، آنچه به عنوان نکتۀ اصلی در مرکز توجه این نوشته قرار دارد، طرح این پرسش است که؛ پایههای استقلال یک کشور بر کدام بستر زیربنایی و بر کدام ستونها استوار شده و مقاوم میگردد؟ علاوه بر آن، مفهوم استقلال در حیطۀ تحقق معنایی و عملی با کدام مفاهیم کلیدی دیگر تلاقی و پیوند مییابد؟ یعنی طرح پرسشهایی از بنیادیترین موازین استقلال یک ملت و یک کشور و داشتن امکان اعمال این حق و شرایط دفاع از آن؛ مجرد از آنکه دیگران چه موضعی در برابر آن «حق» داشته یا چه رفتاری، در قبال آن، پیشه کنند.
از منظر این پرسشها و با تأمل، بر دورههای تاریخی مختلفی که ایران، در حوزۀ روابط بینالمللی خود، از سر گذرانده است، و بر گرد، محتوایی که مفهوم استقلال، در پیوند با مفاهیم جدید و مهم دیگری نظیر ملت، کشور، دولت، حاکمیت و قلمرو، در مناسبات جهانی، یافته است، ما با تفاوتهای ژرف و تعارضات سخت میان انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن از یکسو و انقلاب اسلامی و پیامدهای آن از سوی دیگر، روبرو میشویم.
اما پیش از آنکه به این تعارض بر گرد مفهوم استقلال و در پیوند با مفاهیم مرتبط با آن بپردازیم، تکیه بر این نکته را نیز لازم میدانیم که؛ ضرورت بازگشت تاریخی به انقلاب مشروطه و برقراری قیاس میان این انقلاب و انقلاب اسلامی، از دریچۀ نگرش جهانی و از نظر جهتگیری در مناسبات بینالمللی، علاوه بر آنکه یک بحث نظری و جدال فکری لازم با خود است، که نه تنها به ایرانیان کمک میکند تا ریشۀ شرایط دشواری را که با انقلاب اسلامی و استقرار «پیروزمندانۀ» نظام اسلامی امتگرا، بر خود و علیه هستی تاریخی و بر ضد حیثیت فردی و ملی خویش روا داشتهاند، بهتر بفهمند، بلکه این بازگشت تاریخی ـ نظری همچنین مسیر جستجوی راه خروج از روابط بحرانی و مناسبات پرتنش کنونی ایران با جهان نیز هست. بازگشت به تجربۀ مشروطهخواهی، علاوه بر پاسخ به ضرورتها در حوزههای دیگر حیات اجتماعی و فردی ایرانیان، راه بیرون آمدن ایران از این بحران را نیز مینماید. تجربهها و دستاوردهای ایران در دورههای مختلف مشروطهخواهی از منظر راه و روش حل بحران در مناسبات بینالمللی بسیار آموزنده و پرارزشند، اما تاکنون زیر خروارها تبلیغات نادرست و جلوۀ وارونۀ واقعیتها مدفون مانده و مورد توجه قرار نگرفتهاند.
بازگشت چارهجویانه، به مشروطیت، برخلاف تبلیغات اصلاحطلبان حامی نظام اسلامی، نه «نوستالژیک» است و نه «عقبگرایی»، بلکه بازگشت به اصل ملت ـ دولت ایران است، به عنوان جای پایی استوار در ضرورت مرزبندی با ایدۀ امت اسلامی، که در بطن و در سرشت خود ایران را، به عنوان یک کشور و یک ملت مستقل از «جهان اسلام» قبول ندارد و آن را در خدمت به این ایده، از درون و بیرون رو به ضعف و اضمحلال و انقراض تدریجی میبرد. تلاش در راه پیشبرد ایدۀ امت اسلامی، علاوه بر ایجاد تنگناها و بحرانهای شدید داخلی، هستۀ اصلی بحران و ریشۀ تنشهای بزرگیست که رژیم اسلامی، از موضع دفاع و تحقق این ایدۀ مخبط، با جهان و منطقه وارد ستیز شده و ایران را، به عنوان «امالقرای» این ایده، در واقع قربانی این ستیز کرده و به قهقرای آن میکشاند. بازگشت به آرمان و اندیشۀ مشروطهخواهی و دستاوردهای آن، با اتکاء به دولت ملت جدید ایران، برای جلوگیری از چنین پسرفت اسلامیست، تکیهگاه و جای پای استواری برای بیرون آمدن از این بحران سهمگین است. زیرا ما مهمترین شاخصها و عناصر هستیبخش ملی خود را، تجدید شده، مدرن و در انطباق با اصول ارزشی سیاست و ضابطههای معتبر در جهان امروز، در جنبش مشروطه، در پشتوانههای فکری و دستاوردهای آن انقلاب مییابیم. ایدۀ ملت ـ کشورـ دولت ایران به عنوان رکن اصلی اندیشۀ مشروطهخواهی هیچ تعارضی با ضابطههای جهان امروز ندارد و بازگشت بدان تنها راه خروج از بحرانهای تنشآفرین در منطقه است. ما مردم ایران باید به خود آییم و بدانیم که میان ملت ایران و امت اسلامی تعارضی تاریخی و آشتیناپذیر وجود دارد و چنانچه سیاست کشور همچنان در دست امتگرایان اسلامی بماند، امت اسلامی به عنوان اندیشۀ فاقد شالودۀ عینی و خلاف زمان به جایی نخواهد رسید، اما آن تعارض تاریخی، عاقبت، به زیان کشور و ملت ایران تمام خواهد شد و ایران را به فروپاشی و قوای ملت را به شکستِ بازگشتناپذیر تاریخی خواهد انداخت، حتا اگر بیگانگان نیز دستی و چنگی بر میهن ما نیافکنند، که با توجه به وسوسۀ بزرگ آن و با علم به اینکه رژیم اسلامی مقدمات و توجیهات آن را فراهم آورده است، چنین چنگانداختنی، نیزهیچ بعید و دور از ذهن نیست. علاوه بر این، بر بستر امتگرایی و بر پایۀ امت اسلامیِ بیمرز و بیسرزمین مشخص، معنای استقلال نیز نه تنها تکوین و تبلور نخواهد یافت، بلکه تنها مرز میان عقبماندگی و نیازمندی و فلاکت ما را با جهان مرفه و پیشرفته و قدرتمند، پررنگتر و شکاف میان ما و آنان را ژرفتر و عبورناپذیرتر خواهد نمود و به تدریج ما را همچون ملتی فروپاشیده و از همگسیخته برجای خواهد گذاشت و انقراض سرزمین، تحت سلطۀ بیگانگان، هر کدام به فراخور قدرت، بر بخشهایی از کشور، نیز فراخواهد رسید.
در پیشآمد چنین وضعیتی، که ما به دفعات در تاریخ خود مشاهده کردهایم، آنگاه هیچ مفهومی بیمعناتر از «حاکمیت ملی» و «استقلال» نخواهد بود. زیرا استقلال تنها در چهارچوب مرزهای سرزمینی و در محدودۀ قلمروهای حاکمیتهای ملی ممکن است و راههای دفاع مشروع از آن، در «نظام هنجار بینالمللی» مشخص و رسمیت داشته و با سیاستهای داهیانه و مسالمتجویانه قابل تأمین و تضمین است. و مهمتر از آن، تنها بر پایۀ سیاست مبتنی بر مصالح کشور، بر پایۀ وحدت ملت و قوام نیروهای درون و رشد توان ملی، استقلال نیز استواری و استحکام مییابد. این راه و مسیری بود که مشروطهخواهان ایران، در تحقق استقلالطلبی خود، در آن گام نهاده و در حد توان رو به افزایش ملی، رفته رفته گامهایی اساسی در جهت تأمین استقلال و امنیت کشور نیز برداشتند. تخریب آن مسیر با استقرار نظام اسلامی و به عنوان رکنی جداییناپذیر از ایدئولوژی این رژیم و اهداف امتگرایی فاقد سرزمین آن، در دستور دائمی قرارگرفت. استقلالطلبی رژیم اسلامی به مکان دفن آرمان استقلالطلبی مشروطیت بدل از مضمون تهی و در هیئت کابوسی خوفناک سربرآورد.
یگانگی در مفهوم و تعارض در مضمون
به رغم وضوح و بداهت ظاهری اصل ملت ـ کشور و پذیرا بودن آن در ذهن بسیاری از ایرانیان، و به رغم بلند مرتبه شدن آرمانها و دستاوردهای مشروطیت، در استقامت و پایداری در برابر «باد سمی» امتگرایی و بحرانهای عظیمی که با «پیروزی» انقلاب اسلامی رو به وزیدن گرفته است، اما رویکرد از سر آگاهی و تدبیر چارهجویانه به مشروطیت، برای خروج از بحران ملی و بینالمللی ایران، راه همواری نبوده و نیست که گام نهادن در آن، بدون دههها تلاشهای نظری ـ و در فقدان آگاهی به مضمون این تلاشها ـ توانسته باشد به آسانی صورت پذیرفته و ارادۀ دفاع از ایران و دفاع از فرهنگ و روح ملی ایرانی را، به عنوان راهنما، در افق فکری ایرانیان پدیدار نماید؛ خاصه پس از گذشت دورهای طولانی از ضدیتهای ایدئولوژیک روشنفکری انقلابی با مشروطیت، تبلیغات ناروا و زهرآگین آن روشنفکری علیه دستاوردهای دورههای مختلف مشروطیت در ایران. اما عامل مؤثرتر در تیرگی در این افق انباشتن تخطئهها و مغلطههای بسیار بر تاریخ مشروطه و بر مفاهیم برخاسته از این تاریخ، توسط نیروی پرنفوذ اسلامگرایی در ایران بوده و هست. انباشتنی که، البته، تنها در فقدان آگاهی تاریخی، و ذهنیت خللپذیر «ما» ایرانیان انقلابی، میتوانست ممکن شود و به پیروزی اسلامگرایان بیانجامد؛ «پیروزیی» که بر بستر جهل نسبت به معنای مفاهیم مهم اندیشۀ سیاسی مدافع ایران نوین، و میراث مشروطهخواهی، نظیر استقلال و آزادی ممکن شد؛ دو مفهومی که همراه با مفهوم عدالت، به زیر پای روشنفکران مارکسیست ـ لنینیست، مارکسیست اسلامی، ملی ـ مذهبی و اسلامگرایان امتیِ ضد آگاهی ملی افتاد و مورد بیشترین تجاوزات محتوایی و معنایی قرار گرفت. این مفاهیم که هریک جزیی مهم از کل آرمان مشروطهخواهی و زیربنای فکری نهادهای برخاسته از قانون اساسی مشروطه بشمار میآمدند، در انقلاب اسلامی، و در کورۀ ایدئولوژیک آن غلتیده، قلب شده و مضامین باطلی به خود گرفتند. و ما ایرانیان انقلابی آن روزگار، تنها در فضای ذهنی سراسر آکنده از آن اباطیل، میتوانستیم، بیاعتنا بر تجاوزی که بر مفهوم «استقلال» و «آزادی»، به عنوان پیشقراولان تبلیغاتی «جمهوری» اسلامی میرفت، شعار «استقلال، آزادی ـ جمهوری اسلامی» را فریاد بزنیم و امروز، در پی نتایج محتوم آن دنبالهروی جاهلانه، ناظرِ شرمسارِ دورهای از بزرگترین بیعدالتیهایی، هممرز با جنایت علیه انسانیت، باشیم که بر فرزندان و نسلهای پس از ما تحمیل میشود.
به رغم گذشت چهل سال از تجربۀ ناگوار انقلاب اسلامی، و با وجود آنکه دوران مشروطه و اندیشۀ مشروطهخواهی در ایران، بدرستی، در مرکز گفتمان آزادیخواهی و ترقیخواهی و دفاع از کشور و ملت قرار گرفته است، اما، هنوز هم ابهامهای بسیاری در برخی خطوط ذهنی وجود دارند. از جمله بسیاری از ما هنوز از ابهامی که به آرمان استقلالطلبی مشروطهخواهان، به عنوان مفهومی در بافتار مناسبات و ارتباطات جهانی، تحمیل شد و زمینههای گستردهای، برای سوء تعبیر و سوء استفادههای بسیار، از سوی رژیم اسلامی، را فراهم آورد، بیرون نیآمدهایم. هنوز هم کم نیستند کسانی که خواست استقلال را با دشمنی با این و آن یکی گرفته و بر بیرق «استقلالطلبی» رژیم اسلامی چشم دوخته و بسیاری نیز از مواضع «مستقل» رژیم اسلامی، در ضدیت با آمریکا یا هر کشور دیگری برخود میبالند و در این «سربلندی» بعضاً ترجیح میدهند، بر جاهطلبیهای بیرونی رژیم اسلامی و پیامدهای خلاف مصالح کشور چشم برهم نهاده و به تباهی امکانات و آیندۀ ملت، در راه اهداف اسلامی، به دیدۀ اغماض نگریسته و در قبال خطر و تهدید استقلال کشور، به دلیل نمایشهای سبک «حضور» در «معادلات جهانی» و شرکت در رقابتِ «قدرتِ منطقهای» این رژیم، سکوت کنند. از میان نسلهای انقلاب اسلامی و دلبستگان آن انقلاب، هنوز کم نیستد کسانی که بر رنجوری کشور و وخامت وضع مردم و به سیر تحمیلی تغییر سرشت ملت به ماهیت امت، با دیدۀ تفرعن مینگرند، و خیرهسرترین آنان، هر سخنی در دفاع از ملت بودن ایرانیان را با اتهام «فاشیسم» میکوبند، اما از هر گام رژیم اسلامی علیه آمریکا، به شعف افتاده و از آن، به عنوان جلوۀ «استقلالطلبی» رژیم اسلامی دفاع میکنند.
صرفنظر از آسیبهای بزرگ آن نوع «استقلالطلبی»، که در تعارض با آرمان مشروطهخواهیست، اما هنوز، مفهوم استقلال، جز در موارد محدود و جز در آثار استثنایی، مورد توجه جدی قرار نگرفته است. همچنین بحثی جدی نیز در بارۀ شرایط حقیقی تحقق و الزامات استحکام عملی استقلال درنگرفته تا تعارض میان دو انقلاب مشروطه و اسلامی، از منظر تخالف دو مسیری که بر محور استقلال و در دو نوع رویکرد متناقض در مناسبات جهانی، آشکار شود. شاید از همین رو، یعنی در فقدان یک بحث بنیادی در معنای استقلال و ناآگاهی بر «شرایط امکان» آن است که، نوک پیکار ایرانیان علیه رژیم اسلامی، به ویژه علیه اقداماتی که رژیم در روابط بینالمللی انجام میدهد، تا کنون بسیار کند بوده است. ایرانیان تا کنون به دلیل ملاحظات شدید و در پرهیز از تضعیف «دولت» ایران در میادین بینالمللی، و به دلیل هراس از دست دادن «استقلال کشور»، در عمل اما از تضعیف و تخریب بنیادهای استقلال کشور از درون، بدست رژیمی که به ناروا «دولت ایران» نامیده شده و شایستۀ این ملت نیست، غافل ماندهاند. وقت آن رسیده است که از منظر مفهوم استقلال و مبانی آن تجدید عهدی با آرمان مشروطهخواهی صورت گرفته تا با بازگشت به آن آرمان، خطوط پررنگ فاصله با مبانی فکری امتگرایی اسلامی و «شرایط امتناع» استقلال ایران بر بستر این افکار، آشکار شود، تا شاید غفلت و بدفهمی در معنای استقلال نیز برطرف گردد.
«شرایط امکان» و «شرایط امتناع» استقلال در دو انقلاب
مضمون استقلالطلبی در اندیشۀ مشروطهخواهی، که ناروشنی در مبانی نظری آن کمتر از ابهام در مفهوم آزادی و عدالت نبود، در عمل، بر بستر مقابله علیه سیاستهای استعماری کشورهای قدرتمند در دوران جدید، در درون خاک ایران، شکل گرفته بود. حضور بیگانگان در ایران، از سدههایی پیشتر از انقلاب مشروطه، به پایگاه اِعمال نفوذ آنان بر مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی درون، به تحریک، مشکلآفرینی و ایجاد ناآرامی و ناامنی در مرزهای کشور منجر و در نهایت، از طریق قراردادهایی بر فراز سر ایران، به تقسیم کشور و آسیب به اصل یکپارچگی حاکمیت آن انجامیده بود. چنین حضور زیانآوری، با چنان وزن سنگینی، تنها بر بستر فقر مادی، فلاکت فکری و بیکفایتی دستگاه سیاسی کشور، بسیار پیشتر از آغاز جنبش مشروطه، ممکن و پس از پیروزی انقلاب مشروطه، همچون وزنه و زنجیری بر دست و پای سیاستها و تصمیمهای دولتهای مشروطه شده بود.
اما با وجود همۀ بار سنگین این عارضۀ تحمیلی بیرونی، و به رغم تأثیرات زیانآور آن بر قوای درون و ایجاد دشواریهای بسیار در انجام اصلاحات، سیاست و اندیشۀ مشروطهخواهان، نه در «افق مفهومی سلطۀ جهانی» و نه بر محور رقابت یا دشمنی با بیرون، بلکه، از پایه، متوجۀ مناسبات ناهنجار درون بود. از دیدگاه مشروطهخواهان، این مناسبات ناهنجاردرونی بود که، از گذشتههای دورتر و بر بستر غفلت و ناآگاهی ایرانیان، به زمین باروری برای شکلگیری استعمار در ایران و به مجرای تحمیل روابط نابرابر از بیرون بدل شده بود. چنین دیدگاهی از بنیاد رویکردی درونی به منطق حقیقی تحولات جامعه داشت. بدین معنا که سمت و سوی افکار و اهداف اصلاحی مشروطهخواهان، برای حفظ ایران و احیای استقلال آن، رو به تغییر مناسبات درون ـ به ویژه تغییر مناسبات قدرت از طریق استقرار حکومت قانون به جای نظام خودکامگی ـ داشت و در جهت احیای کشوری مستقل بود؛ کشوری ایستاده بر توانایی و تنومندی درونی خویش و در همسویی با بخش متمدن و پیشرفتۀ جهان، و در قیاس دائمی با بهترینهای آن. آرمان روشنفکران، سیاستمداران و رجل مشروطهخواه تماماً متوجۀ مستقل کردن کشور، به معنای برپایی و استوار کردن پیکری جاندار، جامعهای آگاه و آفرینشگر، از درون پویا و مستعد رشد، به نام کشور و ملت ایران بود. نگاه مشروطهخواهان متوجه ماهیتی میبود که شرایط استقلال، قدرتمندی و سربلندی آن درونزاد و درونزا باشد. استقلالطلبی مشروطهخواهان ایران، همچنین، بر این واقعبینی نهاده شده بود که؛ با درجا زدن در مناسبات مستقر در آن دوره و در صورت عقیم ماندن تلاشها در جهت دگرگون ساختن وضع موجود، نه تنها نشانی از جامعهای مستقل نمودار نخواهد شد، بلکه استقلال کشور، همچنان زیر پای هر قدرت بزرگ و کوچک دیگری، و به سود منافع آنان، لگدکوب مانده و سر برنخواهد افراشت.
از نگاه معطوف به درونِ مشروطهخواهان و مشاهدۀ ناتوانی ایران و ضعف قوای کشور، دشمنی و جنگ با دیگران، تنها میتوانست، بر بار میهن ناتوانِ آنان بیافزاید و استقلال کشور، وحدت ملی و یکپارچگی حاکمیت و تمامیت ارضی آن را بیش از پیش به خطر اندازد. از نگاه مشروطهخواهی، که به نمونهها و جنبههایی از آن در ادامه و در بخشهای بعدی این نوشته اشاره خواهیم کرد، وضعیت صلح و ثبات و امنیت در جهان و در پیرامون کشور، فرصتی برای تنفس و آرامش خیال بشمار آمده، و مناسبترین شرایط برای بکارگیری کاردانی و تدبیر در سیاست، برای بهرهگیری از امکانات جهان و همسایگان، در خدمت تقویت نیروهای درون بحساب میآمد. چنین استقلالطلبی هیچ تعارضی با زمان و با جهان نداشت و ضابطههای مبتنی بر خرد، انصاف، عدالت، آزادی و تعهدات بینالمللی را زیر پا نمیگذاشت. ضرورت وجود صلح در جهان و وضعیت امنیت و آرامش در پیرامون ایران را ناچیز نشمرده و آن را، بیجا و بر خلاف مصالح ملت، و خارج از توان کشور، به چالش نمیکشید. بنابراین استقلالطلبی مشروطهخواهان، هرگز مبتنی بر سیاست انزوای ایران در جهان و دشمنی با این و آن نبود. مشروطهخواهان برخلاف اسلامگرایان و حافظان فکری و روشنفکری رژیم اسلامی، در مفهوم و معنای استقلال، ابزاری برای ستیز با جهان، وسیلهای برای دخالت در امور دیگران، بهانهای برای ایجاد تنش و بحران دائمی و پوششی بر ضدیت بنیادین خود با آزادیهای فردی و اجتماعی نمیجستند.
به عبارت دیگر از زاویۀ نگاه به چگونگی شرایط تأمین و تحکیم استقلال، اندیشههای این دو انقلاب، در برابر و در تعارض با یکدیگر قرار میگیرند. مشروطهخواهی در استقرار استقلال و فراهم آوردن «شرایط امکان» آن به وضع درون، به آزادی و پویایی و شکوفایی درونی، توجه داشت و امکان برقراری مناسبات بهینه با جهان را برای تقویت و رشد قوای درون میخواست و میجست اما، برعکس، نگاه روشنفکران انقلابی، از همان آغاز رویکردی بیرونی داشت، از اساس بیاعتنا به درون و بیالتفات به منطق رشد نیروهای آن و بر ضد آزادی، بود. این نگاه تنها و تنها در «افق مفهومی سلطۀ جهانی» و در جبههبندی علیه غرب و بر محور دشمنی با دنیای آزاد پرسه میزد.
و اما رژیم اسلامی امتگرا، علاوه بر ضدیت با غرب، و دشمنی ذاتی با آزادی و کینۀ تاریخی علیه ملت، از همان آغاز با ادعای «رهبری جهانی اسلام»، و نزاع با مدعیان دیگر این «رهبری»، پا به میدان نبردهای درونی «جهان اسلامی» گذاشت و همۀ امکانات و توان ملی ایران را در راه پیشبرد چنین توهمات ایدئولوژیکی بکار گرفت. بر پایۀ منطق چنین نگرش و نوع جهانبینی و در پیشبرد آن، در هر گام بنای استقلال ایران سست و حفظ آن امری از بنیاد ممتنع گردید. به معنای دیگر «پیروزی» اسلامگرایان مدعی دفاع از «امت» و معارض «سلطۀ جهانی» آمریکا، با داعیه و تظاهر به قدرقدرتی کاذب و پرهزینه در منطقه، به زیان بنیۀ مادی و انسانی ملت، و به قیمتِ تضعیف دائمی توان کشور، «استقلال» میهن، هرگز نمیتوانسته با موقعیتی جز «شرایط امتناع» مواجه گردد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، تعبیر استقلال و استقلالطلبی، به عنوان بخشی از آرمان مشروطهخواهی، در دست امتگرایان اسلامی قرارگرفت و به آسیاب یاوهبافی روشنفکری آن درغلتید و از آن ابزاری تبلیغاتی سربرآورد که تنها در مسیر برانگیختن خصومت و جنگ و تدارکات نظامی، در خدمت دفاع از ایدئولوژی امت، و به زیان سایر بخشهای حیات ملی، و در مسیر تضعیف نیروهای مدافع امنیت کشور و ملت و حافظ امنیت مرزهای سرزمینی، و در راه سرکوب داخلی، بکار گرفته شد. حتا اگر در مقاطعی، مانند جنگ هشت ساله و نبرد با هیولای داعش، اقدامات رژیم اسلامی و کارگزاران و خادمان ایدئولوژی ولایت، به اجبار با مصلحت کشور نقطۀ تلاقی پیدا کرده بود، چه در مبنا و چه در بنای آن اقدامات آثار و پیامدهای شومی از خود بجای گذاشته است، که بالقوه جز تهدیدی بلندمدتتر برای امنیت کشور و ملت ایران نیست.
امروز از استقلالطلبی مخبط نظام اسلامی و سفسطهگری روشنفکری آن کار به جایی کشیده است که از آرمان استقلالطلبی، جز کابوس ملتی، آسیبخورده باقی نمانده است؛ کابوسی سراسر آغشته به ستیز و نفرت علیه بخشهای دیگر جهان به ویژه غرب و در رأس آن آمریکا؛ ستیزی که نام ایرانیان را آلوده ساخته و موجب خدشهدار شدن چهره و حیثیت ایرانی و بدنامی ملتی تاریخی و محترم در چشم جهانیان گردیده است؛ ملتی که با آلوده کردن تاریخ خود با انقلاب و نظام اسلامی، به تنشآفرینی و ناسازگاری با جهان و همسایگان شهره یافته است؛ شهرتی که جز به افزایش فشار، انزوای کشور و تحلیل و تضعیف نیروهای درون آن و افزایش نیازمندی و وابستگیاش، حاصلی ببار نیاورده است؛ وابستگی به کشورهای دیگر، با بدترین الگوها در مناسبات سیاسی و اجتماعی.
آنچه بر ایران در این چهل ساله رفته است، بیتردید به عنوان میراث شوم و سنگینی برگردۀ نسلهای آیندۀ ایران خواهد ماند. زیرا تجربههای تاریخی میهنمان نشان میدهند؛ حتا اگر از خطرها و بحرانهای کنونی آسیب جبرانناپذیری به ایران نرسد و اگر ملت ایران موفق شود و از این روزگار اسفبار و هولناک خود، و از میدان تنشآفرینیهای دائمی رژیم اسلامی، و از خطر دوبارۀ فروپاشی به سلامت به درآید، اما نسلهای آیندۀ این کشور، تا دورههایی، با پیامدهای منفی این بحرانها، دست به گریبان خواهند ماند. به همان صورت که نزدیک به دو سده به طول انجامید تا ایرانیان، در پرتو آرمان و اندیشۀ مشروطهخواهی توانسته بودند ایران را از زیر سلطۀ مناسبات و داعیههای استعماری دو دولت قدرتمند روس و انگلیس در شمال و جنوب ایران به درآورند. در بخش بعدی به وجوهی از تاریخ مناسبات استعماری در ایران و چگونگی فراهم آمدن مقدمات آن، از منظر «آگاهی»، یا به عبارت درستتر از منظر «فقدان آگاهی»، خواهیم پرداخت، به مقطع تاریخی دیگری که بار دیگر موضوع «آگاهی» گرهگاه و چنبرۀ تکرار تاریخ فروپاشی بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله در سایت [بنیاد داریوش همایون] منتشر شد.
گناهان نابخشودنی بازرگان، حنیف یزدانیپور