تا کنون بسیار تحلیل و پژوهش راجع به شورش ۲۲بهمن ۵۷ از سوی ایرانیان ارائه گردید. صرف نظر از همه آنهایی که در ارزشهای خانمانسوز آن (که بر وجوهی از مدرنیزاسیون و سکولاریسم متناظر بر نظام اجتماعی و سیاسی ما زبانه کشید و همه را دود کرد و به هوا فرستاد) همچنان بی آزرم سپاه پاسداران این جهنم برپا شده هستند، اما قریب به اتفاق تحلیلها و پژوهشها متمرکز است به نقش دخالت کشورهای بزرگ بیگانه (همچون تصمیمات سران کشورهای بزرگ در جزیره گوادلوپ) و اثربخشی مهم رهبران و نخبگان سیاه باز در وقوع این شورش بنیادکن. هر چند این نظر درست است و نمیبایست کتمان بماند اما در توضیح کامل و ریشهای این رویداد هستی سوز، کافی نیست. اگر «انقلاب» ۵۷ یک شورش اسلامی شیعی بوده، که بوده، لاجرم بایست سرچشمه اصلی آن را در فرهنگی جستجو کرد که مظلومیت تاریخی شیعی نهادمند شده در فرهنگ ما در آن نقش موتور را بازی میکرده (به این مظلومیت اشاره خواهم کرد). در تمام مردمی و فراگیری این شورش جای تردید نیست. به همین جهت بایست رفتار یکنواخت، یکسان و مشترک توده و خواص را در این رویداد که از پسِ همین فرهنگ مقبولیت میگرفته نگریست تا به شناخت نسبی نائل آمد.
در مقالهای پنج بخشی با عنوان «انقلاب ایران انقلاب واپسگرانه بود که ما را از عزت ملت شدن به ذلت امت فرو کشید» که سالها پیش منتشر شده و اکنون در آرشیو سایت «عصرنو» دسترس میباشد و نیز برخی مقالات دیگر در همین مورد تلاش کردم تا گوشهای از این رفتار را بازنمایم. آری، «انقلاب» ۵۷ یک اتفاق یا یک تصادف نبود بلکه ویژگی اسلامی شیعیاش نشان از آن دارد که این «انقلاب» از پشتوانه نیرومند فرهنگ اسلامی ما برخوردار بوده. هرگاه نفی انطباق کامل این «انقلاب» با فرهنگ اسلامی مان ممکن باشد در اینصورت حیرت آور نخواهد بود اگر پنداشته شود که بطور تصادفی ممکن است در سوئد مسیحی مذهب، انقلاب اسلامی اتفاق افتد یا همینطور در جاهای دیگر. به دلیل اینکه «اتفاق» بعنوان یک امرِ ناگهان رخ داده، هیچ ارتباط به رابطه علت و معلول ندارد و هرآیینه میتواند یا ممکن است خود بخود رخ دهد. در حالیکه «انقلاب» اسلامی یا به زعم من شورش اسلامی شیعی معلولی از علت فرهنگ اسلامی ما بوده. بنظرم درست ترین تحلیل یا پژوهش و بررسی در رویداد جانکاه ۵۷ و کسب شناخت نسبتاً دقیق آن اینست که به کنه مسئلهء «مظلومیت» فرقهء شیعهء جا افتاده در فرهنگ اسلامی ما که همواره در موقعیتهای مناسبِ به دست آمده سیاسی عمل میکرده و تلاش برای کسب قدرت سیاسی از فردای روزی که علی و یاران اندکاش پس از مرگ محمد مسئله جانشینی را علم کرده بودند و چنین امری را حق صحابه محمد میدانستند، پی بُرد.
جامعه ما از انقلاب مشروطیت تا مقطع شورش ۵۷ در تب یک کشمکش درون فرهنگی میان رفتار عقبگرا و پیشگرا میسوخت. نفوذ رفتار نیروی عقبگرا خصوصاً از نوع شیعی (که شیعه از بدو جدا شدن علی و یارانش به دلیل اینکه جانشینی را حق صحابه پیامبر میدانستند تا امروز سیاسی عمل کرده) و ساز و کار آن در مشروطیت، با وجودی که مشروطه به امضاء مظفرالدین شاه رسیده بود اما عملاً مشروطه را در همان مقطع زمانی به شکست کشانید. رویداد سوم اسفند ۱۲۹۹ که قدرت رضا خان را در تصویر تازه از سیمای ایران نوین نمایاند و اجرای برخی خواستهای معوق مانده انقلاب مشروطه در دستور کار قرار گرفت عکس العمل همین شکست بوده. باری، پیش از قدرت گیری رضا خان و بر سرنهادن تاج شاهی، نفوذ معنوی آخوندهای شیعی تا به حدی در میان مردم و فرهنگ ما ریشه داشته که حتا روشنفکران غیر دینی با وجودی که نقدهایی را به اسلام وارد دانستند اما از این نفوذ رها نبوده و ایدههای خود را با اسلام درهم آمیخته بودند. میرزا فتحعلی آخوندزاده یکی از همین نوع روشنفکران بوده که گفته بود «اسلام عرب را بیچاره و ایرانی را بدبخت کرد» اما همو پرتستانیسم کردن اسلام را در سر میپروراند. وی در باره مفهوم آزادی غرب به دنبال ریشه لغوی آن در ایران بود و «حریت» اسلامی که پیش از وی باطنیان قلعه الموت بدان دلبسته بودند را عین مفهوم آزادی غرب جا میزد. چنین بدفهمی را در برخی روشنفکران امروز ایرانی هم سراغ داریم که «تجدد» را همان «مدرنیته» غرب میپندارند در حالیکه تجدد ایرانی تقلیدی از برخی مفاهیم مدرنیته غرب است مانند قانونگرایی یا «عدالتخانه». اگر کلمه تجدد صرفاً برگردان مدرنیته به زبان فارسی نیست و بیش از این است پس باید به دنبال بسیاری از مفاهیم که همگی با هم مدرنیته غرب را پایه ریزی کرده و ساختنش باشیم و مفاهیمی از قبیل رنسانس، هومانیسم، رفرماسیون و روشنگری را در فرهنگمان نشان دهیم. فقر فکری ایرانی نیازی نمیبیند تا با شناخت از مسیحیت و اسلام تمایز این دو را باهم تشخیص دهد و بفهمد که پرتستانیسم یک رویداد اروپایی ست از دل مسیحیت متقدم و متأخر که آدمی در آن هیچگاه بنده نبوده در حالیکه اگر بندگی (عبد) از اسلام گرفته شود چیزی از آن باقی نمیماند.
باز گردیم به رویداد ۲۲بهمن. فعالان و شرکت کنندگان در این رویداد که ترکیبی از عوام و خواص باهم بودهاند به غلط آزادی را در اسلام میجستند یا اسلام را حاوی آزادی قلمداد میکردند. کج فهمیهای نخبگان و روشنفکران ما - تو بخوان همان خواص - در دورههای پیشین و پسین در این بوده که «حریت» عرفانی یا اسلامی در نزد اسماعیلیان باطنی را عین مفهوم آزادی قلمداد میکردند یا اسلام را مظهر آزادگی میپنداشتند (مانند خسرو گلسرخی). یکی از مدافعان جریان اسماعیلیه که آنها را «روشنفکران» آزادیخواه مینامید جلال آل احمد بود که با «غرب زدگی»اش بر چنین مفهوم بومی «آزادگی» مهرتأیید زد و «حریت» اسماعیلیان را همان آزادگی القاء میکرد. پس از وی علی شریعتی در تکمیل جا افتاده «غرب زدگی» در شعور ایرانی، الگوی «امت و امامت» را به تأسی از الگوی افلاطونی حکومت فیلسوفان شهریاران در اذهان نسل دوران خویش فرو کرد. تئوکراسی جمهوری اسلامی در سیاست داخلی و خارجی مولودی از این دو الگو ست. در سیاست داخلی اِعمال الگوی «امت فقیه» و در سیاست خارجی غرب و امریکا ستیزی. این دو هیچگونه از شقوق ارزشی فرهنگ ما تخطی نکرده و درست بر مبانی همین ارزشهای اسلامی که از درون و برون بر فرهنگ ایرانی احاطه داشته و بر تن ایرانی زردتشتی لباس مسلمانی پوشانده، پایههای بینش الگوی حکومتی را در سیاست خارجی غرب ستیزانه از سرچشمه «غرب زدگی» که توصیهاش بازگشت به درون یا خویشتن فرهنگ بومی (که اسلامی بوده) بوده و در سیاست داخلی به سیاق الگوی «امت و امامت»، ریختند. یکی از کسانی که در دام چنین الگوهای آزادی کُش برآمده از فرهنگ اسلامی ما گرفتار آمده بود خسرو گلسرخی مارکیست چپگرا بود. وی در این دام به دفاع از عدالت اسلامی و «سردار آزادگان شهید کربلا» برخواسته بود و با رضایت از چنین عدالتی به عدالت سوسیالیسم رسید و در همین بیراههای فکری و تله اسلامی جانش را فدا کرد و «شهید» سرمشقی شد برای نسل جوان دوره خود که از آبشخور شهید کربلا امام حسین سیراب میشده. که چه شود؟ که بسوزد کلیت هستی میهن و جامعه از آتش اسلام و «انقلاب» اسلامی.
بی تردید سیستم سیاسی تک صدایی و پوسیدگی درونی نظام پیشین که اولی مولود دومی بود باعث شده تا مخالفان چپ و راست و میانه پیرو سیستم تک صدایی از نوعی دیگر با توسل به همین ضعف و همان سطح ارزشی فرهنگ ما و نیز با کمک بسیاری از رهبران خائن شورش ۲۲ بهمن ۵۷ که در تبانی با کشورهای قدرتمند بیگانه بودهاند فراخوان برای شورش تمام عیار صادر کنند و با عبور از دولت دموکرات شاپور بختیار، آن روی سکه سیستم تک صدایی را در ایران به کرسی نشانند. گمانم اینست اگر شاه صدای شوم «انقلاب» را نمیشنید و با قاطعیت سران مذهبی را بر سر جایشان مینشاند نیروی سکولار پیشرونده میتوانست بر نیروی پسرونده برآمده از سطح ارزشی فرهنگ اسلامی ما غلبه نموده و با پیوند دادن وجوه دموکراسی به روند مدرنیزاسیون جاری، جامعه را از خشم و غضب این فرقه نابکار آخوند شیعی برهاند. شورش اسلامی ۵۷ زلزلهای در ریشتر بالا بود که همه زیرساختها و بطورکلی هستی اجتماعی ما را زیر و رو کرد و به فنا بُرد. سرمنشأ «انقلاب» اسلامی شیعی را باید از نفوذ فرقه شیعی علی و یارانش در میان خواص ایرانی جست که جانشینی را حق صحابه محمد دانسته و از دوران ابومسلم خراسانی یعنی آغازین دوره اسلامخواهی ما تا ماجرای شیعی الموت و نفوذ آخوند شیعی در انقلاب مشروطه و سپس انقلاب اسلامی، در راستای کسب قدرت سیاسی و تصاحب نظام سیاسی ایران جد میورزیدند. استدلال مبسوط راجع به تزِ مبتنی بر مظلومیت تاریخی فرهنگی شیعه در خصوص اینکه جانشینی را حق مسلم خویش میپنداشتند و در دورههای مختلف بسته به موقعیت خاص رفتار و عمل میکردند به زمانی دیگر موکول میکنم.
نیکروز اعظمی