سال ۱۳۴۸ بود که یکی از نزدیکانمان دفترچهای را به من داد که در آن عکس چند ماشین پیکان بدون رنگ چاپ شده بود. او از من خواست در مسابقهای که کارخانه ایران ناسیونال برای نقاشان جوان گذاشته بود شرکت کنم. رنگ آمیزی ماشینهای پیکان بدون رنگ داخل دفترچه. تازه چند کتاب از گورکی و جک لندن خوانده بودم همراه کتاب جان رید که میخواستم دنیا را تکان بدهم.
شرکت کردن در چنین مسابقهای را خلافشان خود میدانستم. اما احترامم به شخص مراجعه کننده به اندازهای بود که قبول کنم دفترچه را رنگ آمیزی نمایم. هر صفحهای که رنگ میکردم شوقم بیشتر وبیشتر میگردید. به تصاویر ماشینهای آمریکایی مراجعه کردم. دبیرمان آقای زند که چند خانه پایین تر از ما زندگی میکرد، جز اولین خریداران ماشین پیکان بود. پیکان زرد رنگی داشت که تمام اوقات فراقت خود مشغول شستن وتمیز کردن آن بود. ماجرا را تعریف کردم، پرسیدم به نظر شما کدام برای ماشین خوب است؟ نگاهم کرد و گفت؛ "معلوم است، رنگهای روشن مانند ماشین من! ما تازه داریم آرام آرام از این رنگهای تیره وسیاه خلاص میشویم، مبادا هیچ ماشینی را تیره یا سیاه رنگ کنی، همه را روشن رنگ کن، آبی، قرمز، سفید. میتوانی تصور کنی وقتی که زنجان پر از ماشینهای خوش رنگ باشد، چه میزان روح شادی در مردم بالا میرود. "
من تمام آن دفترچه را با رنگهای روشن رنگ آمیزی کردم و آن عزیز، آن را برای مسابقه ارسال داشت. از میان شاید صدها شرکت کننده من مقامی نیاورم، اما چند روزی با رویای تجسم شهری که در آن ماشینهای رنگارنگ ساخت ایران باشد و این که من هم در رویای آقای محمود خیامی که میخواست هر ایرانی یک پیکان داشته باشد با سازندگان و طراحان ماشین پیکان همراه شدم و این برایم بسیار لذت بخش بود. روزهایی که متاسفانه قدر آن را نداستیم، قدر کسانیکه میخواستند ایران را بر بستر استعدادهای جوان کشور بسازند. مردانی چون خیامیها که فرصتهای ایجاد شده را با کوشش، خلاقیت وسخت کوشی خود به واقعیت تبدیل میکردند، تا روح واندیشه خفته در قرون واعصار مردمان این سر زمین را بیدار کنند.
خسرو شاهیها، چند برادر دست به دست هم دادند؛ "تولید دارو تولی پرس" را بر پا کردند، مردانی تحصیل کرده چون کاظم حسرو شاهی، استادی دانشگاه سوربن پاریس را رها کرد و به ایران برگشت تا شرکت جدید دارو سازی، بهداشتی و مواد غذایی را راه اندازی کند، مدرسه عالی مدیریت را برای فارغ التحصیلان دانشکدههای بازرگانی، اقتصاد و مدیریت بر پا نماید. تمام فارع التحصیلان آن را، در پستهای مدیریتی به کار بگیرد. گروهی از جوانان تحصیل کرده، فعال، کار آفرین با نگاهی حوشبینانه نسبت به آینده! چه تلاش عظیمی در کار بود.
برادران لاجوردی، تحصیل کرده دانشگاههای "هاروارد"، "ییل" و "مدرسه عالی مدیریت"، جملگی به ایران بر گشتند تا هولدینگ بزرگ "توسعه صنایع بهشهر" را راه اندازی کنند، یکی از اولین شرکتهای ایرانی که نیمی از صابون و ۳۵ درصد از پودر شوینده بهداشتی و بخشی از شکر وروغن کشور را تامین میکرد. مجموعهای بالغ بر ۸۰ شرکت و کارخانه در نقاط مختلف کشور با متجاوز از ۳۵ هزار مهندس، کارشناس، کارمند وکارگر.
آقای حبیب لاجوردی دورههای "مرکز مطالعات مدیریت" را برای مدیران تاسیس کرد، کسی که سالها بعد زا انقلاب نیز پروژه تاریخ شفاهی ایران را در دانشگاه هاروارد بر عهده داشت.
معروف بود که وقتی آقای قاسم لاجوردی میخواست مدیری جدید را استخدام کند، خود شخصا از او مصاحبه میگرفت. در یکی از این مصاحبهها که بسیار طولانی بود وتا وقت نهار طول کشید وهمه فکر میکردند که پذیرش آن مدیر قطعی است، او ناهار را با مصاحبه شونده خورد. بعد از بر گشت از ناهار، از استخدام آن شخص منصرف شد. پرسیدند چرا منصرف شدید؟ گفت: " همه چیز به خوبی پیش میرفت، اما وقتی ناهار را آوردند، او بی آنکه غذا را بچشد شروه به ریختن نمک در غذای خود کرد، فکرکردم کسی که غذای نچشیده را چنین نمک باران میکند، مسلما در کارخانه نیز تجربه نکرده و نچشیده دست به ریختن نمک خواهد زد، چنین مدیری میتوانست فاجعه باشد. "
حال سالها از آن ایام میگذرد، ما نیز تجربه نکرده و بر این باریکیها تامل ننموده، و تحولات جهان را به خوبی ننگریسته، شروع به شور کردن غذای ملت نمودیم، ملتی که آرام آرام داشت به پا میخواست وسر میان سرها در میآورد. به جای حمایت از کار آفرینانی مانند خیامیها، خسرو شاهیها و لاجوردیها که دست را سایبان چشم کرده و به دورها مینگریستند، خمینی را که میگفت: " اقتصاد مال خر است" و لاتهای میدانهای تره بار فروشی، پادوهای حجرههای حوزههای علمیه و بازار را، از کف خیابانها بالا کشیدیم وحاکم بر سرنوشت خود نمودیم. تا امروز چنین با حسرت در مقابل هجوم بیماری کرونا، به دنبال یک عدد ماسک ناقابل به صدها داروخانه خالی سر بکشیم وماسکهایی که باید رایگان پخش شوند؛ به قیمت ۳۵ هزار تومان از کلاشان "ستاد اجرایی امام" بخریم.
"قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. "
ابوالفضل محققی
طب اسلامی، خطرناکتر از کرونا! مسعود نقرهکار
در آینهی کرونا، رضا فرمند